هافلپاف vs اسلیترین- بوقیا بیدار شین...
من با چشمانی خون آلود سر صندلی راحتی خوابگاه نشسته بودم. تمام شب را نخوابیده بودم چون با حرف های (به قول خودش!) روحیه بخش پیوز یه لحظه هم آرام نگرفته بودم. بچه های تیم همچنان در خواب ناز به سر می بردند و مثل مرده (!) به تخت خواب خود چسبیده بودند و گهگاهی نیز در خواب هذیان می گفتند! سر انجام با ترقه ای که از جیب پیوز برداشته بودم، توانستم آنها را از خواب بیدار کنم.
(نکته ی کنکوری: پیوز یک روح است و جیب ندارد! )اعضای تیم مثل فنر از جا پریدند و با قیافه های عصبانی و پریشان درون چشم من زل زدند. پیوز که خودش را به طور ساختگی عصبانی نشان میداد جلو آمد و دو تا کشیده محکم به من زد اما به دلیل روح بودن، موفق به این کار نشد !
ملت:
پیوز با حالتی عصبانی و اکشن به طرف اعضا آمده و به آن ها بد و بیراه گفت! سپس روی خود را به من کرد. سعی کردم جلوی خنده ام را بگیرم ولی قیافه ی پیوز مانع این کار می شد!
-هوی بوقی.....هیچ می دونی ساعت چنده؟
-ساعتو چی کار داری؟ بده سه ساعت زود تر از بازی تمرین کنیم؟
من این را گفتم و لبخند پت و پهنی تحویل پیوز دادم!
-هرگز!...مگه اینکه خوابشو ببینی!
چند دقیقه بعدهنوز خورشید طلوع نکرده بود که بازیکنان هافلپاف، کشان کشان به سمت زمین بازی تمرینی حرکت کردند.گروهی از بازیکنان در حال چرت زدن و گروهی دیگر رسما بیهوش بودند!پیوز، مثل بازی قبل، با دری وری هایی که تحویل ما می داد، فقط ما را گمراه کرده بود!خلاصه بعد از سخنرانی کسالت بار او، یک دور با هم تمرین کردیم.
یک ساعت بعد، درون رختکنهر کسی در فکر خودش بود؛ کینگزلی داشت با واکس کله ی تاس خود را براق می کرد، ریتا هم داشت با لوازم آرایش خود ور می رفت، سپتیما هم به خودش یک کیلو زلم زیمبو های مختلف وصل کرده بود، دابی و نیمفا با هم در حال بازی با پی اس پی جدید خود بودند و در نهایت، من و پیوز داشتیم برای آینده مان نقشه می کشیدیم!!سرانجام، داور مسابقه، به ما اشاره کرد که وارد زمین شویم.
چند دقیقه بعد، وسط زمین بازیبر خلاف بازی قبل، به هیچ وجه استرس نداشتم.این می توانست نکته ی خوبی برای خودم یا تیمم باشد ولی در عوض، صدای به هم خوردن دندان های کینگزلی و لورا به صراحت شنیده می شد.وقتی وارد شدیم، نور خورشید همه جا را در بر گرفته بود.ورزشگاه مملو از تماشاچیانی بود که سبز بودند!(البته ناگفته نماند که بیشتر آنها هافلپافی بودند ولی به دلیل خاصی سبز پوشیده بودند!
)
تماشاچیان شعار های بالای 18 سالی می دادند که باعث می شد هر کدام از ما عصبانی و عصبانی تر شویم. بالاخره بازیکنان اسلیترین وارد زمین شدند. با نفرت با آن ها دست دادم و دقایقی بعد، چماغ خود را برداشته و به سمت پستم حرکت کردم. نگاهی به کینگزلی انداختم؛ کله اش با واکسی که زده بود، براق تر از قبل به نظر می آمد. خودش هم انگار دیگر استرس نداشت.
به هر حال،بعد از دست دادن کاپیتان ها، بازی با سوت داور آغاز و صدای لی جردن در فضا پخش شد.(ناگفته نماند که از صدایش معلوم بود که خروسک گرفته بود!)
-بله...بازی با سوت داور شروع میشه. ورزشگاه پر از تماشاگر هاگوارتز، امروز مهمان دو تیم هافلپاف و اسلیترینه. در ترکیب هر دو تیم، یک کچل در خط دفاعی دیده می شود که یکی از آنها انگار ماه هاست حمام نرفته! بگذریم...بازی هم اکنون دست مهاجمان تیم هافلپافه. سپتیما ویکتور، کوافل رو در دست داره. باید ببینیم اون چی کار می کنه.بله! اون موفق میشه با تکنیک ناب خودش از شر بلاجر بلاتریکس راحت بشه. اون هم اکنون ولدمورت رو در پیش داره. باید ببینیم چی میشه...ناگهان ما با صحنه ی عجیبی رو به رو شدیم. ولدمورت کله ی خود را مستقیم در راستای نور خورشید قرار داد و این باعث شد نور شدیدی تمام ورزشگاه را پر کند. همه ی کسانی که در آنجا حضور داشتند، جلوی چشم خود را گرفتند تا نور چشم آنها را کور نکند!
-جالبه...لرد ولدمورت به جای بلاجر، از کله ی تاس خود برای دفاع استفاده می کنه. سپتیما کوافل رو میندازه و ولدمورت اونو می گیره و به ایگور پاس می ده. اونجارو...ایگور داره برای بازیکنان هافل زبون درازی می کنه. این حرکت غیر ورزشی باعث میشه ریتا جلو بیاد. ریتا از این فرصت استفاده می کنه و کوافل رو می گیره. اون داره به سمت دروازه حرکت می کنه. ظاهرا بلا و ولدمورت دارن با هم خصوصی حرف می زنن و گریندل والد در مقابل ریتا باید وایسه. ریتا کوافل رو به صورت چیپ میندازه و...کوافل به شکل عجیبی وارد دروازه میشه. ریتا با خوشحالی داره به طرف همتیمی هاش می ره و همه رو بغل می کنه.از طرفی دیگه، ولدمورت و بلاتریکس دارن هر چی عقده ی کروشیو دارن رو روی گریندل والد خالی می کنن!
به آرامی رفتم و به ریتا چشمک زدم. به طوری تحت تاثیر جو قرار گرفته بودیم. ناگهان نفهمیدیم چه طور شد که مورگانا به پیش ما آمد.کینگزلی با شهامت جلو رفت تا توپ را بگیرد ولی مورگانا با یک و دویی که با ایگور انجام داد، موفق شد از کینگزلی رد شود. با خود گفتم که الان باید وارد عمل شوم. آرام آرام جلو آمدم تا او را بهتر ببینم. مورگانا در یک لحظه کوافل را به سمت دروازه پرتاب کرد. من به جای این که با چماغم مانع توپ شوم، با آن به سر مورگانا زدم.مورگانا در یک لحظه در مرز بیهوشی و هوشیاری قرار گرفت.(
) توپ با برخورد به گوش ها دابی وارد دروازه شد. همه ی اعضای تیم داشتند به شدت مرا مورد سرزنش قرار می دادند. (به این صورت :
)
خلاصه، بعد از آن همه جنگ و دعوا، دابی بازی را شروع کرد. از آنجا به خوبی می توانستم ببینم که گوش هایش قرمز هستند! کینگزلی از جلوی کوافل جاخالی داد تا به نیمفا برسد. نیمفا با یک پاس بلند سعی کرد سپتیما را صاحب توپ کند اما ولدمورت سر راهش قرار گرفت و با چماغش توپ را به ایگور سپرد؛ ایگور لبخند معناداری زد و به سمت ما پیش آمد ...
-ایگور همچنان داره پیش میره. اون سپتیما رو جا می ذاره. حالا نوبت کینگزلیه. کینگزلی بلاجر تمیزی رو به سمت ایگور روانه می کنه. الانه که دماغ ایگور پخت شه! یا مرلین!...اون از روی جاروی خودش می پره و به بلیز زابینی پاس میده. فقط یه ثانیه مونده بود تا بلاجر بهش بخوره. اونجا رو نگاه کنید؛ کینگزلی داره موهای مصنوعی ای که مرلین بهش هدیه داده رو می کنه. مسلما اون مورد نفرین مرلین قرار می گیره. بازی متوقف شده. کینگزلی آخرین تار موی خودش رو هم کند. پیوز با شرمندگی اسنیچ رو رها می کنه و به سمت کینگزلی میره. حالا زاخی و سپتیما هم به پیوز می پیوندن. سرانجام تصمیم گرفته میشه که اسپروات رو به جای کینگزلی انتخاب کنن.کینگزلی با عصبانیت زمین را ترک کرده و اسپروات با ترس و لرز جای او را پر کرد. به او چشمکی زدم تا احساس تنهایی نکند. چند ثانیه بعد، بازی با سوت داور آغاز شد. بلیز برای اینکه ما را غافلگیر کند، به طرز مضحکی کوافل را به سمت دروازه شلیک کرد. مطمئن بودم که داخل چهارچوب نیست ولی ناگهان پریدم و با چماغم به کوافل ضربه زدم. کوافل به هوا رفت و مستقیم روی سر دراکو(که داشت به دنبال پیوز حرکت می کرد) نشست.
قیافه ی من:
ولی برخلاف آنچه انتظار می رفت، کوافل وارد دروازه شد. ایگور و بلیز به شدت دهانشان باز مانده بود. بلا و مورگانا داشتند با همبازی دست زدنی می کردند و ولدمورت هم داشت، برای تفریح، عده ای از تماشاگران را کروشیو می کرد. بازیکنان هافل به شدت از دست من عصبانی بودند. حتی پیوز در آستانه ی کتک زدن من بود!
چند دقیقه بعد، با دست پاسی را برای نیمفا فرستادم. نیمفا چشمکی زد و به سمت جلو حرکت کرد.
-خوب. نیمفا داره همینطور حرکت می کنه. هیچکی رو به روی اون نیست. اون به دروازه نزدیک میشه. بلا و ولدمورت که داشتن راجع به آینده صحبت می کردن، آروم آروم جلو میان ولی خیلی دیره. نیمفا سعی می کنه گریندل والد رو گول بزنه. گریندل والد سر تا پا عرقه. دیگه کارش تمومه. نیمفا با یک ضربه ی فنی کوافل رو وارد طاق دروازه می کنه.ملت هافلپافی به شدت جو گیر شده بودند. بعضی از آنها، که گویی قرص روان گردان از پیوز قرض گرفته بودند، داشتند آن وسط بندری میزدند.
من به آرامی لبخندی به پیوز زدم تا کمی از عصبانیت او کم شود. در چند قسمت از صورت او، جای چنگ های دراکو بود. او لبخندی خشک تحویل من داد و دوباره به سمت دراکو حرکت کرد.
چند دقیقه بعد، بلیز موفق شد با شش بار جا گذاشتن من، کوافل را وارد دروازه کند. ریتا که نزدیک بود غش کند، با عصبانیت درون چشمان من خیره شد و شش هفت تا بادنجان کنار چشم من کاشت. چشمانم نزدیک ود از حدقه در بیایند. با شرمندگی مقابل اعضای تیم ایستادم. نمی توانستم توی چشم آنها نگاه کنم. تماشاچیان نیز وضع بهتری نداشتند. آنها همچنان بر ضد من شعار می دادند.
-زاخاریاس، حیا کن، هافلپافو رها کن...-
بلیز حسابی تیم هافل رو به بوق برده.مطمئنم توی این بازی تیکه بزرگه ی زاخی گوششه! نیمفا چماغ زاخی رو ازش گرفته و داره هی تو سر زاخی می زنه. عجب منظره ی جالبی...نتیجه هفتاد به بیسته. خوب، بلا بازی رو شروع می کنه. یه کم جلو میاد و سپتیما رو رد می کنه. حالا نوبت نیمفائه. اوه...اون داره همین جوری جلو میاد. انگار حسابی جو گیر شده! اون بعد از این که با چماغ دماغ ریتا رو پخش می کنه، رو در روی زاخی قرار می گیره. زاخی ناراحته چون سوتی سال رو داده ولی به هر صورت باید ببینیم چی میشه ...
بلا به آرامی کوافل را به مورگانا پاس داد. مورگانا سعی کرد با سر کوافل را مهار کند اما همزمان من به بلاجری ضربه زدم که بلاجر مستقیم جلو رفت و به سر مورگانا خورد؛ خون مانند فواره از شکاف سر او بیرون میزد ...
چند مین بعد...
-خوب...مثل اینکه مورگانا حالش خوب شده. داور بلافاصله تایم اوت رو اعلام می کنه. نتیجه تا الان هفتاد بر بیست به نفع اسلیترینه. استراحت کوتاهی می کنیم بعد با ادامه ی گزارش در خدمتتون خواهیم بود
در رختکن
بر و بچ هافلپافی، من را به بالای دار برده بودند و داشتند از من بازجویی می کردند.هر کس برای خودش می آمد و دو تا شلاق می زد یا اینکه صندلی ای را که بالای آن بودم را کمی آن طرف تر می برد.از قیافه ی آنها معلوم بود که به شدت عصبانی هستند ( اگر نبودند عجیب بود )
-بــــــوقی!...تو باعث شدی ما ببازیم.بوق بر تو!
و همه یبازیکنان با زمزمه حرف پیوز را تایید کردند. پیوز پای خود را به صندلی نزدیک کرد و...
چند مین بعد، وسط بازی
به آرامی وسط زمین بازی رفتیم.سکوت در ورزشگاه حاکم بود.فکر می کردم همه سر و صورت من را ببینند بهم می خندند ولی هیچ اتفاقی نیفتاد.بازیکنان اسلیترین به تندی وارد زمین شدند.مورگانا هم با کله ای باند پیچی شده در زمین حضور داشت.با این که پاهایم می سوختند، سوار بر جاروی خود شدم و به سمت پستم حرکت کردم.اسپراوت مثل چوب خشک کنارم ایستاده بود. او در این جنگ و دعوا ها شرکت نکرده بود. خلاصه، بازی را شروع کردم. با دست کوافل را به سپتیما پاس دادم برایم تجربه شده بود که با چماغ کاری نداشته باشم! سپتیما از ایگور توانست به راحتی بگذرد و وارد یک چهارم دفاعی حریف شود. او با دست خود ضربه ی محکمی را بر سر ولدمورت زد که باعث شد سر او داغ کند! بعد از کنار زدن بلاجر بلاتریکس، ضربه ی تمیزی را به سمت دروازه روانه کرد. توپ در عین ناباوری درون دروازه قرار گرفت.
-باور کردنی نیست.گریندل والد به جای اینکه کوافل رو بگیره، گذاشت کوافل وارد دروازه بشه.نتیجه هفتاد بر سی به نفع اسلیترینه. سپتیما به آرومی میره و نیمفا رو در آغوش می گیره. بعدشم نوبت ریتائه. اونجا رو نگاه کنید...پیوز دراکو رو کنار زده و داره به اسنیچ نزدیک و نزدیک تر بشه...اون...
[i](نویسنده: چیه؟خیال کردین اسنیچو می گیره؟یو ها ها ها!با پیوز هماهنگ کردیم بذاره پیاز داغ قضیه زیاد بشه! )همه ی نگاه ها به پیوز بود.آیا او می توانست؟...
در حالی که همه مات و مبهوت بودند، ولدمورت بازی را شروع کرد. او کوافل را به بلیز پاس داد. بدون اینکه کسی بفهمد، بلاجر تمیزی به سمت او فرستادم. چند ثانیه بعد، او به سمت پایین سقوط کرد. تنها من بودم و دروازه! به آرامی جلو رفتم. همه را رد کردم. دیگر چیزی نمانده بود که...ولدمورت سر راه من قرار گرفت. پوزخندی زدم و کوافل را از پشت سر به ریتا پاس دادم.
-زاخی با زیرکی مطلق کوافل رو به ریتا پاس می ده. ریتا یکه و تنهاست. اون کوافل رو شلیک می کنه. واااای!...دراکو که از سر جاش بلند شده مانع ورود کوافل به دروازه میشه. ریتا با اعتماد به نفس جلو میره و...توی دروازه! توی دروازه! یه گل دیدنی از ریتا اسکیتر...مهاجم تند و تیزی که اهل کشور غنائه! ...ریتا پیش زاخی میره و اونو در آغوش می گیره.احساس کردم بار دیگر روحیه ود را به دست آوردم. ولی اوضاع اینطور پیش نرفت! همان دقایق، ایگور با مهارت خاص خودش اسپراوت را به راحتی جا گذاشت، (حتی چماغش را هم گرفت!) او با چماغی که از اسپروت دزده بود بلاجری را به سمت دابی روانه کرد. دابی هم بلافاصله جا خالی داد و همین باعث شد دروازه خالی شود!
-ایگور موفق میشه ده امتیاز دیگه رو هم برای تیمش به دست میاره. با این وجود تنها امید هافلپافیا پیوزه چون اختلاف هنوز پابرجاست.با شجاعت کوافل را از دابی گرفتم و آن را برای سپتیما فرستادم. سپتیما ابتدا به نیمفا پاس داد. نیمفا هم کوافل را به ریتا داد. ریتا هم به سپتیما پاس داد و همین طور داشتند به صورت سه نفره جلو می آمدند. بلاتریکس و ولدمورت به شدت سرگیجه گرفتند و از همان بالا افتادند!
حالا دیگر فقط گریندلوالد را رو به روی خود داشتند! هر سه نفر به آرامی خندیدند. گریندل والد از ترس چشمانش را بست!! سپتیما فرصت را غنیمت شمارد و با انگشت کوچک خود کوافل را وارد دروازه کرد!
-هه!...اعضای هافلپاف به راحتی تونستن ده امتیاز دیگه رو هم بگیرن. ولدمورت و بلا همچنان روی زمین پخش هستن. مورگانا هم رفته پایین تا به وضعیت اونا رسیدگی کنه. با این وجود، فقط ایگور، بلیز و دراکو باقی موندن! گریندلوالد به راحتی کوافل رو از دست میده. ریتا به راحتی کوافل رو می گیره.حس می کردم این یک موقعیت طلایی است. ریتا چشمانش را بست و به آرامی شوت سرکشی را به سمت درواز روانه کرد.تماشاچیان سعی داشتند او تشویق کنند!
-هافلپاف گل بزن، تو قهرمانی...هافلپاف گل بزن، تو قهرمانی...قهرمان قهرمان تو قهرمانی...قهرمان قهرمان، تو قهرمانی!گریندلوالد به خوبی توانست کوافل را دفع کند ولی نیمفا به خوبی از ریباند استفاده کرد و توپ را درون دروازه جای داد.
-با این که اختلاف هنوز زیاده، هافلیا همچنان به کارشون ادامه میدن. نیمفا باز هم گل می زنه. اونجارو...باور نکردنیه!ا یگور با پاس بلیز موفق میشه توی این هیر و بیری گل بزنه! همه چی برای هافل پافیا تموم شده...اونا ازی رو واگذار کردن ... پیوز تنها امید هافلپافه!با اینکه عصبانی بودم، با خودم کنار آمدم و به آرامی جلو رفتم. مورگانا و ایگور را خیلی راحت کنار گذاشتم. سپس رو در روی بلاتریکس و ولدمورت، که به تازگی حالشان خوب شده بود، قرار گرفتم. انگار آنها هم می دانستند این کار هیچ فایده ای ندارد. خلاصه، با ناراحتی جلو رفتم. ولدمورت که عقده ای شده بود (
)، با تمام زورش بلاجری را به سمت من فرستاد. به خوبی توانستم آن را رد کنم. ولی او کمی بعد چرخی زد و...
سرم به شدت گیج می رفت. تماشاچیان را می دیدم که دارند خوشحالی می کنند. اسپراوت به آرامی مرا در آغوش گرفت. تازه فهمیدم اوضاع از چه قرار بود؛ پیوز موفق شده بود مثل بازی قبل، اسنیچ را بگیرد. دل توی دلم نبود. همه ی بچه ها مرا در آغوش گرفتند. نمی توانستم باور کنم که ما بازی را برده بودیم!
از آنجا به خوبی می توانستم ببینم که بلا و مورگانا داشتند با تمام قدرت بر سر اینکه چه کسی مقصر است دعوا میکردند. در همین حال، دراکو را دیدم که روی زمین ولو شده بود و او را داشتند به بیمارستان منتقل می کردند. به آرامی جلو رفتم و ضمن انجام حرکات موزون، پیوز را پیدا کردم و او را بغل کردم.(بین خودمان بماند ولی از بوی زیر بغلش معلوم بود ده سال می شد که حمام نرفته بود!
)
تماشاچیان اسلیترین بد و بیراه می گفتند. بازیکنان آنها هم با شرمندگی به سمت رختکن خود حرکت می کردند! همین موقع بود که صدای لی جردن برای آخرین بار پخش شد!
-خوب، پیوز با ضربه ای که به دماغ دراکو زد، موفق شد اسنیچ رو بگیره. لا مصب این تیم هافل شانس سگو داره! باشه باب ببخشید. تا بازی بعد، مرلین نگهدار و موفق باشید!تماشاچیان هافل سر از پا نمی شناختند.بعـــله!...ما باز هم پیروز شده بودیم!
پایان