فیلمی به همت:خودم!همون که نباید بپرسی کیه رو میگما!پرمیس!آخه کاری براش کار پیش اومد تو سنت مانگو!یه مدت هستن خدمتشون!برای همین تا سه هفته ی دیگه به همت منو مانیا فیلما تهیه میشن٬نقش اولم که مسلمه منو مانیا هستیم!فقط یه بار دیگه بگو پاتر!هری:پرمیس دیگه چیه؟مارک جدیده همون عدسه؟!پرمیس:نه!نمید بهت میگه چیهْ!
بازیگران:رودی٬مانیا٬پرمیس و افراد مجهول الهویه ای جهت رفتن به سنت مانگو!(البته طبق معمول پرمیس پستشون میکنه!)این یعنی:نقشای اضافه به پییییییییییییش!
--------------------------------------
دو روز بعد از مرخص شدن رودی در ردا فروشی!:
یه روز آفتابی و خوشگل که همه ملت دارن واسه خودشون خوش میگذرونن و رودی روی یه صندلی کنار مانیا نشسته داره قربون صدقه اش میره که آخرش یه جوری اجازه ی اومدن به آداس همراه مانیا و پرمیس رو ازش بگیره!ناگهان...
شترق!
مانیا یهو از دنیایی فوق رومانتیک!که رودی خالقشه به بیرون پرت میشه(اونم با چه شدتی!)
مانیا:پررررررررررررررررررررررررمییییییییییییییییییییس!
پرمیس با صورتی سرخ از خشمی آشکارا! از در که با شدت هر چه تمامتر بازش کرده وارد میشه و خیلی خشن میگه:هان؟!
مانیا بالا و پایین میپره و داد میزنه:صد بار نگفتم نگو هان؟!
پرمیس هم داد میزنه:من به تو چی کار دارم!اصلا خوبه؟!هان٬هان٬هان!من اومدم تکلیف بعضیا رو روشن کنم!
رودی:مانیا!عزیزم!بیا بشین سر جات!من تازه به روز اولی که دیده بودمت رسیدم!هنوز کلی مونده که احساساتت برانگیخته بشه!باید تا لحظه ی ازدواج صبر کنی!اونوقت با هم میریم عدس!
مانیا داد میزنه:برو بابا توام!ببین پرمیس!به زبون خوش...هان؟!
پرمیس هم داد میزنه:دیدی؟!خودتم گفتی هان!هان و...٬...........٬.........
(سانسور شد!بی ادب بی فرهنگ!بی نزاکت!
)
مانیا با حالتی که نشون میده رودی سوتی رو داده!:نه بابا!آخه نگرفتی پرمیس!
پرمیس با بی خیالی:چی رو؟!
مانیا:الان میفهمی!رودی جان؟!
رودی(با خودش:الهی!هلپ می!):جان رودی؟!
مانیا:تو چی گفتی عزیزم!
رودی:گفتم تو چه قدر ماهی!
مانیا:نه!اینو که الان گفتی!قبلش!
رودی:گفتم الهی!هلپ...آهان!نه چیزه!اینو به یکی دیگه گفتم!
مانیا:خوب؟!
رودی:خوب؟!
مانیا دیگه طاقتش تموم میشه و داد میزنه:میگم چی گفتی؟!
رودی(با خودش:الهی!همون که گفتم!):خوب...
پرمیس که کمی آروم شده:نو ریسپانس تو پیجینگ!
رودی:چی؟!
پرمیس:اینو همون کسی گفت که گفتی یه چیزی رو بهش گفتی!
مانیا داد میزنه:اه!هی گفتی گفت میکنه!بالاخره حرف میزنی یا نه؟!
رودی:آهان!
آره عزیزم!داشتم میگفتم که مانیا!عزیزم!بیا بشین سر جات!من...
مانیا:جلوتر!
رودی:میگفتم هنوز کلی مونده که...
مانیا با بی صبری:بازم جلوتر!
رودی:آهان!گفتم باید تا لحظه ی ازدواج صبر کنی!اونوقت با هم میریم عدس!
مانیا:رووووووووووووووووووووووووووودییییییییییییییییییییییی!
رودی:بله!
پرمیس:روووووووووووووووووووووووودیییییییییییییییییییییییییییی!
رودی:بله؟!
مانیا و پرمیس داد میزنن:تو هیچ جا جز سنت مانگو نمیری!
رودی:نهههههههههههههه!
پرمیس که دیگه میخواد تیکه پارش کنه:منو ببینا!اومده بودم واسه یه کار دیگه.الیور کوش مانیا؟
مانیا که تمام حواسش پیش رودیه:چه میدونم!مگه من مسئول کارای برادرمم؟همین دورو برا بود.احتمالا پیش پریاست!
پرمیس و رودی:ماااااااااااااااااااانیاااااااااااااااااا!
مانیا:دیگه چیه؟
پرمیس:خودت فهمیدی...
رودی:که چی گفتی؟!
مانیا:آره دیگه!گفتم الیور!وای!نهههههههههههههه!
پزمیس:آره!
الیور:ااا!سلام پرمیس!تو اینجایی؟!
بعد آروم به یکی که پشت سرشه میگه:نه!تو برو!پرمیس اینجاست!الان نمیشه!مگه میخوای منو...
تو رو؟!
الیور:ااااااااااا!تو اینجایی پرمیس؟!
مانیا:یه بار اینو پرسیدی!
الیور:آخه اوندفعه فرق میکرد!انقدر خطر نزدیک نبود!
پرمیس:که اینطور!
الیور:کودوم طور؟!
پرمیس:الیور هورنبای!اون پری که پشتت قایم کردی انقدرام ریزه میزه نیست!اونجا چی کار میکردی؟
الیور:ممممممممممن داااااااااااشتتتتتتتتتتتم.......
مانیا با عصبانیت:چشمم روشن!واسه من لکنت زبونم میگیره!دیگه چی؟!یعنی هیچی دیگه!خلافکار شدی توام!
الیور:نه!ببین مانیا!این پریه...
رودی:آخ جون!پری!کوش؟!
مانیا و پرمیس:رووووووووووووووووووووودییییییییییییییییی!
رودی:نه!چیزه!اصلا
الیور:بگم؟!
پرمیس:بنال!
(من به تو چی بگم آخه!هر چه قدر این نویسنده مودبانه مینویسه توی..................!بلد نیستی درست حرف بزنی!...........................!......!...!...........!.............!...........!
)
الیور:این پریه تو کارش اشکال داشت داشتم مشکلشو رفع میکردم!
رودی:الیور!اشکال یا مشکل بالاخره؟!
مانیا:باسواد!دانشمند!فیلسوف!جفتش یکیه!
پرمیس با قیافه ای متفکر!(چه عجب یه دفعه فکر کرد!):نه بابا!فکر کنم فرق داره!ببین!اون مشکل بر وزنه مفعله ولی اشکال ماله باب افعاله!یعنی مصدر باب افعال که...
مانیا که داره بالا و پایین میپره داد میزنه:ااااااااااااااااااه!منو ببین گیر چه آدمایی افتادما!ببینم!تو اومده بودی چی کار؟
پرمیس که تازه یادش اومده!:آهان!
داد میزنه:الیور!
مانیا:پس میشه بی خیال اشکال و مشکل شی؟!
پرمیس با حالتی پروانه ای!:آره عزیزم!
مانیا:آره نه بله!
رودی:ولی فکر کنم فرق دارنا!
مشکـ...
مانیا و پرمیس:رووووووووووووووووووودیییییییییییییییییییییی!
رودی:
زاخی که تازه از پیش پریا اومده!:خوبه!تا آخر همین طوری باش!
مانیا:بله بله!نفهمیدم!
الیور:اشکال و یا مشکلو؟
پرمیس:جفتشو!
زاخی:بد نگا میکنی پرمیس!
مانیا داد میزنه:چون تو...
پرمیس:رووووووووووووووووودیییییییییییییییی!
رودی:چیه عزیزم!مشکل داری یا اشکال؟
پرمیس با عصبانیت:جفتشو!
رودی خیالش راحت میشه!:پس این تو حیطه ی کاری من نیست!به الیور بگو!
مانیا:و جنابعالی؟!
رودی:رودولفس لسترنج هستم!خوشبخت هستم!و شما دوشیزه ی محترم؟!
پرمیس:منم پرمیس هستم زنت هستم!
رودی:تو رو نگفتم که!
مانیا:منم مانیا هستم زنت هستم!منظورم از و جنابعالی این بود که کجا میـ...
زاخی:به هر حال هیچکدوم دوشیزه نیستن!
الیور:نه بابا!
زاخی:جدی میگم!
رودی هم به راهی که قبلا داشت میرفت ادامه میده!یعنی طرف...
زاخی و الیور و پرمیس و مانیا:پرییییییییییییییییییییییییییا!
رودی:نه بابا!زحمت نکشین!خودم دارم میرم!بیان اینجا خسته میشن!
پرمیس میدوه طرف رودی و داد میزنه:رودولفس لسترنج!اگه یه قدم دیگه ورداری...
رودی هم همچنان در جبهه ی مبارزه ی حق علیه باطل پیش میره!و یه آر.پی.جی تو دست پرمیسه و حالا میخواد شلیک کنه که...
زاخی:برو بابا توام شولوغش کردی!
الیور:و اینک ادامه ی داستان!
پرمیس:میفرمودم!
رودی:برم یا نه؟!
مانیا با آرامش:تو برو تا یه ضربه نوش جان کنی!
پرمیس:مانیا!
مانیا:بله؟!
پرمیس:من زاخی و الیورو دارمشون!خودت که میدونی من وقتی کسی رو دارم یعنی چی؟!
زاخی:سنت مانگو!
مانیا:آهان باشه!منم مراقب رودیم!
رودی:نهههههههههههههه!
مانیا:نگفتم که دارمت که میگی نه!
رودی:آخیش!
زاخی و الیور هم در حالی که دارن میرن سمت در:
زاخی:خوب دیگه!منو الیور خودمون خودمونو داریم!نیازی به زحمت شما نیست!
از اونجایی که این مطلب زیادی خشن میشه از ذکر جزئیات داستان جذاب«چگونه زاخی و الیور با سنت مانگو آشنا شدند!» یا «خدا بیامرزان!»خودداری میکنم!فقط به مسایل حاشیه ای یعنی داستان«مانیا و رودی تنهایی در ردا فروشی چه میکردند؟!» یا «رودی!دوباره!» میپردازم!
مانیا:رودی!
رودی:جانم!
مانیا:یعنی باید مستقیم بگم که بیا اینجا و بعدش...
رودی دوزاریش میفته و درحالی که میاد طرف مانیا میگه:آهان!آره!یعنی بله!خوب کجای حرفام بودم عزیزم!
مانیا:اونجاش که باید پرده ها رو میزدی!
رودی:آره دیگه!هان؟!
مانیا باز بالا و پایین میپره:رووووووووووووودییییییییییی!
چند بار باید بگم نگو هان!
ببین!یا پرده ها رو...ااااااااااااا!رودی!
طفلکی رودی!دوزاریش چپکی افتاده بود!بابا مسلمونا!یه دشک لااقل اونجا بذارین!اون که همیشه همون جا غش میکنه!