مرگخواران رفته رفته قرمز و قرمز تر می شدند. تا اینکه از بینی، گوش ها و دهان شان دود بلند می شد.
- شبیه گوجه فرنگی شدین مرگخوارای مامان! عاقبت گوش ندادن به حرفای مامان مروپ همینه!
درحالی که رنگ مرگخوارن به سیاهی می گروید و به حدی رسید که از شدت سوزش، به صورت دورانی در یک صف منظم از می دویدند، انگارمسابقه دومیدانی در حال برگذار شدن بود. مروپ دلش به حال مرگخواران سوخت.
- گوجه فرنگی های مامان حالا که می بینم به اندازه کافی تنبیه شدین، چاره کار یه قلوپ آبه.
حال مسئله این بود که آب از کجا می آوردند.
- وا زمین مرلین پر از چشمه و دریا و رودخونه ست.
بلاتریکس که جلو تر از همه می دوید، کروشیویی نثار مرگخوار بدبخت؛ که از قضا تازه وارد هم بود، کرد.
- الان تو این گیرو دار رودخونه از کجا پیدا کنیم؟ کم مونده از سازمان دو میدانی بیان واسه مسابقات بینالمللی ببرنمون!
تام که همیشه خود را موفق تر و خاص تر از همه می دانست برعکس همه برخلاف عقربه های ساعت می دوید.
- به نظرم از همین فلفل فروشه آب بگیریم.
مرگخواران نگاهی به هم انداختند و همین باعث شد که با سر به زمین بخورند.
-چرا زودتر به فکرمون نرسید؟!
- چون همه که من نیستن!
مرگخواران دوباره در خانه مجلل را به صدا درآوردند.
جادوگر بی حوصله باز هم در را باز کرد ،اما اینبار کلاه خواب منگوله داری هم بر سر داشت.
- ما از دست خواب نداریم از دست اینا آقا چرخ خیاطی کاچیران به دردم نمی خوره! با چوبدستی همه کارامو انجا... عه باز که شماهایین چی می خواین نصف شبی؟
مرگخواران در حال انفجار بودند.
- فلفلا خیلی تند بود می شه بهمون آبم بدین؟
جادوگر چشمانش را دور حدقه اش چرخاند.
- باشه ولی باید طلای بیشتری بسلفین!
- تو که گفتی بی نیازی چرا اینهمه طلا می خوای؟
- اولا که آب هست ولی کم است! دوما خیرات نکردم که.
طاقت مرگخواران طاق شده بود.
- آقا هر چه قدر طلا می خواد بهش بده بذا آب رو بگیریم دیگه.
- باشه.
اما مرگخواران هر چه قدر گشتند طلاها را پیدا نکردند.
تام با تعجب رو به بقیه کرد.
- پس طلاها کوشن؟
لیسا در حالی پشتش را از همه برگردانده بود گفت:
- من نمی دونم؛ مسئول نگه داری کی بود؟
همه به سدریک اشاره کردند.
- باور کنین همین جا پیشم بود همین یه دقیقه پیش.
نگاه بقیه به سمت ایوا که کنار سدریک ایستاده بود، کشیده شد. دور دهان ایوا طلایی شده بود!
- طلاها رو خوردی؟
- آخه چجوری؟ اونا که سفتن؛ تازه ضد عفونی نشده بودن!
ایوا نگاه حق به جانبی به خود گرفت.
- خب گشنه م بود!
من همه چی می خورم. تازه دهنمم دیگه نمی سوزه؛ اگه می گفتین یکمم واسه شما نگه می داشتم که دیگه دهنتون نسوزه!
مرگخواران: