هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خاطرات هری پاتر خوانی
پیام زده شده در: ۱۹:۱۴ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۴
#15

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
یادمه اونروزی که قرار بود جلد دوم کتاب پنجم بیاد ما چمدون هامون رو بسته بودیم و میخواستیم بریم مسافرت
وفتی لوازم التحریر فروشی دم خونم گفت کتاب ساعت 3 بعد ظهر میاد ما تصمیم گرفتیم چهار ساعت مسافرتمون رو به تاخیر بندازیم تا من بتونم دو جلد رو تو مسافرت همراه خودم داشته باشم
خلاصه بعد از خریدن جلد دوم راهی سفر شدم و جاتون خالی هنوز به مقضد نرسیده ماشینمون چپ شد و من تو پنج روزی که تو بیمارستان(البته اگه بشه اسمشو گذاشت بیمارستان)از خواهرم مراقبت میکردم تونستم کتاب هری پاتر رو اونجا بخونم.
(خوب شد کتاب رو با خودم برده بودم و گر نه از بیکاری اونجا دیونه میشدم)





Re: خاطرات هری پاتر خوانی
پیام زده شده در: ۱۶:۴۱ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۴
#14

نامفادورا تانکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۵ پنجشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۱۷ سه شنبه ۲ تیر ۱۳۸۸
از همونجایی که دلبر خونه داره
گروه:
کاربران عضو
پیام: 149
آفلاین
هوووووممممممممممممم
ما از طرف مدرسه داشتیم میرفتیم مشهد. روز حرکت عصر روزی بود که هری پاتر 5 اومده بود منم هرجا میرفتم کتاب رو تموم کرده بود. ساعت حرکت 5 بود و حالا ساعت 4:45 بود و من دنبال کتاب ول کن هم نبودم. تا اینکه بالاخره یه کتابفروشی دیدم که پشت شیشه بزرگ زده بود هری پاتر و محفل ققنوس رسید...
منم بدو بدو رفتم و خریدمش ولی ساعت 5:15 به مدرسه رسیدم دیدم همه ی دوستام منتظر من وایستادن وبعد از توضیح همه با هم ریختن سرم @@@
آخه فکر کرده بودن تصادف کردمممممممم


عا


Re: خاطرات هری پاتر خوانی
پیام زده شده در: ۱۶:۰۱ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۴
#13

لارا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۲ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۹
از خانه ريدلها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 202
آفلاین
من چند روز پيش امتحان داشتم ولي سر امتحان همش حواسم به راي گيري وزارت جادوي شما بود.در جواب يه سوال حدود يك صفحه راجع به امپراطوري روم نوشته بودم.اخرين لحظه هاي امتحان يه لحظه برگشتم صفحه اول اسممو بنويسم كه ديدم توهمه سوالا بجاي امپراطوري روم نوشتم امپراطوري تاريكي(يكي از كانديداها)....
وقت امتحانم تموم شده بود و من حالا نمي دونم استاد چه فكري در مورد من ميكنه كه يكي از بهترين دانشجوهاش بودم...


تصویر کوچک شده


Re: خاطرات هری پاتر خوانی
پیام زده شده در: ۱۴:۵۳ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۴
#12

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۰ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از کنار مک!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1771
آفلاین
هومك چه خاطره هاي قشنگي!

من خاطره خاصي ندار....نه دارم!

همين چند روز پيش سر كلاس زبان بودم...معلم گفت كه مثلا يه كتاب يا فيلم بگين مشهور باشه در موردش بحث كنيم...منم گفتم هري پاتر...
بعد خواست ببينه چند نفر كتابو خوندن يا فيلمو ديدن كه ببينه در موردش بحث كنيم يا نه....هيچكي دست بلند نكرد! منم ضايع شدم شديد! بعد از اون جلسه قرار بود يه كتاب بخونيم خلاصه تحويل بديم....گفتم مثلا چه كتابهايي؟ گفت كتباهاي 10 15 صفحه اي...نه اينكه خلاصه هري پاترو تحويل بدي! همه هم شنيدن! يه بارم اونجا ضايع شدم!


[b][font=Arial]«I am not worriedHarry,» 
said Dumbledore
his voice a little stronger despite
the freezing water
«I am with you.»[/font]  [/b]


Re: خاطره!!
پیام زده شده در: ۱۴:۱۷ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۴
#11

هديه پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۵۹ چهارشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۳۵ چهارشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۴
از نا كجا آباد البته همراه دني
گروه:
کاربران عضو
پیام: 126
آفلاین
خوب منم كلي خاطره دارم كه يكيشو ميگم من مثلا بچه زرنگ كلاسمون بودم البته از همه هم شر تر بودم در كل مدرسه يك روز با پيشنهاد معلممون تصميم گرفتم مسابقه ي كتاب خواني راه بندازيم اون موقع تازه كتاب 3 اومده بود و ما امتحان هندسه داشتيم و اين امتحان به قدري سخت بود كه هيچ كس حتي نميتونست بهش فكر كنه به همين دليل تصميم گرفتيم مسابقه رو همون روز برگزار كنيم البته يك كتاب با قطر خيلي زياد هم لازم داشتيم البته مسابقمون به شكلي بود كه بايد همونجا كتاب رو مي خونديم به خاطر همين ما كتاب هري پاتر رو انتخاب كرديم اول با مخالفت روبرو شديم ولي بعد با اصرار بيش از حدمون موفق شديم كه همون كتاب رو انتخاب كنيم و از اون به بعد من به هري پاتر بيش تر از پيش علاقه مند شدم


بياين هافلپاف


Re: خاطره!!
پیام زده شده در: ۱۳:۵۲ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۴
#10



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۰ یکشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۵۷ پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 433
آفلاین
یکی از دبیرامون برای رقابت و این حرفا کلاسو به
گروههای سه نفره تقسیم کرد و قرار شد هر
گروه یه اسم داشته باشه به اصرار من اسم
گروهمون شد گریفندور دبیره که فکر میکنم سیکل
هم نداشت نمی تونست اسم گروه مارو بخونه
به خاطر همین هیچ وقت مارو صدا نمی زد و
مارو از پرسش و پاسخ معاف کرد ما هم که پرو
تر از این حرفا بودیم و برا درسش تره هم خورد نکردیم



Re: خاطره!!
پیام زده شده در: ۱۴:۵۷ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
#9

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۲ سه شنبه ۱۰ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۴:۴۳ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
از بالای برج ایفل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 221
آفلاین
خوب حالا که صحبت از خاطره شد منم یک خاطره دارم .اولش من به طور اتفاقی دو فیلم هری پاترو دیدم وبعدش شنیدم که اصلا هری پاتر کتاب است و اسم کتاب سومش برام جالب بود یک دفعه منو گرفت که برم کتابشو بخرم .وقتی کتاب سوم رو خریدم خیلی خوشم اومد وعصر از سرراه دانشگاه رفتم کتاب 4 خریدم ویادمه که زمستون بود و برف میومد تا ساعت5/4صبح اونو خوندم و وقتی صبح رفتم کتاب 5 رو بخرم فروشندش چهاش چهارتاشده بود وبه من گفت شما همونی نیستی که دیروز اومدی؟ گفتم چرا.گفت بابا خداییش خیلی کتاب خونی! نتیجه این شد که منه بیچاره تموم پول تو جیبی هفته ام در عرض 2روز بابت 5 سری کتاب هری پاتری پرید! ومجبور شدم به قول معروف کمی مساعده بگیرم!

خاطره بعدیم اینکه کتاب 5 رو بردم دانشگاه تا بین کلاس بخونم ولی طاقت نداشتم وسر کلاس هم شروع کردم به خوندن.اتفاقا اون روز سیستم عامل داشتم واستاده هم از اونایی بود که می گفت وقتی من توضیح می دم چیزی ننویسین وبه من گوش بدین وبعد بنویسین. ولی هرچی استاده می گفت اصلا نمی فهمیدم وقتی ازم پرسید زمان بندی راند رابین چی می گفت .مثل بز نگاش کردم وحواسم به این بود که آقای ویزلی مرده یا نه!نتیجه اینکه اسمم رو پرسید وگفت حواسم کجاست وچی من خونم.منم گفتم امتحان میکرو دارم .اونم گفت اگه می خوام به خوندنم ادامه بدم بهتره برم بیرون منم همین کارو کردم تا بقیه داستانو بخونم ونتیجه اینکه پایان ترم یک عدد 5/9تمیز (جاتون خالی) گرفتم!


تصویر کوچک شده


Re: خاطره!!
پیام زده شده در: ۱۶:۲۲ سه شنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۴
#8

لوسیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۳ دوشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۲ پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۲
از تهران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 229
آفلاین
سلام ديدم خاطره هري پاتر خوني گفتم منم خاطره خودم رو بنويسم

من به آخرهاي كتاب 5 رسيده بودم و يك هفته تمام بود كه داشتم كتابها رو مي خوندم و از كتاب 5 دلسرد شده بودم چون تا اونجاي داشتان تقريبا خسته شده بودم

بعد آخرهاي داستان برام جالب شده بود و ديگه ول نكردم صبح كه اومدم اداره از صبح نشستم پاي كتابه تا ظهر همونجور داشتم مي خوندم كه دوستام منو شروع به اذيت كردن و منم خيلي عصباني شدم و ناراحت شدم (آخه دوستام هي منو مسخره مي كردند) منم قهر كردم بدون مرخصي رفتم خونه و بقيه داستن رو با خيال راحت در خانه خوندم.


من برگشتم


خاطره!!
پیام زده شده در: ۲۳:۴۴ دوشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
#7

وگا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۴ چهارشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ دوشنبه ۳ تیر ۱۳۸۷
از منظومه ستاره ای وگا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 120
آفلاین
ه.........یی ه....وو.....مم
یادش بخیر همین سه سال پیش بود که رفیقم بهم گفت برو پاتر بخون گفتم بچه شدی !!!
---بگزریم این مربوط به یک تاپیک دیگه بود
می گفتم یک روز داشتم کتاب چهارو توی مدرسه می خوندم درس شعر ور مبانی داشتیم معلمون هم بیچاره که مدرک طراحی وب داشت دیگه حالش داشت بهم می خورد منتظر بود یک نکته جالب برای کشف و گیر پیدا کنه
جاتون خالی من در قدح اندیشه پاتری غرق بودم که ناگهان دستی بر شانه مبارک زدو گفت چی کا می کنی؟
منم که هنوز قرق بودم گفتم در حال طلسم نوعی تخم طلا برای کشف رمز هستیم
معلم بیچاره احساس کرد خل شده من هم گفتم که بیچاره شدم توی این حال و احوال بودم که یکی از بچه های غیور کلاس داد زد آقا بیچاره داره هری پاتر می خونه
معلمه هم که از خدا خاسته و با حالتی بسیار هری پاتریستیکال فریاد زد (اکسپکتو پاترونام!!!!) همه کلاس ان کف موند/......
چند لحظه بعد زنگ خورد در حین رفتن پایین به طور غیر ارادی سر راه پله ها وای می سادیم و منتظر پله های درپیت میشدم!!!!!
من دیگه خریم


هنگام سپیده دم خروس سحری ،دانی که چرا همی کند نوحه گری ؟
یعنی نمودند در آینه صبح ،کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری


Re: .
پیام زده شده در: ۱۷:۰۱ یکشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۴
#6

استیو لئوپارد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ چهارشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۳ شنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۳
از جنگل ممنوع
گروه:
کاربران عضو
پیام: 88
آفلاین
خوب خاطره من مال وقتيه كه كتاب 5 تازه اومده بود و من دربدر دنبالش بودم روز جمعه بود و همه كتابفروشيها تعطيل خلاصه بعد از 2 ساعت گشتن يه مغازه لوازم التحرير فروشي درب و داغون ديدم كه يه پيرمده جلوش نشسته بود
تو دلم گفتم اينو چه به هري پاتر ولي نبايد فرصتي رو از دست ميدادم
رفتم جلو و با نا اميدي كامل پرسيدم آقا ؟ هري پاتر و محفل ققنوس رو داريد؟
مرده نگام كرده و سرشو به علامت تاييد تكان داد
با تعجب پرسيدم داريد ؟ كتا ب 5 هري پاترو
گفت آره داريم
ايندفعه با چشماي چهار تا شده پرسيدم همون جديده ها؟؟
پيرمرده بلند شد و درحاليكه چپ چپ نگام ميكرد رفت تو مغازه و كتاب رو آورد و گفت مگه اينو نميگي؟
منم كه داشتم بال در مياوردم گفتم آره آره
و اين خاطره خوب من از اون آقاي پيرمرد خوب بود


بادها چون به خروش آيند ابرها دير نمي پايند
اشكها لذت امروزند يادها شادي فردايند







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.