هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: انبار معجون
پیام زده شده در: ۱۴:۵۴:۲۶ یکشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۳
#4

ریونکلاو، محفل ققنوس

گادفری میدهرست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۷:۴۲:۵۸
از خونت می خورم و سیراب میشم!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
ریونکلاو
پیام: 269
آفلاین
و هیچ اتفاقی نیفتاد. گلرت گردن دانش آموز مذکور را گرفت.
"نکنه سر کارم گذاشتی؟"

دانش آموز از ترس به خودش لرزید و رنگش مثل گچ سفید شد.
"من شکر هیپوگریف بخورم همچین کاری کنم، جناب گریندلوالد. فقط این که... چیزه... ام..."

"ام ام نکن واسه من. بگو مشکل چیه؟"

"یه اشتباهی پیش اومده."

"نکنه روش استعمالمون اشتباه بود؟ شاید باید تنقیه کنیم."

و شرتک فقانی را کند و در حالی که سالازار دستانش را روی چشمانش گذاشته بود، پاتیل معجون را برداشت تا آن را تنقیه کند که دانش آموز مذکور گفت:
"نه، نه، منطورم این بود که یکی از مواد لازمو یادم رفته بود بریزم."

"چیو؟"

"شیر گوسفند."

"خب زود برو بیارش."

دانش آموز مذکور مجهول الهویه رفت و سریع با یکی از گوسفندان کت شلواری جعفر برگشت. سالازار که سنش زیاد بود و حوصله ی آن قدیم ها را نداشت، گفت:
"ای بابا، چرا خود گوسفندو برداشتی اوردی؟"

"آخه باید شیرش تازه باشه و مستقیم از ... گوسفند ریخته بشه تو پاتیل."

سالازار خواست کت گوسفند را دربیاورد که گوسفند با صدای بمی گفت:
"بععع، حیا کن، شرم کن، روز روشن و از اون کارا؟"

سالازار یکه خورد.
"تو اشتباهی گوسفند نر اوردی؟"

گلرت:
"جناب اسلیترین، همون طور که قبلا گفتم، الان تکنولوژی پیشرفت کرده و گوسفندای نر هم شیر میدن و هم حامله میشن."

"عجب. کم کم داره از زمونه ی جدید خوشم میاد. خب، گوسفند زودتر لباساتو بکن و شیرتو..."

گوسفند یک سیلی به اسلیترین زد.
"از اون پیشنهادا به من میدی؟ فکر کردی من چه جور گوسفندی ام؟"

سالازار خیلی دلش می خواست همان لحظه گوسفند را به کله پاچه تبدیل کند، اما اجرای پروژه شان از هر چیزی مهم تر بود، پس گفت:
"جناب گوسفند محترم، ما می خوایم یه کاری انجام بدیم که دنیا رو زیر و رو می کنه و ستمگرای نادونو کنار می زنه و بخشنده های دانا رو میاره رو کار."

حالت چهره ی گوسفند عوض شد و دستش را جلو آورد تا با سالازار دست بدهد.
"ببخشید جناب، واقعا پوزش می خوام، من متوجه نشده بودم شما آدم حسابی هستین. شیر من تمام و کمال در اختیار شماست."

و کت و پیراهنش را درآورد و در حالی که همه از سفیدی پشم هایش شگفت زده شده بودند و با دهان باز به او نگاه می کردند، شیرش را دوشید و داخل پاتیل ریخت.




پاسخ به: انبار معجون
پیام زده شده در: ۲۰:۰۰:۱۳ شنبه ۵ خرداد ۱۴۰۳
#3

اسلیترین

گلرت گریندلوالد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۴۹:۱۵
از شیون آوارگان
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
پیام: 1318 | خلاصه ها: 1
آفلاین
گلرت تا آرنج دستش را زیر شلوارش برد و مشغول جستجو شد.

سالازار گفت: اه تو هنوز دست از این عادت چندش‌آورت نکشیدی؟ آخه شرت جای گذاشتن سکه طلاست؟

گلرت اخمی کرد و گفت: مرد حسابی تو مال قرن چندمی که هنوز با مفهوم پیژامه زیر شلوار آشنا نشدی؟ چیکار کنم سکه‌ها رو گذاشتم توی شلوار زیریم.

بعد دستش را بیرون کشید و کیسه گالیون‌ها را در هوا تکان داد.

برقی در چشمان دانش‌آموز (جناب اسلیترین خودت بیا بنویس این دانش‌آموز بااستعداد کیه ) درخشید و دستش را دراز کرد که پول را بگیرد.

گلرت لایکی مافیاپسند به او نشان داد و گفت: اول باید معجون رو تست کنیم. ظاهرینوس ماگولوس!

پوفففف.

علیرضا فقانی (حرف ق هرگونه تشابه اسمی را از بین برده است) وسط میز ظاهر شد. شلوار بسیار بسیار کوتاه یا شرتی بسیار بسیار بلند به پا داشت و چیزی به دهان گرفته بود که صدای سوت می‌داد.
کل هیکلش خیس از عرق بود و هاج و واج داشت آنها را تماشا می‌کرد.

سالازار گفت: د آخه .... نباید با من هماهنگ کنی؟ الان این کیه؟! از کجا آوردیش؟؟ مگه نگفتم از ماگل‌زاده‌های همین قلعه استفاده کنیم؟

فقانی: (جملات نامفهوم به زبان خارجی)

گلرت: غمت نباشه جناب اسلیترین:..

- سالازار هستم! سالازاااار!!

- بابا نمی‌چرخه تو دهنم. هی یاد سالاد سزار می‌افتم

سالازار سرخ و بنفش شد اما چیزی نگفت. معجون را از دانش‌آموز گرفت و به حلق فقانی فروبرد.

فقانی در طرفه‌العینی تبدیل به یک توپ فوتبال شد و به این طرف و آن طرف کوبید. بعد از چند ثانیه، دوباره به شکل اولش درآمد.

گلرت به او نزدیک شد، چوبدستی دانش‌آموز را به زور گرفت و دست فقانی داد و گفت؛ ریپیت افتر می: لوموسسس!

فقانی گفت: لوموسسسس!



تصویر کوچک شده

زمان ما رسیده است، برادران و خواهران من! دیگر در خفا نخواهیم بود! صدایمان را خواهند شنید و این صدا کرکننده خواهد بود!


پاسخ به: انبار معجون
پیام زده شده در: ۱۷:۳۰:۲۸ شنبه ۵ خرداد ۱۴۰۳
#2

اسلیترین

سالازار اسلیترین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
امروز ۸:۳۸:۳۸
از تالار اسرار
گروه:
ایفای نقش
ناظر انجمن
اسلیترین
کاربران عضو
پیام: 275
آفلاین
سوژه جدید:

هر دو نفر با سرعت حرکت می‌کردند و این سرعت باعث شده بود تا نقاشی‌های هاگوارتز با عصبانیت سرشان فریاد بزنند. اما سالازار و گریندل والد سرشان با یک مکالمه خیلی مهم شلوغ بود و به داد و بیدادهای نقاشی‌ها توجهی نمی‌کردند. البته شاید برای سالازار این فقط یک بهانه باشد، چون تقریباً هیچوقت به نظرات و اعتراضات دور و اطرافیانش گوش نمی‌کند. وقتی صحبت از خصوصیات بد سالازار می‌شود، تقریباً همگی از نژادپرستیش نسبت به ماگل‌ها صحبت می‌کنند و این خصوصیت خودپرستی و عدم توجه به نیازهای بقیه خودش را پشت اخلاقیات سالازار قایم می‌کند تا کسی در موردش صحبت نکند. این خصوصیت اخلاقی البته در مقابل گریندل والد بسیار کمرنگ شده، چرا که سالازار پس از سال‌ها کسی را پیدا کرده که دارد سعی می‌کند با توجه به عقاید خودش جهان جادوگری را شکل بدهد و خب این باعث می‌شود که سالازار بخواهد از او حمایت کامل بکند تا شاید بالاخره روزی را ببیند که جادوگری بر تمام جهان و نه فقط بخش کوچکی از آن حکم‌فرمایی می‌کند. یعنی آن روز می‌آید که یک نجیب‌زاده جادوگر حاکم و پادشاه کل جهان بشود؟ در بین همین افکار بود که گریندل والد متوجه شد حواس سالازار پرت شده و صدایش را کمی بالا برد تا توجهش را دوباره جلب کند.

- این می‌تونه قدم خیلی مهمی برای نقشه‌مون باشه ... حواستون هست جناب اسلیترین؟
- چند بار گفتم که سالازار صدام کن ... جناب اسلیترین می‌شنوم یاد بابام می‌افتم.
-

گریندل والد پیش خودش فکر کرد که سالازار خودش جد و آباد یک عالمه جادوگر است، یاد باباش هم می‌افتد تو این سن. این فکر را به خاطر احترام به سالازار پیش خودش نگه داشت و به زبان نیاورد. سالازار ادامه داد:

- حالا مطمئنی که اصلاً چنین معجونی ساخته؟
- مطمئن که نیستم ولی فرد قابل اعتمادیه... باید تست کنیم حتماً.
- عجیبه واسم حقیقتاً. من خودم جزو بهترین و قوی‌ترین جادوگران سیاهم، چطور من نتونستم چنین معجونی بسازم و این دانش‌آموز هاگوارتز تونسته؟
- تکنولوژی جادوگری از زمان شما خیلی پیشرفت کرده خب! زمان شما یه دونه تکه سنگ رو تبدیل به طلا می‌کردین و می‌فروختین به فرعون مصر ، اما الان علم جادوگری پیشرفت کرده ... در هر صورت نگران هم نباش، صدها ماگل‌زاده تو همین مدرسه هستن، روی اولین کسی که دیدیم تست می‌کنیم.

سالازار با اکراه قبول کرد و دنبال گریندل والد وارد انبار معجون‌ها شد. انبار معجون‌ها اتاقی بدون پنجره بود و هیچ نوری از بیرون بهش وارد نمی‌شد. تنها منبع روشنایی چند تا مشعل بودند که اطراف اتاق قرار داشتند و اتاق را خیلی کم نمایان می‌کردند. با این حال می‌شد گفت که 80 درصد اتاق اصلاً دیده نمی‌شد و فقط زمانی می‌توانستی متوجه جزئیات بیشتر بشوی که خودت شخصاً به اشیاء نزدیک شوی. سالازار تقریباً می‌شد گفت که عاشق این اتاق شد و داشت برنامه‌ریزی می‌کرد چجوری اینجا را به تصرف خودش در بیاورد که از آن‌طرف اتاق صدای آرامی گفت:

- معجون تبدیل ماگل‌زاده‌ها به یه نجیب‌زاده واقعی آماده است، گلرت! گالیون‌هایی که گفتم رو آوردی؟


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

بخشی از خاطرات سالازار اسلیترین : تاریکی که زنده ماند!

تصویر کوچک شده


انبار معجون
پیام زده شده در: ۲۰:۴۱ چهارشنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۰
#1

هاول


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۸ چهارشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۱:۳۵ چهارشنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 5
آفلاین
در اتاقش مشغول جا به جا کردن مجسمه های مرلینش بود، این عادت را از بچگی داشت هر وقت ذهنش مشغول یا نگران بود می افتاد به جان مجسمه های عزیزش و با دقت براندازشان میکرد ، تمیزشان میکرد و با ان ها حرف میزد، مرلین جایگاه ویژه ای در زندگی او داشت. در خلوت خودش بود که طبق معمول سر و صدای گویل و کراب خلوتش را خراب کرد، سعی کرد اهمیتی ندهد اما دیگر سر وصدایشان از حد تحمل اوخارج شده بود فردا برایش روز مهمی بود اما آن دو با احمق بازی هایشان تمام حواسش را پرت میکردند به سمت در مخفی اتاق رفت کراب را دید که پیژامه راه راه به تن، کف زمین افتاده بود و گویل که نفس نفس زنان بالای سرش ایستاده بود، دراکو گفت:تو چرا مثه اون بچه ویزلی لباس پوشیدی چرا مثه مشنگا مبارزه میکنین؟! چوب دستی اش را به سمت کراب گرفته بود، هر دو به او زل زده بودند، دراکو گفت:آخه تا کی میخوای از این کتک بخوری؟! یه کم خودتو تکون بده! کراب که غرورش خدشه دار شده بود دهن باز کرد تا مثل بچه ننه ها زیراب گویل را بزند که یک دفعه...تالاپ! دراکو و گویل به هم نگاه کردند و زدند زیر خنده، بالای سوراخی که کراب از آن افتاده بود رفتند،،،کراب افتاده بود پایین فقط خدا میدانست چطور این اتفاق افتاده بود هرجا کراب و گویل بودند دردسر و بدشانسی هم آن جا بود، گویل به سمت کراب رفت تا او را بالا بکشد دراکو همچنان میخندید، این زیاده روی در مسخره کردن بقیه ویژگی ذاتی او بود،گویل بالاخره هر طور که بود یک تنه کراب را بالا کشید. دراکو خودش را جمع و جور کرد و گفت: یه کم بیشتر حواستونو جمع کنین هیچ دوست ندارم دارو دسته ی من دست و پا چلفتی باشن ما قراره کلی کار مهم انجام بدیم!
روز بعد به انبار مخفی درون اتاقش رفت لیست نسبتا طویلی از معجون های دست ساز خودش را همراه داشت، ماه ها میان پاتیل ها، گیاهان، معجون ها وقت گذرانده بود و در نهایت با چوب دستی کار را تمام کرده بود حالا امده بود تا نتیجه ی ماه ها صبر که برایش اصلا کار ساده ای نبود بررسی کند.
کراب و گویل بیچاره را اورده بود تا معجون ها را روی آن ها امتحان کند،
اندکی از معجون نقره ای رنگ را در جام ها ریخت گویل و کراب نگاهی به هم انداختند رنگ نقره ای معجون از همان ابتدا هوش و اختیار را از ان ها گرفته بود با حالت مسخ شده ای جام ها برداشتند و سر کشیدند برای چند لحظه هر دو سرخ شدند دراکو با دقت به ان ها نگاه میکرد به نظر معجون داشت درست پیش می رفت، چند دقیقه بعد هر دو شروع کردن به خندیدن رفتار هایشان دیدنی بود دراکو روی مبل مشکی اش در میان معجون ها نشسته بود و با رضایت به آن ها نگاه میکرد، معجون سرخوشی دقیقا همانطوری پیش می رفت که انتظارش را داشت.
کراب و گویل کماکان به هم نگاه میکردند و می خندیدند..
دراکو اما در فکر نقشه کشیدن برای پخش معجون هایش بود،
کار تازه داشت شروع می شد!...








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.