پست پایانی!
خونه ی عمه مارج اینا:- هستی نیستش که. چه کنم من آخه؟
دیدی هر چقدر فولدر های مغزش رو میگشت به فایل مناسبی نمیرسید که بهش بگه چیکار کنه بنابراین یه مودم برداشت و مغزش رو به اینترنت وصل کرد تا فایل مورد نظر رو پیدا کنه اما خب حتی گوگل هم بعضی اوقات اشتباه میکنه و فایل اشتباهی رو پیدا میکنه، این بار هم گوگل اشتباه کرده بود.
- آها! زنگ میزنم فضاییا بیان ببرنم ویلای صدفی!
چند لحظه بعد سقف خونه به رحمت الهی پیوست و نوری از بالا به روی کله ی دیدی تابید نور، دیدی رو کم کم بالا کشید و درون خودش محو کرد.
ویلای صدفی:- عمه جان شما دیدی رو ندیدی؟
- شما اول فارسیتُ قوی کن بعد سوال بپرس از ما.
- عمه جان به احترام سنتون بهتون چیزی نمیگما و گرنه...
همان نور در سکانس قبلی دوباره ظهور کرد و بر سر و کله ی ملت تابید. سگ عمه مارج که بیشتر حکم بازیکن های مجازی تو کوییدیچ رو داشت هم بالافاصله غیب شد، چون تو فیلما دیده بود که یه نور میتابه رو ملت و میبرتشون آزمایشگاه و بقیشم به دلیل حال بهم زن بودن، بیخیالش.
- ننه پتونیا، این چیه؟ فضاییا حمله کردن؟ سر صحنه ی فیلمیم؟
اما پتونیا هنوز تو فکر ساحل بود، خیلی وقت بود به دلیل چاقی شوهر و بچه و ناتوانیشون از حرکت نتونسته بود بره ساحل. برای همین فرصت رو غنیمت شمرد و دوون دوون رفت سمت ساحل و به محض خارج شدنش از کادر، نور ملت رو بالا کشید و غیب کرد.
تو آسمونی که هریون دارن جولون میدن:- مرگخوارا اومدن، در برین!
هریون متفرق شدن و به اقصی نقاط آسمون رفتن اما مرگخوارا به دلیل تعداد زیادشون، تراکم بیشتری در هر نقطه داشتن و در نتیجه هریون خیلی زود به دام افتادن. نجینی روی شونه ی ولدمورت شروع کرد به تکون خوردن و گفت:
- هیـــــــــــــیس. آی وانت هیس، هیس!
( از اونجا که مرگخواراتون اینا رو گرفتن پس من چی بخورم؟ حالا که بهم گوشت نمیدی اصلا میرم هند پیش مرتازا هی میرقصم!)
ولدمورت هم در جواب گفت:
- هیــــــــــــس؟! نو هیــــــــــــــس، هیس ویل بی یُرز!
( رقص؟! زشته اصلا، ما اجازه نمیدیم. رقص، بی رقص. یکی از این هری ها رو میکشیم، بقیش برای تو. پس نرقص، بقیه ی هریا برای توئن!)
- هــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــس! ( البته این معنی خاصی نداشت و صرفا ابراز هیجان یک مار بود.)
در همین حین که ملت در هوا ایستاده بودن یک فروند سفینه ی فضایی خورد به جماعت مرگخوار و هریون و باعث سقوطشون شد. همونطور که همه مشغول سقوط و سلفی گرفتن در این حالت بودن، نور دوباره ظاهر شد و همشون رو قورت داد.
درون همون سفینه:- دیدی، بالاخره من رو دیدی!
- هستی، تو هم که اینجا هستی!
- بازم میگم اول فارسیتون رو قوی کنین بعد بیاین حرف بزنین پیش ما.
- هیس. ( ساکت
)
- اِوا هری، نه منظورم اون یکی هریه. آها با توئم، ولدمورتم که اینجاست.
- آخ زخمم، واخ زخمم. من برم دیگه، خودافظ!
- این که دانگ بود.
- :joint: همیشه میخواستم از این شکلکه استفاده کنم.
در همین حین که ملت گفت و گو میکردن نوری سبز در وسط صحنه پدیدار شد. دو عدد موجود با خرطوم بلند، چشمای گنده، ناخون دراز واه و واه و واه، از درون همین نور ظاهر شدن و لحظهای بعد ملت، کلهم اجمعین بیهوش شدند.
فلش فروارد:- دیدی تو هم همین رو دیدی؟!
- آره، چی شد بعدش خب؟
- بیهوش شدیم دیگه، نفهمیدیم چیزی. راستی پتونیا چی شد؟
- کلا نکته انحرافی داستان بود، ولش کن.
دکتر همین طور با لبخندی سرشار از "دارین چه شکلاتی میل میکنین؟ بگین منم میل کنم." بهشون خیره شد ولی وقتی دید که از این دوتا چیزی نصیبش نمیشه داد زد:
- پرستار! بردار بیا این دوتا رو مرخصشون کن، کلافه شدم!
و دیدی و هستی مرخص شدن و سوژه پایان یافت.