نمايش بودن يا نبودن !!!پرده ي سوم گريفيندور :آه بودن يا نبودن مسئله اين است .
روح : ا..ا..ا....ا پق!
گودريك (ازجا مي پرد) : دهانت شكسته باد! من را ترساندي . تو چه كسي هستي؟
روح : ا..ا..م ...ن..رو...حم...اا.
گودريك : آن را كه نيك مي بينم . مثل انسان لب بگشا تا حرفت را گوش كنم .
روح : اي پسر كودن ! من روح باباتم ! دايي تو زوركي ريق رحمت رو تو گوشم ريخت .
(درهمين لحظه دايي گودريك وارد مي شود).
دايي : آه اي خواهرزاده ! آيا از ديدنت خوشحال همي باشم ؟
(روح ناگهان به دايي حمله كرده و خرخره او را مي جود و خونش بر صورت گودريك مي ريزد . در همين لحظه روونا ريونكلاو دختر دايي گودريك وارد مي شود.)
گودريك : آه اي روونا من در غم فراق تو چه نالان بودم . آيا انسان بايد تسليم شر شود يا با شجاعت با آن مقابله كند ؟
ريونكلاو : جـــــــــــــــــــــيـــــــــغ
!! خفه شو قاتل !
(يك شيشه از جيبش در مي آورد و آن را روي صورت گودريك مي ريزد )
گودريك : (مانند شير نعره اي از درد مي كشد) افريته ! سوختم ! اين اسيد رو از كجا آوردي ؟ چشمانم كور شد .
روونا : از همان بشكه اي كه مادر خود و پدر من را به ان رهنمون كردي . حال تا من شامم را بخورم در كوري و سوزش بمير .
(روونا از صحنه خارج مي شود).
گودريك : برو بخور كه در آن هفت شيشه معجون مرگبار حل نموده ام . با قاشق اول ، دل و اندرونت پاره مي شود .آه اي رووناي نازنين احمق بيچاره .
(پرده ها مي افتد)
ویرایش شده توسط گودریک گریفيندور در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۳۱ ۱۳:۲۶:۲۴
[color=0000FF][b]" - خوش به حالش رفته تو آسمون پيش خدا !!!
دست كوچكش كه در دستانتم بود محكم فشردم و پرسيدم :« كي ؟!»
با انگشت