خانوادهی پاتر، در شبی دل انگیز!- ببینم نـــــنه ! تو چرا نمیای غذاتو بخوری؟
- تو کی تا حالا دیدی من این غذای مسخره رو بخورم !
- آخه نـــــنه ، بی تو که به من و جیمز نمیچسبه .
- زهر گرگینه و ننه ، نمیبینی دارم زاغ سیاه تدی رو چوب میزنم ؟!
آسپ در کنار برادر خود - جیمز - سر سفره ی بزرگی نشسته بودند و مشغول خوردن آبگوشتی بودند که خودش از روی کتاب آشپزی ماگلی پخته بود . او در حالی که زانوی خود را بغل گرفته بود مشغول کوبیدن گوشتهای غذا بود و هر از چند گاهی در نبود پدر خود - هری پاتر- مادر خود را به خوردن مقداری غذا فرا میخواند .
جیمز نیز در حالی که شلوار گشادی که تازه از کوچهبازارهای لندن تهیه کرده بود را به تن داشت در کنار برادر خود به تماشای کارهای برادرش میپرداخت . اما جینی ویزلی مادر آنها در کنار پنجرهی مقابل ایستاده بود و از دور خانهی تد لوپین و ویکتوریا ویزلی را نگاه میکرد و از آنجا که مسیر دور بود و نمیتوانست به خوبی شاهد اتفاقاتی که در آنجا در حال وقوع بود باشد ، بسیار عصبانی و ناراحت بود .
آسپ : نــــــنه ما شروع کردیما !
جینی :
میبندی آن **** یا جفت پا بیام تو دهنت ( کپی رایت بای دنیس ) .
آسپ : هیچی باب! داداشی تو غذاتو بخور ... مثل اینکه داوش تدی خونش رنگین تر شده .
جینی : مگه زبون آدم سرت نمیشه ؟ نمیبینی اینا دارن دعوا میکنن ؟ من باید مراقبشون باشم یا نه؟ عوض کمکته .
آسپ : آخه نـــــــنه ! تو نمیگی که از پسرت کمک میخوای ، وگرنه من دربست در اختیارتم .
جینی : حالا مثلاً بگم ... چه گلی میخوای به سرم بزنی ؟
آسپ : بیا نـــنه ، با این ببین ...
سپس از جای خود بلند شد و وسیله ای را که تا آن لحظه با آن در حال کوبیدن غذا بود را با دستمال هاگزمیدی که بر گردنش انداخته بود پاک کرده و به مادر خود داد . جینی آن وسیله را از او گرفته ، کمی آن را ورانداز کرد و رو به آسپ گفت :
- بینم این مگه همون گوشکوب نیست ؟
آسپ : نه نــــــنه ، این تلسکوپه ! از کلاس نجوم کِش رفتمش
، منتها چیزی تو دست و بالم نبود ، گفتم از این یه استفادهی مفید بکنم .
جینی : حالا این به چه کار میاد؟
آسپ : وا ... نــــنه ، شما مگه کلاس نجوم نداشتین ؟
جینی : نه باب! این کلاس آنقدر که بوقی بود همیشه تعطیل بود !
آسپ : خب بیا باید اینطوری باهاش نگاه کنی ... بعد میتونی تصاویر رو بهتر و بزرگتر ببینی .
سپس تسکوپ را بر روی طاقچهی کنار پنجره قرار داد و آن را به طرف خانهی تد و ویکتوریا تنظیم کرد ، سپس کنار رفت تا جینی نزدیک بیاید و آنجا را مشاهده کند ، جینی نیز نزدیک شده و چشمش را جایی که آسپ میگفت قرار داد و بعد در حالی که تصاویر را از داخل تلسکوپ میدید گفت :
-
ببینم آسپ درست تنظیم کردی؟
آسپ : آره نـــــنه ، چطور مگه ؟
جینی : آخه آن موقع که من میدیدم داشتن همدیگه رو میزدن اما الان دارن ... ای بابا این چکاریه آخه ؟!
آسپ : چی شده مگه ؟ واسه داوش تدی اتفاقی افتاده ؟ ... وای عــــــــله کجایی که داوش تدی رو کشتن !
جینی : نه باب ، چیه شلوغش کردی؟ اینکارا به تو نیومده ... برو بشین غذاتو بخور .
و بعد در حالی که لگدی را نثار آسپ میکرد تلسکوپ را برداشته ، جمع کرد و گفت :
-
همین وسایل بیناموسی مشنگی رو بهتون میدن که پس فردا هیچ بوقی تو این جامعه نمیشین ! معلوم نیست چیا که این تکسلوپ ( غلط گفتاری ) نشون نمیده !
[spoiler=تکلیف دوم][spoiler=تکلیف دوم] تکلیف دوم نداری ، تکلیف اول نوشتنت چیه ؟
[/spoiler][/spoiler]