هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل



در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: پروانه ی آبی
پیام زده شده در: ۲۰:۱۱:۵۹ پنجشنبه ۵ بهمن ۱۴۰۲
#2

ریونکلاو

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۶:۳۷ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۴:۱۴:۲۲ چهارشنبه ۱ فروردین ۱۴۰۳
از روی ماه 🌙
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
پیام: 37
آفلاین
[ Part: One ]


بیشتر از دوساعت به طلوع خورشید نمانده بود. نسیمی که از لای پنجره به داخل می‌وزید، پرده سبز رنگ اتاق نشیمن را تکان می‌داد. پسر جوان، از پنجره به بیرون خیره شده بود. ساعت ها بود که صدایی جز ترانه ی ملایم جیرجیرک‌ها و هو هوی جغدها به گوش نمی‌رسید. حس بیزاری عمیقی کل وجودش را پر کرده بود! در طول ۱۷ سال زندگی که گذرانده بود از هیچ چیز بیشتر از نامه‌های پدرش متنفر نبود.

"متاسفم که نمیتونم بیام، اما فکر کنم این دفعه واقعاً یه گونه جدید کشف کردم" یا "معذرت می‌خوام این بار هم نمی‌تونم سال نو رو باهاتون جشن بگیرم".
پدرش هر ماه از این قبیل نامه‌ها می‌فرستاد. جانورشناسی چیزی بود که او واقعاً عاشقش بود؛ حتی بیشتر از خانواده‌اش!

لورکان هر باری که برای تعطیلات تابستان به خانه برمی‌گشت، منظره‌ای که درآن مادرش به تنهایی به استقبال او و برادرش می‌آمد، دوباره تکرار می‌شد. هردفعه که پدرش بعد از ماه‌ها از سفر برمی‌گشت، بیش از یک هفته نمی‌ماند؛ این را حتی اگر مادرش در نامه‌هایش نمی‌نوشت هم، خودش می‌توانست حدس بزند.

برای او یک چیز مشخص شده بود: پدرش شایستگی داشتن این خانواده را نداشت!

صدای برخورد کوتاه و آرام چیزی به در، باعث شد از بال و پر دادن به افکارش دست بکشد. هیچکس جز پدرش نمی‌توانست خیلی ناگهانی و در این زمان از شب پشت در باشد!
لورکان آماده بود تا به محض دیدنش، تمام حرف‌هایی که مدت‌ها آزارش می‌دادند را بیرون بریزد؛ اما وقتی از چشمی در بیرون را نگاه کرد تا مطمئن شود، به جای پدرش زن میانسالی را دید که موهای جو گندمی، ردایی فرسوده بر تن، و لبخندی عجیب بر لب داشت.
آهسته چوب دستی‌اش را بیرون کشید؛ حتی اگر نمی‌توانست بیرون از هاگوارتز از آن استفاده کند، باز هم ممکن بود به درد بخورد!
لای در را باز کرد و با او مواجه شد. زن ابروهایش را بالا انداخت، با چشم اشاره‌ای به چوب دستی لورکان کرد و بی‌مقدمه گفت:
- تو کسی بودی که منو صدا زدی .. حالا برام چوب دستی ام می‌کشی؟!

- ببخشید؟!

لورکان قطعا انتظار همچین جمله‌ای را نداشت!

- من صداتو شنیدم .. این حجم از نا امیدیت باعث شد حتی از خوابم بیدار شم! اما خب .. امشب شب شانسته!

پسر اخم کرد: ببخشید اما میشه طوری حرف بزنید که منم متوجه بشم؟ کی هستید و اینجا چی می‌خواید؟

زن که همچنان لبخند بر لب داشت، یک قدم جلو آمد: اینکه کی هستم مهم نیست .. کاری که می‌کنم مهمه! تو از من یه فرصت خواستی .. و منم دارم بهت میدمش! اما یادت باشه که زمان زیادی نخواهی داشت! به محض اینکه خورشید روز بیست و هفتم طلوع کنه، باید برگردی .. در ضمن، اگر بمیری یا بلایی سرت بیاد آثارش باقی می‌مونه! پس بهتره مواظب خودت و اعمالت باشی .. اوه داشت یادم می‌رفت .. اینم بگیر، شاید به دردت بخوره!

زن دفترچه ای به اندازه ی یک کف دست را به طرفش پرتاب کرد. دست‌های لورکان ناخودآگاه دفترچه قهوه‌ای رنگ را گرفت.
بعد، حتی قبل از اینکه بتواند سوالی بپرسد یا اعتراضی کند، طلسمی که از چوبدستی زن مرموز بیرون آمد به سرش برخورد کرد و به او خوابی سنگینی هدیه داد!

______________

لورکان نمی‌دانست چه مقدار از زمان گذشته است؛ اما با صدای همهمه و صحبت‌های نامفهومی چشم‌هایش را باز کرد. سردرد بدی داشت، اما چشم‌هایش هنوز به خوبی قبل کار می‌کردند. انقدر خوب که در نگاه اول، دیوارها و پله‌های متحرک هاگوارتز را تشخیص داد!
بلافاصله نیم خیز شد و سر و صدای جمعیتی که دور و برش جمع شده بودند هم، بیشتر شد. تک تک چهره‌ها را از نظر گذراند. انقدری حافظه‌اش بد نبود که چهره کسانی را که سه ماه پیش دیده بود از یاد ببرد! هیچکس را نمی‌شناخت! این حتی از اینکه خودش را در هاگوارتز یافته بود، -آن هم در نیمه تابستان!- بیشتر شوکه اش کرد.

لورکان منزوی و تنها نبود. در مدرسه دوستان زیادی داشت. اما حالا، در هاگوارتز بود و هیچکس را نمیشناخت!

از پردازش این اطلاعات داشت دیوانه می‌شد. اما درست، قبل از اینکه بخواهد فریاد بزند، چشم‌هایی آشنا را دید! مطمئن بود که اشتباه نکرده.
او با خیره شدن به همان چشم‌ها بزرگ شده بود!
قبل از اینکه دوباره از هوش برود، زمزمه کرد: مامان ..


Fight so dirty but your love so sweet


برج ریونکلاو، اتاق هفت، تخت سوم




پروانه ی آبی
پیام زده شده در: ۱۹:۵۹:۲۰ پنجشنبه ۵ بهمن ۱۴۰۲
#1

ریونکلاو

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۶:۳۷ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۴:۱۴:۲۲ چهارشنبه ۱ فروردین ۱۴۰۳
از روی ماه 🌙
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
پیام: 37
آفلاین
سلام
به اولین تاپیک من خوش اومدید. امیدوارم که پروانه ی آبی مورد پسندتون قرار بگیره و کلی دوسش داشته باشید ..
همچنین خوشحال میشم که نظراتتون (در قالب نقد، ایده و پیشنهاد، پیشبینی هاتون از ادامه داستان و در کل هرچی که دوست دارید) رو بنویسید و با جغد برام بفرستید.
در ادامه یه سری مشخصات میدم که بیشتر باهاش آشنا بشید:

ژانرهای غالب این کار فانتزی و درامه اما یه ته مایه های کوچولویی از رمنس هم داره. تعداد پارت ها نامشخصه ولی احتمالا زیاد نیست و توی پنج شیش تا آپ (حالا یه کم کمتر یا بیشتر) به انتهای داستان میرسیم. روزهای اپ هم مشخص نیست ولی دو تا سه بار در هفته رو داریم.

خلاصه که امیدوارم حمایتتونو داشته باشم


Fight so dirty but your love so sweet


برج ریونکلاو، اتاق هفت، تخت سوم









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.