ادوارد بعد از کمی سکوت گفت:
- آره.قرن هاست که مردم به هم خیانت میکنن.مهم نیست.فکر کن اون همسر لودو بشه.اونوقت چی میشه؟
هوگو گفت:
- چی میشه؟
ادوارد سرش را برگرداند و نگاهی به سر تاپای هوگو انداخت.آبدار خانه در مقابل او هیچ بود؛آب دهن آویزان
!
قیافه ای کثیف و زشت
،ذوق زده
، به فکر فرو رفته
و...بگذریم.
ادوارد زمزمه کرد:
- احمق!خو معلومه دیه.اونوقت...
لودو داد زد:
-آبدار چی، بیا.
ادوارد فرار کرد و قبل از رفتن چشمکی به هوگوی آبدارچی زد.هوگو نفس عمیقی کشید و وارد دفتر وزیر شد.قبل ااز این که لودو فرصت دیدن هوگو یا چایی رو پیدا کنه، هوگو یک نفس گفت:
- من هوگو ویزلیم و در آبدارخونه کار میکنم و براتون چایی آوردم که بخورید و نوش جانتون کنید و از دست من راضی باشید و بگذارید که من به کار ادامه بدم و امیدوارم که تا قبل از مرگتان من را اخراج نکنید.حلالم کنید.
لودو بگمن مثل داخل فیلم ها! سرش رو پایین آورد و دستشو بالا برد.به معنای دیه بسه و برای این که بیشتر درک کنید، همون خفه شوی خودمون.
اون دستاشو به هم چسبوند.آهی کشید و با کمترین ولامی که فکر شو میتونین بکنین، گفت:
- چایی رو رد کن.
- بله قربان؟آبی رو خورد کنم؟
این دفعه لودو با بلندترین صدایی که میتونست داشته باشه، فریاد زد:
- احمق، چایی رو رد کن بیاد.بده کوفت کنم.احمق. :vay:
هوگو قبل از این که چایی رو به لودو بده، به فکر فرو رفت.
آیا مشکل اخلاقی لودو، این که این همه ساحره رو دور خودش جمع میکرد و برای همسری انتخاب میکرد، بدتهدیدی برای اون حساب نمیشد؟
آیا هوگو نمیتونست لودو رو تهدید کنه که لوش میده؟
آیا هوگو نمیتونست لودو رو مجبور کنه که پارتی بده به اون و از اون به نفع خودش استفاده کنه؟
چرا نمیتونست؟
هوگو بدون این که چای رو به لودو بده، با بیشترین متانتی که از خودش سراغ داشت، بودن کوچک ترین مقدمه ای، گفت:
- لودو، یا حرف منو گوش میکنی یا این که خودت برخلاف قانونات عمل میکنی رو به همه میگم.شیر فهم؟
لودو:
-بله؟
تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟