جام آتش!

لوگوی هاگوارتز

رویداد جام آتش

۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

در حال بارگذاری شمارش معکوس...
جام آتش

آماده‌اید شاهد یکی از بزرگ‌ترین و نفس‌گیرترین رقابت‌های تاریخ هاگوارتز باشید؟ جام آتش بازگشته، و این‌بار نه‌تنها جادوآموزان برجسته، بلکه چهار گروه افسانه‌ای هاگوارتز در جدالی سهمگین برای کسب افتخار نهایی رو در روی هم قرار می‌گیرند. از ۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت، همه‌چیز در هاگوارتز رنگ رقابت به خود می‌گیرد؛ جادو، شجاعت، نبوغ و اتحاد به آزمون گذاشته می‌شود و تنها یک گروه می‌تواند قهرمان نهایی لقب بگیرد. تماشاگران عزیز، شما دعوت هستید تا از نزدیک شاهد این ماجراجویی باشید، پست‌ها را بخوانید، از خلاقیت‌ها لذت ببرید و با گروه خود همدل شوید. این فقط یک مسابقه نیست؛ جشن شکوه جادوی ناب است!

مشاهده‌کنندگان این موضوع: 1 کاربر مهمان
پاسخ به: پروژه بازسازی هاگوارتز
ارسال شده در: جمعه 11 آبان 1403 19:28
تاریخ عضویت: 1384/09/08
تولد نقش: 1396/06/22
آخرین ورود: امروز ساعت 08:50
از: هاگوارتز
پست‌ها: 682
مدیر مدرسه هاگوارتز، معجون‌ساز
آفلاین
واکنش‌ سالازار اسلیترین به ایده‌های دانش آموزان برای بازسازی هاگوارتز (1)



لرد ولدمورت:

سالازار با نگاهی عمیق به لرد که مصمم و پر از شور در تالار تاریک ایستاده بود، لحظه‌ای درنگ کرد. احساس غرور و تعلقی عمیق، قلب سرد و محکم او را فرا گرفت؛ این همان راهی بود که برای نوادگانش آرزو داشت، راهی که همیشه می‌دانست به شکلی بازگشتنی نخواهد داشت. "تالار سیاه" به‌عنوان مکانی برای یادگیری جادوی تاریک، به سادگی یک ایده برای او نبود، بلکه بازتاب قدرت و شناخت حقیقی بود که مدت‌ها در سینه خود نگه داشته بود. سالازار به‌خوبی می‌دانست که این مکان برای ذهن‌های کنجکاو و شجاعی چون لرد، پناهگاه و پرورشگاه خواهد بود؛ جایی که قدرت درونی و آنچه در دل تاریکی پنهان است، با صداقت آشکار می‌شود.

او به آرامی از تالار خارج شد، و در حالی که صدای خنده‌ی محو و عمیقش در دیواره‌های قدیمی طنین می‌انداخت، به آینده‌ی این مکان و قدرتی که قرار بود به نسل‌های بعد منتقل شود، اندیشید. گویی که تمامی شور و شوق و خشم فروخفته‌ای که زمانی به خاطر عقایدش با آن مبارزه کرده بود، اینجا در قالب نسل جدید و در فضایی شایسته تجلی یافته بود.


--------
گابریل دلاکور:

سالازار با نگاهی به نورهای رنگارنگ جدید در سرتاسر قلعه که از پنجره‌های هر راهرو به بیرون سوسو می‌زد، لحظه‌ای درنگ کرد. در میان تاریکی و رمزآلودی همیشگی هاگوارتز، این جلوه‌های رنگی بی‌پیرایه مانند نشانی از بی‌پروایی و شادابی بود که گابریل با آن روح قلعه را تازه کرده بود. این رنگ‌ها، این بازی نور، چیزی بود که شاید هرگز در ذهنش نگنجیده بود، اما انگار جایی عمیق‌تر، درست در کنار تاریکی دیرینه‌ی هاگوارتز، به دل‌ها راه می‌یافت و ردی از تعلق و دوستی به جای می‌گذاشت. شاید همین ساده‌ترین و ناب‌ترین شکل دگرگونی بود که به قلعه جلوه‌ای متفاوت و جادویی می‌بخشید.


--------
رزالین دیگوری:

سالازار در سکوت و با نگاهی ژرف به تغییراتی که رزالین، حالا ریگولوس بلک، در کتابخانه ایجاد کرده بود، اندیشید. قفسه‌های کتاب‌ها با ترکیبی از ادبیات ماگلی و جادویی، همراه با شکوفه‌های سفید سیب که فضایی دلنشین به محیط می‌بخشید، فضایی تازه و نامنتظر برای کتابخانه‌هاگوارتز به ارمغان آورده بود. ایده‌ی وارد کردن آثار ماگل، شاید به نظر بسیاری بی‌ارزش می‌رسید، اما سالازار به عمق این نوآوری پی برد؛ این قدم، کتابخانه را به مکانی بدل می‌کرد که هرکسی، از هر پیشینه‌ای، در آن به چیزی مرتبط با خودش می‌رسید. او با تحسین به این دستاورد نگریست؛ تلاش و خلاقیت ریگولوس نشان از روحیه‌ای آزاده و جستجوگر داشت، آن هم در فضایی که نیازمند نگاهی تازه و غیرقابل پیش‌بینی بود.


--------
ترزا مک‌کینز:

سالازار با نگاهی ژرف و اندیشه‌ای عمیق به ایده‌ی ترزا اندیشید. ایجاد مرکزی برای کشف استعدادها و فضای آزاد گفتگو، مفهومی نو در هاگوارتز بود؛ جایی که دانش‌آموزان می‌توانستند بدون ترس از قضاوت یا فشار، خود واقعی‌شان را بشناسند و رشد کنند. این ایده، برخلاف ظاهر ساده‌اش، بیانگر درک عمیقی از نیازهای اجتماعی و روانی دانش‌آموزان بود. ترزا، به‌عنوان نماینده‌ی شجاعانه‌ی گریفیندور، نه تنها فضایی برای یافتن استعدادها بلکه محیطی برای کشف و پذیرش خود ایجاد می‌کرد. سالازار با احترام به این حرکت نگاه کرد؛ او می‌دانست که این فضا، راهنمای ارزشمندی برای نسل‌های بعد خواهد بود، محیطی برای رشد و خودشناسی.
پاسخ به: پروژه بازسازی هاگوارتز
ارسال شده در: پنجشنبه 10 آبان 1403 23:28
تاریخ عضویت: 1403/04/15
تولد نقش: 1403/03/15
آخرین ورود: یکشنبه 31 فروردین 1404 21:54
پست‌ها: 193
آفلاین
ترزا روی تخته سنگی نسشته بود و فکر می‌کرد. همه در اطرافش در تکاپو بودند. هر کس بخشی از قلعه را بازسازی می‌کرد‌. بخشی که نشان دهنده شخصیتش بود. بخشی که فکر می‌کرد مورد نیاز دانش‌آموزان است. اما از نظر ترزا چه چیزی مورد نیاز بود؟ چه چیزی در هاگوارتز قبلی کم بود که اکنون می‌توانست آن را بسازد؟

ترزا همینطور در فکر بود. رزالین مشغول ساخت و تزئین کتابخانه بود. گابریل شمع‌های رنگارنگ از سقف آویزان می‌کرد. لرد مکانی را برای آموزش جادوی سیاه تدارک می‌دید. هر کدام استعداد خودشان را پیدا کرده بودند اما استعداد ترزا چه بود؟ ناگهان ذهنش جرقه زد! استعداد! خودش بود! هیچ کس نبود که به ترزا برای شناخت استعداد‌هایش کمک کند ولی حالا ترزا می‌توانست این خلا را برای دانش‌آموزان پر کند. از جیب ردایش کاغذ و قلمی بیرون آورد و شروع به نوشتن کرد:

مرکز مشاوره و کشف استعداد!
جایی برای حرف زدن! از خودتان، از هم‌کلاسی‌ها و درس‌ها و امتحان‌ها یا حتی حرف زدن از مورچه‌ای که روی لبه پنجره راه می‌رفت!
مکانی که هرگز برای کسی که هستید قضاوت نخواهید شد!


ترزا بلند شد. حالا باید مکانی مناسب برای پیاده کردن طرحش پیدا می‌کرد. قدم زد و قدم زد. در نهایت جلوی در اتاقش متوقف شد. کنار اتاقش! چه جایی بهتر از آنجا! سالنی کوچک کنار اتاقش می‌ساخت. اینطوری دسترسی بچه‌ها هم به او راحت تر می‌شد!

آستین های ردایش را بالا زد و مشغول ساخت شد...
تصویر تغییر اندازه داده شدهتصویر تغییر اندازه داده شده



F-E-A-R has two meanings
"Forget Everything And Run"
or "Face Everything And Rise"
The choice is yours.



پاسخ به: پروژه بازسازی هاگوارتز
ارسال شده در: چهارشنبه 9 آبان 1403 20:15
تاریخ عضویت: 1403/01/06
تولد نقش: 1403/01/07
آخرین ورود: پنجشنبه 10 آبان 1403 07:04
از: وسایل گلدوزیم و گلام فاصله بگیر.
پست‌ها: 107
آفلاین
رزالین در میان راهروهای هاگوارتز قدم می زد. خانه اش، نه اولین، ولی قطعا بهترین خانه ای که می شناخت. قلعه ای که به آجر به آجرش عشق می ورزید، دیگر اهمیت نداشت رفتارهای اکثر افراد ساکن آن چقدر آزارش می داد.

از زمانی که سالازار اسلیترین پرده از پروژه بازسازی هاگوارتز برداشته بود، رزالین نمی توانست به آن فکر نکند. ایده های زیادی مانند پروانه در ذهنش بال بال می زدند، اما می دانست امکانات و گاها توان کافی برای انجام اکثر از آنها را ندارد.

مثلا نقاشی اش آنقدر خوب نبود که بتواند تابلوهای جدیدی به راهروهای هاگوارنز بیفزاید. خیلی دلش می خواست در بازسازی کلاس گیاهشناسی کمک کند، اما می دانست آنجا فقط در دست و پای تام ریدل است.

ناگهان فرشته ای فکری در ذهنش انداخت که باعث شد رزالین متعجب شود که چرا خودش زودتر به این ایده نرسیده بود. او می توانست کتابخانه را اصلاح کند. ایده های بی نهایتی راجع به کتابخانه داشت که به تجربه می دانست به هیچ وجه احمقانه نیستند

خوشبختانه در کتابخانه اثری از آن ماده کرکس پیر، مادام پینس نبود. در هاگوارتز شایعاتی درباره کناره گیری اش به خاطر این طرح جدید بازسازی دهان به دهان می گشت که به نظر می رسید حقیقت داشته باشند.

شاید اولین چیزی که کتابخانه نیاز داشت، مجموعه ای از آثار نویسندگان ماگل بود. شاید بیشتر اصیل زاده ها زیاد از ماگلها خوششان نمی آمد، ولی نمی شد این را انکار کرد که برخی از آثار ماگل، هزار برابر شماری از کتابهای جادوگری می ارزیدند. با چوبدستی اش، کاری کرد که کتابهای ارزشمند ماگلی همچون بینوایان،بلندی های بادگیر، جین ایر، شماری از آثار شکسپیر و چارلز دیکنز و... مرتب و منظم در قفسه ها قرار بگیرند.

دوباره چوبدستی اش را با حالتی موجی شکل حرکت داد و باعث شد ردیفهای منظمی از شکوفه های سفید سیب، قفسه ها را بیارایند. واقعا چرا مادام پینس و کتابداران قبلی اینقدر بی ذوق بودند؟ یعنی این فکر به ذهن هیچکدامشان نمی رسید که مقداری گل می تواند به کتابخانه لعابی تازه ببخشد؟

به شاهکارش لبخندی زد. این تازه شروع کار بود.
اگر تمام جهان نیز تو را گناهکار بدانند، تا زمانی که وجدان خودت تأییدت کند، تو بدون دوست نمی مانی.
جین ایر
پاسخ به: پروژه بازسازی هاگوارتز
ارسال شده در: چهارشنبه 9 آبان 1403 17:33
تاریخ عضویت: 1403/01/23
تولد نقش: 1403/01/24
آخرین ورود: شنبه 23 فروردین 1404 18:09
از: اعماق خیالات 🦄🌈
پست‌ها: 641
آفلاین
گابریل از وقتی شنیده بود می‌تونه سهمی تو بازسازی هاگوارتز داشته باشه، بسیار ذوق‌زده شده بود. هرگز حتی فکرش رو هم نمی‌کرد که بتونه بخشی از خودش رو تو تار و پود هاگوارتز برجای بذاره.

اون تصمیم گرفته بود راهروهای هاگوارتز رو درست مثل دنیای رنگی خودش، رنگارنگ کنه. برای پیاده‌سازی این ایده‌ش، فکرای زیادی به سرش زده بود. از رنگ‌آمیزی دیوار گرفته تا آویزون کردن جینگول پینگول‌های رنگارنگ.

اما در نهایت چیزی که برای رنگارنگ کردن راهروها انتخاب کرده بود، روشنایی قلعه بود. روشنایی‌ای که در سرتاسر قلعه با شمع‌های معلق در هوا تامین شده بود و حالا، گذر زمان و جنگی که هاگوارتز به خودش دیده بود، موجب شده بود تا برخی از این شمع‌ها سقوط کرده، از بین برن یا کارایی خودشون رو از دست بدن. نتیجه‌ش این بود که بخش‌هایی از قلعه در تاریکی مطلق فرو رفته بود.

گابریل می‌خواست حالا که قراره شمع‌های جایگزین بیاره و دوباره روشنایی رو به جای جای هاگوارتز برگردونه، نور حاصل از هرکدوم رو به رنگ‌های متفاوت در بیاره. گابریل ساعت‌ها تو کتابخونه مشغول شده بود و طلسم‌های زیادی رو مطالعه کرده بود تا بالاخره تونسته بود به چیزی که می‌خواست برسه. طلسمی که می‌تونست رنگ شمع‌ها و به دنبال اون نوری که ازشون خارج می‌شد رو به رنگ دلخواهش در بیاره.

بنابراین گابریل بعد از تهیه‌ی شمع‌های جدید و یادگیری طلسمی که به دنبالش بود، آماده بود تا سهم خودشو در بازسازی قلعه به جا بیاره.

طلسم به این صورت کار می‌کرد که باید میوه‌ای رو بالای دسته‌ای از شمع‌ها می‌گرفت و بعد از اجرای طلسم بر روی میوه، ذراتش روی شمع‌هایی که زیرش قرار داشتن پخش می‌شد و رنگ خودش رو به اونا انتقال می‌داد. برای این کار گابریل تعداد زیادی گوجه برای رنگ قرمز، بلوبری برای رنگ آبی، موز برای رنگ زرد و در نهایت خیار برای رنگ سبز تهیه کرده بود.

خوشبختانه هر یک میوه قادر بود تعداد زیادی شمع رو رنگ‌آمیزی کنه و بنابراین نیاز به صدها یا هزاران میوه برای پیاده‌سازی خواسته‌ش نداشت. حالا که شمع‌های رنگارنگ آماده بودن، گابریل فقط باید تصمیم می‌گرفت که هرکدوم رو کجا قرار بده.

گابریل روزها و شب‌ها از این سوی قلعه به اون سو می‌ره و با سلیقه خودش سرگرم قرار دادن شمع‌ها در نقاط مختلف هاگوارتز می‌شه.

گابریل راهروهای منتهی به هر تالار خصوصی گروه‌های چهارگانه هاگوارتز رو به رنگ همون گروه در میاره. حالا دیگه از بیرون قلعه، با کمک سوسوی نوری که از پنجره‌ی راهروها بیرون می‌زد، می‌شد محل تقریبی هر کدوم از گروه‌های خصوصی رو تشخیص داد.

برای کلاس‌ها و مکان‌هایی که دسته‌ی شمع‌ها همچون لوستر ماگل‌ها در یک نقطه تجمع کرده بودن، به یک اندازه از رنگ هر گروه شمع در اون دسته جا داده بود. برای باقی جاها هم چهار در میون شمع‌های هر گروه رو تو راهروها چیده بود.

در پایان کار، قلعه‌ی هاگوارتز با نورهای رنگارنگ که هر رنگ نماد یک گروه بود تزئین شده بود. برای این که به همه یادآوری کنه که هاگوارتز با هر چهار گروهش هاگوارتز شده و به تمامی این گروه‌ها به یک اندازه نیاز داره تا در شکوه خودش باقی بمونه.

علاوه بر اون، روونا رو چه دیدین. شاید این نورهای رنگی می‌تونست چشم‌های بسیاری رو نوازش کنه و راه به قلبشون پیدا کنه.
🦅 Only Raven 🦅
بزرگ شدم!
پاسخ به: پروژه بازسازی هاگوارتز
ارسال شده در: چهارشنبه 9 آبان 1403 12:21
تاریخ عضویت: 1403/05/22
تولد نقش: 1403/05/22
آخرین ورود: شنبه 20 اردیبهشت 1404 20:13
از: گور برخاسته.
پست‌ها: 185
رهبر مرگخواران، مشاور دیوان جادوگران
آفلاین

در میان خرابه ها قدم میزد و شنل بلندش بی صدا روی زمین کشیده میشد. تاریک بود و او تاریکی را دوست داشت.
با خودش به تبعیضی فکر کرد که در سراسر تاریخ بر کسانی مثل او روا شده بود. در تمام تاریخ جادوگران با استعدادهای مختلف جای خود را در جامعه پیدا کرده بودند و حتی ماگل ها نیر در جامعه جادوگری پذیرفته شده بودند. اما جادوگرانی مثل او….
اگر کسی با استعداد تاریک به دنیا می آمد هرگز قابل پذیرش نبود. مدام در گوشش تکرار میکردند که باید خودش را عوض کند، باید با خودش بجنگد، باید آدم «درستی» باشد، باید آدم «خوبی» باشد.
درست؟ خوب؟
چه واژگان بی معنایی!
واژگانی که جامعه برای مورد قبول شدن قانونهایش در ذهن مردم فرو کرده کرده بود و به آنها دیکته کرده بود که چیزی که متفاوت است لزوما «بد» است.
هیچ کس توجه نکرده بود که افراد با ذهن تاریک فقط آدمهای صادقتر جامعه هستند. فقط به تاریکی که در وجود همه هست اعتراف میکنند و استعداد و امیالشان را پشت لبخندهای ریاکارانه و سخنرانی های نصیحت وار پنهان نمیکنند.

مگر دامبلدور ، آن مظهر دروغین روشنایی، هری را مانند گوشت قربانی آماده مردن نکرد؟
مگر جیمز و سیریوس و لوپین زورگویانی نبودند که اسنیپ را شکنجه روحی میکردند؟
مگر «نجات» هری پاتر باعث مرگ افراد زیادی نشده بود؟

این کارها بد نبودند؟ تاریک نبودند؟ سیاه نبودند؟

سرش را تکان داد. دیگر بس بود. اوضاع باید عوض میشد.
در جلوی تالار کوچیکی ایستاد. اینجا ضلع غربی قلعه بود و تاریک ترین و دلگیرترین جای قلعه. بر سنگهای پیر و مرطوب تالار دست کشید و جلو رفت. جز چند صندلی کهنه چیزی در تالار نبود. پنجره های کوچکی در ارتفاع بلند تعبیه شده بود و باریکه های نور ماه را به اتاق راه میداد و غیر از این نوری وجود نداشت. تالار سرشار از خاک و خزه بود و کاملا معلوم بود که کسی در سالیان طولانی به آنجا سر نزده است.
لبخند محوی زد. آنجا عالی بود.
منزوی ترین و منفورترین قسمت قلعه برای منزوی ترین و منفورترین جادوگران.

- اینجا رو میخوای نواده عزیزم؟

لرد برگشت و سالازار را پشت سرش دید. سرش را به علامت تایید تکان داد و گفت:
- جای خوبیه… انگار که مال کسی نیست… ما برش میداریم…
- میخوای اسمشو چی بذاری؟
- تالار سیاه… جایی برای یادگیری جادوی سیاه… حالا که قلعه به اربابان واقعیش برگشته، ما هم باید به سنتهای دیرینه مان برگردیم…

سالازار خندید و صدای خنده اش در تالار خالی پیچید. جلو آمد و دستش را بر شانه لرد گذاشت.
- برای سال شیشمی ها و هفتمی ها خوبه! اونها خودشونو شناختن و میدونن از دنیا چی میخوان! البته اگر استعداد خاصی هم در سالهای پایینتر دیدی بهم بگو!

لرد با نگاه تحسین گر به سالازار نگاه کرد و بعد نگاهش را در تالار گرداند.
- بلاخره میتوانیم جای خودمان را در جامعه داشته باشیم… کسی نمیتواند ما را نادیده بگیرد یا منکر ما شود! اینجا جایی خواهد بود که تاریکی به پا میخیزد! باید شروع کنم…

سالازار لرد را در تالار تنها گذاشت تا آنجا را یه سلیقه خودش بسازد. قعله قرار بود عوض شود…
THERE IS NO GOOD OR EVIL.THERE IS ONLY POWER, AND THOSE TOO WEAK TO SEEK IT
پاسخ به: پروژه بازسازی هاگوارتز
ارسال شده در: سه‌شنبه 8 آبان 1403 17:00
تاریخ عضویت: 1384/09/08
تولد نقش: 1396/06/22
آخرین ورود: امروز ساعت 08:50
از: هاگوارتز
پست‌ها: 682
مدیر مدرسه هاگوارتز، معجون‌ساز
آفلاین
تصویر تغییر اندازه داده شده



سالازار اسلیترین با نگاهی دقیق و جدی به اطراف قلعه هاگوارتز که در اثر گذشت سال‌ها و جنگ‌های اخیر، فرسوده و درهم شکسته شده بود، ایستاد. قدرتش به او این اجازه را می‌داد که به تنهایی در مدت چند روز همه چیز را به شکوه اولیه‌اش برگرداند. اما با وجود آن همه توانایی، این بار تصمیم گرفت که این کار را به شیوه‌ای متفاوت انجام دهد؛ راهی که به دانش‌آموزان و نسل‌های جدید حس مسئولیت و تعلق بیشتری به هاگوارتز بدهد.

او با خود اندیشید که بازسازی هاگوارتز نه تنها به ترمیم دیوارها و اصلاح مسیرهای جادویی آن نیاز دارد، بلکه فرصتی است برای آنکه هر یک از دانش‌آموزان، با به کارگیری استعدادهای منحصر به فرد خود، بخشی از این خانه را بازسازی کنند و به نوعی با آن پیوندی عمیق‌تر برقرار نمایند. این بار، او می‌خواست دانش‌آموزان را از تماشاچیانی منفعل به مشارکت‌کنندگانی فعال تبدیل کند، کسانی که با دست‌های خودشان، آینده‌ی این قلعه را بسازند.

این تصمیم، برای سالازار چالشی جدید بود. او که همیشه اعتقاد داشت تنها اوست که می‌تواند سرنوشت هاگوارتز را تغییر دهد، حالا به دانش‌آموزانی که هنوز در مسیر شناخت جادو و قدرت‌های خود بودند، این فرصت را می‌داد تا به او در این امر مهم یاری رسانند. در ذهنش تصویری از همه شاگردان با استعدادش می‌دید که هر یک با ابزار و جادوی مختص به خود، بخش کوچکی از قلعه را بازسازی می‌کنند؛ تصوری که حس غرور عمیقی در او برمی‌انگیخت.

با این تصمیم، او از دانش‌آموزان خواست که توانایی‌هایشان را بشناسند و با تمرکز بر استعدادهای خاصشان، نقش خود را در بازسازی قلعه ایفا کنند. او گفت که هر سنگ، هر بوته و هر اتاقی که با دست‌های آن‌ها ساخته می‌شود، یادگاری از اراده‌ی آن‌ها خواهد بود و این مکان دیگر نه فقط قلعه‌ای ساخته‌شده توسط بنیان‌گذاران، بلکه خانه‌ای خواهد بود که هر یک از آن‌ها در شکل‌گیری آن نقش داشته‌اند.

سالازار به دانش‌آموزان اشاره کرد که از توانایی‌های خاص خود بهره بگیرند؛ از کسی که در معجون‌سازی مهارت دارد تا دیگری که در شناخت گیاهان جادویی توانمند است. با هر قدمی که آن‌ها برمی‌داشتند، حس تعلق بیشتری به این مکان پیدا می‌کردند. این نه تنها به بازسازی قلعه کمک می‌کرد، بلکه به نوعی آموزش واقعی از حس مسئولیت‌پذیری و اتحاد میان همه دانش‌آموزان تبدیل می‌شد.

----
توضیحات:
شما می‌تونین در این سوژه با استفاده از توانایی‌های خاص شخصیتتون به سالازار کمک کنین تا هاگوارتز رو دوباره بازسازی کنه و داستان خودتون رو ادامه بدین. مثلاً اگه تام ریدل هستین و مهارت در باغبانی دارین، می‌تونین در بازسازی گل‌ها، درختان و کلاس گیاه‌شناسی کمک کنین و یک پست از شخصیتتون و سالازار بزنید که این کار رو انجام می‌دین. این مثال فقط یکی از راه‌هاییه که می‌تونین در بازسازی شرکت کنین، و شما آزادین هر بخش از هاگوارتز رو که مرتبط با توانایی‌های شخصیتتون هست، به روش خاص خودتون بازسازی کنین.

پست‌ها می‌تونن هرچند بار که خواستین ارسال بشن و هم طنز باشن هم جدی. نیازی نیست داستانتون با داستان بقیه همخوانی داشته باشه؛ اینجا یک موضوع تک‌پستی هست که به شما این امکان رو می‌ده تا داستان شخصیتتون رو هر وقت خواستین جلو ببرین و نحوه‌ی کمک کردنش به بازسازی هاگوارتز رو نشون بدین.

این رویداد به مناسبت تصدی سالازار اسلیترین بر کل هاگوارتز برگزار شده و فرصتی برای همه دانش‌آموزان هست تا به شکل و سبک خودشون در این پروژه بزرگ شرکت کنن و بازسازی هاگوارتز رو به شکل خاص خودشون رقم بزنن. اطلاعات بیشتر به زودی در دسترس قرار خواهد گرفت.

برای گفتگو با سالازار اسلیترین درباره این تاپیک یا هر موضوع دیگری که به نظرتان برای او جالب باشد، می‌توانید به تاپیک دستشویی میرتل گریان مراجعه کنید.

ویرایش شده توسط سالازار اسلیترین در 1403/8/8 19:04:08
پروژه بازسازی هاگوارتز
ارسال شده در: سه‌شنبه 8 آبان 1403 16:51
تاریخ عضویت: 1384/09/08
تولد نقش: 1396/06/22
آخرین ورود: امروز ساعت 08:50
از: هاگوارتز
پست‌ها: 682
مدیر مدرسه هاگوارتز، معجون‌ساز
آفلاین
سالازار اسلیترین در خوابی آرام و عمیق غرق شده بود، خواب و سکوتی که تمام خستگی‌های یک عمر پرفراز و نشیب را برطرف می‌کرد. او که بیشتر عمرش را در پی قدرت، جاودانگی و افتخار سپری کرده بود، حالا در این آرامش خالص غوطه‌ور بود. همه چیز بی‌صدا و آرام بود، گویی دنیا برای لحظاتی از حرکت بازایستاده بود. اما کم‌کم، نور کم‌رنگی به خوابش نفوذ کرد، نوری که آرام‌آرام او را از این آرامش عمیق به دنیای نیمه‌بیداری می‌کشاند.

با تردید چشمانش را باز کرد، و در مقابلش سه چهره آشنا را دید: گودریک گریفیندور با آن نگاه پرشور و بی‌باک، هلگا هافلپاف با لبخند همیشگی و آرامش‌بخشش، و در نهایت، روونا ریونکلاو. دیدن روونا حس عجیبی را درونش زنده کرد؛ همان حس قدیمی که هرگز نتوانسته بود به طور کامل آن را از خود دور کند. او حس کرد که قلبش برای لحظه‌ای سریع‌تر می‌تپد، اما به سرعت کنترل خود را بازیافت. با نگاهی تیز و تردیدآمیز به آن‌ها خیره شد.

سکوتی سنگین بر فضا حاکم بود، گویی هر چهار نفر در حال سنجش یکدیگر بودند. سپس گودریک، با آن صدای پرطنین و اطمینان‌بخشش، سخن آغاز کرد: «سالازار، هاگوارتز به کمک تو نیاز دارد.»

این جمله مانند پتکی بود که بر جان سالازار فرود آمد. او که همیشه معتقد بود در مسیر خودش نیازی به هیچ‌کس ندارد، حالا با چنین درخواستی روبرو شده بود. لحظه‌ای خشم و تمسخر در نگاهش پدیدار شد و با لبخندی سرد گفت: «حالا به من نیاز پیدا کردین؟ همون منی که سال‌ها به حاشیه رانده شد؟»

هلگا با لبخند آرامش‌بخش و نگاهی محبت‌آمیز نزدیک‌تر شد و گفت: «سالازار، ما اینجا هستیم چون هاگوارتز هنوز به چهار بنیان‌گذار اصلی خودش نیاز داره. این آرزوی مشترک همه‌ی ما بود، اینجا خانه‌ی ماست.»

سالازار حس می‌کرد که جدالی درونش در حال شکل‌گیری است. از یک سو، غرور و انتقامی که سال‌ها با خود حمل کرده بود و از سوی دیگر، تعهدی که زمانی به آرزوی ساخت این مکان داشته است. نگاهش را به سمت روونا چرخاند، او در سکوت و با همان نگاه عمیقش به او خیره شده بود، نگاهی که همیشه مانند آینه‌ای در برابر روح سالازار می‌درخشید.

روونا، با همان لبخند ملایم اما قدرتمندش، یک قدم جلوتر آمد. نگاهش مملو از حس همدلی و شناخت عمیقی بود که گویی قلب سالازار را می‌خواند. بدون اینکه کلامی بگوید، فقط در آنجا ایستاد و با نگاهی که نه از تردید، بلکه از اطمینان نشات می‌گرفت، به او خیره شد. برای اولین بار بعد از سال‌ها، سالازار حس کرد که قدرتی فراتر از غرورش او را تحت تأثیر قرار داده است.

او لحظه‌ای نفس عمیقی کشید و به گذشته فکر کرد. سال‌هایی که در کنار این سه نفر در ساخت هاگوارتز گذرانده بود، لحظات تلاش و سختی، اما همچنین لحظاتی پر از امید و آرزو. او به یاد آورد که چطور این مکان برای هر چهار نفرشان نماد بزرگی و عظمت بود، نمادی از آنچه برای آینده دنیای جادوگران می‌خواستند.

در دلش تردید و سرسختی همچنان وجود داشت، اما این بار احساس می‌کرد که گویی وظیفه‌ای فراتر از خواسته‌های شخصی او وجود دارد. نگاهی به هر سه نفر انداخت، و در چشمانشان ایمان و صداقت را دید. گودریک همچنان بی‌باک و مصمم، هلگا همچنان حمایتگر و مهربان، و روونا... همچنان همان روونایی که توانایی به چالش کشیدن ذهن و قلب او را داشت.

با صدایی که از تردیدهایش خالی شده بود، آهسته گفت: «چرا من؟ چرا باید این مسئولیت رو قبول کنم؟ شاید همه اینها در نهایت به خاطر ضعف تصمیمات گذشته باشه، نه به خاطر من.»

روونا لبخندی زد که بیشتر از هزار کلمه حرف در خود داشت. او گفتنی‌هایش را بدون کلام منتقل کرده بود. این لبخند، این نگاه، و این آرامش، همان چیزی بود که در آن لحظه برای متقاعد کردن سالازار کافی بود. او حس کرد که دلش به آرامش رسیده و آماده است که یک بار دیگر به خاطر هاگوارتز، به خاطر آرزویی که زمانی در دلش زبانه می‌کشید، قدم بردارد.

سالازار سرش را بالا آورد و گفت: «باشه... به خاطر هاگوارتز. اما بدونین که هنوزم باور دارم که اصول من درسته. من با این بازسازی، اینجا رو مطابق اصول خودم می‌سازم.»

سه بنیان‌گذار دیگر نگاه رضایت‌بخشی به یکدیگر انداختند. آن‌ها می‌دانستند که سالازار ممکن است هرگز به طور کامل از اصول خودش کوتاه نیاید، اما همین که حاضر شده بود قدمی در این راه بردارد، برایشان کافی بود.

در این لحظه، سکوت سنگین دیگری بر فضا حاکم شد، سکوتی که پر از تعهد و احترامی عمیق بود. سالازار به دنیای جدیدی گام نهاده بود، دنیایی که شاید هنوز با آن راحت نبود، اما آماده بود تا این بار فراتر از گذشته عمل کند.