دادگاه متهم پرسی ویزلی در دادگاه جای سوزن انداختن نبود. بحث پیش اومده سالن رو به هیاهو کشانده بود و هرکس با بغل دستی هایش در حال صحبت بود.
در ناگهان باز شد و قاضی همراه دادستان و بقیه دست اندرکاران انجام کار وزین محاکمه وارد شدند.
وقتی قاضی در جایگاه مخصوص خود قرار گرفت، سکوت بر سالن حکمفرما شد.
_ متهم رو بیاریدش!
ثانیه ای نگذشته بود که پرسی به همراه دو دیوانه ساز وارد سالن شدند. پچ پچ ها با ورود پرسی اوج گرفت و دیدن او پاسخ به همه سوالات بود.
_ من که بهتون گفتم مطمئنم! نگاه کنید خودشه! مدیر هاگوارتز!
_ من که هنوز نمی تونم باور کنم!
_ اینم از کارایی که این رئیس جدید آزکابان کرده! عجب آدمیه!
_ آره ، راس می گه به مدیریت هاگوارتز هم رحم نکرده...
چکش بزرگ قاضی که به میز برخورد ، به صحبت ها پایان داد.
_ خانم دادستان می تونید شروع کنید.
سارا اوانز از جای خودش بلند شد و اهمی کرد و شروع کرد به خواندن متنی که در دستش بود :
_ جادوگر پرسی ویزلی مدیریت هاگوارتز، شما متهم به ...
و سپس ده بیست ها جرم برای پرسی برشمرد و در آخر هم اضافه کرد :
_ و شما هم همه این اتهامات رو پذیرفتید درسته؟
درخیالات پرسی * کنار دریاچه هاگوارتز * _ ببخشید آقا مرلینگاه کجاست؟
پسر سال اولی مقابل پرسی بود و داشت از او سوال می کرد. در همین لحظه پسر تپل و سفید میفیت دیگه ای اومد و دست پسر اولی رو کشید و گفت :
_ بیا بریم! من گشنمه!
و سپس هر دو با عذر خواهی از پرسی دور شدند!
پایان خیالات پرسیپرسی که متوجه سوال سارا نشده بود و هنوز در خیالات بود در سکوت سالن گفت :
_ اون پسره که اومد دست اون یکی رو کشید خیلی جیگر بود! وقتی برگشتم هاگوارتز باید حتما به دفتر توجیهات بخوامش! آخ نگو دلم واسه اونجا پرکشید پسر!
حضار :
سارا با عصبانیت :
_ بسه آقای ویزلی! دیگه اطلاعات و شواهد نمی خوایم همینا که دادی کافین! آقای قاضی همه چیز مشخصه... لطفا حکم رو صادر کنید.
و سپس دوباره رفت و سرجایش نشست. قاضی به ورقه های مقابلش نگاه کرد و بعد از چند لحظه شروع به صحبت کرد :
_ آقای پرسی ویزلی : شما به دلیل پذیرفتن این اتهامات و هنوز پشیمان نشدن از کارهایتان به تاپیک " بندجادوگران " منتقل میشید. اگر به کارهای خود ادامه دهید به " اتاق بوسه " و " انفرادی " فرستاده می شید. ختم جلسه!