- آخه این چه وضعشه؟
فرجو در حالیکه دستش را زیر چانه اش گذاشته بود و جلوی آینه قدی خوابگاه کک و مک هایش را می شمرد، این جمله را با صدای بلندی گفت.
باری که از مدتی قبل منتظر چک کردن موهایش جلوی آینه مانده بود با صدای خفه ای گفت:
- پیش اومده دیگه چه میشه کرد.
ولی مهم اینه که ما بردیم و ...
فرجو به صورت ناگهانی به سمت باری برگشت و طبق معمول با گردنی کج شده و نگاهی مبهوت حرف باری را قطع کرد:
- تو رو به تنبون راه راه مرلین قسمت می دم، سخنرانی رو شروع نکن.
بهتره عجله کنیم. الا کلی گرد و خاک به پا کرده و گفت جمع شیم.
نیم ساعت بعد، دفتر کاپیتان الادورا
الادورا با بی تابی در یک مسیر مارپیچی در حال قدم زدن بود و با هر پیچی که در مسیر قدم هایش می داد برق تبرش چشم ها را خیره می کرد. به محض ورود باری و فرجو الا از حرکت ایستاد و با بی قراری گفت:
- هیچ معلومه کجا موندید شما؟
باری که همچنان حسرت آینه قدی خوابگاه به دلش مانده بود نالید:
- من الان قرار بود جلوی آینه قدی خوابگاه باشم و لی فرجو منو از حق مسلمم محروم کرد.
الا با نگاهی که با فرجو رد و بدل کرد کلیه مطالب مورد نظر را در ذهنش حلاجی کرد و در نهایت با فریادی گفت:
- آخه این چه وضعشه؟
فرجو گردنش را چپ و راست کرد و گفت:
- کک و مکای منو می گی؟ آره خیلی زیاد شده نمی دونم چرا !
الا با نگاهی که خشم و جنون یک بلک واقعی در آن موج می زد و چیزی نمانده بود فرجو در این امواج غرق شود، به طرف پسرک کک مکی بی نوا هجوم برد و تنها حضور ناگهانی بقیه اعضای گروه هافلپاف در محل جلسه، مانع کشته شدن یکی از خاندان ویزلی شد.
- چی می گی!؟
- عجب چیزی!
- نه بابا!
جملات دورا، اوون و رز یکی پس از دیگری در دفتر پیچید و همه نگاه ها به سمت مخالف جایی که فرجو و الا درگیر شده بودند، جلب شد.
باری که همچنان در گیر آینه قدی خوابگاه بود با نگرانی انعکاس تصویر خودش را بر روی کاشی های دیوار نظاره کرد و گفت:
- وای اگه این فرجو دو دقیقه می ذاشت جلو آینه واستم، موهام انقد بدشکل نمی شد امروز. :worry:
فرجو از زیر تبر الا که در چند میلیمتری گردنش متوقف شده بود با صدای ضعیفی گفت:
- کک مک های منو می گید؟ آره خیلی بد شده.
الا که مطمئن بود اعضای گروهش دیوانه شده اند بدون اینکه تبرش را از روی گردن فرجو بردارد به سمت سه عضو گروهش برگشت و غرید:
- چی شده؟
اوون که هنوز پر های بالش روی صورتش چسبیده بود و کاملا خابالود به نظر می رسید دست راستش را با تنبلی بلند کرد و نالید:
- گورکن روی جاروت خیلی باحاله!
دورا و رز در حالیکه سر هایشان را خیلی ریز و کوتاه تکان می دادند تایید کردند.
الا که تازه فهمیده بود تعجب آن ها از چه چیزی بوده است، کمرش را صاف کرد و در حالیکه لبخند کجی گوشه لبش جا خوش کرده بود گفت:
- نازلیچره دیگه. با معجون مرکب مخصوص جن ها تبدیلش کردم به گورکن. ولی هنوز از همه دستوراتم پیروی می کنه.
سپس به سمت گورکن کوچک و مینیاتوری روی جارویش برگشت و گفت:
- نازلیچر جارومو برق بنداز.
گورکن کوچک به سرعت با دمش مشغول گردگیری جاروی الا شد و پس از اتمامش، مطیعانه روی دسته جارو نشست. الادورا که قانع شده بود با چشم های باریک شده تمام بازکنان تیمش را از نظر گذراند و سپس جیغ بلندی کشید:
- این والبورگا کجاست!؟
دورا خیلی کوتاه و سریع پاسخ داد:
- کار اداری داشت الا.
- کار اداری؟
- آره دیگه. یعنی باید می رفت اداره.
الا دستی بر تبرش کشید و زیر لب چند جمله ای را زمزمه کرد که عناوین "سوزاندن" ، "شجره نامه" ، "تیز کردن" و "تبر خانوادگی" در بینشان به گوش می رسید. فرجو که از به دست آوردن فرصت زندگی مجدد، مرلین را شاکر بود با بی تابی گفت:
- بالاخره دلیل این جلسه چیه الا؟
- دلیل؟ تو از من دلیل می خوای؟
فرجو که از ترس، رنگ کک مک هایش هم پریده بود خودش را پشت باری پنهان کرد. خوشبختانه هیکل درشت دروازبان هافلپاف برای پنهان کردن مهاجم کوچک اندام تیم کافی بود و مانع فوران دوباره خشم کاپیتان شد.
الادورا صدایش را صاف کرد و با آرامشی ساختگی ادامه داد:
- داور بازی با راونکلا یه جنه.
سپس از اتمام جمله اش سرش را بالا گرفت و با صورتی قرمز شده از خشم، به پنج بازیکن تیمش چشم دوخت و غرید:
- من این توهینو نمی پذیرم. این ننگ! این رسوایی! یه جن مفلوک بخواد واسه من داوری کنه؟ هرگز!
من زیر بار این ننگ نمی رم. ما از کوییدیچ انصراف می دیم.
باری که آسودگی خاطر در تک تک اعضای صورتش دیده می شد گفت:
- حق با تویه الا. من حرفتو قبول دارم. شاید چهارتا محفلی این موضوع واسشون عادی باشه اما ما مرگخوار ها ...
- جمعش کن بابا!
والبورگا بلک در حالیکه چند لوله کاغذ پوستی و قلم پر طاووس سبز رنگی از دست هایش آویزان بود، با جنجال همیشگی اش به دفتر کاپیتان وارد شد.
- کجا بودی والبورگا؟
- چند دفعه باس بهت بگم منو به این اسم صدا نزن الا؟
الادورا صورتش را از والبورگا بلک چرخاند و برای اولین بار سر این موضوع با والبورگا بلک درگیر نشد، که بیانگر اهمیت بالای موضوعِ داوری یک جن در مسابقه بعدیشان بود!
- چی شد؟ چرا دعوامو نشد پس؟
- چون موضوع های مهم تری وجود داره ننه بلک.
دورا در حالیکه دستانش را در هم قفل کرده بود و تابشان می داد جواب خانم بلک را داد.
- من از تو چیزی نپرسیدم دورا تانکس! اگه یک بار دیگه جواب منو بدی، خودت می دونی نتیجه اش چی میشه.
فرجو که حس می کرد باز هم دعوای خانوادگی بلک بالا گرفته است بدون مقدمه و خیلی کوتاه گفت:
- ننه بلک یه جن داورِ مسابقه بعدی مونه.
خانم بلک و الادورا همزمان جیغ بلندی کشیدند که با توجه به اینکه کاپیتان تیم قبلا این موضوع را می دانست، کمی عکس العملش زیادی بود!
- چه ننگی! به مرلین قسم من از این بازی انصراف می دم! یه جن!؟
- ولی ننه بلک شما نباس کنار بکشید. این بازیه مهمیه.
از آنجایی که به نظر می رسید فقط برای فرجو بازی مهم است، تنها اعتراض از او شنیده شد. بقیه اعضای تیم به سمت فرجو برگشتند و به قیافه نگران فرجو چشم دوختند و کاپیتان الا که دوباره بی تاب شده بود قدم زدنش را از سر گرفت و زیر لب غر می زد. خانم بلک پس از چشم غره جانانه ای که به تنها ویزلی تیم زد، کاغذ های پوستی اش را جمع و جور کرد و داخل ردایش انداخت و متوقعانه روی صندلی کاپیتان تیم نشست.
رز که بی صدا گوشه ای کز کرده بود سعی کرد با نازلیچر-گورکن کمی بازی کند که با استشمام بویی که از آن ساطع می شد از این کار صرف نظر کرد. اوون با پر هایی که به سر و صورتش چسبیده بود توهمات فانتزی می زد و ابدا نگران چیزی نبود. سرانجام سکوت دفتر با فریاد قاطع الادورا شکست:
- ما بازی می کنیم!
کاپیتان تیم کوییدیچ هافلپاف پس از گفتن این حرف، بدون توجه به نگاه های متعجب هم تیمی هایش، جارویش را بر دوش گرفت و از دفتر خارج شد.
صبح روز بعد - رختکن تیم هافلپاف
اعضای تیم هافلپاف در رختکن جمع شده بودند و به آخرین سخنان الادورا گوش می دادند.
- خب ما خیلی تمرین کردیم و همه می دونند باید چیکار کنند من حرفی برای گفتن ندارم!
- اگه بخوای من می تونم جات سخنرانی کنم الا.
الادورا با نگاه خریدارانه ای باری را ورانداز کرد و غرید:
- باشه.
و سپس از رختکن خارج شد.
- بچه ها ما یه الادورا داریم که مثه بولدوزره، یه فرجو داریم که ...
همه اعضای تیم چشم هایشان را به سمت بالا چرخاندند و بدون توجه به حرف های باری، در چرت صبحگاهی فرو رفتند.
زمین کوییدیچ هاگواتز
اعضای تیم هافلپاف و راونکلا روبه روی هم در هوا معلق بودند و در انتظار شروع بازی با هم کل کل می کردند. سلوینیا که در پست مهاجم در روانکلا توپ می زد با لبخندی رو به تیم مقابل می نگریست ولی لبخندش یک ایراد اساسی داشت و قطرات قرمز رنگی از آن به روی چانه اش خودنمایی می کرد. جیم موریاتی جلوی دروازه ایستاده یود و با تبهکاری به تیم مقابلش چشم دوخته بود. تراورز که علامت شوم را روی سر تا سر چماقش، جهت نشان دادن ارادت خالصانه اش به لرد، طراحی کرده بود در کنار ویولت بودلر معلق بود.
همگی منتظر داور بازی بودند ولی به نظر می رسید هیچ اثری از او نیست و سر انجام ماندانگاس سوار بر هیپوگریفی طلایی نقره ای وارد زمین شد. همگی با تعجب به مدیر مدرسه خیره شدند و با نگاهشان پرسش های ناگفته را مطرح می کردند.
- برای داور بازی مشکل پیش اومده و بر طبق قوانین نانوشته هاگوارتز در چنین مواردی، مدیر یعنی من برای این بازی سوت می زنم!
صدای اعتراضات راونکلا و طرفدارانشان که در کل زمین پیچید، بر تن همه حاضرین لرزه انداخت. سر انجام با وجود خط و نشان های لودو و دانگ برای هم، تاخیر یک ساعته بازی و سر و صورت کبود یک سری از طرفداران راونکلا مسابقه آغاز شد. گزارشکر بازی یعنی رکسان ویزلی پشت میکروفن ایستاده بود و با صدای بلندی بازی را گزارش می کرد:
- بازی شروعی هیجان انگیز و دینامیتی داشت.
غیب شدن داور بازی یعنی جن آزاده، داوری دانگ و دعوای شدید بین دو مدیر مثه بمب تو زمین صدا کرده.
خب چون وقت کمه خیلی نیاز به معرفی بازکنان دو تیم نمی بینم. البته دانگ داره از تو زمین خودشو پرپر می کنه که من زودتر گزارشمو شروع کنم.
خب گوی زرین و سرخگون به ترتیب توسط لودو و دانگ آزاد میشند. به نظر می رسه یه توافقاتی بین این دو نفر صورت گرفته!
سرخگون تو دست فرجوی و با سرعت داره به سمت دروازه راونکلا پیش می ره. رز زلر باز داره گریه می کنه!
معلوم نیس این چرا همش داره گریه می کنه. یکی جمش کنه باو. به هر حال فرجو به رز زلر پاس می ده و اون هم با برخورد بازدارنده از سمت تراورز از حرکت باز می ایسته و به نظر می رسه داره سقوط می کنه ولی اوون می گیرتش. سرخگون در دستان سلوین از تیم راونکلا جای می گیره. سلوین با پشت دست لباشو پاک می کنه. فکر کنم صبحونه زیادی خورده!
دورا تانکس از ناکجا آباد می رسه و با یه باز دارنده حسابی ...
ناگهان با صدای بلندی که تمامی صداهای موجود در زمین را خفه کرد، سیل عظیمی از جارو سواران وارد زمین شدند و صدای شعار های یک دستشان در گوش ها پیچید:
- این گریمولد که حقمه
هدیه زِ دستِ دشمنه
این وصله جون منه
از پوست و از خون منه!
- ای خائنین! چقد رذالت؟ چقد پستی؟ خائن به اصل و نسب! تا کجا ننگ تا کی رسوایی؟ گم شید بیرون.
مجموعه ای از جیغ ها و فریاد ها در زمین بازی در جریان بود و به نظر می رسید جنگی در جریان است. محفلی ها دور خانم بلک حلقه زده بودند و با صدای بلندی و با هماهنگی شعار می دادند. خانم بلک هم چیزی کم نمی گذاشت و همچنان در حال فریاد زدن بود. باری که دروازه را ول کرده بود، چوبدستی اش را به سمت نزدیک ترین محفلی یعنی فرجو گرفت و با صدایی که در هیاهوی جمعیت گم شده بود فریاد زد:
- یا از من دور می شید یا اینو می کشم.
الادورا ازبا چماقش بر سر باری کوبید و گفت:
- تو حواست به دروازه باشه! سه تا گل پشت هم خوردیم!
و سپس به سمت خانم بلک پرواز کرد و فریاد زد:
- تو چیکار کردی والبورگا؟
جدا از تمام اتفاقاتی که در حال وقوع بود روند بازی همچنان ادامه داشت و دانگ بدون توجه به محفلی های معلق در آسمان در حال داوری بود. لودو که با وجود تعداد زیادی محفلی خشمگین فرار را بر قرار ترجیح می داد با سرعت نور غیب شد.
- ای دورگه های پست فطرت! ای دزد ها، از من دور شید. من کاری نکردم الا. کمـــکـــــ ...
الا که به نظر می رسید تا حدودی متوجه ماجرا شده است با شکستن حلقه محفلی ها در کنار خانم بلک قرار گرفت و با صدایی که فقط از یک بلک بر می آمد همه را ساکت کرد:
- بگید چی می خواین؟
گیدئون که با گیتارش شعار های محفلیان را همراهی می کرد گفت:
- آواره ایم
بیچاره ایم ...
جمعیت محفلی نیز با او همراهی کردن و سرانجام خانم بلک فریاد زد:
- دستتون به اون خونه نمی رسه!
و کاغذ پوستی منگوله داری را که از صبح در ردایش پنهان کرده بود بالای سرش گرفت و ادامه داد:
- من اون پسره نمک به حروم رو از ارث محروم کردم. همین امروز صبح.
الا که داشت به این فکر می کرد ایده گرفت خانه گریمولد از محفلی ها از ایده سر به نیست کردن داور بازی بهتر بود، با دلخوری رو به خانم بلک گفت:
- داشتیم والبورگا؟ حالا دیگه بدون من محفلو می ترکونی؟
خانم بلک برای اولین بار پس از شنیدن اسمش لبخند زد.
صبح روز بعد تر - رختکن هافلپاف
- پس از نیمه تمام ماندن بازی راونکلا و هافلپاف، به دلیل هجوم محفلی ها و جنگی که بین دو جبهه سفید و سیاه در گرفت، ماندانگاس در کمال جوانمردی و عدالت تیم هافلپاف را برنده اعلام کرد و در میدان جنگ، با دخالت رهبران –یعنی آلبوس دامبلدور و لرد ولدمورت- درگیری بر سر مالکیت گریمولد نیمه تمام باقی ماند و در نهایت خانم بلک به دادگاه جادویی احضار شد تا از حق مالکیتش دفاع کند.
فرجو در حالیکه روزنامه پیام امروز را صاف می کرد، ادامه گزارش را خواند:
- و در این بین هنوز هیچ اثری از داور اصلی بازی یعنی دابی جن آزاد دیده نمی شود. به نظر می رسد این نیز توطئه ای توسط جبهه سیاه بر علیه جبهه سفید، در جهت رسیدن به اهداف شومشان می باشد.
فرجو روزنامه را بست و با چشمی که زیرش کبود شده بود به اعضای تیمش چشم دوخت و تکه گوشت اژدهایی که روی چشم چپش بود را جا به جا کرد. دورا جعبه کوچکی را که در دست داشت جلوی بقیه گرفت و گفت:
- حالا چه بلایی سر خانم بلک میاد فرجو؟
- از کی تاحالا نگران اون شدی تو؟
این جعبه چیه دورا؟
دورا لبخندی به پهنای صورتش زد و گفت:
- شیرینی عروسی تدی.
- دامبلدور خوشحال میشه بشنوه هنوز عشق وجود داره حتی تو جنگ.
در سمت دیگر رختکن الادورا و باری فریادی از سر خشم سر دادند و به سمت جوجه محفلی تیم هجوم بردند.