خانه ی ریدلبلا اشک ریزان
به لرد سیاه و نجینی نگاه می کرد.بتی به کنار بلا آمد و گفت : فکر نمی کنم خودشون متوجه شده باشن !دوباره همه چیز رو از یاد بردن؟
بلا با سر تائید کرد و دوباره اشکهاش سرازیر شدن
بتی گفت: مورگانا گفت که راه حل داره و تا حالا شم که نقشه خوب پیش رفته.
بلا بی توجه به حرف بتی نتونست خودش رو کنترل بکنه و در حالی که با صدای بلندی گریه می کرد
از لرد و نجینی و بقیه دور شد. در همین هنگام صدای بلا باعث شد به اون طرف نگاه کنه و بتی رو ببینه. لرد سیاه گفت: برو یه دکتر خبر کن نجبنی اصلا حالش خوب نیست. از صبح تا به حال فقط مثل یک شیلنگ خوابیده. منتظره چی هستی؟!زود باش.
بتی با شنیدن صدای لرد بقض کرد. لرد سیاه چوبدستی اش را بالا برد وگفت : چطور جرئت می کنی حرف اربابت رو گوش ندی؟!
کروشیو بتی !کروشیو ! پس چرا این چوبدستیم کار نمی کنه؟
بتی هم که این حالت لرد رونمی تونست ببینه ، درحالی که او هم گریه می کرد از اون جا دور شد.نجینی گفت: سسسفوس(از دست تام با این مرگخواراش ! الان هم موقع مریض شدن بود؟! حتی حرف منو هم نمی فهمه!دم به دممم که همه چیزو فراموش می کنه. )
فلش بکخانه ی ریدل سر میز شاملرد سیاه از بالای میز گفت: وقتی آخرین گزارش فنری رو در مورد گرگینه ها خوندم احساس کردم، در میان گرگینه ها هرج و مرجی راه افتاده و اونا می خوان خودشون رو مستقل کنن برای همین فردا یک ماه کامل رو داریم، یک ماموریتی به 16 نفر از سرانشون می دم که اجرا کنن .اونا باید یک دسته شکارچی ماگل رو این جا بیارن تا من معجون جدیدم رو بهشون بدم ولی ، بعد از اتمام ماموریتشون اونا هستن که اون معجون رو خواهند خوردبا خوردنش ،به طور مادام العمر روح و جسمشون به اختیار من درمیاد و من به وسیله ی اونا می تونم مطمئن شم که هیچ توطئه ای بر ضد من در جامعه ی گرگینه صورت نمی گیره.راستی مورگانا قضیه ی ملاقاتت با خون آشامان ارشد چی شد میدونی که این موضوع خیلی مهمه؟
مورگانا: فرداست و همون طور که دستور دادین هدیه ای ارزشمند از طرف شما تهیه کردم . نا امیدتون نمی کنم ،مای لرد.
- همین طور هم باید باشه.حالا همه شامشونو بخورن.
یک ساعت بعد از شام در حالی که مرگخوارا و لرد خوابیده بودن ،مورگانا از اتاقش بیرون آمد و به آشپز خونه رفت ،از توی کیفش یک بطری با محتوایی قرمز رنگ در آورد و توی یخچال گذاشت. سپس رو به آنی مونی کرد و گفت: آنی اینو گذاشتم تو یخچال فردا میام ببرمش. حواست باشه کسی ازش نخوره. خیلی خطرناکه !
آنی مونی در حالی که ظرفا ی شام رو می شست گفت: خیالت راحت . فردا شب که خواستی بری بیرون یادت میندازم بیای ببریش.
مورگانا لبخندی زد و به دنبال شکار انسان ها، برای خوردن خونشون به بیرون رفت. آنی مونی نفس راحتی کشید و با خودش گفت: خوب شد لرد سیاه بهش فهموند بهتره خودش باید دنبال خون بره.فکر کن من می رفتم برای یک خون آشام خون تهیه می کردم!
وقتی ظرف آخر رو هم شست رفت که بخوابه و آخرین چراغ رو هم تو خونه ی ریدل خاموش کرد.ساعاتی بعد لرد سیاه با لباس خوابش که از جنس پر قو بود (بعد از مدتی تصمیم گرفتن به جای لباس خال دار و گل گلی از این نوع لباس های خواب استفاده کنن که برای پوست حساسشون خوبه
) به طرف یخچال آمد و کورمال کورمال بطری رو از در یخچال بیرون آورد و ازش نوشید . با خوردن یک جرعه از مایع درون بطری، اون رو جلوی صورتش گرفت و با دقت بهش نگاه کرد و وقتی فهمید محتوای درونش قرمزه و به طور حتم این نوشیدنی آب نبوده بلند گفت:آنی مونی مگه من صد دفعه بهت نگفتم تو جایی که بطری های آب هست چیز دیگه نذار . حالا این چه کوفتی بود من خوردم؟از این بد مزه تر تا به حال چیزی نخورده بودم.
صورت دیگه ی ماجرادر اواسط شب صدای جیغ جیغ های بلندی از درون آشپز خانه بلند شد و این صدای ناآشنا باعث شد همه ی مرگخوارا به حالت آماده باش به طرف آشپز خونه برن. وقتی اونا در رو باز کردن اربابشون رو دیدن که با زبان غریبی در حال داد و بیداد کردنه. همه چوبدستی هاشونو پایین آوردن و در حالی که یک کلمه از حرف های اربابشون رو نمی فهمیدن به او خیره شدن.
لرد سیاه چوبدستیشو بالا آورد و گفت:آدو (کروشیو)
ولی هیچ اتفاقی نمی افته و خود لرد هم متعجب،
باز هم همون کلمه رو تکرار می کنه ولی هیچ چیزی رخ نمی ده و بلا در حالی که بقض کرده ، گفت: حتما مای لرد می خواد بگه کروشیو .(و کروشیوش به رودولف می خوره)
لرد با شنیدن حرفا ی بلا که براش هیچ مفهومی نداشتن
از مرگخورا دور می شه.(نه لرد حرفای مرگخورا رو می فهمیده و نه مرگخورا حرف های اونو)و در همین موقع سرش گیج می ره و قبل از این که صدای جیغ مرگخوارای مونث رو بشنوه بیهوش رو زمین میافته.
فردا صبحمورگانا قبل از این که خورشید طلوع کنه، با وارد شدن به خانه ی ریدل ،با قیافه ی عصبانیه ی همه ی مرگخوارا روبرو می شه. مورگانا: چی شده؟
مورگان بطری رو بالا آوردبه طوری که مورگانا بتونه ببینه. مورگانا با ترس و لرز گفت: نگو که یکی از اون خورده ؟!
بتی با سرش به او جواب مثبت داد . مورگانا نگاهی به همه انداخت و گفت: همه که این جان کی ازش خورده؟ صبر کنین نکنه نجینی ازش خورده که مای لرد این جا نیست؟
بلا : نخیر لرد سیاه ازش خورده.
رنگ از صورت مورگانا پرید . بلا چوبدستی شو به زمین انداخت و در حالی که با دو دستش مورگانا را تکان می داد فریاد زد: بگو چه بلایی سر مای لرد آوردی؟ این چی بود کنار بطری های آب گذاشتی؟چطور دلت اومد این بلا رو بر سر لرد سیاه بیاری؟
بتی بلا رو از مورگانا با هر بد بختیی جدا می کنه و در حالی که مونتگومری چوبدستیش ، رو از دستش دور نگه داشته گابریل و بتی بلا رو از مورگانا دور می کنن که اون رو نکشه. آنتونین در حالی که چوبدستیشو به طرف مورگانا گرفته بود گفت: چرا همچین کاری رو کردی؟
مورگانا با تکان هایی که بلا بهش داده بود تو نسته بود دوباره به حال اولش برگرده وگفت: من هیج کاری نکردم . اون معجون هدیه ای بود که از خون 1007 موجود جادویی در تمام جهان درست شده بود، و من می خواستم فردا از طرف لرد به سران خون آشامان تقدیم کنم.برای این که خراب نشه گذاشتمش تو یخچال ...
- چرا گذاشتیش تو قسمت بطری های آب ارباب؟
- من نمی دونستم اون جا نباید بذارم . تازه به آنی مونی سپردم که مراقب باشه کسی ازش نخوره.
آنتونین چوبدستیش را پایین برد و گفت: حالا بگو چه بلایی سر ارباب اومده چطوری می شه ایشون رو به حالت اولش برگردونیم؟
مورگانا: اون معجون رو فقط خون آشام های اصیل می تونن بخورن و حتی برای خون آشا های جوون هم خطرناکه چه برسه به غیر خون آشاما ! این معجون خیلی سریع اثر می کنه و در عرض یک ماه ، فردی که بدنش آمادگی نداشته و اون رو خورده رو ،نابود می کنه ولی فقط یک راه وجود داره اونم اینه که به مدت 20 روز ،هر روز یک قلبی که تازه از بدن یک گرگینه جدا شده رو بخوره.
در همین هنگام مشتی بر روی در کوبونده شد. ایوان به آنتونین گفت: من درو باز می کنم . تو از پشت حواست به من باشه.
ایوان در رو باز کرد و با دیدن صورت پشمالوی یک مرد گفت: تو باید از طرف گرگینه ها اومده باشی .
گرگینه گفت: درسته .
آنتونین به جلو آمد و گفت: لرد سیاه به ما گفته ماموریت رو بهت بگیم چون خودشون کاری دارن.
- من می خوام با خود لرد صحبت کنم.
- نکنه می خوای از دستور لرد سیاه سرپیچی کنی و بر خلاف میلش عمل کنی؟
گرگینه بعد از مکثی کوتاه، اخم کرد و گفت: ماموریت رو بگو.
آنتونین از درون گفته های شب گذشته ماموریتی رو برای گرگینه تعیین کرد و بعد در رو بست و وقتی به خانه باز گشت به مورگانا گفت: من یکم می خوام نقشه رو تغییر بدم؛وقتی گرگینه ها آدما رو این جا آوردن، بهشون از طرف لرد دستور می دیم که همشونو گاز بگیرن . بعد هر روز قلب یکی از این گرگینه های جدیدمون رو به ارباب می دیم.
مورگان: مورگانا قلب گرگینه های جدید هم تاثیر می کنه ؟
مورگانا: باید همین اثر رو داشته باشه. این مورد نادریه زیاد روش تحقیق نشده ولی چاره ی دیگه ای هم نداریم. باید امیدوار باشیم . وضع از این که هست بد تر که نمی شه. اگر همین طور پیش بره ارباب به طور کامل دیگه نمی تونه حرف بزنه ، یا بشنویه یا بیبنیه. حافظش کوتاه مدت می شه ،و بعد از بین می ره . به زودی قدرت راه رفتن و تکون دادن اعضای دیگه ی بدنشو از از دست می ده و بعد هم ...
اشک های مورگانا گونه هاش رو خیس می کنن و او رو از ادامه دادن حرفش باز داشتن . او هم به اتاقش در زیر زمین میرود.تا فکری برای مشکلات جدیدش بکند.
پایان فلش بکدر پیش محفلیونهری: این تو چیزی راجع به این که کجا بردنشون ننوشته .
دامبل : یه ماموریت رو به این پسر سپردیم چرا هیچی تو اون دفترچش نگفته؟
هری: یه چیزایی گفته ولی هیچ ربطی به ماموریت نداره .
- شاید به صورت رمز گذاشته باشش!
جیمز: راست می گه بابا شاید به صورت رمز گذاشته باشش.
هری به هر دوی اونا بد نگاه کرد و گفت: وسط در گیری تدی از کجا وقت برای رمز درست کردن پیدا کرده؟
دامبل و جیمز: این هم نظره ایه.
-
دامبل دفترچه رو از دست هری می قاپه و شروع به گشتن می کنه: خب این کتاب به دو بخش تقسیم شده .بخش اول ویکتوریا ویزلی و بخش دوم مورگانا لی فای خوب این یعنی این که نصفشون رو بردن یک جا و نثفون رو بردن جای دیگه.
هری: آلبوس از جاروی ولدمورت (همون خر شیطون)بیا پایین . اونا بردن تو مخفیگاها شون زیر زمین و یا بردن خونه ی ریدل.
دامبل بدون توجه به او ذره بین جیمز رو ازش می گیره و شروع می کنه و به کشتن و این کار باعث می شه جیمز یک جیغ بنفش نصیبشون بکنه.
...
این شناسه رو دوست داشتم . امیدوارم همه از این شناسه خاطره خوبی به یاد داشته باشن.
فعلا بای