هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

به برنامه "تور جهانی سالازار اسلیترین" ملحق شوید و به مدت یک هفته، بر اساس علایق و استراتژی‌های تصرف جهانی ایشان، در انجمنی که مورد بازدید سالازار کبیر قرار می‌گیرد، وی را همراهی کنید.


این برنامه به همه‌ی جامعه‌ی جادوگری، از اعضای محفل ققنوس گرفته تا مرگخواران و کارکنان وزارت سحر و جادو، فرصت می‌دهد تا در این مهم، شریک و همراه سالازار شوند.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: مغازه‌ی بورگین و بارکز
پیام زده شده در: ۱۴:۰۹:۳۴ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۳

گریفیندور، محفل ققنوس، مرگخواران

الستور مون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۹:۵۳ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱:۴۰:۰۴
از ایستگاه رادیویی
گروه:
مدیر دیوان جادوگران
شـاغـل
جـادوگـر
گریفیندور
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
محفل ققنوس
پیام: 199
آفلاین
نگهبان چشماشو تنگ کرد. اون روز تعداد نگهبان‌های ناخونده‌ش داشتن بیش از حد زیاد می‌شدن.
- اون‌وقت شما کی باشید؟
- مامور مخصوص وزیر بزرگ، سیریوس بلک هستم، وینتربورن 007.
- کارت شناسایی؟

پاتریشیا دست توی جیب رداش کرد و دنبال کارت شناساییش گشت.
- ای وای... فکر میکنم خونه جا گذاشتمش.

نگهبان نفس راحتی کشید.
- پس از کجا می‌دونی این آقای محترم هم مجوز رسمیشون از جناب وزیر رو زودتر تحویل من ندادن؟

نگهبان اصولا طرفدار بورگین نبود، ولی حتی اگر کوچک‌ترین احتمالی وجود داشت که پاتریشیا از طرف وزارت اومده باشه، نمی‌خواست برای خودش دردسری درست کنه.

- اصلا از کجا میدونی من خود وزیر نیستم که با لباس و ظاهر مبدل اومدم برای بازدید از آزکابان؟

بورگین دیگه نتونسته‌بود ساکت بمونه و جلوی دهنش رو بگیره. بورگین می‌خواست با مهارت‌های حیله‌گریش که از فروشندگی به دست آورده‌بود و انواع اجناس بنجل و تقلبی رو به ملت انداخته‌بود، پاتریشیا رو دست به سر کنه.


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

Smile my dear, you're never fully dressed without one


پاسخ به: مغازه‌ی بورگین و بارکز
پیام زده شده در: ۱۶:۵۰:۳۷ دوشنبه ۱۸ تیر ۱۴۰۳

هافلپاف، محفل ققنوس

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۱:۰۸ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۳۸:۲۷
از خلافکارا متنفرم!
گروه:
هافلپاف
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
محفل ققنوس
پیام: 254
آفلاین
خلاصه: مرگخوارا از بورگین خواستن که تا سه روز آینده دست مومیایی اولین جادوگر رو براشون بیاره. بورگین برای دیدن ماندانگاس فلچر زندانی که ادعا می‌کنه دست مومیایی اولین جادوگر رو داره، به آزکابان می‌ره. اون به نگهبان التماس می‌کنه تا بتونه بره تو. حالا نگهبان تازه بهش اجازه داده تا بره داخل.

همین که بورگین خواست وارد شود، صدایی زنانه به گوشش رسید:
- دارین چی‌کار می‌کنین؟

پاتریشیا آهسته به بورگین نزدیک شد. او رو به نگهبان کرد و گفت:
- می‌دونی که فقط با مجوز کتبی وزیر می‌شه به ملاقات زندانی‌ها رفت.


کارآگاه فوق‌العاده‌ی وزارت سحر و جادو، در خدمت شما!

حل‌کننده‌ی همه‌جور پرونده، مسئله و معما؛ پاتریشیا وینتربورن!


پاسخ به: مغازه‌ی بورگین و بارکز
پیام زده شده در: ۱۶:۱۳:۴۲ دوشنبه ۱۸ تیر ۱۴۰۳

ریونکلاو، مرگخواران

ایزابل مک‌دوگال


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۵ یکشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۱
آخرین ورود:
امروز ۱:۲۵:۱۸
از حدشون که گذشتن، از روی جنازشون رد میشم...!
گروه:
مرگخوار
جـادوگـر
ریونکلاو
جادوآموخته هاگوارتز
شـاغـل
پیام: 193
آفلاین
بورگین متوجه شد که هرچه وقت بیشتری هدر برود، باید سر کیسه را بیشتر شل کند! بنابراین راهکاری دور از ادب به ذهنش خطور کرد و تصمیم گرفت تنبان خود را درآورده و با شلوارک راه راه سفید و آبی، مشغول تکاندن جیب‌هایش شود.

نگهبان متوجه شد که کار به جاهای باریک کشیده است، بنابراین دستش را روی چشمانش گذاشت و خجالت زده گفت:
- خاک به سرم! آقا من زیر میزی نخواستم، بپوش شلوارتو. ما اینجا آبرو داریم برادر من!
-عه وا... چشم.

بورگین شلوارش را بالا کشید و نگهبان در حالی که کمی سرخ شده بود، چپ چپ به او نگاه کرد. سپس دسته کلیدی از جیب ردایش درآورد و قفل درب را باز کرد.
- بیا برو تا ما رو از کار بیکار نکردی. پنج دقیقه بیشتر هم نشه.

بورگین که همانند تسترال تیتاب دیده، در گُنج خود نمی‌پوستــ... اهم... در پوست خود نمی‌گنجید، تا کمر خم شد و گفت:
- سلطان خیلی ارادت داریم. خاک پاتونیم. دستتون مرسی. قربونـتــ...
- کوفت! برو تا شلوارکتو پرچم نکردم بزنم سر در آزکابان!


The loudest scream in the world is a tear that silently flows from the corner of the eye
تصویر کوچک شده


پاسخ به: مغازه‌ی بورگین و بارکز
پیام زده شده در: ۲۰:۲۳:۱۶ سه شنبه ۱۲ تیر ۱۴۰۳

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱:۵۳:۴۹
از اعماق خیالات 🦄🌈
گروه:
جـادوگـر
مرگخوار
محفل ققنوس
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 233
آفلاین
ولی وضعیت جیب راست هم بهتر از جیب چپ نبود! در واقع منطق حکم می‌کرد وقتی داری طلسم گسترش‌پذیری رو اجرا می‌کنی، اونو برای هر دو جیبت اجرا کنی. بورگین هم اینو می‌دونست، نه که ندونه و بخواد دوبله وقت تلف کنه. فقط انتظار داشت حداقل در مورد این یکی جیب شانس باهاش یار باشه و گالیونا در نقاط بالاتری از جیب جاسازی شده باشن.

ولی گویا شانس با بورگین یار نبود و گالیون‌ها یا در پایینی‌ترین نقطه‌ی جیبش قرار داشتن یا... شاید اصلا گالیونی در کار نبود!

نگهبان با دیدن بورگین که دوباره تا آرنج تو جیبش فرو رفته ولی این‌بار سمت راستی، صبرش لبریز می‌شه.
- دست بردار! یعنی این یکیم مثل اون یکیه؟

بورگین سعی می‌کنه با زدن لبخندی گشاد کمی از بحرانی بودن ماجرا بکاهه.
- البته. بالاخره باید تعادل ایجاد بشه نه؟

نگهبان دست به رداش می‌بره که باعث می‌شه بورگین از ترس به هوا بپره.
- تو رو مرلین آقا، حالا نیازی به خشونت نیسـ... آخیش.

بورگین با دیدن دست نگهبان که به جای این که با چوبدستی از جیب خارج بشه، با ساعتی قدیمی به بیرون برمی‌گرده نفس راحتی می‌کشه. اما جمله بعدی بورگین دوباره اونو به ترس وامی‌داره.
- داری وقت این مسئول بزرگ محترم رو هدر می‌دی! متوجهی که این تاخیر هم میاد رو مبلغ دیگه نه؟

بورگین متوجه نبود، ولی بهتر بود هرچه زودتر متوجه بشه وگرنه نه تنها باید کلی گالیون خرجِ ورود به زندان می‌کرد که شاید حتی به رسوندن مرسوله به مرگخواران هم نمی‌رسید!


تصویر کوچک شده

🦅 Only Raven 🦅

تصویر کوچک شده


پاسخ به: مغازه‌ی بورگین و بارکز
پیام زده شده در: ۱۶:۵۳:۱۶ جمعه ۸ تیر ۱۴۰۳

اسلیترین

سیلویا ملویل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۳۷:۴۵ جمعه ۱ تیر ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۳:۰۰:۴۹
از یه گوشه، زیر سایه ارباب
گروه:
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 29
آفلاین
حالا مگر میشد در یک جیب بی انتها چهارتا گالیون پیدا کرد؟ تا کمر در جیبش فرو رفته بود که از نظر فیزیک و زیست شناسی جادویی ممکن نبود! البته ممکن بود ولی نه انقدر.

- دیگه واقعا داری وقت باارزش نگهبان وزارت رو میگیری!
- نه راستش! یکمی صبور باشین! مسئولان بززگی مثل شما باید صبور باشن.

نگهبان که مسئول بزرگ خطاب شده بود، تسترال کیف شد. سرش را تکان داد.
- باشه. منتظرم. خوب بگرد و زود باش.

بورگین کش و قوسی به کمرش داد و دوباره دو دستی به جیبش حمله ور شد. واقعا چطوری نمیتوانست فقط یک گالوین پیدا کند.

- خب چرا اون یکی جیب رو نمیگردی؟ نیم ساعته فقط به جیب چپ گیر دادی.
- اوه راست میگین!

مچ دستش را تکان داد و سعی کرد با شوخی جو را بهتر کند. نفس عمیقی کشید تا جیب سمت راست را بگردد.


you and only you, my lord


تصویر کوچک شده


پاسخ به: مغازه‌ی بورگین و بارکز
پیام زده شده در: ۲۳:۲۱:۵۰ یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳

گریفیندور، محفل ققنوس، مرگخواران

الستور مون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۹:۵۳ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱:۴۰:۰۴
از ایستگاه رادیویی
گروه:
مدیر دیوان جادوگران
شـاغـل
جـادوگـر
گریفیندور
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
محفل ققنوس
پیام: 199
آفلاین
انگشتار بورگین وارد جیبش شدن و رفتن و رفتن و رفتن و...
به انتهای جیبش نرسیدن.
انگشتاش ناامیدانه پارچه اطراف جیبش رو مورد نوازش قرار می‌دادن، و پایین می‌رفتن.
ولی همچنان به انتهای جیبش نمی‌رسیدن.

بورگین از خجالت خیس عرق شده‌بود.
دستش تا بازو توی جیبش بود، و هنوزم به انتها نرسیده بود.
نگهبان یکی از ابروهاشو بالا انداخت.
- داری وقت منو تلف میکنی؟

بورگین نمی‌خواست وقت نگهبان رو تلف کنه. در واقع تلف کردن وقت آخرین چیزی بود که بورگین برای خودش یا مشتری‌هاش می‌خواست.
- نه قربان... وقت تلف کردن تو کار من نیست. من خودم کاسبم. وقت خیلی برام باارزشه... فقط شلوار اشتباهمو امروز پوشیدم که نفرین شده تا جیبش بی‌انتها بشه.
- شما همون برو وزارت بشین تا مجو...
- عه آقا نه، نگفتم نمیرسه دستم به انتهاش که، می‌رسه بالاخره. فقط شما آرامش خودتون رو حفظ کنید قربان.
- ای بابا... باشه پس. منتظرم.

و نگهبان همون‌طور به جیب بورگین که حسابی موذب شده بود، زل زد.

و بورگین هم خودشو به هم گره زد و سرشو کرد توی جیبش تا بلکه بتونه گالیون‌هاش رو پیدا کنه و زیر میزی نگهبان رو بده و رفع بحران کنه.


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

Smile my dear, you're never fully dressed without one


پاسخ به: مغازه‌ی بورگین و بارکز
پیام زده شده در: ۱۲:۱۶:۲۴ شنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۳

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱:۵۳:۴۹
از اعماق خیالات 🦄🌈
گروه:
جـادوگـر
مرگخوار
محفل ققنوس
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 233
آفلاین
خلاصه:
مرگخوارا به بورگین سفارش دادن که تا سه روز آینده دست مومیایی اولین جادوگر رو براشون به خانه ریدل بیاره. بورگین که به کل این سفارش رو فراموش کرده بود، برای دیدن ماندانگاس فلچرِ زندانی که ادعا کرده بود دست مومیایی اولین جادوگر رو داره به آزکابان میاد...


~~~~~~~~~~~~~

بورگین با ترس و لرز از بین دمنتورهایی که اطراف آزکابان در حال نگهبانی بودن عبور می‌کنه و بالاخره با رسیدن به ورودی نفس راحتی می‌کشه.
- سلام آقا من اومدم ماندانگاس رو ببینم!

نگهبان که ردای تیره‌ای به تن کرده بود و با کلاهی که بر سرش کشیده بود بی‌شباهت به دمنتورها نبود، سرشو بالا میاره و نگاهی به بورگین می‌ندازه.
- کارِت؟

بورگین از نگاه نافذ نگهبان لرزشی می‌کنه و با دستپاچگی پاسخ می‌ده:
- چیزه... یه امانتی پیشش دارم می‌خواستم بدونم از کجا باید پیداش کنم.
- از قبل با وزارتخونه هماهنگ کردی و وقت ملاقات گرفتی؟

بورگین انگار که سطل آبی روش ریخته باشن، رنگ از رُخِش می‌پره.
- چی؟ وقت ملاقات از وزارتخونه؟ نه... آقا دستم به دامنت من کارم گیره و وقتم کمه. تو رو مرلین بذار فقط چند دقیقه ببینمش.

نگهبان که تمام مدت در حال گشتن به دنبال جای سلول ماندانگاس در دفتری بزرگ و خاک‌گرفته بود، با شنیدن این حرف دفترو محکم می‌بنده که باعث می‌شه گرد و خاکش به هوا بلند بشه، تو گلوی بورگین بره و اونو به سرفه بندازه.

- بدون مجوز وزارتخونه هیچ زندانی‌ای حق ملاقات نداره!

نگهبان اینو می‌گه اما نگاه خیره‌شو به جیب‌های بورگین می‌دوزه. بورگین با دنبال کردن رد نگاه نگهبان و رسیدن به جیب خودش، دو گالیونیش میفته و با تردید دستشو تو جیبش می‌بره.


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۴۰۳/۳/۲۶ ۱۲:۲۰:۵۱

تصویر کوچک شده

🦅 Only Raven 🦅

تصویر کوچک شده


پاسخ به: مغازه ی بورگین و بارکز
پیام زده شده در: ۲۲:۰۶:۱۵ شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳

گریفیندور، مرگخواران

تلما هلمز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱ جمعه ۱۴ مهر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۲۲:۴۰:۳۹ یکشنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۳
از من دور شو! تو خیلی مشکوکی!
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
گریفیندور
مرگخوار
پیام: 171
آفلاین
بورگین تا چشمش به آزکابان افتاد، تو دلش بخاطر اینکه جاروی اسقاطی یهو وسط آسمون خراب نشد، مرلین رو شکر کرد. اما تا اومد یکم برای سالم رسیدن به مقصد ذوق کنه، یهو یه جغد از ناکجا آباد میخوره به جارو.
جارو چند دور میچرخه و اینور اونور پرت میشه و با نهایت سرعت به سمت زمین سقوط میکنه.
بورگین که از خساستش عین تسترال پشیمون شده بود، توی این تکون خوردن ها، روده هاش به هم گره میخورن!
جاکسی و راننده و بورگین، با همدیگه روی کیسه ها آشغال می‌افتن.
بورگین که الان هم روده هاش به هم گره خوردن و هم کمر و دست و پاش بخاطر افتادن از بالا روی آشغالا درد میکنه، به سختی از جاش بلند میشه.
_آخه من تو رو چیکارت کنم؟ هان؟ مرلین هم تورو، هم اون جاروی پوسیده تو لعنت کنه!

راننده جاکسی، با نهایت پررویی جواب میده:
_مگه زوری سوار جاروم کردمت؟ میخواستی سوار نشی!


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

از من و روباهم دور شو! من بهت شک دارم!


پاسخ به: مغازه ی بورگین و بارکز
پیام زده شده در: ۲۳:۲۱:۵۰ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳

اسلیترین، مرگخواران

اسکارلت لیشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۳ شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۲۶:۵۴
از میان ورق های کتاب
گروه:
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
مرگخوار
شـاغـل
پیام: 69
آفلاین
بورگین که کاسب بود و اهل حساب و کتاب، بخاطر نپرداختن هزینه چند‌ برابر جوتوبوس نگاهی به آسمان انداخت و به مرلین توکل کرد. با چشمانی غمبار مانند محکوم به اعدامی که پای چوبه دار می‌رود به سمت جاروی اسقاطی رفت و به علت کمبود شدید فضا روی انتهای آن نشست.
- بریم.

جاروی اسقاطی پت‌پتی کرد و صدایی مثل موتور بیرون داد. بعد با حالتی که انگار هر لحظه می‌خواست سرنشینانش را زمین بیندازد با سرعتی کمی بیشتر از لاکپشت های غیر نینجا شروع به حرکت کرد.

- میگما آقا.

صدایی از راننده بیرون نیامد.

- الوووو؟ داداش؟ برادر؟ نمیشنوی صدامو؟

اینبار به لطف نعره های بورگین راننده گفت:
- ها داشم؟ صدات نمیاد. چی میگی؟

- میگم این جاروی شما، امنه دیگه؟

- معلومه که امنه! خود من یه زمانی مسافر می‌بردم جاده‌ی قطب شمال_جنوب! روزی ده بار با این می‌رفتم و می‌اومدم. بیستا مسافرم میزدم که هیچ، اندازه‌ی یه کامیون بار هم می‌بردم. اصلا این جارو جدیدیا پرپرو شدن داش! دیگ به درد نمیخورن که...

مرد که چانه‌اش گرم شده بود، شروع کرد به حرف زدن و تعریف کردن ماجراهای زندگی اش. از قرار معلوم هیچ قصدی هم برای ساکت شدن نداشت. در همین اوضاع بورگین با هر دست انداز دو متر به هوا پرت می‌شد و روی جارو می‌افتاد، صدا های به شدت ناهنجاری از جارو می‌آمد و بورگین می‌توانست قسم بخورد که دیده از جارو روغن چکه می‌کند.

بعد از زمانی که برای بورگین هزار سال گذشت و هزار نذر و دعا به مرلین و شماتت خودش برای نساختن جان‌پیچ، جلوی ساختمان زندان توقف کردند.

-بفرما اینم آزکابان! دیدی چقدر الکی نگران بودی.



پاسخ به: مغازه ی بورگین و بارکز
پیام زده شده در: ۱۳:۲۸:۰۴ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
- اگه پول باقی مسافرارو می‌دی می‌برمت!

این‌بار نوبت بورگین بود تا به جاروی راننده نگاهی بندازه.
- ولی این جارو که فقط جای یه راننده و مسافر داره! مسافر دومو کجا جا می‌دی؟ می‌خوای سرم کلاه بذاری مرد حسابی؟

راننده سرتاپای بورگین رو برانداز می‌کنه.
- بشین رو جارو تا ببینی چند تا مسافر روش جا می‌شن!

بورگین که حوصله کل‌کل نداشت جلو می‌ره و روی جارو می‌شینه. به محض این که روی جارو جا خوش می‌کنه، احساس می‌کنه جارو بسیار دراز می‌شه. خیلی دراز! بیش از حد دراز! تا جایی که می‌تونست تا 30 مسافرو جا بده!

بورگین متوجه اشتباه سهمگینش می‌شه. اون مرد راننده جاکسی نبود، بلکه راننده جوتوبوس بود! بورگین از جارو پیاده می‌شه و با حسرت به دوباره کوچیک شدن جارو نگاه می‌کنه.
- این طرفا هیشکی آزکابان نمی‌ره یعنی؟

- کی بود گفت آزکابان؟

بورگین که انگار دنیا رو بهش داده باشن، به سرعت از جا می‌پره و برمی‌گرده تا ببینه صاحب صدا کیه. اما به محض دیدنش، از مرلین می‌خواد کاش هرگز این سوالو نپرسیده بود. چرا که مردی غول‌پیکر با سیبیل چخماقی که جاروی ریش‌ریش‌شده و مستهلکی به همراه داشت این حرفو زده بود.
- ما می‌بریمت داوش. با نصف قیمت. بپر بالا.

مرد ضمن گفتن این حرف جارو رو به جلو هل می‌ده تا بورگین بتونه روش بشینه. بورگین یه نگاه به جوتوبوس و یه نگاه به جاروی فکستنی مرد می‌ندازه. به نظر نمیومد اون جارو حتی بتونه بورگین رو به تنهایی حمل کنه، چه برسه بورگین به همراه صاحب غول‌پیکرش!

بورگین باید سریع‌تر تصمیم می‌گرفت. جوتوبوس، پرداخت پول چند برابر اما رسیدن تضمینی به مقصد. یا جاروی پیر و علیل، پرداخت پول اندک اما با ریسک هرگز نرسیدن به مقصد!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.