...دیگه پاشین برین تالارتون. شب به خیر!!
-----------------------------------------------------
ملت هافل مثل یه دسته ماموت رم کرده (سفر به زمان قدیم از این دردسر ها هم داره دیگه!) به طرف تالار می دون ولی وقتی به تالار می رسن همشون از تعجب می ایستن چون تالاری که همیشه چنان شلوغ بود که همه توی هاگوارتز از آخرین اخبارش خبر داشتند، کاملا ساکت بود.
ملت هافل همگی در حال فک کردن هستند که چرا تالارشون این قدر خلوته که ناگهان...
دریرینگ دریرینگ! (زنگ موبایل لودو)
- الو بفرمایین.
- آلبرت اینشتین هستم، از اون دنیا زنگ می زنم.
- بفرمایین امرتون
- (اینشتین داد می زنه:) خب اوشکولا تالار ساکته چون همتون رفته بودید سر میز شام و کسی توی تالار نیست!
اینشتین بلافاصله گوشی رو قطع می کنه. لودو و بقیه که به علت بلندی صدای اینشتین حرفاشو شنیده بودن کمی به این صورت
میمونن و بعد میگن: آهان! ( خداییش من تو کف آی کیو این ملت هافلم
)
جماعت هافلی به سبک قبیله گومبا گومبا میرن توی تالار که متوجه میشن تالار خالی نیست و یه پسر و یه دختر جوون و شیک ایستادن منتظر اونا. پسر جوون با چوبدستش چراغا رو روشن می کنه (نکته تستی: تا الآن چراغا خاموش بودا!
) و ملت متوجه میشن که این همون درکه.
دانگ میپره جلو و شروع میکنه که بگه: "ایول درک، عجب داف خوشگلی تور کردی!" ولی همین که چشمش به اون دختره میفته میره زیر بال هدویگ قایم میشه!!!
درک ناگهان با فریاد میگه: "شما مثلا اسم خودتونو گذاشتید هافلی؟ خجالت نمی کشین؟ شما هافلی هستین یا دله دزد؟ خجالت نکشیدید ریختید تو خونه این خانم محترم نصف اموالشو دزدیدید؟"
و ملت متوجه میشن که اون دختر جوون، همون گرتل، خواهر هانسل هست.
درک ادامه میده: "یالا هرچی از خونه این خانم محترم دزدیدید پس بدید."
ریتا خودشو می کشه طرف درک و با ناز میگه: "درک جون، یادته منو دوس داشتی؟ من که لازم نیست چیزی پس بدم؟"
درک یه نگاه میندازه به گرتل که مثل یه دسته گل خوشگل ایستاده و بعد به این
حالت میگه: "از ریتا شروع می کنیم. یالا هر چی برداشتی پس بده!"
ریتا دست میکنه توی جیبش تا گل سر خامه ای رو که از کمد گرتل برداشته پس بده ولی...
ریتا: "واییییییییییی... گل سر خامه ایه آب شده!"
درک و گرتل نگاهی به شلوار جین ریتا که که یه لکه خامه ای بزرگ جلوشه نگاه می کنن و دوتایی:
دانگ به درک چشم غره میره و میگه: "این چه طرز رفتار با یکی از هم گروهی هاته؟"
بعد شونه ریتا که تقریبا داره گریه می کنه رو میگیره و همون طور که اونو با خودش به طرف حموم عمومی میبره میگه: "ناراحت نباش میدیم دابی شلوارتو بشوره تمیز میشه. بیا درش بیار تا بدیم دابی بشوره"
دانگ متوجه میشه که ریتا داره ازش فاصله می گیره، در واقع ریتا داشت همین طور به طرف حموم عمومی میره ولی اون سر جاش ثابت ایستاده بود.
جریرینگ جریرینگ! (موبایل خواننده پست زنگ می خوره و اینشتین از اون طرف خط میگه: "اوشکول درک یقه دانگ رو گرفته و اون هم چون مثل تو اوشکوله، داره همین جوری درجا قدم می زنه!")
درک: "خب دانگ حالا نوبت توئه. هر چی برداشتی پس بده."
دانگ: "به جوونیای نن جون هلگا که واسه خودش جیگری بوده، من چیزی بر نداشتم!"
گرتل: "دروغ میگه، خودم دیدم که یه سنجاق سینه زرشکی از کشوی من برداشت."
درک: "(رو به دانگ) اوشکول خودتی هر چی برداشتی پس بده تا نزدم شپلخت کنم!"
دانگ که از خشانت درک ترسیده، شروع می کنه از جاهای مختلف لباس و بدنش اشیا دزدی رو در میاره. دانگ هفت تا مبل هفت نفره ژله ای و یه سری میز و صندلی ناهار خوری سیزده نفره و شیشصد و شصت و شیش تا قاشق مربایی (مربا خوری نه ها!) و یه استخر پر از شیر موز در میاره.
گرتل: "ماااااااااااااااااااااااااااااااااااااا!
"
درک: "بقیه اش کو؟
"
دانگ: "به جون تو نباشه به جون این گرتل خانم که به چشم خواهری نباشه خیلی خوشگله فقط همینا رو برداشتم."
درک شروع می کنه به دانگ تکونی! ( این عمل بر وزن خونه تکونیه و یعنی دانگ رو از پا برعکس میگیره و می تکونه
) یه دوچرخه، یه دارت، یه دست لباس مجلسی دخترونه و یه دست پسرونه اش، یه جعبه آرایش، هفت هشت جین بشقاب و کاسه و لیوان، یه یخچال فریزر امرسان، یه گونی سیم کارت شکلات سل، یه کالسکه کدویی با هشت اسب چاق و سرحال، یه مرسدس بنز بادمجونی، یه قایق تفریحی! و یه تایتانیک (!!! منظور یه عکس از فیلم تایتانیکه باب، هر چی هم رول تخیلی باشه، تایتانیک با اون همه عظمت هیچ جای دانگ جا نمیشه!) از جاهای مختلف دانگ میریزن بیرون.
با زمین افتادن تایتانیک درک که به این حالت
بود از خواب می پره. ( چی زمین افتادن عکس تایتانیک صدا نداره؟ خب درک که از صداش بیدار نشد، به خاطر چیزی که تو عکسه بود از خواب پرید!
)
لودینگ گرتل با آهنگ بک گراند "مااااااااا" روی این
حالت پر میشه و وقتی پیام "با تشکر از تعجب شما" رو می بینه، به حالت عادی بر میگرده و میگه: "ولی هنوز سنجاق سینه منو پس نداده!
"
درک که روی تایتانیک قفل کرده، میگه: "عزیزم خب شاید واقعا اونو برنداشته"
گرتل که خوش بختانه دوزاری هاش هم شکلاتین و به این راحتی ها نمیفتن، متوجه مسیر نگاه درک نمیشه و میگه: "نخیر، خودم دیدم برداشتم. تازه از آب تنیم توی نهر روغن بادام برگشته بودم که دیدم ..."
--------------------------------------------------
من (یعنی درک) که توی ماموریت نبودم، اونایی که بودن بیان تعریف کنن ببینیم گرتل چی دیده
این پست صرفا برای این نوشته شده که
اولا در ادامه اون با یه سری فلش بک از حافظه گرتل یا ملت هافلی یه سری از ماجراهای پیدا کردن پورتکی و برگشت بچه ها به مدرسه نوشته بشه چون به شخصه معتقدم که خیلی آنتاحاریک برگشتن و
دوم برای رسوندن من به گرتل که واقعا مناسب همدیگه هستیم و دیگه! البته اگه کسی آدرس اون عکس تایتانیک رو داره، اونو ترجیح میدیم
**********************************************
هوووووم، خیلی وقت بود ننوشته بودم، اگه بد شده، بی ربط شده، زیادی کشدار شده یا سوژه اش خوب نیست یا هر چیز دیگه ای، این پست رو در نظر نگیرین، فقط بی زحمت اگه ناظر خواست پست رو در نظر نگیره، پاکش کنه.
به ریتا:
باب دختر جون، این عملیات این انتحاری چیه در میاری؟ نباید لااقل بگی این ملت هافل چجوری برگشتن؟ سوار هدویگ که نشدن!!! باب یه خورده ملایم تره عملیات انتحاری انجام بدین.