خلاصه:لردسیاه قصد داره مو بکاره و برای این کار میخواد از موهای بلاتریکس به سر خودش پیوند بزنه حالا لازمه که مرگخوار ها دسته ای از موهای بلاتریکس رو با ریشه اش خارج کنن تا به لرد سیاه پیوند زده بشه.
____________
بخش اعظم موهای بلاتریکس روی زمین ریخته بود و هم زمان که به لطف سرطان موی بلاتریکس دوبرابر موهای ریخته شده رشد میکرد مهمانان ناخوانده ای از موهای ریخته شده روی زمین خارج شدند!
_آگومبا با گومبا!
آرسینوس که حالا در قلمرو خودش بود با اعتماد به نفس جلو رفت و پایش را روی شپش گذاشت و خوب فشار داد تا از مردن شپش مطمئن شود.
-خب میتونیم ادامه بدیم
اما هنوز چیزی نگذشته بود که یک شپش دیگر از موها بیرون آمد... دومی، سومی، چهارمی، پنجمی و... هزاران شپش در سرتاسر اتاق پراکنده بوند! اتاق در تسخیر اشپاش بود!
هکتور در حال فرار از پنجره بود، لینی خودش را سنجاق سینه جا زده بود، حتی بانز وانمود میکرد که مبل است اما کسی متوجه نشد، رز بی حرکت ایستاده بود و خودش را گل مصنوعی جا میزد و بقیه زیر موکت اتاق قایم شده بودند.
چند دقیقه بعد توده نامنظم اشپاش شکلی منظم به خود گرفت و به شکل یک مشت گره کرده در آمد.همه شپش ها یکصدا میگفتند:
_آگومبا پاگومبا ماگومبا گومبا گومبا! لردسیاه خشمگینانه و سهمگینانه گفت:
-هکتور، آرسینوس میکشیمتون!
سپس در حالی که به ردایش نگاه میکرد گفت:
-بیا پایین لینی ما همچین سنجاق سینه بیریختی نمیزنیم هرگز! بیا ببینیم تو زبون اینا رو میفهمی؟ چه مرگشونه؟
-چیزه... ارباب... اومدن خونخواهی، میگن میخورم میخورم آنکه برادرم کشت.
_خب بدید بخورنش برن! کار داریم! باید به مسائل موهای آیندمون رسیدگی کنیم!
_چیزه ارباب...آرسینوس فرار کرد رفت... باید یه جور دیگه مذاکره کنیم.