**گزارش میتینگ**تاریخ:28 اسفندماه 1384
زمان:ساعت 12:05 دقیقه
مکان:رستوران بوف(شعبه ی زرتشت)
کرام تنها و خسته در رستوران بوف نشسته است!
به ساعتش نگاهی می اندازد.ساعت 12:05 دقیقه است.با خودش فکر میکند که ««چرا پس هیشکی نیومد؟!»»....چند دقیقه صبر میکند.ساعت 12:12 دقیقه....
-نه دیگه نمیشه....حتما یه چیزی شده!!!!
-------------------------------------------------------------------------
زمان:12:10 دقیقه
مکان:یکی از خیابون های شلوغ شهر تهران
از خونه زدم بیرون....تازه راه افتاده بودم که همون زلزله ی همیشگی از درون شلوارم اومد!....ولی این دفعه دیگه گول نخوردم!...میدونستم که نه گراپی ای در کاره و نه آتشفشانی...
موبایل رو برداشتم.صدای آشنایی از اون طرف صحبت میکرد.
-الو...سلام زاخی...خودتی؟...بابا تو کجایی؟
-الو...سلام پویان....آره خودمم...من همین الان راه افتادم...تو کجایی؟
-من سر قرارم...پس چرا هیچ کس نیومده؟
-سر قرار؟؟!!...مگه الان قراره اونجا باشیم؟؟
-پس کی قرار بود باشیم؟...حاجی به من گفته بود ساعت 12 دیگه!
-ای بابا!...نه ساعت 1 هستش....خب باشه حالا من خودمو 20-25 دقیقه دیگه میرسونم اونجا که تنها نمونی...
بعد از صحبت با کرام سرعتم رو بیشتر کردم.اما خیابونا همه شلوغ شلوغ....با خودم گفتم:««آخه الانم موقع میتینگ گذاشتنه؟»»
--------------------------------------------------------------------------
زمان:12:40 دقیقه
مکان:رستوران بوف(شعبه ی زرتشت)
کرام همون جای همیشگیمون نشسته بود.کس دیگه ای نیومده بود.نشستیم و شروع کردیم به صحبت تا اینکه....در باز شد و گل اومد...حاجی دارکی خوش اومد!!
کم کم بقیه ی بچه ها هم اومدن....سه تا چهره ی جدید داشتیم...اگه کسی رو جا نگذارم افرادی که حاضر بودن عبارت بودند از:
1-حاجی دارکی
2-کرام
3-کریچر
4-سدریک دیگوری
5-برادر حمید
6-ققنوس
7-مملی(آبرفورث)
8-دایی ماندانگاس
9-ریتا اسکیتر
10-هلنا گرنجر
11-یکی که فقط میتینگا میاد و از بردن اسمش معذوریم!!
12-سالازار اسلایترین
13-دراکو مالفوی(وزیـــــــــر!!!)
14-استرجس پادمور
15-پنه لوپه
16-داداش پنه لوپه
17-خودم!
یک سال دیگه از عمرمون گذشته بود.گفتن خاطرات این یک ساله و صحبت در مورد اوضاع و احوال سایت جادوگران و سایت های دیگه! مزه ی خاصی داشت.در این بین موضوع های جالبی در رستوران پیش اومد که تا اونجا که یادم میاد براتون میگم:
""به ققی لقب جدیدی به نام ««کفی!»» داده شد!
حاجی دارکی و کریــــــــچر مخل صحبت رئس سازمان ملل و وزیر سحر و جادو میشدند!
انواع شماره که آخر سر معلوم شد از فون بوک بنده در اومده بود در میتینگ پخش شد!!(از یابنده ی اون کاغذ(یا کاغذهای) مشکوک شماره ها تقاضای میشود هر چه سریعتر با نوک چوبدستیش کاغذ رو بسوزونه!)
تاخیر ساعتی دایی مانداگاس و ریتا اسکیتر
رسیدن سالازار اسلایترین در ساعات آخریه ی حضور در رستوران
گرفتن پول زور توسط هلنا گرنجر از ملت جادوگر حاضر در میتینگ!
حضور مشکوک مملی و دایی ماندانگاس در کنار دستشویی!
به هم ریختن رستوران توسط جمعی از دوستان!!
معرفی دوستان به چهره های جدید میتینگ یعنی پنه لوپه کلیر واتر و برادرش و استرجس پادمور
و الخ!
""
چندین ساعت در رستوران بوف با صحبت های دوستان خیلی خوش گذشت و همین جا جای همتون رو خالی میکنم!
بعد از گذشت حدود 4-5 ساعت ملت جادوگر حاضر در میتینگ از رستوران خارج گشتند که در این بین استرجس پادمور و پنه لوپه و برادرش ما را ترک گفتند!
--------------------------------------------------------------------------
زمان:حدود ساعت 4 تا 5
مکان:در خیابان ولیعصر!...مقصد:پارک لاله
ملت جادوگر یک تصمیم ارزشی گرفتند و قرار شد که به پارک معروف لاله تشریف فرما شوند.
حدود 20 دقیقه تا نیم ساعت پیاده روی تا پارک لاله با گفتگوی ملت جادوگر با یکدیگر همراه گشت و ملت جادوگر به پارک لاله رسیدند و در یک حرکت انتحاری-ارزشی به داخل پارک قدم نهادند و در یک مکان فوق ارزشی! اردو زدند!!
(نکته:البته در این بین یک عدد مجله ی فوق ارزشی به نام ««بچه ها گل آقا»»!! توسط کرام گرفته شد که نگو در این مجله که ویژه نامه ی هری پاتر بود اسمی از جادوگران و مدیرانش برده شده بود که این مجله به ملت جادوگر نشان داده شد.)
گفتگو و گفتگو و گفتگو و باز هم گفتگو.......که در این بین من با ققی حسابی گفتگوهایی داشتم که به کسی مربوط نمیشه!.....تا اینکه ساعتی گذشت و فکر جذابی به فکر ملت جادوگر افتاد!
قرار بر آن شد که ملت جادوگر از همان دقیقه شروع به فیلمسازی کنند و فیلم های خودشون رو در جشنواره ی فیلم های برتر سال جهان شرکت دهند!
به خاطر همین فیلمسازی شروع شد که در این بین دایی ماندانگاس در نقش فیلمبردار این فیلم ها واقعا زحمت کشید و از همین جا از ایشون و دوربین مفایلشون تشکر میفرماییم!(نکته جالب:برای اولین بار دایی ماندانگاس از جلوی دوربین رد نشد!بلکه در پشت دوربین قرار گرفت!
)
شروع فیلم ها با فیلم زیبایی با شرکت ویکتور کرام و سالازار اسلایترین شروع شد!
در این فیلم زیبا که در حدود 6 ثانیه زمان دارد! سالازار اسلایترین از طلسم آواداکداورای کرام جاخالی میدهد و با ظاهر شدن در پشت کرام با چوبدستی اش او را به دیار عدم میفرستد!!
در این بین از بازی زیبا و احساسی ویکتور کرام تشکر فراوانی به عمل می آوریم و امیدواریم که ایشون رو در آینده ای نزدیک در یکی از فیلم های هالیوودی مشاهده کنیم!!
البته لازم به ذکره کهدر اول این فیلم ارزشی شاهد حضور بازیگر خوش صدای جادوگرمون یعنی سدریک دیگوری بودیم که با بک گراندی از درخت کاجی صداپیشگی رو استاد کردند!
با گرفتن فیلم اول ملت جادوگر به خودشون بالیدند و بر آن شدند که فیلم طنزی با مجری گری گیلدوروی لاکهارت(با بازی سالازار اسلایترین) را به روی پرده بیاورند!
در این بین ملت جادوگر و سدریک دیگوری و خودم! نقش بوق رو بازی کردیم! و ققی نیز در قسمت حساس فیلم حضور به عمل رسانید!!
با گرفتن فیلم دوم باز ملت جادوگر از کار خود لذت بردند و بر آن شدند که فیلم سومی بسازند و یا به عبارت دیگر ««تا سه نشه بازی نشه!»»
در این فیلم فوق ارزشی ملت جادوگر به صورت کاملا غیر اسلامی در صحنه حضور پیدا کردند و بعد با طلسم آسلامیوس حاجی دارکی صحنه کاملا آسلامی شد و برادران مخصوصا شروع به خواندن درس و کتاب های علمی نمودند که بگویند ما چقدر آسلامی هستیم و آسلام را سررشته ی تمام کارهامون قرار میدهیم!
خلاصه فیلمسازی تموم شد و ملت جادوگر بر آن شدند تا به پایین پارک بروند و چیزهایی را میل نمایند!
در این بین ملت جادوگر منتظر حضور حاج کالین کریوی ماند که بعد معلوم شد سر کار بود و به خاطر همین به راه خود ادامه داد.
چند دقیقه بعد ملت جادوگر با خرید چندین عدد آش و چیپس خوردنی رو استاد کردند.
بعد از خوردن و نوشیدن که در آسلام ذکر شده است از همه چیز واجب تر است! هلنا گرنجر و آن فرد مشکوکی که اسمش برده نشد و همچنین حاجی دارکی و مملی ما را ترک گفتند(فکر کنم اشتباه شد!...مملی قبلا مارا ترک گفته بود!) تا ما در غم سوگ این عزیزان به عذا بنشینیم!
(نکته ی 1:در این بین عکس هایی نیز به یادگار گرفته شد)
(نکته ی 2:همچنین دایی ماندانگاس و ریتا اسکیتر مارا ترک گفتند که در این بین دایی دقایقی بعد به ما پیوست)
--------------------------------------------------------------------------
زمان:عصر همان روز
مکان:خیابان آزادی!....مقصد گیم نت!
ملت جادوگر متشکل از سالازار اسلایترین-دومبول-ققی-سدریک-برادر حمید-وزیر(دراکو مالفوی)-کرام و کریچر(که این دو بعدا به صورت مشکوکی دوباره به ما پیوستند) به سمت یک محل ماگلی به نام گیم نت! رهسپار گشتند.
در این بین کرام و کریچر نیز بای بای نمودند!
همین چند نفر به گیم نتی رسیدند که در همان جا ققنوس و سدریک و برادر حمید نیز رفتند...اما دایی ماندنگاس به سه نفر باقیمانده اضافه گردید!
خلاصه باقیمانده ی ملت جادوگر که متشکل از سالازار اسلایترین و دامبلدور و دراکو مالفوی و دایی ماندانگاس بودند به یک این محل ماگلی(گیم نت) قدم نهادهد و در آنجا بازی های ماگلی ای کردند که در این بین بازی فوتبال بین وزیر و دومبول جالب تر از بقیه ی داستان ها بود.در این دو بازی آلبوس دامبلدور با دو شکست مشابه 2 بر 1 از وزیر سحر و جادو عرق شرم بر رخسارش نشست!!
البته بعد از اون بازی ضعیف وزیر در مقابل آلبوس دامبلدور در بازی ماگلی دیگری به نام««کانتر!»» آن باخت ها را بر همگان پوشاند!
(نکته:وزیر که نباید همه ی بازی های ماگلی رو بلد باشه...خب بلد نبود بیچاره...باید چی کار کنه؟
)
ولی جدا که وزیر مردمی به این میگن!!
خلاصه بعد از یک ساعتی چهار نفر باقیمانده به سه نفر تقلیل یافتند و وزیر مردمی سحر و جادو از آن سه نفر جدا گردید.
--------------------------------------------------------------------------
زمان:شب همان روز!
مکان:منطقه ی 11 تهران بزرگ...مقصد رستوران آتیش!!!!!
سه نفر باقیمانده یعنی سالازار اسلایترین و دایی ماندانگاس و آلبوس دامبلدور به مقصد رستوران آتیش با اهداف زیر گیم نت را ترک گفتند!:
1-گرفتن حال مدیر رستوران!
2-به هم ریختن رستوران!
3-دلی از عذا در بیاورند!
4-قدمی بزنند و گفتگویی بکنند!
5-نتیجه ی فیلم های ارزشی ای را که گرفته شد ببینند!
6-و الخ!
در این بین به غیر از گزینه ی 6 همه چیز درست انجام شد!!
نماینده های ملت جادوگر با ریختن نوشابه ای بر زمین رستوران را کثیف کرده(گزینه ی 2) و حال مدیر رستوران را به این طریق گرفته(گزینه ی1) و حالی هم کردند!
بعد از همه ی این کارها رستوران را ترک گفتند و با قدم زدن در خیابان دقایق آخر با هم بودن را گذراندند.
-------------------------------------------------------------------------
زمان:23:20 دقیقه!!
مکان:اطراف رستوران آتیش و گیم نت فوق!
حدود 11 ساعت با بچه های سایت جادوگران بودم.یکی از خاطره انگیز ترین میتینگ های دوران حضورم در سایت جادوگران بود.
تا به حال بیشتر از 6-7 ساعت با بچه های جادوگرانی نبودم.به این فکر میکردم که اگر همین طور پیش برود روزی میرسد که یک شبانه روز با هم خواهیم بود.مثل زمانی که همگی در نت با همیم!
به این فکر میکردم که چه شد که ما دوستان امروزی با همدیگر آشنا شدیم و ناخودآگاه یاد سایت جادوگران افتادم.اگر این سایت نبود آیا ما باز با هم دوست میشدیم؟
جوابش برایم گنگ بود.امکانش بود ولی در این شرایط باید از این سایت متشکر باشیم.چون دوست چیزیست که شاید از هزاران هزار آرزوهایی که در این دنیا داریم بالاتر باشد و البته شاید هم خطرناک تر!
به هر حال ناراحت بودم.بی اختیار به یاد حرف فلور افتادم....««دلبستگی من به جادوگران بیشتر از اون چیزیه که فکرش رو میکنید»»....و بی اختیار جمله اش را کامل تر کردم....««دلبستگی من به جادوگران و ""اعضایش"" بیشتر از اون چیزیه که فکرش رو میکنید»»
ساعت نزدیک دوازده نیمه شب بود.با سالازار و دایی ماندانگاس خداحافظی کردم.کلید را درون قفل در چرخاندم.
شاید دیگر نتوانم این دوستان را با هم و در کنار هم ببینم.پس بهتر است از فرصت استفاده کنم و تمام خاطرات امروز رو در دفترچه ی خاطراتم ثبت کنم.
روزی میرسد که آغاز سالی با عدد بیشتریست...پس قدر این روزها را بدانیم و در خاطرات زیبایمان برایش جایی خالی کنیم.
هوا تاریک تاریک بود.نور مهتاب از پنجره با داخل میتابید.هوای بهاری عید را خبر میداد.کامپیوترم را روشن کردم و در یاهو مسنجرم نوشته بود:
****Online****
---------------------------------------------------------------------------
توضیح:چیزهایی رو هم من نگفته بودم که بقیه دوستان قبل از من گفتن