نقل قول:
فرانک لانگ باتم نوشته :
وقتی که سریوس مرد واقعا بد بود
بد بود ؟! کجاش بد بود ؟ اتفاقا من کلی حال کردم وقتی سیریش مرد ، کلا یه شخصیت اضاف بود توی داستان .
نقل قول:
اسنیپ نوشته :
1. وقتی بابای هری مرد.
2. وقتی ننه هری مرد.
3. وقتی که لرد ولدمورت ننه بابای هری رو کشت.
4. وقتی که فهمیدم هری یتیم شده.
اتفاقا من با هیچ کدوم گریه نکردم ، اون جایی که ننه و بابای هری توی اتاق تنها بودن و هری هم یه گوشه داشت نگاه می کرد و بعد ولدی اومد و خلوت این سه نفر رو به هم زد من واقعا گریه م در اومد !!
نقل قول:
آبرفورث نوشته :
مصرانه(مسرانه؟) میگم مالی ویزلی از همه جیگر تر بود هم از نظر اخلاقی هم از نظر ظاهری !
خب الان این چه ربطی در اومدن گریه داشت ؟ چرا بحث تاپیک رو منحرف میکنی عزیز من ؟ بعدشم ... شما خجالت نمی کشی با این سنت به زن 60 ساله نظر داری ؟!!!
نقل قول:
مورگانا نوشته :
غم انگیزترین قسمت کتاب که بسی اشک منو درآورد توی قطار هاگوارتز و در همون جلد یک کتاب شکل گرفت. زمانیکه یک نویسندۀ بی ارزش و ناشی و تازه کار، به راحتی از ملکۀ بزرگ آوالان گذشت و نه تنها توضیحی درمورد جزیرۀ زیبای اون و نوع حکمرانیش بر قلب و روح مردمش ننوشت، بلکه برای توصیف حالات جذاب و زیبای اون، به تصویرش بر روی یک کارت شکلات قورباغه ای ناقابل اکتفا کرد.
جزیره آوالان ؟ جزیره زیبا و نوع حکمرانی ؟ کارت قورباغه ای ؟ هوم ؟
راجع به چی داری حرف میزنی ؟ اینایی که گفتی واقعا توی کتاب بود ؟!! خانم مورگانای عزیز بهتره مطالب واقعی کتاب رو ارائه کنی نه این بدعت گذاری ها رو .
نقل قول:
تد ریموس لوپین نوشته :
1. صفحه سوم فصل آبروریزی لوپن ها در زندگی آزکابان که انگشت اشارم ام رو برید
۲. شیرازه کتاب هفتم که فرق سرم رو به دو قسمت مساوی تقسیم کرد.
خب به من چه که شما دستت رو بریدی ؟ به ملتی که دارن صادقانه و به دور از ارزشی بازی این جا بحث می کنن چه ربطی داره که شما دستت رو بریدی ؟ بریدن دستت به مطالب کتاب چه ربطی داره ؟ چه ارزشیایی پیدا میشنا !!!
نقل قول:
ادگار بونز نوشته :
مرگ دامبل و سیریوس واقعن منو دپ بودم
مرگ دامبل و سیریش من رو دپ بودم ؟ نه جون من ! من رو دپ بودم ؟!!! زبان فارسی چند می گرفتی توی مدرسه ؟
نقل قول:
ریموس لوپین نوشته :
اشک من تو کتاب هفت در اومد جایی که نویسنده بوقی زد منو همسرم رو شهید کرد و یگانه بچه خوشگلمونو داد دست عله !
زنت ؟ همون تانکس رو میگی ؟ اون که زن همه بود ، یه مدت هم زن من بود حتی .
دیگه گریه کردن نداره که داوش من .
و اما جایی که واقعا اشک منو در آورد و من مجبور شدم برم چشم پزشکی ! یعنی حتی از اون صحنه که فلور هری رو می بوسه هم بیشتر اشکم رو در آورد !
-- کتاب 5 ، ترحمه ویدا اسلامیه ، اتاق ضروریات--
چو و هری دارن به هم نزدیک و نزدیک تر می شن .
چو : هری جیگرتو .
هری : ای جان !
...
هری نیم ساعت بعد به تالار گریفندور می رسه !!
حالا جالب این جاست که اتاق ضروریات و تالار گریف جفتشون توی طبقه هفتم بودن ، یعنی از اتاق ضروریات تا تالار گریف دو دقه بیشتر راه نیست و هری نیم ساعت بعد اون جا بوده ، دیگه شما خودت حساب کن که هری و چو و اتاق ضروریات خالی و نیم ساعت ...!
از این جا می فهمیم که خود رولینگ یه چیزای دیگه ای نوشته و بعد که داده به انتشاراتی ، اون جا سانسور شده و قضیه خلاصه شده اما به عقلشون نرسیده که اون نیم ساعت رو بردارن ! و بعد هم که ویدا اسلامیه هم باز همون تیکه رو سانسور کرده !!!
و به خاطر این سانسور ها و محدودیت های شدید بود که من گریه م گرفت !