ایلین شنل بلند همواره در اهتزاز خود را که در لای در گیر کرده بود بیرون کشید و پس از غرولندی پیش خود،سرفه ای کرد و با تعظیمی پس از ان به سمت لرد افزود:
دروووووووووووووووود بر سرورمان!لرد ولدمورت کبیر،برنده شمشیر،شیرین تر از انجیر...
ایلین همچنان در حال سلام کردن با لرد بود که ناگهان همان دخترک محفلی-اریانا دامبلدور مانند قاشق شسته جلوی چشم او ظاحر شد و در حالی که برقی در چشمان محفلی اش که دارای انرژی مثبتی بود که چندان با هاله های جادوی سیاه ایلین برابری نمیکرد گفت:
سلام ایلین جونم!میشه بهم کمک کنی موهای این جن کوچولوی خوشگلو مرتب کنم؟
ایلین به لرد نگریست و گفت:
ارباب؟شما یه محفلی رو به درگاه راه دا...
که اریانا باری دیگر حرف او را قطع نمود.
ـ بیا دیگه ایلی جوووووون!
ایلین نگاه خود را از صورت شاد احوال اریانا به وینکی برگرداند که به شدت تلاش میکرد بیگودی ها و پاپیون های روی موهایش را بکند که البته این امکان به دلیل مراقبت چهار چشمی اریانا ممکن نبود.
ایلین در حالی که خنده خود را در گلو خفه میکرد گفت:
خوش میگذره وینکی؟این پاپیون ها خیلی به موهات میاد.
وینکی که قرمزی صورتش با قرمزی صورت ورونیکا برابری میکرد عربده کشید:
ارباااااااااااب!نجاتم بدید!
ارباب که صبر همایونیشان از اینهمه دردسر فقط به دلیل یک محفلی به تنگ امده بود غرولندی کرد و گفت:
بیا اری جان، بیا خاله ایلینت بهت پول میده برو قاقالی لی بخر،بعد از اونور مستقیم برو خونه عمو دامبلت که میخواد ببردت شهر بازی.
ایلین با نارضایتی گفت:
ولی ارباب...
ـ ولی بی ولی!اینهمه از خزانه همایونیمان بهتان میخورانیم!جیب خودمونه اختیارشو داریم!رد کن بیاد!
ایلین نفسی بیرون داد و چند نات از جیبش در اورد و کف دست اریانا گذاشت.
اریانا نگاهی به سکه ها انداخت و با ناز و عشوه گفت:
اررررررباب!دلتون میاد؟فقط همین؟
ارباب باری دیگر به ایلین اشاره ای زد.
ایلین باری دیگر با غرولند چند گالیون دیگر در دست اریانا قرار داد.
اریانا نگاهی به نات ها و سپس نگاهی به لرد وسپس نگاه خود را به سمت ایلین برگرداند.
ـ من ازینا نمیخواااااام!
ایلین با عصبانیت گفت:
پس دیگه چی میخوای؟جیب منو که خالی کردی!
اریانا نگاه خود را که برای اولین بیار شیطنت از انها میبارید به سمت شنل مخمل براق سبز رنگ ایلین برگرداند.
ذهن ایلین از کشمشی بودن اوضاع خبر دار شده بود و شستش خبر دار شد که با توجه به نگاه های قیض اور و شیطنت بار در حال نوسان اریانا بین شنل ارزشمند او که نشانه اباهت وی بود و نگاهش به لرد،جایز است شنلش را بردارد و...
ایلین پیش از انکه ادامه فکر خود را شرح دهد شنل خود را برداشت و دوپای دیگر قرض کرده و دوید.
ـ عه ایلی جون!وایستا!
ایلین صدای اریانا را در حال دویدن از فاصله ای نزدیک از پشت سرش میشنید.
به روبه رویش نگریست و به سرعت به داخل اولین در روبه رویش پرید.
همان لحظه،داخل اتاق میز گرد،جلسه:مرگخواران با احوالی مشوش و درمانده ازاینکه چه کنند تا این دخترک محفلی را از دربار ارباب بیرون کننده سکوت کرده و درحالی که یک دست خود را ستون چانه شان کرده بودند همچنان به نقطه نا مشخصی خیره شده بودند.
اتاق در سکوتی بس سنگین قرار گرفته بود که ناگهان با صدای ناگهانی انفجار در و به همراه ان سقوط ایلین درست در وسط میز گرد((با افکت ورونیکایی:عااااااااا))سکوت اتاق به همراه دیوار صوتی و چند شیء در حوالی در شکسته شد.
سر تمام مرگخواران با شک زدگی به طرف منبع صدا برگشت.
ایلین با درماندگی از جا برخواست و در عرض چند ثانیه مانند انکه هیچ اتفاقی نیفتاده باشد خود را جمع و جور و مرتب کرده و ایستاده و نفسی عمیق کشیده و گفت:
باز شما جلسه گذاشتین ومنو خبر نکردین؟؟
مرگخواران با همان پوکر فیس همیشگی به وی خیره شدند.
ورونیکا در حالی که تلاش میکردقطعات اره ی زبان بسته خود را جفت و جور کند گفت:
نمیخواد وانمود کنی ایلین.
سپس یک تکه از تیغه تکه تکه شده اره را درست از 2 میلیمتری گوش گیبن پرتاب کرده و باگریه فریاد زد:
اره بیچاره من خراب شد!اگه تا دوروز دیگه این محفلی رو ازاینجا بیرون نکنین خودم با همین دستام تکه تکه اش میکنم!
در گوشه ای از میز،روونا که در حال به کار گرفتن هوش ریونی خود و تا عمق در مدیتیشن فرو رفته بود،از مدیتیشن بیرون امده و گفت:
یافتم!