هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱:۰۷ دوشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۲

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
تعریفهای دامبلدور کار خودش را کرده بود.اخمهای لرد از هم باز شد و به جام داخل سینی نگاه کرد.
دو جام پر از نوشیدنی خوشرنگ درون سینی به لرد چشمک میزد.
لرد: ... خوشمزه به نظر می رسه...هومم... عجب بویی... خب ارباب چون عادت نداره دل مهمان هارو بشکنه دستتو رد نمی کنه فسیل ریش دار... ولی بهتره بدونی همین یه بار ارباب این لطفو بهت میکنه...
و در همان حال دستش را دراز کرد تا جام نوشیدنی ای را که به دامبل نزدیک تر بود بردارد. فسیل ریش دار... نه چیزه همون دامبل با دستپاچگی سینی را چرخاند:
- نه تام... این مال منه... می دونی که پیری و هزار درد با جوشونده گل گاوزبون مخلوطش کردم... اون یکی مختص جوون پهلوونی مثل توئه.
لرد که از این تعاریف غرق در شور و شعف شده بود با غرور سرش را بالا گرفت:
- درسته پیرمرد... ارباب هنوز جوونن و تو چیزی بیشتر از یه عتیقه زیر خاکی با یه من کرک و پشم نیستی. خوشحالم بالاخره به تفاوتهامون پی بردی...
دست لرد که جام را با آن نگه داشته بود به طرف دهانش رفت.
دمبل:
ناگهان آیلین پرنس مثل اجل معلق از زیر میزی پشت سرشان پیرون پرید و جفت پا توی صورت دامبل رفت.
لرد از وحشت ظهور ناگهانی آیلین عقب جست و نیمی از معجون روی زمین ریخت. لرد مات و متحیر به منظره پیش رویش درحالیکه آیلین مشغول کشیدن ریش دامبل بود نگریست.
- جرررررررررررررر(افکت جر خوردن ریش دامبل)
در هما حال که ریش دمبل در حال کش آمدن بود پرنس فریاد زد:
- اونو نخورید ارباب!
لرد که از شوک ورود تارزانی آیلین درآمده بود وقتی این فریاد تارزانی را شنید چوبدستی اش را کشید تا مراسم شکوهمند کروشیو را روی آیلین اجرا کند که طی جاخالی دادن ماتریکسی او طلسم به دمبل خورد.
آیلین:
لرد:
دمیل:
لرد: کروشیو آیلین... این چه حرکتی بود؟ مگه از اصطبل هیپوگیریفا در رفتی؟
آیلین: ارباب... من دیدم این پشمک اون پشت یه چیزی تو نوشیدنی شما ریخت که می دونم معجون حقیقتی بود که از جد بزرگوار شما گرفت. بعد هم اومد اینجا و خواست با حرفاش به خیال خام خودش شما روخام کنه البته من اصلا زاغ سیاه شما رو چوب نمی زدم و کاملا اتفاقی این چیزا رو فهمیدم
لرد: چی؟ این کوه پشم و شیشه تو نوشیدنی من یه چیزی ریخته؟ :vay:
دمبل به سختی با نصف ریش از جا بلند شد. البته چون نصف ریشش به لطف آیلین به فنا رفته بود راحت تر و سبک تر از همیشه برخاست:
- این دروغ میگه تام... این می خواد تو رو بر علیه خاطرات قشنگی که با هم داشتیم بشورونه
دختره غربتی
آیلین: نخیرم... این داره دروغ میگه... هرچند شما به من شک دارید که با این پشمک که هر بلایی دلش خواست سر پسر ساده و معصوم من به خاطر عشقش به اون دختره گیس بریده آورده، همکاری می کنم ولی من ثابت می کنم از اعماق وجودم به شما وفادارم. من میگم هنوز یه مقدار از نوشیدنیه مونده ازش بخواین اگه راست میگه خودش بخوره و به سوالای شما جواب بده.
لرد با عصبانیت کروشیویی به آیلین زد:
- کروشیو آیلین چطور جرئت می کنی به ارباب بگی چکار کنه. ارباب خودش همه چیزو می دونه. هنوز یه ذره از معجونه مونده... مجبورش می کنم بخوره و به سوالام جواب بده :zogh:
آیلین:
لرد سپس جامش را به طرف دامبل دراز کرد:
- خیله خب پشمک... ارباب بهت افتخار میده یه قلپ از جامش بخوری.
دامبل در حالیکه تلاش می کرد چک و چانه اش را که در اثر کشیده شدن ریشش کج شده بود صاف کند،گفت:
تام... من که گفتم اونو مخصوص تو آوردم مزاج من پیرمرد اجازه نمیده...
با یک اشاره چوبدستی نصف همان نصفه ریش دامبل هم کنده شد. لرد با حالتی تهدیدآمیز گفت:
- یا همین حالا می خوریش یا با بقیه ریشت باید خداحافظی کنی. اگه بعد از اون دلم نخواد قید این مهمونی رو بزنم و مجبورت کنم با کله ی کپک زدت خداحافظی کنی.
دامبل:


پ.ن: ببخشید دیگه در اوج خواب آلودگی پست زدم اگه بد شده به بزرگواری خودتون ببخشید.
ارباب غرور مرگخواری من اجازه نمیداد که بذارم این دامبل از زیر زبون شما حرف بکشه.


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۱۹ ۸:۳۲:۵۱
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۱۹ ۱۸:۴۳:۵۵
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۱۹ ۲۱:۵۴:۴۷


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۰:۲۳ جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۹۲

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
چند دقیقه بعد دامبلدور با سینی حاوی دو جام پر از نوشیدنی به لرد سیاه نزدیک شد و گفت:تام، نظرت چیه که آتش بسمونو با دو جام نوشیدنی جشن بگیریم؟
لرد سیاه که هنوز از آبروریزی چند دقیقه پیش خوشحال بود جواب داد:کدوم آتش بس؟یادم نمیاد همچین توافقی با شماها کرده باشم.
دامبلدور:باشه.پس نظرت چیه که شصتمین سالگرد تولدت رو با دو جام نوشیدنی جشن بگیریم؟
لرد سیاه:سن من اونقدرا نیست.و سه ماه به تولدم مونده.

دامبلدور کم کم داشت عصبانی میشد.ولی خونسردیش را حفظ کرد.باید هر طور شده آن نوشیدنی را به لرد میداد.کمی جلوتر رفت و پرسید:میگم که...اصلا بیخیال اینا.نظرت چیه آغاز بهار رو...
لرد سیاه جمله دامبلدور را ادامه داد:با دو جام نوشیدنی جشن بگیریم؟نظرم منفیه!اصلا من از بهار خوشم نمیاد.

دامبلدور باز از رو نرفت:دیروز شنیدم در نظر سنجی پیام امروز خوش تیپ ترین، جذابترین و قدرتمند ترین جادوگر عصر حاضر انتخاب شدی.منم همیشه میگفتم که تو قدرتهایی داری که من حتی در خواب هم نمیبینم.الان میخوام به افتخارت یک جام نوشیدنی بنوشم.و مطمئنم تو هم منو همراهی میکنی.:pretty:

تعریفهای دامبلدور کار خودش را کرده بود.اخمهای لرد از هم باز شد و به جام داخل سینی نگاه کرد.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱:۳۹ پنجشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

سالازار اسلیترین مهمانی برگزار کرده و محفلیا و مرگخوارا رو دعوت کرده.همه سرگرم خوشگذرونی هستن.لرد که از این وضع راضی نیست نقشه ای میکشه که دامبلدور رو تو موقعیت بد و خجالت آوری قرار بده.نقشه لرد اجرا میشه و دامبلدور مجبور میشه بدون لباس از مرلینگاه خارج بشه.بعد از پوشیدن لباس، حالا نوبت دامبلدوره که از لرد انتقام بگیره.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

با ورود مجدد دامبلدور به سالن، زمزمه هایی حاکی از تاسف به گوش رسید.

-پیرمرد بیچاره.حتما الان عرق شرم بر چهره اش نشسته.ولی وانمود میکنه خوشحاله.
-چه روح بزرگی داره این مرد.حتی به اسمشو نبر هم لبخند میزنه.
-باید باهاش حرف بزنیم و بهش بگیم لازم نیست خجالت بکشه.چیزی برای خجالت کشیدن وجود نداشت.
-من که قصد دارم در اولین فرصت کاریکاتور بزرگی ازش بکشم و بفرستم جادوگر تی وی تو برنامه کودک نشون بده. !
-این چه شکلکیه؟اینو چطوری میزنن؟اصلا تو تو جمع ما چیکار میکنی سیاه موذی آب زیر کاه سنگ رو یخ؟!
-سنگ رو یخ برای اینجا مناسب نبودها.
-مهم نیست.از ما فاصله بگیر.از جمع ما دور شو!

دامبلدور که در دلش طوفانی برپا بود با ظاهری آرام و لبخندی نفرت انگیز(شیرین و ملیح و پر از مهر و محبت) به لرد سیاه نزدیک شد.
-تامی...خوشحالم که هنوز شوخ طبعی ذاتی خودت رو حفظ کردی.

لرد سیاه لبخند سر و معنی داری زد و دوباره بطرف مرگخوارانش برگشت.دامبلدور شیشه کوچکی را که با هزاران کلک از سالازار گرفته بود در دستانش فشرد.
-باید منتظر فرصت باشم.چند قطره از این معجون صداقت میتونه کمکم کنه.مطمئنم تام هم اسرار شرم آوری داره که نمیخواد تو جمع مطرح کنه.کافیه چند قطره از اینو بریزم توی لیوانش.




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۵:۵۴ دوشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۱

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
دامبلدور لبخندی زد و یواش گفت:تام!دارم برات.
یکی از مرگخوار ها با پوزخندی بر لب با زنی حرف میزد و به دامبلدور اشاره میکرد.وینسنت کراب با ذوق و شوق گفت:تیترش میشه سرمشق محفل ققنوس در میان جشن مضحکه خاص و عام شد!عالی نیست ریتا؟
ریتا اسکیتر سرش رو تکون داد و برای آلبوس دامبلدور چشمکی زد.دامبلدور با خونسردی از کنار همه رد شد و بعد از چند دقیقه وارد جای خلوتی شد.متمرکز شد و بعد از چند دقیقه داد کشید:یافتم!یافتم!

دامبلدور به چند نفری که با تعجب به اون ذل(زل؟) زده بودند نگاهی کرد و گفت:مشکلی نیست.
پیرمرد 700،800 ساله از اتاق خارج شد و بدون اعتنا به کسی مستقیم به اتاق کنترل!!!رفت. بلاخره سالازار اسلایترین رو پیدا کرد.سالازار که در حال خشک کردن صورتش بود با نگاهی خواب آلود نگاهی کرد و گفت:چیه؟
دامبلدور تظاهر به نگرانی کرد و چیزی در گوش سالازار گفت.دامبلدور به خودش برای انجام مرحله اول نقشه تبریک گفت.سالازار اسلیترین با تعجب گفت:شوخی میکنی.
-هیچم شوخی نمیکنم.
بعد بدون هیچ حالت خاصی از اونجا دور شد. دستاش رو به هم مالید و منتظر وقت مناسب شد.
آخرین چیزی که سالازار از اون لحظه یادش موند،برق چشمان فرسوده دامبلدور بود.


ویرایش شده توسط دافنه.گرینگراس در تاریخ ۱۳۹۱/۷/۱۷ ۲۰:۳۸:۲۰

تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۴:۰۵ جمعه ۱۴ مهر ۱۳۹۱

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۴:۱۵ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۹
از جوانی خیری ندیدم ای مروپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 529
آفلاین
همگی افراد حال حاضر در جشن به دامبلدور و مخصوصا پایین تنه اش خیره شده بودند و هیچکس حتی کوچک ترین حرف یا تکانی نمیخورد.البته آنقدر قسمت پایین تنه اش پر از پشم و پیل بود که هیچ چیز معلوم نبود.دامبلدور صدایش کمی را صاف کرد و با اعتماد به نفس تمام گفت:

-خواهران و برادران حاضر در جمع!بنده برای اعتراض به آستکبار جهانی و دفاع از حقوق محفلی های بی گناه و بدبخت این حرکت رو انجام دادم تا بلکه الگو و درسی باشد برای دیگران!

یکی از مرگخواران حاضر در جمع دادی زد و گفت:

-پیرمرد!آخه اینجور مسائل چه ربطی به لخت شدن داره؟!نکنه میخوای زن بگیری خودتو داری به بقیه نشون میدی.هاان؟!

در میان جمع چند مرگخوار دیگر هم حرفش را تایید کردند و آلبوس هم که دید داره گندش در میاد،ثبل از اینکه کسه دیگ ای حرف بزنه گفت:

-ربطشو وقتی به سن و سال من رسیدی میفهمی!حالا یکی لباسای منو بیاره،فکر کنم به اندازه کافی دیگه لعتراضمو نشون دادم.

یکی دیگر از مرگخواران حاضر در جمع:ما که سیر نشدیم.بازم بزار فیض ببریم!

آلبوس سعی کرد که موضوع رو جمع جورش کنه و سریعا لباس هاشو پوشید اما از نظر اون هنوز این موضوع تمووم نشده بود.آلبوس به اندازه کافی میان جمع مضحکه عام و خاص شده بود و ولدمورت هم داشت لذت میبرد.

بنابراین تصمیم گرفت کاری کنه که ولدمورت هم جلوی بقیه مضحکه بشه اما ایندفعه نه به این شکل!


ویرایش شده توسط تام ریدل در تاریخ ۱۳۹۱/۷/۱۴ ۱۴:۳۷:۰۳



پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۱:۵۲ جمعه ۱۴ مهر ۱۳۹۱

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
لرد ولدمورت که مطمئن بود دامبلدور از دستشویی بیرون نمیاد، پشت در دستشویی رفت و با صدای مضحکی گفت:
_ آلبوس؟

دامبلدور که متعجب شده بود، با صدایی نا مشخص و خیلی با احتیاط گفت:
_ هوووم؟

لرد: ای وای! از تو بعیده آلبوس! هووم چیه باید بگی بله!
دامبلدور: تام تویی؟ چیکار داری؟ برو یه دستشویی دیگه!
لرد: من دوست دارم بیام همین دستشویی! اینقدر وایمیسم تا بیای بیرون!
دامبلدور: عجبا! نذار پرده های ادبی که سالیان سال حفظ کردم را بدرم و فحش عمه ننه بهت بدهم! برو پسر جون برو یه دستشویی دیگه برو با همسن و سال خودت شوخی کن! :vay:
لرد: نچ نچ نچ! دامبلدور من میدونم تو چه وضعیتی گیر کردی! خودم اینکارو کردم! الانم اومدم بهت بگم بسوزی! حالا اگه جرات داری از دستشویی بیا بیرون! تا آخر پارتی باید همینجا که لایقشی بمونی!
دامبلدور: میام بیرون خوبم میام!
لرد: نمیتونی!
دامبلدور: حالا صبر کن و ببین!
لرد: به اندازه کافی صبر کردم. من میرم از بقیه مهمونی لذت ببرم تو هم از اینجا لذت ببر! بای بای!

چند دقیقه ای از رفتن لرد ولدمورت نگذشته بود که ناگهان صداهای عجیب و غریب و حاکی از تعجب از وسط سالن مهمانی شنیده شد:

_ جیزز کرایس!
_ به حق زیر شلواری مرلین!
_ اووووووپس!
_ دامبلدور لخت!
_ دامبلدور غیر قابل پیش بینی!

دامبلدور با خنده نمایان در برابر همه ایستاده بود!



پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۳:۲۳ جمعه ۷ مهر ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

سالازار اسلیترین به مناسبت انتخابات پارتی برگزار کرده و محفلیا و مرگخوارا رو دعوت کرده.همه سرگرم خوشگذرونی هستن.لرد که از این وضع راضی نیست نقشه ای میکشه که محفلیا رو تو موقعیت بد و خجالت آوری قرار بده.تصمیم میگیره بهشون کلی نوشیدنی بده و بعد که محفلیا رفتن دستشویی، با جادو تکونشون بده که لباسهاشون(ردا ، شلوار یا هر نوع لباس دیگه!!)خیس بشه و مضحکه مرگخوارا بشن!لرد با دیدن دامبلدور که داره بطرف دستشویی میره آماده اجرا کردن نقشه اش میشه.

__________________________________________

لرد همه مرگخوارانش را از خودش دور کرد و کاملا روی در مرلینگاه متمرکز شد.درست در لحظه ای که قصد داشت طلسم را اجرا کند...

-آخ...ارباب شرمنده.بیست تا چایی تو سینی بود.جاییتون که نسوخت؟:worry:

لرد سیاه اگر چند ثانیه بیشتر فرصت داشت محل سوختگی و عوارض آن را بطور کامل برای هوگو توجیه میکرد.ولی به جای این کار چوب دستیش را بطرف مرلینگاهی که دامبلدور در آن بود گرفت و طلسم را اجرا کرد...


بیست دقیقه بعد:

-کسی دامبلدور رو ندیده؟سخنرانی قبل از پودینگشو انجام نداده.اینجوری از گلوی ما پایین نمیره!
-تازه هیجده دقیقه از آخرین شوخی فوق العاده اش گذشته و همه ما در انتظار شنیدن حرفهای شیرینش هستیم.
-نکنه این سیاها بلایی سرش آوردن؟

ملت محفلی کم کم نگران دامبلدور شدند.ولی خیال لرد راحت بود که خیس شدگی توسط طلسم به این سادگیها خشک نمیشود.دامبلدور بالاخره مجبور میشد از آن مرلینگاه بیرون بیاید!




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۰:۴۳ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۱

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
لرد فورا طلسمش را اجرا کرد.طلسم رفت و رفت و رفت و وارد دستشویی شد.صداهای عجیبی از دستشویی به گوش رسید.دامبلدور کمی دستپاچه شد و عذرخواهی کرد:
به خاطر رفتارهای دور از شئونات اجتماعی محفلی ها از همه عذرخواهی میکنم.چه کنیم.اونجا همه چی آزاده.حالا قبل از اومدن کلی بهشون سفارش کردم که چطوری رفتار کنن.وگرنه این آرتور که عمرا با قاشق چنگال غذا بخوره.
لرد که از سخنرانی طولانی و بی مورد دامبلدور کلافه شده بود بی صبرانه منتظر خروج الفیاس از دستشویی بود.کمی بعد در دستشویی باز شد و الفیاس درحالیکه نفس عمیقی کشید از دستشویی خارج شد.لبخند گل و گشادی روی صورتش بود.چشمای لرد روی قسمت خاصی از ردای الفیاس ایستاد.ولی خبری نبود.لرد با عصبانیت الفیاس را احضار کرد و پرسید:
هیچ معلومه داشتی چیکار میکردی؟اون سرو صدا چی بود؟زمین خوردی؟خیس شدی؟

الفیاس خنده بلندی کرد و یک دور کامل چرخید که لرد همه جای ردایش را ببیند.
الفیاس:نه اسمشو نبر.ببین.خشک خشکم.فقط نمیدونم چی شد که یهو تکون خوردم اون تو.
لرد:خب تکون خوردی.خیس نشدی؟:vay:
الفیاس:نه بابا.مشخصه شما دستشوییای محفلو ندیدین.یعنی دریغ از یه جای سالم.هر جا پاتو میذاری میریزه پایین.یه بار وسط کارم من سقوط کردم طبقه پایین.طبقه پایینم کجا بود؟اتاق غذاخوری.درست روی میز.یه افتضاحی شد که بیا و ببین.

لرد کم کم داشت به این نتیجه میرسید که محفلی ها کلا انسانهای پرحرفی هستند.ولی با دیدن صحنه ای لبخند زد.دامبلدور داشت بطرف دستشویی میرفت.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۱:۴۰ جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۱

اسلیترین

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۸ پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
امروز ۱۶:۴۶:۲۹
از هاگوارتز
گروه:
اسلیترین
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 505
آفلاین
ایگور همچنان ساحره های محفلی رو بیشتر با معجون ها و نوشیدنی های جادویی لرد به حالت غیر عادی میرسوند که شاید بتونه امشب یه لذتی از زندگی ببره ! کمی اونورتر فلور و بقیه ساحره های مرگخوار که به این حرکت مشکوک شده بودن و از طرفی هم بسیار شاکی بودن که این همه با ایگور خاطره داشتن ولی ایگور با دیدن ساحره های جدید اونها رو کاملا از یاد برده . لرد هم بر روی صندلیش نشسته بود و چشمی به محفلی ها داشت و منتظر بود که اولین نفرشون به طرف مرلینگاه بره .

بعد از مدتی ، بالاخره لرد متوجه الفیاس دوج شد که به سختی در حال بلند شدن از سر جاش بود . از قیافه گرفته ای که داشت ، لرد متوجه شد که داره به طرف مرلینگاه فکر میکنه .

لرد :

الفیاس از ساحره های همراهش عذرخواهی کرد و به آرومی و احتیاط به طرف مرلینگاه حرکت کرد . لرد از هیجان بر روی صندلیش تکونی خورد و لحظه شماری میکرد که الفیاس وارد مرلینگاه بشه . در همین حال هوگو به طرف لرد و اومد و گفت :

هوگو : لرد سیاه به نظرتون رولینگ نویسنده بهتریه یا تالکین ؟
لرد : ، مردک چقد از این نوشیدنی ها خوردی باز ؟
هوگو : نه جدی میگم ارباب ، باید در این مورد بحث طولانی مدت بشه اصلا . به نظر من رولینگ بهتره چون اسم من تو کتابهاش بوده !
لرد : :vay: ، شانس آوردی الان سرم شلوغه وگرنه چنین بلایی سرت میاوردم که دیگه هیچوقت آب خالی هم نتونی بخوری . برای الان یه کریشیو میزنم بهت تا بعدا حسابت برسم .

لرد نگاهش رو از هوگوئی که داشت از درد جیغ و داد میکرد به الفیاس دوخت که داشت به سختی با در مرلینگاه ور میرفت . گویا یادش رفته بود که باید یه قطره خون به درون قفل در بریزه تا در باز بشه . همینطور که الفیاس تمام زورش رو گذاشته بود که قفل رو باز کنه ، لرد به لودو اشاره ای کرد تا بره به الفیاس کمک کنه .
لودو با اکراه از راز و نیاز با ساحره ای دست کشید و به طرف الفیاس رفت و در مرلینگاه رو براش باز کرد .

الفیاس : خدا عمرت بده جوون ، نمیدونی چه کمک بزرگی به من کردی ، دیگه نمیتونستم تحمل کنم .

لودو بدون اینکه جواب بده با سرعت به طرف ساحره بازگشت و به راز و نیازش ادامه داد . لرد با خشنودی چند دقیقه منتظر شد تا مطمئن بشه که الفیاس کاملا درون دستشوئی قرار داره .






پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲:۵۴ پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۱

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
لرد ولدمورت جوان! نگاهی به نیش از گوش تا بناگوش باز شده ی ایگور انداخت- آهی کشید،- و گفت:

- نیشتم ببند.

لرد نفس عمیقی از هوا! گرفت و اکسیو شمشیری کرد و آن را بر دوش ایگور گذاشت.

ادامه داد:

- اینجابت لرد ولدمورت ملقب به ارباب، تو را به بندگی خود در پخش کردن و البته درست کردن آب میوه ها و نوشیدنی

های خوشمزه محکوم مینمایم.

سپس شمشیر را بر داشت.

هیجان ایگور کارکاروف مدیر فعلی هاگوارتز بسیار زیاد بود.حتی وقتی برای جویدن ناخنش آن را به طرف دندانش برد،

وقتی به خود آمد، نصف انگشتش را خورده بود.

لرد سیاه وردی را زمزمه کرد ؛شلوار ایگور پاک شد. بوی عطر خوشبویی- همانند پنیر گندیده! - از او به مشام

رسید و لرد درخواستش دستورش را به او گفت.ایگور لباس گارسون ها را پوشید و به پارچه ای نیمه تا شده در

بازویش به سراغ مهمانان رفت.

هرجا که میرفت، بوی دل انگیر و چهره پر مهر و زیبایش! :pretty: ساحره ها را به دور او جمع میکرد و درخواست

های زیادی به گوش هایش میرسید که او را به شام دعوت میکردند!

2 دقیقه بعد:

قیافه ی ساحره ها و جادوگر های مرگخوار، بخصوص فلور از این که ایگور حتی به آن ها نوشیدنی تعارف نمیکرد

تمامیشان هاج و واج مانده بودند.

فلور عصبانی بود

و حسود...

فکر شومی به سرش زد...


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.