انتخاب بهترین‌های بهار 1404 جادوگران

ترین‌های فصل بهار سال 1404 جادوگران آغاز شد!

از هم‌اکنون تا پایان روز 26 خرداد ماه فرصت دارید تا در ترین‌های فصل بهار 1404 جادوگران شرکت کرده و شایسته ترین افراد را انتخاب کنید...

مشاهده‌کنندگان این موضوع: 1 کاربر مهمان
پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
ارسال شده در: چهارشنبه 13 مرداد 1400 15:37
تاریخ عضویت: 1400/04/28
تولد نقش: 1400/05/13
آخرین ورود: دوشنبه 18 مرداد 1400 19:13
از: وسط شجاعت!
پست‌ها: 13
آفلاین
-یعنی چی آلبوس؟ تو حق نداری این کارو کنی!
این صدای سیریوس بود که با خشم و هیجان داشت صحبت می کرد. دامبلدور در پاسخ به سیریوس که ایستاده بود و داشت با خشم به افراد دور میز نگاه می کرد، گفت:
-بشین، سیریوس. این تصمیم رو من می گیرم، رئیس محفل منم و این من هستم که تصمیمات نهایی برای محفل رو می گیرم...
سیریوس با خشم به سوروس نگاه کرد...
-تصمیم اونه، نه؟ اون می خواد ما رو تو تله بندازه، آلبوس خودتو به اون راه نزن. اون می خواد عین جیمز و لیلی ما رو هم بکشه...
بعد از آخرین حرف سیریوس سکوت مرگباری در خانه دوازده گریمولد بوجود آمد. حتی سیریوس هم از ادامه دادن حرفش صرف نظر کرد. سکوت برای مدت مدیدی ادامه یافت. ریموس سرش را سفت گرفته بود، آرتور هی به ساعتش نگاه می کرد، مالی با موهایش بازی می کرد، دامبلدور به شیشه های نمناکی که قطرات باران بر رویش جریان داشت زل زده بود، سوروس به گردنبند نقره ای رنگش که بر رویش نام لیلی حک شده بود نگاه می کرد و سیریوس داشت به عکس دوستش جیمز نگاه می کرد. بالاخره ریموس سکوت را شکست و دستش را بر روی شانه سیریوس و گذاشت و به او گفت:
-سیریوس، بیا طبقه بالا، باید باهات صحبت کنم...
سیریوس عکس جیمز را در جیبش گذاشت و با خشم و هیجان گفت:
-چی شده؟ می خواین منو ساکت کنین؟ من هیچ جا نمیام، ریموس.
دامبلدور با صدای بلند گفت:
-سیریوس، با ریموس برو و به صحبتاش گوش بده، همییییین الان...
سیریوس قصد قبول کردن صحبت های دامبلدور را نداشت ولی آرتور با سر به سمت ریموس اشاره و تو گوش سیریوس به صورت زمزمه مانند این جمله را گفت:
-سیریوس، شاید اگه صحبت های ریموس رو بشنوی نظرت عوض بشه، به صحبتاش گوش بده، مطمئنم پشیمون نمیشی...
و بعد سیریوس در آشپزخانه را محکم بست و با ریموس به سمت طبقه بالا رفتند...
سیریوس که عجله داشت و نمی خواست هیچ کس سوروس را باور کند رو به ریموس با تندی گفت:
-چیه؟ چی شده؟
ریموس که مثل همیشه آروم بود رو به سیریوس گفت:
-سیریوس، اینا نقشه است نقشه دامبلدور...
-نقشه اش برای چی؟ برای اینکه سوروس ما رو لو بده؟ برای اینکه ولدمورت ما رو مثل جیمز بکشه؟
ریموس که انگار خسته و کلافه بود، گفت:
-ببین برای اینکه بفهمیم سوروس جاسوسه یا نه... حالا فهمیدی؟
سیریوس تازه خیلی از موضوعات برایش روشن شده بود، این هوشمندانه ترین راه برای تشخیص بود. سیریوس حالا کمی آرام شده بود، چرا که دیگر می دانست دوستان و یارانش در محفل بخاطر تصمیم اشتباه نخواهند مرد...
ویرایش شده توسط الکساندر ویلیام در 1400/5/13 16:47:34
قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!


الکساندر ویلیام!
پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
ارسال شده در: دوشنبه 4 مرداد 1400 17:26
تاریخ عضویت: 1384/03/07
تولد نقش: 1396/08/07
آخرین ورود: دوشنبه 11 مرداد 1400 20:30
از: یک جایی!
پست‌ها: 3574
آفلاین
سوروس و سیروس از اتاق بیرون رفتند ولی تمامی افراد حاضر در اتاق به دامبلدور چشم دوخته بودند . دقیقه های زیادی گذشت ولی جز صدای لرزش پنجره به دلیل طوفان بیرون صدایی از کسی در نیامد .

صدای کریچر که در طبقات پایین نیز مشغول نظافت بود به گوش میرسید ولی مطمئنا جن خانگی از اوضاع داخل محفل با خبر نبود .

بالاخره صدای نفس دامبلدور همه را به خود آورد . نفس طولانی ای کشید و گفت :
_اگر همه ی شما به سوروس شک دارید من نمیتونم بگم که اون بی گناهه ولی میتونم نقشه ای پیاده کنم که اگر جاسوسی در بین ما هستش شناسایی بشه .

مالی ویزلی از جایش بلند شد و لباسهایش را مرتب کرد و نیم نگاهی به آرتور انداخت و گفت :
ما به سوروس شک داریم ولی مطمئنا اگر جاسوس اون نباشه و شخص دیگری باشه خیلی خوشحالتر خواهیم شد . آلبوس یک نگاهی به دور و اطرافت بنداز ....

دامبلدور رویش را برگرداند و در نگاه اول ریموس را دید که درمانده بر روی زمین نشسته بود و سرش را با دستانش گرفته بود ... بقیه اعضا هم دست کمی از اون نداشتند . ناگهان دامبلدور از جایش بلند شد و گفت:
_امروز بعد از ظهر جلسه در آشپرخانه ...
سپس با قدم های بلند اتاق را ترک کرد .
حضار چشم هایشان بر روی یکدیگر قفل شده بود .

ساعت 18 عصر

اعضای گروه محفل ققنوس در آشپرخانه گرد هم آمده بودند . کریچر نیز در کنار اجاق مشغول تهیه شام بود که بوی بسیار زننده ای از آن به هوا برخواسته بود . اعضا منتظر حضور دامبلدور بودند . سیروس که نگاهش بر روی اسنیپ قفل شده بود با صدای زمزمه مانندی رو به ریموس کرد و گفت:
من مطمئنم خودشه ...
ریموس که حواسش به کریچر بود گفت :
منم مطمئنم شب شام نداریم ...
سیروس نگاهش را از اسنیپ به ریموس برگرداند و خواست جمله ای بگوید که دامبلدور از پله های آشپزخانه وارد شد .
صدایی بجز قل قل غذای روی اجاق به گوش نمیرسید . حتی صدای طوفانی که روزهای متوالی بدون وقفه مشغول باریدن و کندن درختان خیابان بود به گوش نمیرسید . دامبلدور به اعضای محفل ققنوس نگاهی کرد و سر انجام پس از وقفه ای طولانی گفت :
ما از خانه شماره 12 نقل مکان میکنیم .....

ادامه دارد ......
عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر تغییر اندازه داده شده
پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
ارسال شده در: شنبه 2 مرداد 1400 16:29
تاریخ عضویت: 1400/02/28
تولد نقش: 1400/02/31
آخرین ورود: سه‌شنبه 27 آذر 1403 11:44
از: شما بعیده!
پست‌ها: 257
آفلاین
بعد هم دامبلدور و سیریوس و اسنیپ تبدیل به بوکسر شدند و در حالی که دستکش بوکس داشتند همدیگر را می زدند.
بله...همه ی این فکر ها در سر بچه ویزلی ای که خواهان خشونت بود، می گذشت و البته با صدا هم همراه بود.
-بوم!بوم! گیش! بووم! بزنششش! آاا!

تمام نگاه ها روی بچه قفل شده بود. با اشاره ی مالی ویزلی، یکی از بچه های مو قرمز بزرگ تر رفت تا بچه ی مورد نظر را جمع کند.

اما در واقعیت، بحث بین سیریوس و سوروس بالا گرفته بود و دامبلدور سعی داشت آنها را آرام کند و اصرار داشت که اینطور قضیه حل نمی شود.

تقریبا تمام محفل با سیریوس موافق بودند...همه به جز دامبلدور

احتمالات مختلفی محتمله!
پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
ارسال شده در: جمعه 1 مرداد 1400 15:21
تاریخ عضویت: 1400/04/23
تولد نقش: 1400/04/24
آخرین ورود: یکشنبه 2 آبان 1400 17:22
از: بغل ریش بابا دامبلدور!
پست‌ها: 80
آفلاین
-دامبلدور تو بس کن، این...
دامبلدور با عصبانیت گفت:
-خفه شو سیریوس، الان نمی تونیم وقتمون رو سر کل کل های بیخود شما تلف کنیم...
-دامبلدور، تو باید خف...
-بلک حالیت باشه اون چیزی که از دهنت بیرون میاد وگرنه برات بد تموم میشه!
-تو خفه شو نوکر بی اختیار، تو صحبت های افرادی که مرام حالیشونه دخالت نکن!
اسنیپ با عصبانیت گفت:
-عه، چه جالب! واقعا خیلی جالبه! فکر نمی کنی که چجور کارمون به اینجا رسید؟! هان؟!
-هان؟! بگو ببینم، نکنه تقصیر منه؟!
-صد در صد، اون موقع ها یادتون نیست سر به سرم میذاشتین؟! یادتون نیست لی لی رو چقدر اذیت...
-خفه شو! خفه شو! تو حق نداری اسم اون رو به زبون کثیفت بیاری!
دامبلدور با عصبانیت گفت:
-بس کنین! با هردوتونم، الان باید ذهن هامون رو روی هم بذاریم تا به یک نتیجه مشترک برسیم، بس کنین!
و بعد دامبلدور با دست تو صورت هر دو زد و بعد دامبلدور در را نشان داد تا کمی بیرون بروند و به نتیجه ای برسند که بتوانند با هم کنار بیایند...
بابا دامبلدور!

یه ریونی خفن...

Only Raven
پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
ارسال شده در: سه‌شنبه 29 تیر 1400 15:41
تاریخ عضویت: 1400/03/20
تولد نقش: 1400/04/01
آخرین ورود: دوشنبه 1 اردیبهشت 1404 13:06
از: پشت ویترین
پست‌ها: 269
آفلاین
سیریوس به سمت اسنیپ برگشت
-نه ولی مثل اینکه تو خیلی خوشحالی.پیش اربابت بودی نه؟
خوش گذشت؟
اربابت خوشحال بود مگه نه؟
بهت ترفیع داد؟


اسنیپ داشت از کوره در می رفت:
-خفه شو بلک.
-من خفه شم ؟چرا خودت نمیشی خیانت کار ؟

اسنیپ چوبدستی اش را بالا آورد و مستقیم رو به سینه سیریوس گرفت.
-چیه می خوای منو بزنی؟خب بزن.مطمئنم اربابت حسابی بهت افتخار میکنه.

دامبلدور داد زد:
سیریوس بسه.

سیریوس ادامه داد:
-دامبلدور اون باعث مرگ لی لی و جیمزه.
من تعجب می کنم که چطور بهش اعتماد داری.
اون یه خیانکاره.
سیریوس هم چوبدستیش را بالا آورد.چشمانش پر از اشک بود.
-اکسپلیار ...
-بسه دیگه.

صدای دامبلدور بود.
چهره دامبلدور در هم رفته بود.هیچکس تا به حال دامبلدور را چنین عصبانی ندیده بود.
-بس كنین باهردوتونم
پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
ارسال شده در: پنجشنبه 17 تیر 1400 21:56
تاریخ عضویت: 1400/02/28
تولد نقش: 1400/02/31
آخرین ورود: سه‌شنبه 27 آذر 1403 11:44
از: شما بعیده!
پست‌ها: 257
آفلاین
-نمیدونم...واقعا نمی دونم...
- اعتماد کردن به اون حماقت محضه...! آلبوس! اون هیچوقت توی خیالات تو خیانتکار کار نبوده!
ولی از رویا بیرون بیا! این زندگیه واقعیه! تو هیچ دلیلی برای اعتماد بهش نداری!
اون...اون..یه..فکر نکن که یادم رفته!

و قطره اشکی،آرام از چشمان سیریوس جاری شد.

- درکت میکنم سیریوس! باور کن! منم خیلی از این اتفاق وحشتناک نارحتم! همه ناراحتن! سیریوس.‌.‌‌‌‌. عادلانه قضاوت کن..اونو از گذشتش نشناس! سوروس تغییر کرده! این مرد دیگه اون آدم سابق نیست!

و او هم آرام گریه می کند.
فشار زیادی روی آلبوس دامبلدور است و برادرش این را به خوبی می فهمد.
به سمت او می رود و دستش را روی شانه آلبوس می گذارد.
- سیریوس، اسنیپ... توی این سال ها برای محفل مفید بوده...

سیریوس جواب نداد، این حرف ها را حتی ذره ای قبول نداشت و ذره ای اهمیت نمی داد، و همه موافق بودند که حق دارد.

اما نه تنها دامبلدور و سیریوس، بلکه تمامی اعضا آشفته بودند،
تمامی نقشه هایشان شکست خورده و همگی، حتی بچه ها، حداقل یک بار مصدوم شده بودند.
نا امیدی...
بحثی که الان پیش آمده بود هم بحث خوبی نبود و جو، غمگین بود.
محفل حال و هوای خوبی نداشت‌.

در همین لحظه سوروس وارد اتاق شد.
از دیدن چهره ها و نگاه های سنگین متعجب شد و پرسید:
- چیزی شده؟ نکنه امیدتون رو از دست دادین؟
ویرایش شده توسط لوسی ویزلی در 1400/4/17 22:07:02
ویرایش شده توسط لوسی ویزلی در 1400/4/17 23:28:31

احتمالات مختلفی محتمله!
پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
ارسال شده در: پنجشنبه 17 تیر 1400 19:35
تاریخ عضویت: 1385/05/08
تولد نقش: 1385/09/06
آخرین ورود: سه‌شنبه 20 شهریور 1403 17:23
از: سر قبرم
پست‌ها: 1506
آفلاین
سیریوس بازوی مجروحش را از دست مالی ویزلی که در حال پانسمانش بود بیرون کشید و با عصبانیت فریاد زد:
- کار سوروس اسنیپه! تا حالا هزار بار بهت گفتم آلبوس ولی تو نمیخوای قبول کنی! اون لعنتی خائنه!

دامبلدور سعی کرد سیریوس را روی صندلی بنشاند:
- من متوجه کینه بین شما هستم ولی بهت تضمین میدم که سوروس بی گناهه. اون هیچ وقت به ما خیانت نمیکنه.

سیریوس پوزخند زد و چند قدم به عقب رفت تا بتواند همه افراد داخل اتاق را ببیند:
- واقعا چه دلیلی داره که اینقدر بهش اعتماد داشته باشی؟ اون لیاقت این اعتماد رو نداره! متوجه نیستی؟ کسی که یک بار به گروهش خیانت کرده باشه بازم میتونه این کارو بکنه! اون قبلا جاسوس ما بین مرگخوارها بود؟ چطوری میتونی بهم تضمین بدی که الان مثل یه جاسوس دو جانبه مشغول لو دادن اطلاعات ما به مرگخوارا نباشه؟

آرتور ویزلی از روی صندلی بلند شد و سعی کرد که کمی از جو پر تنش اتاق را کاهش دهد:
- ببین سیریوس، اسنیپ ادم نچسبیه میدونم. ولی در تمام این سال ها اون به ما و محفل کمک کرده. اگه اون نبود ما خیلی از الان عقب تر بودیم. همین طور نیست ریموس؟

ریموس به آرامی زخم شانه‌اش را که تازه خون ریزی‌اش بند آمده بود لمس کرد و گفت:
- خیلی دوست دارم حرفت رو تایید کنم آرتور، ولی منم مثل سیریوس به اون شک دارم.

دامبلدور با درماندگی آهی کشید و دست هایش را پشت سرش گره کرد.
آبرفورث همان طور که سرش پایین بود و به نوک کفش‌های پاره و خونالودش نگاه میکرد گفت:
- اصلا کسی میدونه سوروس الان کجاست؟
همه نگاه ها به دامبلدور دوخته شد...
ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!
پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
ارسال شده در: سه‌شنبه 15 تیر 1400 20:59
تاریخ عضویت: 1400/02/28
تولد نقش: 1400/02/31
آخرین ورود: سه‌شنبه 27 آذر 1403 11:44
از: شما بعیده!
پست‌ها: 257
آفلاین
-باید چیزی بخوام؟
-منو بچه فرض نکن!
من بزرگ ترین جادوگر سیاه این دوره هستم...
-نه اگر من زنده بودم.
-قدرت از دست رفته ات رو به رخ من نکش! هر چی که بوده...الان دیگه نیست!
-چرا از ضمیر من برای خودت استفاده می کنی؟ چرا مثل همیشه نمیگی ما

لرد سیاه جا خورد. چرا جلوی یک روح باید از خود ضعف نشان می داد؟ اینطور فقط گلرت بیشتر باور می کرد کسی است.
دنبال بهانه ای گشت.
-چون بهت گفتم تام ریدل؟ پایین آوردمت لرد سیاه؟

لرد سیاه گداخته شد. به شدت عصبانی بود، اما برای نابودی محفل، یک بار برای همیشه، به او نیاز داشت.
-گفت و گوی ما حالت بحث گرفت! و از این گذشته شاید نیاز نباشه جلوی تو از اون استفاده کنم تا یه وقت من رو با خودت قاطی نکنی!
- به هر حال تام، من چیزی از تو نمیخوام.
-منو به این اسم صدا نکن!
منو بچه فرض نکن!
منو دست کم گرفتی!
حتی اگر قدرت تو بیشتر باشه، منم انقدر میفهمم که کسی بدون پاداش کاری نمیکنه!
- من فقط نابودی آلبوس دامبلدور رو میخوام.
میخوام نابودیش رو با چشمای خودم ببینم...
میخوام شکست بخوره... تحقیر شه... نابود شه...
میخوام تاوان کارشو پس بده!
و این چیزیه که به من میرسه.
ویرایش شده توسط لوسی ویزلی در 1400/4/15 23:10:21
ویرایش شده توسط لوسی ویزلی در 1400/4/15 23:19:12

احتمالات مختلفی محتمله!
پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
ارسال شده در: سه‌شنبه 15 تیر 1400 19:36
تاریخ عضویت: 1385/10/19
تولد نقش: 1400/04/09
آخرین ورود: سه‌شنبه 2 مرداد 1403 18:08
از: کافه هاگزهد
پست‌ها: 514
آفلاین
سوژه جدید:

ریش بلند نقره فامش را مرتب میکرد و غرق در افکار بی پایان خود ، در انتظار خبری از انجام شدن ماموریت جدید محفل بود. در دو ماموریت گذشته ، به طرز عجیبی محفل شکست خورده و کاملا مشخص بود که اطلاعات محرمانه ماموریت ها ، به دست دشمن افتاده است.
_ آل .... آلبوس کجایی؟
آلبوس با شنیدن صدای برادرش با عجله به سمت در اتاق رفت که آبرفورث زودتر در را باز کرد و نفس زنان و خشمگین گفت:
- همه ...همه چی ... همه ....
_ لطفا یک نفس عمیق بکش تا متوجه حرفات بشم!
آبرفورث بعد از کشیدن چند نفس عمیق و به دست آوردن آرامش نسبی ادامه داد:
_ همه چی داشت خوب پیش میرفت ، اما انگار بازم ولدمورت از نقشه ی ما خبر داشت. چند نفرمون زخمی شدن و من شانس اوردم که هنوز زنده ام.
_ میشه بگی دقیقا چه اتفاقی افتاد آبر؟ بقیه کجان؟
_ بچه ها دارن به زخمی ها کمک میکنن و کم کم پیداشون میشه. معجزه اس که کشته ندادیم. این سومین ماموریته که داریم شکست میخوریم و تو هیچ کاری نمیکنیییی!؟