بسمه تعالی
ستاد انتخاباتی آقای لادیسلاو پاتریشوا خانزفا کاردلکیپ جورامونت پتیران عاصدیغ زاموژسلی
فشفشه و موشک هایی که به هوا بلند شده آسمان شهر لندن را روشن می کند، چند متر پایین تر هیاهویی برقرار است و جمعیت زیادی متشکل از مرد و زن، متحد الشکل در سرهمی های خاکستری در برابر ساختمان هفت طبقه موقری جمع شده اند. مردانی جوان با جدیت سعی در تنظیم بلندگوها دارند و هر از چندگاهی صدای زنگ گوشخراشی به گوش رسیده و جمعیت را وادار به چهره در هم کشیدن می کند. بچه هایی که روی دست پدران و مادرانشان هستند، با تشویق والدینشان پرچم های سرمهای کوچکی را به شدت تکان می دهند. اشتیاق غریبی بر جمعیت حاکم است، آنان قرار است نخستین انسان هایی باشند که منظرهای دل انگیز از آینده را ببینند و همینطور مردی را که قرار است آن را ترسیم کند. مردی که اکنون در تراس طبقه چهارم حاضر شده است.
غریو جمعیت به هوا می رود. مرد کلاه بلندی به سر و کت و شلوار نیلی رنگی به تن دارد. در دستانش تعداد زیادی کاغذ دارد، بدون اینکه چیزی بگوید با تکان دادن جزوهی درون دستش جمعیت را به سکوت دعوت کرده و بعد چند صفحه اول را گذرا بررسی می کند.
- آه...
-
آه!
جمعیت یک صدا آه کشیده بودند.
مرد بی هیچ سخنی کاغذها را ریز ریز کرده و به هوا ریخت.
- گیلیلیش، گیلیلیلاش.
با فرود آمدن آهسته تکههای کاغذ دوباره شور و شوقی به جان جمعیت افتاد و آن جلو جمعیت روی هم افتادند تا دست کم بتوانند یک تکه خیلی کوچک از آن کاغذ ها را به دست بیاورند.
- آه...
-
آه!آقای زاموژسلی نگاهی به جمعیت انداخته و این بار با جدیت کلامش را آغاز کرد.
-این آه، خودمان بود، خودمان کشیدیمش، هر گاه آه جمعی کشیدیم آن گاه شمایان نیز با ما بکشید، باشد؟
جمعیت همگی با هم سری به تایید تکان دادند.
- نیک است. کنون برنامگان خویش که ز بهرتان مهیا بنمودهایم را تبیین می نماییم تا بدانید که فردای وزارتمان چون می نماییم.
نخست! وزارتخانه سحر و جادوی را سرنگون خوانده و خویش را پیشوای جامعهی جادویی می نماییم. آه.
آقای زاموژسلی دستش را رو به جلو و مایل به پایین گرفته و آه کشیده بود. جمعیت نیز چنین کرده و یکصدا فریاد برآوردند:
-
آه ای لادیسلاو پاتریشوا خانزفا کاردلکیپ جورامونت پتیپاژ عاموسیغلی!جمعیت هماهنگ نبوده و آخرش را خراب کرده بودند.
- ما تمایل داریم این موضوع را بشکافیم! این بدان معناست که هر چه ما می گوییم بشود، می شود و هر آنکس چونان ننماید در سرای ندامتش نهیم تا نادم شود.
آقای زاموژسلی به قفسی که از ورودی محوطه مشرف بر ساختمان ستاد ایشان آویزان بود اشاره کرد که رویش تابلویی نصب شده و رویش نوشته شده بود «سرای ندامت». به جهت زاویه اشاره آقای زاموژسلی چند نفر سهواَ آه کشیده و ضربه ای نیز به نفر جلویی هایشان وارد کردند و اگر دنگی که دینگ خطاب می شد - همان حشره سیه چرده بد صورتِ بدسیرتِ همراه با جناب بزرگوار زاموژسلی - ناگهان در میکروفون سخن آغاز نمیکرد، یحتمل دعوا می شد.
-
و خب البته دلیل اصلی این تغییر و تبدیل شدن آقای زاموژسلی به پیشوا به جای وزیر اینه که مقدمات برای برنامه های بعدی این دوره وزارت آماده بشه و سوژههایی که قراره مطرح بشن پتانسیلشون هدر نره و یا به جهت مغایرت با عنوان و اختیاراتی که از وزیر سحر و جادو اختیار داریم خارج از ظرف منطقِ جادویی قرار نگیرن. این رویداد قرار نیست خیلی پیچیده باشه و نهایتا طی یک پست در وزارتخانه سر و تهش هم بیاد و همونطور که قبلتر هم گفتم فقط جنبه زمینه سازی واسه برنامههای بعدی رو داره. قیق!
دنگ قبل از اینکه متوجه چیزی شود، در مشت آقای زاموژسلی فشرده شده و بعد در جیب شلوار او فرو رفت و در تاریکی آنجا به فریادهای هیجان زده جمعیت گوش سپرد.