wand

روزنامه صدای جادوگر

wand
مشاهده‌کنندگان این تاپیک: 1 کاربر مهمان
پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
ارسال شده در: سه‌شنبه 5 اسفند 1399 19:59
تاریخ عضویت: 1397/06/21
تولد نقش: 1397/06/22
آخرین ورود: دیروز ساعت 16:36
از: میان ریگ ها و الماس ها
پست‌ها: 479
ارشد گریفیندور، استاد هاگوارتز
آفلاین
-من میرم برای اولین صبحونه دوتایی مون نون خشخاشی بگیرم.

خاطره مجلس عقد و عروسی اش با اما ونیتی تمام حافظه کوتاه مدت آموس را اشغال کرده بود و او چیزی از دعواهای چند دقیقه قبل یادش نمی آمد.

اما از خودش پرسید که آیا بعد از اینهمه کلاهبرداری حالا پیرمردی مثل آموس دیگوری کلاهش را برداشته است، ولی صدای جمعیت نذاشت اما جواب مغزش را بشنود‌.

-بنداز! اینجا.
-من، من باید بگیرمش.
-بکشید کنار!

رودولف در هر بازویش دو ساحره را نگه داشته بود و جلوی جمعیت زیگزاگ میرفت تا دسته گل عروس حداقل سهم یکی از آن ساحره ها شود.

در پشت صحنه مهمانی گوگو و بیل دردوطرف ملانی نشسته بودند و برایش عشوه می آمدند.

-شما هم ازون معجونا خوردید؟ چتونه؟ از الان بگم که من با کارم ازدواج کردم.

در جلوی قیافه های پوکرفیس بیل و گوگو، ملانی گوشی پزشکی ای که کت شلوار پوشیده بود و از تمیزی برق میزد را از جیبش بیرون آورد و به دور گردنش انداخت.
-بریم ببینیم اینجا از شام خبری هس یا نه.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
بپیچم؟


تصویر تغییر اندازه داده شده
پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
ارسال شده در: سه‌شنبه 5 اسفند 1399 18:15
تاریخ عضویت: 1396/06/18
تولد نقش: 1396/08/13
آخرین ورود: دیروز ساعت 22:18
از: شبانگاه توی سایه ها.
پست‌ها: 498
ارشد گریفیندور، مدیر رسانه‌ای جادوگران پلاس
آفلاین

گروه سرود گل های هاگوارتزی


ملت بزور کارتک ادوارد و وینکی که مثل استیکر به زمین چسبیده بودند رو از زمین جدا میکنند.

_ شما داشتین باهم راز و نیاز میکردین؟
_ شایدم راز و نیاز داشتن اینارو میکردن؟
_ راستشو بگین شما راز و نیاز میکردین یا راز و نیاز...

ادامه حرف گوینده با شنیدن عربده ای عظیم قطع شد!

_گووووودااااااا!

ملتی که برای راز و نیاز رفته بودن "اون پشت" ، بدو بدو اومدن "این جلو" تا ببیند چخبره. آنها با دیدن اما که با حرکات بروسلی وارانه درحال جنگو جدال با نامزد چند دقیقه ای اش بود!
_ این فکر تو بود که مزدوج شیم!
_ پشیمون شدم دیگه... من مربا بخورم دیگه بخوام با کسی مزدوج شم یا کسیو مزدوج کنم!

ملت که مات و مبهوم و بی خبر از همچی درحال نظاره بودند توجهشون به آستریکس که عاقد عروسی بود جلب شد.
_ تا دیروز دی جی بودی نصف شب ها از متال هایی که میزاشتی نمیتونستیم بخوابیم ؛ آلان عاقد شدی برامون؟!
_ عروسی که عاقدش تو باشی همین میشه دیگه!

آستریکس هم که میدید وسط بروسلی بازی اما ملت هم بهش گیر دادن ترجیح داد سریعا قبل از اینکه تیکه بزرگش گوشش بشه بره کنار ، پس تبدیل به خفاش شد و بال زنان رفت اون بالا مالا ها یه گوشه نشست و ترجیح داد نظازه کنه فعلا.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط آستریکس در 1399/12/5 18:36:59
دلیل: من این جایزه لعنتی رو میخوام!
Life flows in the veins.

از جرقه‌ای کوچک تا شعله‌ای فروزان؛ با شجاعت و اتحاد، برای گریفیندور!

اثر هنری ضیافت من.


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
ارسال شده در: سه‌شنبه 5 اسفند 1399 14:36
تاریخ عضویت: 1397/11/30
تولد نقش: 1397/12/01
آخرین ورود: جمعه 24 مرداد 1404 13:23
از: این گو به اون گو!
پست‌ها: 104
آفلاین
خلاصه: گوگو موفق شد معجون عشق رو به دست بیاره ولی به مشکل خورد. پروتی پیشنهاد داد معجون رو آب بندازن، گوگو رفت دنبالش که آموس گرفتش و بهش عصا و وسایل دفاع شخصی فروخت. اینیگو پول نداشت برای همین آموس بهش پیشنهادی داد. بیل در همین بین به کمک اینیگو شتافت.

بهترین گروه ایفا تا کنون، " گوگوئک" تقدیم می کند.


در این طرف سوژه وینکی بیشتر از آن چیزی که پریده بوده توی گلویش، از تنفس مصنوعی ادوارد در حال خفه شدن بود و تا نفسی تازه کند و از فنریر اسپری ای بگیرد و خود را از آن برزخ نجات دهد، زیر دست و پای ملت له شد... اما خوشبختانه مرگش به خفت و خاری چیزی توی گلو گیر کردن به سرانجام نرسید.

آن طرف سوژه گوگو و بیلشون از ویزلی ها بالای سر آموس دیگوری و اما ونیتی، با دعوا و کشمکش در حال مثلا قند سابیدن بودند.
- من میسابم.
- نخیر من... من عموی عروسم. من قند میسابم.
- از کی تا حالا ی ویزلی عموی ونیتی میشه؟ بچه گول میزنی؟
- اره خب.

در همان دقایق اما رو به آموس کرد. بعد رو به گوگو و بیل که سر دو تیکه قند کوچک دوئل راه انداخته بودند. بعد به عاقد که دفتری حجیم از کیف دستی اش بیرون کشید. بعد رو به خودش با آن لباس عروسی که از توی دم و دستگاه آموس بیرون کشیده بودند کرد.
- حالا که فکر میکنم ملت رو به چه جاهای بدی کشوندم. ازدواج واقعا ناگواره.

پنج دقیقه قبل

اما درحالیکه که فهرست شوهران انتخاب نشده از طرف ملانی را دور می انداخت، نگاهی خریدارانه و رودولفی به گوگو و بیل که سراسیمه التماسش میکردند، کرد.
- معامله میکنم باهاتون. من زن آموس میشم، ولی یکی از شما هم باید ملانی رو راضی به ازدواج با خودتون کنید.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
"رویاهات، روح اصلیت رو می‌سازند"


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
ارسال شده در: سه‌شنبه 5 اسفند 1399 13:20
تاریخ عضویت: 1397/04/01
تولد نقش: 1397/04/01
آخرین ورود: سه‌شنبه 18 مهر 1402 23:01
از: زیر سایه ارباب
پست‌ها: 552
آفلاین
اسم گروه: اسم

اعضا: گورمک مک لاگن، رز زلر، فنریر گری بک

همونطور که بیل داشت ابرو بالا مینداخت و اما ونیتی رو پیشنهاد میداد، سوژه و نویسنده به هم نگاه کردن، شونه بالا انداختن و برگشتن به سمت پومانا که هنوز داشت جیغ ماندریک مانند میکشید و رودولف سعی میکرد با نشون دادن عضلات ورزیده و جذابیتاش آرومش کنه.
- ببین، این همه جذابیت رو نگاه کن اصلا. دلیلی نداره جیغ بزنی که. تا من و قمه هام هستیم هیچ مشکلی جرئت نمیکنه بیاد نزدیک اصلا.

پومانا وقتی رودولف جلوش یکبار دیگه فیگور پشت بازو گرفت، جیغ زدنش رو متوقف کرد و گفت:
- بابا تو الان خودت جزء مشکلاتی اصلا. از جلوم میری کنار توضیح بدم یا نه؟
- اشتباه میکنی. من حلال مشکلاتم.

طبیعتا از اینجا به بعد پومانا مجبور شد از توی جیبش چندتا گیاه پیچک شیطانی در بیاره ببنده جلوی دهن رودولف تا بلکه سکوت کنه، و بعد گفت:
- من یه چیز ترسناکی دیدم... خیلی خیلی وحشتناک بود.

ملت کم کم دور پومانا جمع شدن و با کنجکاوی نگاهش کردن.

- من دیدم که... دیدم که... دو نفر داشتن راز و نیاز میکردن. اون پشت...

همه پومانا رو رها کردن و به سمت "اون پشت" حرکت کردن. نفر اول هم فنریر. چون خب مدیر ایفا بود و بهرحال زشت بود جهت رفع بحران سریع نره اونجا.
فنریر رسید به "اون پشت" و ادوارد و وینکی رو دید.
ادوارد با دیدن فنریر نعره زد:
- بیا کمک کن! یه چیزی پریده تو گلوش دارم بهش نفس مصنوعی میدم!
- بابا تو دیگه چه احمقی هستی... باید از پشت بگیری فشارش بدی تا هر چی پریده گلوش بیاد بیرون.

حتی وینکی هم که کبود شده بود گفت:
- ادوارد جن بد!

البته بقیه خیلی عجله کردن. و به خاطر همین عجله زیاد، عملا از روی ادوارد و وینکی رد شدن.
- کی داره با کی راز و نیاز میکنه؟
- همینایی که از روشون رد شدید.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
ارسال شده در: سه‌شنبه 5 اسفند 1399 08:13
تاریخ عضویت: 1399/11/03
تولد نقش: 1399/11/15
آخرین ورود: شنبه 9 بهمن 1400 23:23
از: ویزلی آباد!
پست‌ها: 55
آفلاین
از گروه فاخر و وزین دبستانیها

از اونطرف بیل که ظاهرا معجون عشق روش تاثیری نداشت، با گیجی به اوضاع قاراشمیش اطرافش نگاه می کرد و به این فکر می کرد که چی باعث شد اومدن به همچین مهمونیه پر از قلب و لاوی رو توی فهرست بولت ژورنالش قرار بده.

بیل کم کم داشت به این فکر می افتاد که مهمونی رو بپیچونه و بره به درس خوندنش ادامه بده، که یهو چشمش به چیزی بین جمعیت افتاد. چشماش رو ریز کرد و سعی کرد بهتر ببینه:

گوگو روی زمین پهن شده بود و قیافه ی آموس دیگوری که نیم خیز بالای سرش وایساده بود، طوری بود که انگار می خواد برای انجام بزرگترین ریسک زندگیش متقاعدش کنه.

بیل با خودش گفت: خب مثه اینکه این دوستمون به کمک احتیاج داره

و بچه مثبت وارانه به سمت گوگو و آموس رفت.

-سلام آموس! سلام گوگو! کمک نمی خوای؟

و همینطور که داشت از جلوی کفگیری که مالی ویزلی پرت کرده بود جاخالی می داد، دستش رو به سمت گوگو دراز کرد.

گوگو که با دیدن کفگیر یاد معجون آنتی عشق افتاده بود گفت:
-اوه نه ممنونم بیلی! فعلا اینحا امن تره


آموس با لحن موذیانه ای گفت:
-البته فقط فعلا! بهت توصیه می کنم زودتر تصمیمت رو بگیری گوگو!

و وقتی دید توی جمعیت کلی مشتری دست به نقد منتظرشه، بند و بساطش رو برداشت و چند لحظه بعد بین جمعیت گم شد.

بیل با شنیدن حرفای آموس شاخکای کنجکاویش فعال شد و برگشت سمت گوگو:
-هی اینیگو! اگه مشکلی پیش اومده می تونی روی کمک منم حساب کنی!

گوگو هم که نیاز شدیدی به مشورت کردن داشت، بدون معطلی ماجرای معجون آنتی عشق و درخواست آموس رو براش تعریف کرد.

بیل: خب اینکه کاری نداره، ینی الان باید اونو با یه نفر آشنا کنیم...

گوگو سرش رو به علامت تایید تکون داد.

بیل: ... که هم پیر باشه...

گوگو سرش رو به علامت تایید تکون داد

بیل: ... هم چهره ش جوون باشه؟

گوگو سرش رو به علامت تایید تکون داد

بیل: خب، خب، خیلی آسون شد!

کمی مکث کرد و ادامه داد: اما وینتی چطوره؟

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط بیل ویزلی در 1399/12/5 8:19:03
پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
ارسال شده در: دوشنبه 4 اسفند 1399 23:15
تاریخ عضویت: 1397/03/28
تولد نقش: 1397/04/12
آخرین ورود: چهارشنبه 14 آبان 1404 07:19
از: خواب بیدارم نکن!
پست‌ها: 735
آفلاین
- صدای چی بود؟
- اگه گریفی بود که به ما ربطی نداره، اگه هافلی بود هم باز ربطی نداره! ولی اگه ساحره بوده باشه سریع باید بریم نجاتش بدیم. مثل اینکه جونش در خطره!

رودولف در میان سالن، قمه به دست منتظر ایستاده بود تا تعیین جنسیت فرد جیغ‌کش انجام شود و تصمیم بگیرد که نجاتش به او ربطی دارد یا خیر.

ثانیه‌ای نگذشت که پومانا از آن سوی خوابگاه دوباره جیغ کشید. رز این بار صدای پومانا را شناخت. هر چه باشد رز ناظر مسئولی بود و ناظران مسئول باید صدای اعضای گروهشان را بشناسند!

- اینکه صدای پوماناست!
- پومانا؟ پومانا ساحره بود دیگه، آره؟

با تایید اطرافیان، رودولف عربده‌زنان در حالی که در هر دو دستش قمه‌ای گرفته و می‌چرخاند، جمعیت مقابلش را کنار زد تا به پومانا برسد. درواقع افراد را به این سو آن سو پرتاب کرده و در این بین تعدادی نیز با ضربات قمه در هوا نصف شده بودند. اما خب، هر عملیات نجاتی تعدادی شهید دارد و چیزی هم که در آن تالار به وفور یافت میشد، روح بود. بنابراین مردگان تنها نبوده و می‌توانستند با جمعیت ارواح فیض ببرند.

رودولف پس از ساقط کردن نیمی از جمعیت، درست رو‌به‌روی پومانایی فرود آمد که دهانش تا جایی که میشد باز بود و پیوسته با صدای گوش خراشش جیغ می‌کشید.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در 1399/12/4 23:19:17
فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر تغییر اندازه داده شده
پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
ارسال شده در: یکشنبه 3 اسفند 1399 00:12
تاریخ عضویت: 1393/03/15
تولد نقش: 1393/04/16
آخرین ورود: دوشنبه 29 آبان 1402 01:31
از: رنجی خسته ام که از آن من نیست!
پست‌ها: 1125
آفلاین
اسم گروه: اسم

اعضا: گورمک مک لاگن، رز زلر، فنریر گری بک

فنریر فقط به عشق سوسیس‌ها اومده بود. نه ولناتین نه جادوگرمذگان نه هافدور، فقط سوسیس های خوشمزه. و متاسفانه این جشن فقط حاوی سوسیس گیاهی بود. سوسیس گیاهی از نظر فنریر توهین به گرگینه‌ها بود و برای همین خواست مهمانی رو ترک کند که با پس گردنی رز و چشم غره‌ی ملانی رو به رو شد و موند.

- بفرمایین، خجالت نکشین...تالار خودتونه.

رز بعد از گفتن این جمله عصای آموس رو از زیر دستش کشید که باعث شد آموس با سر روی زمین بیوفتد. البته که رز اهمیتی به این موضوع نداد، او فقط عصا رو می‌خواست تا با آن سدریک رو به جلو پرت کند.
- سدریک یکم دیگه از زنبورای ویژویژجوشان بریز برای هاگرید.

هاگرید بسیار با ادب بود و با دهان پر صحبت نمی‌کرد که سدریک رو منصرف کنه، حتی بشقاب پر از استیک و مخلفاتش رو هم جلو آورد که زحمتی برای ناظر هافلپاف نباشه.

- تورو هلگا یکم بیشتر بردارین، لاوندر، تو چرا اینقد کم خوردی؟ بده ببینم!

رز داشت سعی می‌کرد نقش میزبان مناسب رو ایفا کند ولی اینکار با معجون عشقی که کم کم داشت تاثیر می‌گذاشت و روح‌های سرگردان هالووین و ادواردی که در ساعت اول ذخیره‌ی نوشیدنی کره‌ای‌شون رو تموم کرده بود، آنچنان هم ساده نبود.

سدریک اما اصلا نگران نبود. درسته میزبان بود ولی اونجا هم خوابگاه بود و تو خوابگاه باید جه کار کرد؟ بله خوابید. پس سدریک خوابید. وسط راه زیر پاهای توپر راهب چاق و بین اون همه سروصدا بالش و پتو رو انداخت و به سرعت تا آسمون هفتم خواب پرواز کرد.
صدای رقص پالی و رودولف در پیست رقص هم اصلا بیدارش نکرد. حتی جیغ بلند پومانا هم نتوانست خوابش رو پاره کند. ولی صدای جیغ توجه باقی رو به خود جلب کرد.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
ارسال شده در: شنبه 2 اسفند 1399 21:56
تاریخ عضویت: 1399/08/29
تولد نقش: 1399/08/30
آخرین ورود: پنجشنبه 15 مهر 1400 11:46
از: بچم فاصله بگیر!
پست‌ها: 89
آفلاین
نون های خیلی خامه ای تقدیم میکنند


- برین کنار بذارین باد...

اینیگو نتونست حرفشو تموم کنه، چون بلافاصله ماهیتابه مالی روی سرش فرود اومد. همچنان که روی زمین دراز کشیده بود و سرشو میمالید، به مقصد، که قابلمه مالی بود، نگاه کرد. باید توی شلوغی و هیاهو، تا اون سر سالن میرفت. با این فکر، آهی از ته دل کشید.

- هی.
- ها؟
- اینجام.

اینیگو به آدمای دور و برش نگاه کرد، اما کسی با اون صحبت نمیکرد.

- هوی.

بالاخره بعد از همت و تلاش بسیار، توجه اینیگو به پیرمردی جلب شد که چند متر اونور تر، روی زمین دراز کشیده بود. سینه خیز به سمت پسرمرد رفت.
- بله؟
- جنس میخوای؟
- نه خیر آقا. من پاک پاکم...

حرف اینیگو با دیدن اجناس پیرمرد ناتموم موند. یه عینک، یه سمعک، دوتا عصا...

- تازه یه آتل پا هم تو اتاق هست. اگه خواستی بدم خدمتت.
- اینا به چه درد من میخوره آخه؟
- خب ببین، اینجا درگیری شده، درسته؟ تو هم نه وسیله دفاعی داشتی و نه اسلحه، درسته؟ خب فقط با خرید عدد عصا، صاحب یک اسلحه مناسب و با خرید یک عدد عصای دیگه، صاحب یک وسیله دفاعی شوید. با عینک، حرکات دشمن را دقیق زیر نظر بگیرید و با سمعک، صدای دشمن را به وضوح بشنوید‌. قیمت فقط هفت هزار گالیون.

قیافه اینیگو که با معرفی هر جنس، شادتر میشد، یهو غمگین تر از قبل شد.
- ندارم که.
- خب... موردی نداره. کاسب خوب فکر اینجاشو هم میکنه. یه فکر خوب دارم.
- چه فکری؟
- با پیرزن گروهتون آشنام کن‌. همون که قیافه ش جوونه.

اینیگو باید انتخاب میکرد. یا بدون تجهیزات میرفت و ریسک شهید شدن در راه رسیدن به انتهای سالن رو میپذیرفت، یا با هدر دادن مقداری زمان، تجهیزات رو میگرفت و جون همه رو نجات میداد.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
گاد آو دوئل

با عصا
پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
ارسال شده در: شنبه 2 اسفند 1399 20:10
تاریخ عضویت: 1391/02/27
تولد نقش: 1391/03/09
آخرین ورود: دیروز ساعت 21:50
از: آغازی که پایانم بود...
پست‌ها: 485
آفلاین
پافیندور


ملانی که نگران زیاد شدن تلفات جنگ بود، نگاه نامطمئنی به شیشه انداخت و بعد از اینیگو پرسید:
_اگر آب ببندیم بهش همون اثر رو میذاره؟

اینیگو به ملانی خیره شد، اسنیپ سر کلاس در مورد آب بستن چیزی نگفته بود. هیچ وقت سر کلاس به هیچ معجونی آب نبسته بود.
- نمیدونم.
- پس تو آخه چی میدونی؟
- ملانی این جادوگرم هستا، چند وقت پیش مامانش مشخصاتشو برام فرستاد دنبال یه دختر برازنده برای پسرشه...

اما جمله اش رو تموم نکرد، یک قدم عقب رفت و از سرتاپای ملانی رو آنالیز کرد، چشم هاش رو ریز کرد و دستشو زیر چونه اش گذاشت.
- خب فکر کنم مورد پسند مامانش باشی.
- مگه داری جنس میخری که اینجوری میگی.
- تو خودت واسه انتخاب شوهر وسواس به خرج میدی بعد نمیخوای مردم ببینن، بپسندن بعد بردارن ببرن؟ آنچه برای خودت می پسندی برای دیگرانم بپسند خب.
- من اخلاق و منش برام مهمه نه اینکه دو قدم برم عقب ملت رو با دقت نگاه کنم.

ملانی که خونش به جوش اومده بود ملتی که داشتن هم رو تیکه پاره میکردن رو فراموش کرده بود و خودش هم با اما دست به یقه شده بود. در همین حین اینیگو به تالاری که به قهقرا میرفت خیره شده بود.
آرتور بالاخره شمشیر سرکادوگان رو گرفته بود و با قابلمه ی دیگه ای که مالی از نا کجا آباد بیرون کشیده بود میجنگید، چندتا از پسر های هافلپافی موهای هم دیگه رو گرفته بودن و با تمام قوا میکشیدن، یکی از دخترها که از اون فاصله مشخص نبود کیه، یکی از دست هاش رو گروهی از پسرهای هافلی و دست دیگه اش رو گروهی از پسرهای گریفی گرفته بودن، میکشیدن و میگفتن:
- مال ماست، مال ماست، مال ماست.

اینیگو که وضعیت رو بحرانی ارزیابی کرده بود شیشه ی معجون رو از دست ملانی گرفت، به سمت قابلمه ی پرت شده ی مالی رفت تا به معجون آب ببنده.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.

پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
ارسال شده در: شنبه 2 اسفند 1399 19:42
تاریخ عضویت: 1396/06/18
تولد نقش: 1396/08/13
آخرین ورود: دیروز ساعت 22:18
از: شبانگاه توی سایه ها.
پست‌ها: 498
ارشد گریفیندور، مدیر رسانه‌ای جادوگران پلاس
آفلاین
گروه سرود گل های هاگوارتزی


_ پیدا کردم! پیداش کردم ای ملت ، هواار پیداش کردم!

اینیگو که معجون آنتی عشق تو دستاش بود وارد خوابگاه شد ولی با صحنه غیر منتظره ای مواجه شد!
_ عه! اینا که از شدت عشق همدیگرو گاز میزدن پس چیشد؟! الان که دارن از شدت تنفر همدیگه رو گاز میزنن!

اینیگو که بی خبر از همه چیز بود سریع دنبال ملانی گشت. ملانی کنار اما درحالی که چندتا عکس از سلیبریتی های معروف دنیای جادوگری رو تو دست داشت ، هنوز همراه اما دنبال سوژه مناسب تر میگشتند.

_ ملانی...ملانی! معجون آنتی عشق رو پیدا کردم.
_ هن ؟ کی ؟ چی ؟... آها افرین بهت زود باش معجون رو بده من قبل اینکه ملت همو نزدن نصفه نکردن.

اینیگو شیشه معجون رو از جیب رداش در میاره و تو دستای ملانی میزاره.

_ صبر کن ببینم! این شیشه که خیلی کوچیکه! به همه نمیرسه که!
_ فقط همین یدونه بود. الان چیکار کنیم ؟ فکر نکنم وقت داشته باشیم تا بازم از اینا درست کنیم. نمیشه با دستگاه کپی پیست مشنگی ازش کپی بگیریم ؟

در همون حین بود که ناگهان ماهیتابه ای قطور درست از بیخ گوششون گذشت!
_ ببخشید بچه ها مالی یکم عصبی شده! سر! اون شمشیرتو چند دقیقه به من قرض میدی.
_ ای مرد. با زنت مردانه بجنگ نه نامردانه.
_ جنگ مردانه چیه بابا برای دفاع از خودم میخوام.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
Life flows in the veins.

از جرقه‌ای کوچک تا شعله‌ای فروزان؛ با شجاعت و اتحاد، برای گریفیندور!

اثر هنری ضیافت من.


Do You Think You Are A Wizard?
جادوگری؟