هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱:۳۲ چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۸۵

دارک لرد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۱ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱:۳۷ دوشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۱
از پیش دافای ارزشی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 821
آفلاین
در همین هنگام (یعنی همون موقع) در پوچی،‌ امپراطوری تاریکی، کاخ امپراطور:

تق تق تق تق!
- کیستی؟
- بابا منم توتیا!
- زنگ بالا رو بزن!

امپراطور سیخش! ببخشید نیزه‌اش را دست گرفته و مشغول خاراندن پشتش است و از روی بیکاری هر از گاهی از اینترنت بیرون هم می‌آید!

تق تق تق تق!
- آقاهه؟
- چیه‌هه؟! یعنی چیه! چه گویی ما را تو از این فرا روی شن‌زارهای بی‌پایان فضا-زمان ِنیستی... هان ای دل عبرت بین؟!
اوشاعه! (یک نوع افکت فرستاده شدن یک پاکت از زیر در)
- هین؟! صبیر کُن اومدم...
متن نامه:
"این نامه‌ای است که لرد دیفرماسیون فرا ژاتری سایبر پانک بورو بورو به ممد اصلی بده‌ی جریان می‌نویسند:
ای نامه که می‌روی به سوی ... از جانب من ..... اهم!
درود بر تو هموند قدیمی! اینک زمان آن است که به هری پاتر یورش برده و از آن در برابر یورش آینده دفاع کنیم! پس پاشو بیو دم در منتظرتم...! یه چندتا از دخترای محلتون هم که امتیازشون بالای 3 از 5 بزن پشت ماشین، بساط و آبکیم جور کن! دم هاگی می‌بینمت...
رفیق غااااااااااار
آقا بورو بورو"

و بدین ترتیب بود که امپراطور خیلی گنده‌ی تاریکی از ممدستان (محل تجمع ممد اصلی‌ها) پرواز کرد و اومد زرت افتاد وسط محوته‌ی هاگوارتز...

امپراطور: هاااااااااااااااااااااااااااااا!‌ چه حالیییییییییه!
هاگرید: هو بچه .... می‌گیرم چیزتو (بـــــــــــــــــــــــوق) توی (بوــــــــــــــــق) دهنتو!
امپراطور: واه! چقدر پیام اخلاقی با هم داشتی! آقا ببخشید این جایی که قراره بروبچز نارنیا بپاچن توی هری پاتر کجاست؟
هاگرید: هوووووووو! هری ناموس منه‌ها یعنی چی بپاچن توی هری؟!
امپراطور: دسو بنداز داداس! بدخواش نیستم! منظورم اسم کتابش بود!
هاگرید: گریبی انگار ها! این درخته رو می‌بینی!
امپراطور: ها!
هاگرید: بگیر از سمت چپش برو مي‌رسی به یه مجسمه‌هه! از اون‌جا بپچید با من بای بای کن و بقیه‌ی راه رو خودت پیدا می‌کنی!
امپراطور: ها؟!

==== هاگرید رفت و امپراطور سه ماه بعد موفق شد ورودی هاگوارتز را پیدا کند ====

بروبچز نارنیا: اه حوصلمون سر رفت! چقدر با اصلان بریم الاغ‌سواری خسته شدیم!
بوروبو: هووووو! اقلاً نگو ضایع نشه! ملت استفاده‌های جانبی اصلان رو نمی‌دونن!
(در همین لحظه یکی از دم اصلان به عنوان دستمال توالت استفاده می‌کنه)
بوروبو: خب جداً خیلی مصارف خوبی داره! هو یارو ادموند کم با ملکه (بــــــــــــــوق!) بسه زشته! کمک‌فنرای کالکسه که کار مي‌کنه!
ادموند: اِ ببخشید فک کردم معلوم نیست! گلاب به روتون! آخه خیلی سیفیده چی کارش کنم ! حالا جریان چیه؟
بوروبو: یکی داره اون وره تپه دور خودش می‌چرخه! برو بیارش!
ادموند: باشه! پس بیا تو کالکسه سرد نشه بساط تا من برگردم!
بوروبو: ها؟!
(و اصلان به داخل کالسکه پرید!)

چند لحظه‌ی بعد...
ادموند: جناب بوروبو این یارو داشت اونورا می‌گشت... من آوردمش... یه لباس سیاه پوشیده بود که خیسه آبه یه شمشیر گنده رو هم با خودش مي‌کشید!
بوروبو: ضایع! این ماله داستان دیابلوئه! یارو وندرر رو چرا ورداشتی آوردی! گفتم تفرقه ولی نه کتابی که دیگه یه نفر خونده باشدش! فروش نمی‌ره نمایشنامه گرفتی؟! برو دوباره بگرد...
ادموند: آخه مِلی دلش واسم تنگ میشه...
- تیم ملی؟! کفش ملی؟!
- نه بابا ملکه دیگه!
تیپا، زیر زانو، تو دهنی...!
- بچه بوقی! برو گمشو! این نسل جدیدم آرمان‌های ما رو له کردن! اه اه!
(دستا رو هوا حالا! بچرخون تسبیح رو یالا! --- صدای زنگ موبایل یکی از کارکنان که گویا موبایل مرلین رو بلند کرده)
- رئیس با شوما کار دارن
- آرهه؟ بده قوشینه رو ببینم! اِ دارت ممد چطوری؟! خوبی؟! چی دارت ممد نگم؟ امپراطوری چی چیس؟ بیخیال...! کجایی؟ توی کالکسه گیر افتادی؟! اصلان گاز می‌گیره؟! هاااااااااا؟! تو کی رفتی اون‌ تو!
چند لحظه‌ی بعد
اصلان: من از این یارو شکایت می‌کنم! واقعاً که! آدم نمی‌تونه توی کالکسه هم راحت باشه! چقدر ملت منحرف آخه
امپراطور (قیافش شطرنجی شده): من شرمندم... دوست ناباب بود شیطون گولم زد....
بوروبو: ول کن بیا این‌ور ببینم! بروبچزت رو آوردی؟ چرا تنهای اومدی؟
امپراطور: سر راه با یه امیپریال استار دیستورویر گوجه‌ای سر دخترا کورس گذاشتیم! سر سیاره‌ی کورسانت لامصب نینتروس زد جا موندم! و خلاصه روم سیاه! حالا جریان چیه؟! کی به هری پاتر حمله می‌کنیم؟ ارتش حاضره؟!
بوروبو: آره همچی حاضره! دفاعشون متزلزله! فقط یه یارویی به اسم فلیچ هستش که جاسوسم گفته خیلی خفنه! اون رو نشون کردم واسه خودت!
امپراطور: ایول!
اوشاع اوشاع اوشاع اوشاع! دیشاع!‌(ظاهر شدن چندین نفر)
امپراطور: بروبچز امپراطوری آناکین و دوکو و مائول و کلی ممد دارت دیگه! سلام کنین
بروبچز: سلام نارنیا!
اون یکی بروبچز: سلام جنگ‌ستارگان!
بوروبو: ایول! حالا حمله کنیم!
امپراطور: آره؟! اوکی شیپور جنگ مکشید!
بوروبو: فریاد مکشه؟! لهجه مشهدیه؟!
و امپراطور توپی طبیعی از خود شلیک کرد که بسیار مهیب بود و چند برج از هاگوارتز ریخت و نصف ارتش امپراطوری نیز در دم بر اثر استشمام گاز مسموم به شهادت رسیدند!
حملــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه‌! اهه اهه!
-----------
نیروی‌های نارنیا به رهبری ارباب بروبرو و نیروهای جنگ‌ستارگان به رهبری امپراطور دارت یه چیزی در هاگوارتز را پاره کردند! و به داخل ریختند!
یوهاااااااااااااا! لهشون کنین! همشون رو ....! اهم!... نشونشون بدین که ما خیلی روشن‌فکریم! حملهههههههههههههه!
-------------
چند ساعت بعد:
قربان...
امپراطور: چیه کلون شماره‌ی 2342343426457568234 ؟
کلون شماره‌ی 2342343426457568234: قربان حدود صد هزار نفر کشته دادیم و از نیروهای دشمن سه نفر رو زخمی کردیم!
امپراطور: ها؟ اهه اهه اهه اهه
بوروبو: راضی کنندس!
امپراطور: گل‌دارت گریه می‌کنه!
اصلان: بابا این چه وضعیه! هیچ‌کس نیستش شکستش بدیم!
امپراطور: این همه ملت این‌جان هری پاترین دیگه لهشون کنین!
اصلان: نه بابا نیگا کنین بیا تو جلو!
بوربو: هری پاتره بکشیدش!
اصلان: نه دیگه با دقت نیگا کن! پشتش رو ببین!
بوروبو: واییییییی!
اصلان: از اون لحاظ نگفتم! نیگا کن! made in jadoogaran!
امپراطور: چه عجیب! چه خاص! چه جلب!
بوربو: اینا چرا همشون شماره دارن؟!
امپراطور: نههههههههههههههههههههه! ما توی یه واقعیت مجازی هستیم! نهههههههههههههههههههههه!
پیام: اهه اهه کزازی!

و حقیقت چیست؟ شخصیت‌های واقعی هری پاتری در کجا هستند؟ آیا هری پاتر بلعیده شده است؟! آیا دست دیگری در کار است؟ چه کسی پشت جریان است! آیا نیروهای بوبوو و امپراطور در تسخیر و شکست هری پاتر شکست خورده‌اند؟ آیا سوباسا مي‌تواند به تارو در بهبود نمراتش کمک کند؟ تمام این‌ها را در قسمت بعد خواهیم دید!


!ASLAMIOUS Baby!


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۰:۳۴ چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۸۵

Rubolfodor Alexandr Bubo


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۲ پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۵۵ شنبه ۵ تیر ۱۳۸۹
از آنگباند
گروه:
کاربران عضو
پیام: 21
آفلاین
دامب دومب! دیمب دامب دمب دنگ دون دیگن دییییینگ!
بکوبید طبل‌ها! فغان کنید بربط‌ها! به پیش! به پیــــــــــــــش برادران!
حملــــــــــــــــــه! حملــــــــــــــــــه!
به سوی مرگ برانید! جاودانه‌گی بر سر دست است زیرا که سربازان میرایی نمی‌شناسند. برانید برانید! خورشید فرو ریخته در غرب و تاریکی بر شرق کبره بسته است. تیغ‌ها را بکشید و به دمشن سیاه جهان یورش فرود آورید!
حمـــــــــــــــــــــــه!
مرگ مرگ مرگ مرگ مرگ مرگ مرگ مرگ مرگ مرگ رمگ! نه ببخشدید مرگ مرگ!

- تق تق تق تق تق...
(دو خواننده‌َ این پست:
-صدای چیه؟
-یکی داره می‌زنه! کف و دست می‌زنه. دست میزنه یعنی!
-آهان!
-آره!
-اوهوم!
-اهین!
-اوشاع!
-دینگ دنگ!)

-دورد فرزندان ِ من! چه اجرایی! چه چیزی! دست می‌کنید اندرون دیزی! بی‌نظیر بود! اما ما را چه سود است از به نمود در آوردن داستان‌های گذشته‌گان. زیرا که جماعت تجمع کرده در مجتمع ‌های چمغاله و در سینمایان به دیدار هری پاتر بنشسته‌اند! کیست که به تماشای نُمایش‌نامه‌گان ما قدم رنجه نماید؟! مرگ بر آن داستان

-( گوه کر : ) به‌ش باد!

[ خوانندهَ این پست تو سرش فکر می‌کنه : ها! پس این یارو کارگردان تئاتر فانتزیه. تازه روشن‌فکر هم هست! از هری پاتر دل خونی داره! وای وای وای]

یارو کارگردانه یاد چه شب‌ها می‌افته که از بی پولی و در‌آمد ِ اوشاع( ناچیز)، حتا نتونسته یه کف دست متکا گیر بیاره و با همسر مرحومش راحت باشه. فکر چه شب‌ها که از بی پولی مجبور شده سر بذاره رو متکا‌های آدم‌های غریبه! آآآآآآخ و آآآآآآه!
از یاد‌اوری این خاطرات یهو از همه‌ی منفذ‌های بدنش شعله‌های آتش نقره‌ای بیرون می‌زنه! تنش شده عینهو کارخونه‌ی تولید نور نقره‌ای ِ مربوط به عصبانیت‌های بالینی!

رو می‌کنه به بازیگرا: اینک منم! بووربور، لرد تاریک‌ِ نمایش‌خونه‌های تاریک! به نام پدر‌خوانده، پسرعمو و روح ِ گروه هافلپاف به سمت نابودی شخصیت‌های هری پاتری در جهان میتازیم!

- (گروه بازیگرا:) به‌ش باد!

- (کارگردان:) آه! شما را فرا می‌خوانم ای اسب‌های مرگ! تسترال‌ها! بیایید!

یهو اوشاع فروند( یعنی تعدادی زیاد) تسترال ظاهر می‌شه! جماعت تئاتر می‌پرن روشون و راهی می‌شن!( همه‌گی شاهد مرگ عزیزانشون بودن و تازه مرگه رو باور هم کرده بودن و خلاصه همه‌ی باگ های رولینیگ رو گرفته بودن! هیچ سخت‌نگیرید! )
( نکته : برای ضرر ویژه‌ای که اسب سواری به خانم‌ها وارد می‌کنه، از بردن بازیگران زن معذوریم! کمیته‌ی حفظ سلامت جامعه! )

جماعت با لباس‌های تئاتر و شنل‌هایی که پشت سرشون باد می‌خوره تو هوا پرواز می‌کنن و پیشاپیش همه لرد بووربور ِ سیاه می‌رونه!

....

- ایـــــــــــــــــــــــست! همین‌جاس!

یهو همه‌ی جماعت دستی‌های تسترال‌ها رو می‌کشن! این نکته که دستی های تسترال ها کجا بودن و چه شکلی داشتن نکته‌ای‌ست که نکته‌دانان دانند. اما آورده‌اند که نواحی زیر شکم تسترال‌ها دستی تعبیه شده و کشیدن آن عملی‌ست مکروه! هشدار : در صورت کشیدن و خواباندن هر نوع دستی، وزارت سحر و جادو تسترال شما را به پارکینگ خواهد برد!

-گیشششششششششششششششش!

جلوی یه کمد وسط یه بیشه‌ی سرسبز و جیگر ایستادن۱‌کمدی همین‌طور مثل کوه وایساده وسط بیشه!


دنگ دنگ دنگ! لرد بووربور در می‌زنه!

( صدا از تو کمد : ) شما وارد نواحی نارنیا شده‌اید! به ملکه‌ی سیفید درود بفرستید و وارد شوید! ها نه! باشه خب باشه! نـــــــــه بابا! بگیرش اون ور اونو! الان می‌گم! ای بابا! به پادشاه اصلان دورد بفرستید و داخل شوید! آهههه!

( خواننده : اه بسه دیگه! )

نویسنده: خلاصه! اصلان و جادوگر سفید به دعوت لرد بووربور هر دو دم در کمد اومدن!

لرد بووربور: به ما بپیوندید و جبهه‌ی نابودگران ِ سرخ ِ هری پاتر را قوی کنید!
اون دو تا : پایه‌ایم!

- هی! این‌جا تاپیک تفرقه‌س ها! تفرقه! فرق! جداییت!
- ها؟!
- تفرقه!
-ها! بی خیال! جای دیگه‌ای نبود خب!
-ها؟!
- جای بهتری نبود! این‌جا حال می‌ده!
-ها!

( خواننده : پس این طوری شد که بر و بچز نارنیا با ایم گروه خشن ِ نابودگران ِ سرخ هری پاتر همراه شدن! عجب عجب! اونا رو تسترال و اینا هم از زمین حمله می‌کنن! عجب عجب!)



Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۳:۲۴ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۳۸۵

آرشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۹ چهارشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۱۸:۵۰ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
از دهکده ی هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 418
آفلاین
انوار مهتاب، پس از باقی گذاشتن عده ی کثیری از مسافرانش در ایستگاه ابر؛به شیشه ی منازلی میرسید که سالیان طولانی ،در زیر نشان سیاه زیسته و خورشید بدون غروب را، در شادترین رویاهاشان دیده بودند.
دیر زمانی بود که آواز فرشته باد و زوزه ی گرگ ها در هم میپیچید و رویای شیرین آن ها را، به کابوسی هولناک بدل میکرد.
در تمام باغچه ها،بوته های خار -که تنها ثمره ی آن ها تیغ های زهر آلود بود- رشد کرده بودند.اما همین تیغ ها هم امید را در دل باغبان ها جاری میکرد،زیرا افسانه ها سخن از امید به پیروزی؛ تا زمان رشد گیاهان میگفتند و این خار ها نیز باوجود بی عدالتی خالق،گیاه محسوب میشدند.
اهالی دهکده ی لیتل هنگلتون با افسانه ها زندگی میکردند.در انتظار اجرای حکم کیوان،توسط دست تقدیر بودند و برای همین، جز تلاش برای بقا و ادامه ی حیات، عملی دیگر،-حتی تفکر به آنچه برایش تلاش میکردند-انجام نمیدادند.
هوا هر روز سنگین تر میشد و نفس کشیدن را نیز مشکل تر میکرد و تنها خار های رسته در باغچه های تاریک ،به راحتی نفس میکشیدند.
وزارتخانه ی سحر و جادو و محفل ققنوس، آنچنان در مغاک مبارزه با لرد سیاه فرورفته بودند که اهالی لیتل هنگلتون را، به فراموشی سپرده و یا نادیده میگرفتند.
عامل اصلی این تاریکی، اربابی بود که با استفاده از قدرتش،شرایط جوی را به کره ی زمین القا میکرد و تصمیم میگرفت؛ که خورشید در طول چه مدتی،از غرب به شرق بتازد.

لرد ولدمورت کبیر به دور از چشمان فانیان، در آشپزخانه ی قصرش نشسته بود و اشک میریخت زیرا مجبور بود،پیاز را با استفاده از چاقو خرد کند و برای همسرش،غذا تهیه کند.ارباب زن ذلیلان که یک ملت را در وحشت فرو برده بود،از ساحره ای میترسید که هیچ قدرت سیاهی نداشت.
اهالی لیتل هنگلتون از این ماجرا خبر نداشتند وگرنه مدتی را به جشن و پایکوبی میپرداختند.در افسانه ها شعری قرار دارد که خصوصیات آخرین ارباب تاریکی را بیان میکند:
اربابیست از برای زن ذلیلان
اربابیست از برای سبزی خرد کردن و در تاریکی ظرف شستن
.........


ویرایش شده توسط آرشام در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۱۳ ۱۳:۲۷:۳۴
ویرایش شده توسط آرشام در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۱۳ ۱۳:۵۲:۵۱

[url=http://www.jadoogaran.org//images/pictures/ketabe-Rael.zip]الوهیم مرا به


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۹:۲۳ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۸۵

آنتونی گلدستاینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۸ یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۰ شنبه ۱۸ آذر ۱۳۸۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 18
آفلاین
----تیتر پیام امروز----
بعد از چند سال ولدی به آغوش گرم دامبول بازگشت..به خاطر همین مناسبت جشن و پایکوبی در محفل پابرجاست..

***محفل***
هیاهو وهیجان برای دیدن دامبول و ولدی همه ی محفل را در بر گرفته بود..همه مشغول حرف زدن با یکدیگر بودند..
لوسیوس داشت با ریموس ماچ و بوس رد و بدل میکرد ، آرامینتا مشغول دست دادن با استر بود ، ایگور تنها کسی بود که تک و تنها بر روی راحتی نشسته بود و همه را روی ذره بین برده بود ، بادراد و بلیز هم دو نفر رو گرفته بودن و مشغول به انجام دادن حرکات موزون بودند..:banana:

بعد از چند دقیقه

ولدی و آلبوس ، دست در دست هم بودند و مانند دو کبوتر عاشق گام بر میداشتند..
بعد از چندین ساعت همه خسته شده بودند و به دور میز گرد نشسته بودند..ولدی و آلبوس دو قطب این میز گرد بودند..
آلبوس:اهم..سلام بر همگی ، من و تام عزیز به خاطر این جشن بسیار مهم تصمیم گرفتیم که برای تنوع یک مسابقه کوییدیچ برگذار کنیم..نظرتون چیه؟؟
ملت(از سیاه بگیر تا سفید):..
آن شب رویایی به پایان رسید و قرار گردید که فردای آن روز کوییدیچ برگذار بشه..
***تو راه رفتن به خانه ریدل***
بلیز:ارباب ، نظرتون در مورد بازی چیه؟؟
لرد:..شما فقط بازیتونو کنید..فردا آلبوسو به تاریخ میسپرم..فقط فردا ایگور باید یه کاری کنی..جو سازی

***زمین کوییدیچ***
همگی بازیکنان در جایشان قرار گرفته بودند..ولدی و دامبول هم، در کنار یکدیگر نشسته بودند و مشغول نظارت بر بازی بودند..
با سوت هدویگ بازی شروع شد..
***بعد از 3 ساعت***
هر دو تیم در امتیاز هفتاد برابر بودند..
استر توپ رو گرفت و در حال حرکت به سوی دروازه سیاهان بود..از همه ی بازیکنان گذشته بود و فقط ایگور را جلوی خودش میدید..
ناگهان به طرز مشکوکی مه رقیقی در آن منطقه مشاهده شد و استر داشت می افتاد پایین..
هدویگ در سوت خود دمید و به سمت ایگور رفت..
هدی:هو هو..هو هی هو..
ایگور:...بلیز ، به نظرت چی گفت..
بلیز:..فکر کنم فحش ناموسی داد..
ایگور:..
و این بود که ضرب و شتم بین آنان صورت گرفت..
هر لحظه یک نفر از سفیدان به داخل مه میرفت و بعد از چند لحظه به طرز مشکوکی شوت میشد بیرون..
دامبول:به نظرت اونجا اتفاقی افتاده تام..
ولدی:..نه پیر خرفت..اونجا هیچی نشده..دیگه باید بمیری..
و اینجا بود که ولدی چوب دستیش را بالا آورد و طلسمی را زمزمه کرد..
ولی این آلبوس بود که زیرک بود..دامبول سه متر پرید هوا و با یه فن کاراته ولدی را به پایین پرتاب کرد..چوب دستی لرد نیز از دستش رها شده بود و حالا این ولدی بود که باید دار فانی را ودا میگفت..

****25 متری زمین****
ولدی:
****15 متری زمین****

****10 متری زمین****
ولدی:خدایا..توبه میکنم..به هر کاری که کردم..خدایا منو ببخش..خودت میدونی که من بی گناهم..
شپلخ

--ارباب..ارباب..بیدار شین ارباب
لرد:ها...چی شده..من کجام..تو کی هستی..اینجا کجاست..

...
******
پایان..
اگر بد و طولانی شد ببخشید..


فقط شناسه وجود داره و کسانی که از عوض کردنش عاجزن..ارنی مک میلان


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱:۰۳ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۸۵

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ سه شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ یکشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۶
از برزخ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 375
آفلاین
-- خانه ریدل --

آرمینتا: ارباب... ارباب...
ولدی: هان؟ چی؟ کی؟
آرمینتا: ارباب... یه خبری جدید براتون...! دامبل داره میمیـ...!
ولدی: هان؟ کی؟
آمینتا: بفرمایید ارباب... این یه تیکه از چت دامبل با اون جغده هری ِ.... بخونید میفهمید...
ولدمورت نگاهی به نامه تو دست آرمینتا میندازه و شروع میکنه به خوندش...


"دامبل: هدویگ جان! عمر خویش بسی رو به اتمام است... فرزندم! در اين واپسين لحظات عمر تو را حديثي از اكسپيرنس بازگو كنم كه تو را چراغ راه باشد و چون در زندگي به كارش بري تو را زمانه بس فاز و احوال خوش تيريپ و مرگخواران بسی نابود و اوضاع رله گردد و خلاصه حالي به حولي. و آن حديث هيچ نباشد مگر آنكه اكسپيرينس در يكي از اشعار خود فرمود:
ايف يو فيل ويك
دونت گيو آپ
و چه و چه و چه كه البت الباقي به زبان آلماني در آن ترانه بگفت كه ما از درك آن عاجزيم. لكن تو همين چند در زندگي بكار بر و چونان كه اكسپيرينس فرمود مثل سرو پانچ قامت و مثل كوه استوار باش و در مقابل مرگخواران موكدا دونت گيو آپ. باشد كه همانطور كه خودش فرمود روزي به سفیدیت کامل برسی...!
تپ ( صداي مردن دامبل)

هدویگ: هان اي دامبل، حال تو را چه شد؟ برخيز و دمت بازدم كن، چشمت باز تر كن، عمرت پانچ تر كن. دامبل، داااااامبل!!! برخيز و حديثش اتمام كن. واويتاااااا. واويتا كه دامبل عادم شد. دشمن دانا برده اي بالا اي يار نادان خاك بر سرم كردي...
دامبل: چه خبرته بابا. دي سي بودم. تا از اون دنيا ري استارتم كردن و برگشتم طول كشيد.
هدویگ: آره؟"

ولدی: آره


ویرایش شده توسط سوِروس اسنيپ در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۱۱ ۱:۰۹:۴۱

شک نکن!


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۰:۰۴ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۸۵

سدی جیگر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۱ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۳۹ شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۰
از دنياي زندگان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 185
آفلاین
داخل خانه ریدل

ولدی در حال پوشیدن لباس مشنگی هست و مرگخوارها هم دهان باز به او نگاه میکنن

ولدی رو به آینه : ایول عجب تریپی زدم ها ...
ولدی : اون شونه روبدید ببینم
مرگخواران :

چند دقیقه بعد

ولدمورت به سبک ولدمورت پافسکی شروع به سخن رانی میکنه
- مریدان من اکنون زمان آن شده که کدورت ها رو کنار بگذاریم و دست دوستی به طرف محفلی دراز کنیم.
بلیز : ببینم این ولدمورت خودمون هست !!!
آرامینتا : اربابمون از دست رفت
ایگور : من خودمو میکشم اما با محفلی ها صلح نمیکنم.

ولدمورت : اکنون من به دعوت دامبلدور میخواهم با او دیدار کنم

تمامی مرگخواران :

ولدی در حال خارج شدن از خانه ریدل
بادراد : ارباب شما حالتون خوبه
ولدی : نترس من با اونا صلح نمیکنم
بادراد که هاج و واج مانده بود گفت :

- دارم میرم تا دامبل رو بکشم تا همه رو راحت کنم

در همان حالی که داشت از پله های خانه با خنده های مخصوص خودش پایین میرفت ناگهان انفجاری در چند متریش اتفاق میوفته

بومب

تتتت....شترقق...هووووووو...

دود و مه همه جا رو گرفته و تکه چوبها و خورده شیشه ها در همه جا ریخته شده اند ...
در همان حالا صدای ترسناکی شنیده میشه
- اه لباسم کثیف شده ...دمبل میکشمت ...میخوای منو ترور کنی

در طرف مقابل جلو در 12 خانه گریمالد همین اتفاق بر سر دامبل میوفته

- اه ...پوف...عجب خاکی گرفته این ریشم ... منو نگاه به طرف کی دست دوستی دراز میکنم


-----تیتر آغازین پیام امروز------

ترور نافرجام اسمشو نبر و آلبوس دامبلدور دیروز در جلوی در خانه ریدل و خانه 12گریمالد اتفاق افتاد. کاراگاهان در حال جستجو و پیدا کردن سرنخی از عامل ویا عاملان این ترورها هستن



اوتو بگمن را من ساختم ...
كليك بنما


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۲۰:۵۹ جمعه ۱۰ آذر ۱۳۸۵

ممد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۰:۵۳ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۶
از تهدید آباد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 39
آفلاین
سر صبح______لیتل هنگلتون_____جلوی خانه ی ریدلها
حسن: ممد بپاس!
ممد: بیا!
احمد میشوتد.
حمید میگیرد.
ممد: جر زد!
حمید: چی چیو جر زدم؟
حسن: جر زدی!
احمد: میگم بزنمیش!
بچه ها سر حمید میرینزد و او را میزنند.
تام ریدل با یک زیرپوش رکابی و یک شلوار کردی از خانه بیرون می آید و یک بیل دردست دارد.
تام: د برین بینم! سر ظهری از دست اینا خواب نداریم!
بچه های ده پراکنده میشوند.
عصر______ بازهم همانجا
پانیشر تام را گرفته و ازو حرف میکشد.
پانیشر: کجاست؟
تام: نمیدونم!
پانیشر: بـــــگو!
تام: نننمیدونم!
پانیشر گردن تام را میشکند و اورا همانجا رها میکند.
شب______اینبار داخل خانه____هال جشنها
خدمتکار تام را روی یک ویلچر گذاشته و میگرداند.
تام: آخ گردنم... آخ پام...آی ننه... آخه وقت گل اب دادن بود؟ آی... شیر کاکائومو بده...
_ آواداکداورا!
نور سبزی از چوبدستی یک مرد مرموز که تازه وارد شده بیرون می آید.
خدمتکار روی زمین می افتد و دیگر تکان نمیخورد.
تام: شما؟
ولدمورت: یوهاهاهاها! ولدمورت هستم! لرد ولدمورت!
تام: برو بابا!
ولدمورت: ها! تو کی هستی؟
تام: تام ریدل!
ولدی: تام؟ تام چیچی؟
تام: ریدل! بینم تو چقزه شبیه منی!
ولدی من من میکند:
_ من... بابام... مــــــــــــــــامانی!
ولدمورت قات میزند و به زمین می افتد. مرگخوارانش او را جمع میکنند و میبرند.
صبح بعد_____مرغدانی خانه ی ریدلها____محل نتیجه گیری___
نتیجه ی میز گرد:
نتیجه گیری____
ولدمورت روان ضعیفی دارد، بیایید اورا زمین زنیم!

_______________________-
نمیخوام نقد کنم فقط یه راهنمایی ساده . بهتره تو پست ها از اسم های مثل ممد و حسن و و ... استفاده نکنی . اسم های هری پاتری بگذار

متاسفانه اين پست پاك ميشه!
1. موضوعش به تاپيك نمي خوره.
2. هري پاتري نيست....حسن و احمد و حميد به درد اينجا نمي خورند!

سعي كن به بقيه ي نوشته هاي اين تاپيك توجه كني و بعد بنويس!
منتظر توشته ي خوبت هستم!

موفق باشي
آرامينتا ملي فلوا


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۱۰ ۲۱:۲۶:۳۸
ویرایش شده توسط آرامينتا ملي فلوا در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۱۱ ۱۲:۴۲:۰۹

یک شب بر بارگاه غم خوابÛ


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۰:۴۳ جمعه ۱۰ آذر ۱۳۸۵

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
--- اطراف خانه ریدل ها ---

عده ای از محفلی ها دور هم جمع شدن و دارن به سخنان گرانبهای دامبلوفسکی گوش می کنن :
- فرزندان من ... امروز زمان آن فرارسیده است که حق سیاها رو کف دستشون بذاریم ... بیایید با هم بلایی سرشان بیاوریم که تو عمرشون ندیده باشن ! ... هم اکنون زمان آن است حالشون رو بگیریم !(عدم همخوانی لحن صحبت ، از مشکلات دامبلوفسکیه ... نه نویسنده !)

محلفی ها با گفتن "درسته" و "آره" و "ایول" حرفای دامبلوفسکی رو تایید می کردن .
دامبل ادامه داد : عزیزان من ... از ملت غیور فلسطین ویزاردز (!) الگو بگیرید ... سنگها را بردارید و بر آستاکبار هجوم ببرید !

محفلی ها دور خونه پخش شدن و سنگای روی زمین و برداشتن و شروع کردن به با سنگ زدن خانه ریدل ها !

پاااااااق ... دیششششششششش... دووووووم ... دیلینگ !(صدای شکستن شیشه) ... آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ (صدای شکستن سر !)

آرامینتا به آرومی اومد نزدیک پنجره و محفلی ها رو دید ... سریع به داخل رفت و اربابشو صدا زد .
آرامینتا : ارباب ... ارباب ... ارباااااااااب !
ولدی که در خواب عمیقی بود ، با صدای آرامینتا به طور ناگهانی روی تخت نیمخیز شد و گفت :
- اگه دلیل خوبی نداشته باشی ...
آرامینتا : محفلی ها دارن ما رو سنگبارون می کنن ... شیشه ها همه شکستن ... چه دستوری می دید ؟
ولدی : آرههههه؟ ... اینجوریاست ؟ ... ما هم بلدیم داداش ! ... توپ ... تانک ... فشفشه ... اینا رو بیارین ... ارباب داره زجر می کشه ! ... زود !(با الگو برداری از رژیم اشغالگر اسرائیل ویزاردز !)
آرامینتا به سرعت خارج شد ... با چند تا از مرگخوارا به زیرزمین رفت و مشغول بالا آوردن توپهاشون شدن .

آخرین چیزی که ولدی شنید ، صدای یه انفجار مهیب بود ... و دیگر هیچ !

----تیتر اول فردای پیام امروز----

خانه ریدل ها در اثر انفجار خود به خودی توپهای قدیمی و از کار افتاده ، با خاک یکسان شد ... همکاران در حال جستجو برای پیدا کردن قربانیان احتمالی حادثه اند ..........................
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


خب اينم يه پست خوب و مناسب!
دوستان سعي كنيد نوشته هاتون اين شكلي باشه..بدون توهين!!
دوباره ميگم پستهايي كه توهين آميز و به قصد تمسخر باشن پاك مي شن!


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۱۰ ۱۰:۴۹:۳۰
ویرایش شده توسط آرامينتا ملي فلوا در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۱۰ ۱۱:۲۲:۰۶



Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۲۰:۵۲ پنجشنبه ۹ آذر ۱۳۸۵

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ سه شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ یکشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۶
از برزخ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 375
آفلاین
دامبل در حالی که داره با اسپری قرمز رو دیوار ساختمان شماره 12میدان گریمولد قلب و اینا میکشه یهو وایمیسه!
هدویگ: ناقلا منو از کجا دیدی؟ تو که روت اون ور بود!
دامبل: از گوشه عینکم اا... تویی؟ باز تو پیدات شد؟
هدویگ: ببین یه چیز جدید فهمیدم! به کسی نگیا! خب؟
دامبل: سر کاری باشه همین جا چنان...
هدویگ: ...
دامبل: بنال دیگه... الان اعصاب بهم ریخته... خفن"I'm so lovly " ام !...
هدویگ: چیزه , .. امروز هری یه نامه فرستاد به روح سیریوس اون دنیا... گفتش که...
دامبل: چی گفت؟
هدویگ: من روم نمیشه
دامبلک:
هدویگ: خیلی خب!:d گفتش که سیریوس یه سیاه میاه واسش دست و پا کنه از اون دنیاب اکسپرس بفرسته... آخه تغییر ذائقه داده هری...
دامبل: I'm so llovly … I'm so lovly …
هدویگ:


ویرایش شده توسط سوِروس اسنيپ در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۹ ۲۰:۵۸:۲۷

شک نکن!


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۲۰:۳۵ سه شنبه ۷ آذر ۱۳۸۵

old ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۴ شنبه ۲۷ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۸:۵۶ سه شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۵
از 127.0.0.1
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 82
آفلاین
ساختمان شماره ی 12 میدان گریمولد یکی از عجیب ترین پناهگاه های جادوگران است. ساختمانی دور از چشم مشنگ ها. مخفی . حتی از چشم جادوگران هم خفی . فقط گروهی خاص از جادوگران که اسم خود رو محفلی گذاشته اند به آن دسترسی دارند.

در آن ساختمان بر علیه لرد سیاه نقشه میکشند . از دست مرگخواران لرد مخفی میشوند. گرگینه ها و گند زادگان را در آنجا اسکان میدهند.

کسانی که در آن ساختمان مخفی شده اند فکر میکنن شب روز در آنجا در امانند. فکر میکنند در محلی مخفی شده اند که لرد سیاه به آن دسترسی ندارد . حتی اگر از پنجره های آن با داخل نظاره کند.

آن ها فریب خورده اند . فریب مردی عجیب . مردی که بسار قدرتمند ولی پیر است . بسیار خوش فکر است ولی عوارض پیری در او مشهود است .
مردی که اشتباه نمیکرد ولی پیری باعث شده اشتباهات ریز و درشت در کارش دیده شود و از آون بدتر این اشتباهات رو ندیده میگیرد . هم خودش و هم نزدیکانش
آن ها هم که این اشتباهات را میبینند حرفی برای زدن ندارند . چون فریب خورده اند . باور کرده اند که او اشتباه نمیکند.

همین اشتباهات مثل کلیدی است که در آن خانه را برای لرد سیاه خواهد گشود.

در شبی تاریک . لرد سیاه و یارانش به آن ساختمان وارد خواهند گشت و سزای کار مخالفان را خواهد داد .

کسی زنده نخواهد ماند تا از آن شب حرفی زند.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.