گلرت تا آرنج دستش را زیر شلوارش برد و مشغول جستجو شد.
سالازار گفت: اه تو هنوز دست از این عادت چندشآورت نکشیدی؟ آخه شرت جای گذاشتن سکه طلاست؟
گلرت اخمی کرد و گفت: مرد حسابی تو مال قرن چندمی که هنوز با مفهوم پیژامه زیر شلوار آشنا نشدی؟ چیکار کنم سکهها رو گذاشتم توی شلوار زیریم.
بعد دستش را بیرون کشید و کیسه گالیونها را در هوا تکان داد.
برقی در چشمان دانشآموز (جناب اسلیترین خودت بیا بنویس این دانشآموز بااستعداد کیه
) درخشید و دستش را دراز کرد که پول را بگیرد.
گلرت لایکی مافیاپسند به او نشان داد و گفت: اول باید معجون رو تست کنیم. ظاهرینوس ماگولوس!
پوفففف.
علیرضا فقانی (حرف ق هرگونه تشابه اسمی را از بین برده است) وسط میز ظاهر شد. شلوار بسیار بسیار کوتاه یا شرتی بسیار بسیار بلند به پا داشت و چیزی به دهان گرفته بود که صدای سوت میداد.
کل هیکلش خیس از عرق بود و هاج و واج داشت آنها را تماشا میکرد.
سالازار گفت: د آخه .... نباید با من هماهنگ کنی؟ الان این کیه؟! از کجا آوردیش؟؟ مگه نگفتم از ماگلزادههای همین قلعه استفاده کنیم؟
فقانی: (جملات نامفهوم به زبان خارجی)
گلرت: غمت نباشه جناب اسلیترین:..
- سالازار هستم! سالازاااار!!
- بابا نمیچرخه تو دهنم. هی یاد سالاد سزار میافتم
سالازار سرخ و بنفش شد اما چیزی نگفت. معجون را از دانشآموز گرفت و به حلق فقانی فروبرد.
فقانی در طرفهالعینی تبدیل به یک توپ فوتبال شد و به این طرف و آن طرف کوبید. بعد از چند ثانیه، دوباره به شکل اولش درآمد.
گلرت به او نزدیک شد، چوبدستی دانشآموز را به زور گرفت و دست فقانی داد و گفت؛ ریپیت افتر می: لوموسسس!
فقانی گفت: لوموسسسس!