ديوونه سازه دوباره در می زنه مياد تو !
کينگزلی : ای بابا انعامتو می دم سر جاشه ... انعام يه خون گلاسه گرم که اين همه قشقلق نداره !
دیوونه سازه : نه قربان یه مورد دیگس !
و میاد جلو و خم می شه جلو گوش کینگزلی و یه چیزایی می گه !
کینگزلی : کرام یادت باشه یه دونه از این خمیر دندونایه مشنگی از آرتور بگیریم بدیم به این ... خیلی دهنش بو می ده
کینگزلی : خیلی خب ... ببرینش ! بندازینش تو بند حمید اینا !
دیوونه ساز : بله قربان ...
و از در می ره بیرون
کرام : اخ جون زندونی جدیده ؟؟!
کینگزلی : اره بابا همین یارو ... سیاسی یس ! ... ددلوس بود ؟ ... ديدالوس بود / نمی دونم چي چی بود ...
کرام : اهان ... همين يارو خل و چله ؟
کينگزلی : اره خود خلشه ... چن روز پيش داشتم به اسمشو نبر می گفتم که از اين ديوونه تر تو دنيا پيدا نمی شه !
-------
تو راهرو !
ديدالوس : ا ! ... چی شد ؟ ... برئم ؟
ديوونه ساز : ( هيچی نمی گه )
ديدالوس : بگو بگو ! .... ده بنال ديگه !!
ديوونه ساز : ساکت ... يه بار ديگه حرف بزنی بوست می کن ها !
ديدالوس : اخه تو چه مهربونی ...
خيلی خب ...
... تو بند کيم ؟
ديوونه ساز : همين يک بار جواب می دم : بند برادر حميد !
ديدالوس : ای خدا بد بخت شدم !
...
برادر حمید : ا ! ... این همین سوسولس ؟ .... یادمه یه بار آواتارش یه بچه سوسوله بود ! ... همونه ؟
دیدالوس : ا !! ... مگه تو اون موقع بودی ؟
برادر حمید : نه ولی چن تا معاونم بودن ... من تو همه سایت ها معاون دارم ... خارجی ان ... استاد قفل کردنن ... و ... رعایت آسلام و شئونات !
همه :
لوسیوس مالفوی از بند رو به رویی : مگه این که دستم بهت نرسه ! ... خجالت نمی کشی ضد من می نویسی ؟ ... من اون پیام امروزو آتیش می زنم ...
چوچانگ : بشین بابا ... تازه خبرنگار ویژه وزارت هم کردمش ... اگه تو این حلف دونی نبودی ! .... رو بیلبورد می دیدی !... چیه ؟ حرفیه ؟
برادر حمید : خواهر چو ... برای شما بد است که این طور سخن بگویید ... سیاست داشته باشید ... مثل من ... این اس ام اسه بود که تو دهن مردم افتاده بود ! ( ۵ صلوات برای سلامتی ... و این اس ام اسو به ۵ نفر ) منشعش من بودم ... منتها کسی نفهمید ! حال کردی سیاستو !
کوییریل : ای نامرد ... تو که تا دو روز پیش می گفتی موبایل حرامه ... حالا چی شد خودت ۷۶۱۰ داری ؟!
برادر حمید : برای من مشکلی ندارد ... ولی برای سرژ بلی !
سرژ : ااا ... قرار شد من بچه خوبی باشم ! ...
چو : راستی راستی ... تو چرا دیگه روزنامه نمی زنی ؟ ... ملت جی می گن ؟ ... می گن پارتی بازی یه دیگه !
دیدالوس : بابا مگه نمی بینی اینجام ؟ ... خب چه جوری چاپ کنم ؟
سرژ : خب یه توک پا برو دفتر روزنامه ۱
کوییریل : باز تو حرف زدی ؟
----
دیدالوس : اس خداااااا ... گیر چه کسایی افتادم خـــــــــــدا !!