هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۸:۲۲ شنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۴
#92

فایرنزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۵ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۰۵ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۱
از جنگل ممنوعه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 253
آفلاین
رونان، بيل و مايكل، زودتر از بقيه از درون يه شومينه داخل يكي از خانه‌هاي هاگزميد سردرآوردند...بيل محكم به زمين خورده بود...ولي بدبختي اين بود كه رونان روي بيل افتاده بود...!بيل كه داشت له مي‌شد، با صدايي گرفته و، در حالي كه صورتش سرخ شده بود، گفت: پ...پ...پا شوراز ر..ر...ر...رو من...!
رونان كه هنوز تازه متوجه شده بود در چه موقعيتي، براي جلوگيري از اخراج شدنش، به سرعت از روي بيل بلند شد و با اين كارش، بيل شروع كرد به تند تند نفس كشيدن...!
رونان كه صورتش از ترس سفيد شده بود، گفت: ا...ببخشيد...1حواسم نبود...!
بيل كه داشت از جاش بلند مي‌شد، زيرلب گفت:اشكـ_
مايكل:سلام...!
بيل و رونان با دهان باز به اون خيره شدند، و تازه متوجه شدند او داره به كي سلام مي‌كنه...!يه آقايي كه پيژامه‌ي راه‌راه آبي و سفيد پوشيده بود و داشت خميازه مي‌كشيد، از روي مبل با چشماني پف كرده و خشن به اونا خيره شده بود...!
بيل كه يكه خورده بود، گفت:ا....اينجا كجاست...؟ببخشيد آقا..!ما الآن ترك مي‌كنيم اينجا رو...!
ترق..........!
گروه بعدي روي اونا نازل گشتند...سارا و هلگا و مريدانوس و استرجس كه تازه از راه رسيدند، هر كدوم روي يكي از اون سه تا فرود اومدن...
مرد بيچاره هنوز داشت به تعجب ابه اونا نگاه مي‌كرد...سارا و مريدانوس، با يك حركت ماهرنه‌ي رونان، هر كدوم به طرفي پرتاب شدند،‌و رونان هم با حداكثر تلاش براي ظريف بودن، بقيه رو بلند كرد...
تازه‌واردها هم متوجه نگاه خشمگين مرد شدند، و دهانشون از تعجب باز ماند...
بررررررررررررررررررررررين بييييييييييييييييييييروووووووووووووووون...!
فرياد مرد همه را از جا پراند..مرد كه يه لحظه قاطي كرده بود، از جايش پريد و شروع به داد وفرياد و كتك زدن كرد...!
دو دقيقه بعد، كل گروه از در با يك لگد جانانه، به بيرون پرتاب شدند و روي باغچه فرود آمدند...!و چون وقت كافي نداشتند، ماجرا را فراموش كردند و با سرعت شروع به دويدن كردند...
رونان گفت:ميگم چون از اينجا تا ژاندارمري راه زياديه، شما سوار پشت من بيشن...راحت تريم و سريع تر ميرسيم..
بيل به موافقت سر تكان داد و در حالي كه نفس نفس مي‌زد، به همراه مريدانوس و استرجس پريد پشت رونان...
بعد از حدود 10 دقيقه راه پيمودن، در حالي كه بقيه كه سوار رونان نشده بودند، داشتند از شدت نفس‌نفس زدن و خستگي مي‌مردند، به دروازه‌ي بزرگ و زيباي ژاندارمري هاگزميد رسيدند...
هلگا زيرلب گفت:كاش ما هم يه همچين دفتري داشتيم...
بيل پايين پريد و گفت:خب...من و هلگا و استرجس، مي‌ريم تو...شما اينجا منتظر باشين و چهارچشمي اطراف رو بپايين كه اگه چيزي رو مشكوك ديدين يا تانكيان رو ديدين، رسيدگي كنين...باشه...؟
بقيه سري به تاييد تكان دادند، و باز هم دو گروه را تشكيل دادند و هركس به پست خود رفت...
تا حدود 15 دقيقه، هنوز نه خبري از بيل و هلگا و استرجس شد، نه خبري از سرژ...سارا زيرلب گفت:اي بابا...حوصلم داره سر ميره ها...!
مريدانوس هم آهي كشيد و گفت:آره...منم...
رونان هم مي‌خواست حرفي بزنه، كه با ديدن سايه‌اي كه از جلوي يك كوچه رد شد و داخل آن شد، برجا خشكش زد...زيرچشمي نگاهي به اطرافيانش كرد و متوجه شد كه آنها هم او را ديده‌اند...
سارا سكوت را شكست:ام...هوم...ديـ_
رونان فرياد زد:بپرين پشت من...!
در يك چشم به هم زدن، مايكل و مريدانوس و سارا، با يك جهش پريدند پشت رونان، و رونان با آخرين سرعت و بدون معطلي،به تاخت به طرف كوچه‌اي رفت كه مرد واردش شده بود...........................................


تصویر کوچک شده


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۰:۰۵ شنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۴
#91

مایک لوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۳ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
از هاگزمید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 545
آفلاین
بیل: آره....حالا با شماره 3 استرجس در رو میشکنه و همه یه جا میریزیم تو....1...2...3..حالا...
بوم.........................
استرجس چوبدستی اش را چرخاند و در از جا کنده شد....
همه کارآگاهان ریختند تو.....اما کسی در آن جا نبود.....
بیل: امکان نداره...همه جا رو بگردید....زود سریع...
همه کارآگاهان مشغول گشتن شدند...تام اسموت خونه رو گشتن ولی هیچ آدمی در آنجا نبود.....
بیل: اه...استرجس مگه نگفتی که اینجا بوده....همیشه کار رو خراب میکنی...
استرجس: ولی اون یارو گفت....
فیششششششششششششش
از امنیت هاگزمید به هر نیروی امنیتی ای که صدای من رو روی موج خودش داره....نیاز به نیروی کمکی...
فیششششششششششششش
هلگا: صدای مایک لوریه...
بیل: اینجا فرماندهی کارآگاهان موقعیت و علت تقاضای نیرو رو اعلام کنید....
فیششششششششششششش
- موقعیت 4 ....دستیگری سرژ تانکیان تحت تعقیب شما...با پودر پرواز در کافه دوئل تا پای مرگ دیدمش..اثر پودر پرواز رو دنبال کردم....از دیاگون می یومد...جایی به نام اسموت خونه دیاگون...
فیششششششششششششش
بیل: ما هم اکنون در اسموت خونه دیاگون هستیم...با پورد پرواز به هاگزمید خواهیم آمد...موقعیت را حفظ کنید..ما به دو گروه تقسیم خواهیم شد....عملکرد تانکیان رو گزارش کنید و بیهوده وارد عملیات نشوید...
فیششششششششششششش
فیششششششششششششش
فیششششششششششششش
بیل: صدای من رو گرفتید؟مایک؟
هلگا: مثل اینکه ارتباطمون با مایک قطع شد.... :poser:
رونان: در هر حال بریم....
بیل: رونان و مایکل شماها با من بیایید....
به سمت شومینه اسموت خونه رفتن و از جیبشان پور پرواز در آوردند و یک به یک رفتند....
حالا نوبت گروه دوم بود........
هلگا در ابتدا...بعد مریدانوس...سارا... و استرجس که همگی با پودر پرواز رفتند..........


ادامه دارد.............................................................................................


[img]http://www.filelodge.com/files/room24/643657/ImageUTYU.GIF[/im


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۷:۳۱ شنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۴
#90

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
و به هلگا اشاره می کند و هر دو به سوی پشت دیوار به راه می افتند.
رونان ميگه:
ببين من برم از جلوشون رد بشم....
هلگا خواست چيزي بگه ولي رونان اجازه نداد و ادامه داد:
بابا جان كاريشون ندارم راحت از جلوشون رد ميشم و ميرم اون سمتشون كمين ميكنم كه يك وقت از اون سمت فرار نكن !!!!
استرجس روشو به سمت هلگا كرد و گفت:
بزار بره بابا كاريشون نداره برو رونان....سريع برو......
هلگا همچنان نگران بود!!!
رونان خيلي آروم در حالي كه صداي سمهاي پايش در داخل كوچه ي ناكرتن پيچيد.....
اون خيلي آروم و عادي از كنار اون دو نفر رد شد و رفت پشت پيچ دقيقا پشت سرشون قايم شد......هلگا كه خيالش انگار راحت شده بود به بچه ها اعلام آمادگي كرد.....
همه ي بچه ها خودشون حاضر اعلام كردن و چوب دستيهاشون رو در آوردن ..... هلگا سرشو تكون داد ...
حالا
همه ي بچه ها به سمت اون دو نفر حمله كردن........استرجس پريد روي سر يكيشون....به دنبال اون هلگا خواست بپره ولي ايستاد و گفت:
بايد عمليات كاملا آسلامي باشه
اون يكي داشت از اون ور فرار ميكرد ولي....
بـــــــــــــــــــــــــــوم
مستقيم رفت توي شيكم رونان و نقش زمين شد ....
رونان يقشو گرفت و اونو از روي زمين بلند كرد و گفت:
ببين من حوصله ندارم شيكمم درد گرفت.....مثل آدم بگو ببينم سرژتانكيان كجاست....كجا قايم شده بگو.....يالا.....سريع......
استرجس دستاي اون يكي رو با ورد بست و از روي زمين بلند شد و شروع كرد به تكوندن لباساش...هلگا به رونان نگاه كرد ....اون داشت انقدر يارو تكون ميداد انگار حلوا ميزد.... هلگا به سمت رونان رفت و گفت:
ولش كن بابا ....بدبخت حلوا شكري شد بابا
رونان تازه فهميد چقدر يارو رو تكون داد يكدفعه ولش كرد روي زمين...
بوم...بوم....
يارو انقدر تكون خورده بود كه يكدفعه گفت:
برين....ن ......توي اسموت خانه ناكترن.......مع....
يارو انقدر حالش بد بود بيهوش شد......
رونان سرشو بلند كرد و به هلگا نگاهي انداخت و اين طوري خنديد
هلگا گفت:
استرجس حالا وقتشه از بچه ها كمك بخوايم
استرجس مجيك بيسيم رو در آورد و گفت:
از نينجا 1 به مركز.....از نينجا 1 به مركز.....
صداي بيل به گوش ميرسه كه ميگه:
به گوشم پادمور بگو........
استرجس:قربان احتياج به نيروي كمكي داريم.......سرژ توي اسموت خانه ناكترن قايم شده........
بيل:العان ميفرستم.........تمام
استرجس:ممنون قربان....تمام
اون سروش بلند كرد و به هلگا نگاهي انداخت و گفت:
بايد منتظر بشيم بعد حمله كنيم..........
هلگا:باشه.....بريم جلوي اسموت خونه منتظر بشيم.....
هر سه نفر به راه افتادن و جلوي اسموت خانه ايستادن.......بوم...
تمام بچه هاي دفتر ظاهر ميشن به غير از مايك چون رفته بود ژاندامري هاگزميد.......
هلگا گفت:وقته عمله ........

ادامه دارد....................................................


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۲۰:۴۱ جمعه ۲۶ اسفند ۱۳۸۴
#89

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
کوچه به نظر ساکت و خالی از سکنه بود.چه دلیلی باعث شده بود که در آن طرف در کوچه ی دیاگون شلوغی موج بزند و اینجا طوری باشد که انگار همه به خواب ابدی رفته اند.واضح بود که این شرایط در این مکان غیر عادی به نظر آید.اگر چه همیشه کوچه آرام می بود ولی آن سکوت دلیل دیگری داشت.
گروه جست و جو مدتی را در داخل کوچه به جلو رفتند که ناگهان سکوت را هلگا شکست:
به نظر که نمی آد اینجا خبری باشه و مسلما سرژ در این خلوتی قایم نمی شه.در این جور مواقع معمولا میرن یه جای شلوغ.
استرجس پاسخ داد:
اتفاقا حالا که اوضاع در این کوچه به این صورته باید شک کرد که ممکنه سرژ اینجا باشه .مگر اینکه اتفاق دیگری می خواد بیفته!!!!
رونان گفت:
استر تو رو خدا این طوری حرف نزن کم کم دارم می ترسما!!
و هلگا با پوز خندی گفت:
آره،رونان مطمئن باش اگه ترسو بودی هیچ وقت یه کاراگاه نمی شدی!
استرجس گفت:
هیس،یه صدایی داره میاد.انگار دو نفر دارن با هم دعوا می کنن!!
هلگا گفت:
ولی ما که نمی تونیم بریم جلوشونو بگیریم.دستور یه چیزه دیگه می گه!
استرجس گفت: ولی می تونیم که به حرفاشون گوش بدیم!!
و دستش را به علامت ایست بالا آورد.آن ها فقط یک دیوار تا آن دو مرد فاصله داشتند.صدای آن ها به وضوح شنیده می شد.یکی از مرد ها گفت:
_نه تو نمی تونی این کارو بکونی.یعنی من نمی زارم.
_حالا خواهی دید تو و اون دوسته زندانیت هیچ کاری نکردین ولی من دیگه تمومش می کنم.شماها فقط احساس می کنید خیلی قدرتمندید شاید هم این طور باشه ولی احمقایی بیش نیستین.
استرجس در حالی که چوب دستی شو در میاره رو می کنه به رونان و می گه:
بهتر بقیه رو خبر کنی!!!
رونان:خیلی خوب باشه همین الان.ولی میشه بگی چی فهمیدی؟
استرجس :
متوجه شدم اون ها کوییرل رو می شناسن و در نتیجه در پیدا کردن سرژ می تونن کمکمون کنن.البته با زور!
و به هلگا اشاره می کند و هر دو به سوی پشت دیوار به راه می افتند.



Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۸:۵۱ جمعه ۲۶ اسفند ۱۳۸۴
#88

فایرنزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۵ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۰۵ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۱
از جنگل ممنوعه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 253
آفلاین
رونان به هلگا و استرجس نگاه كرد...از چشمانش خستگي مي‌باريد...به راحتي مي‌شد خستگي و درماندگي را در چشمان استرجس و هلگا هم تشخيص داد...ولي چه مي‌شد كرد...خودشان هم خوب مي‌دانستند كه پيروزي چه لذتيدارد و اگر مي‌خواستند يك كارآگاه خوب بار آيند، مجبور بودند خستگي را به تن بخرند...
رونان به راه افتاد...استرجس و هلگه هم از صندلي‌هايشان بلند شدند وبه سمت در خروجي به راه افتادند...هلگا، در حالي كه خميازه مي‌كشيد، رو به دوستانش و بيل كرد و دستش را تكان داد...انها هم در جواب، لبخندي نثارش كردند و زيرلب گفتند: موفق باشيد...
به بيرون قدم گذاشتند...هواي سرد شبانگاهي، لرزه بر اندامشان انداخت...سكوت ان حوالي را گرفته بود...تنها صداي موجود، صداي بوق ماشين ها بود كه از دور دست مي‌آمد...رونان رو بههمراهانش كرد و گفت: خوب...بهتره از همين‌جا غيب شيم و تو دياگون ظاهر شيم..
هلگا به تاييد سري تكان داد و گفت: ولي اولش صبر كنين يه چند تا نكته بهتون بگم...اولا اينكه دياگون يكي از شلوغ‌ترين خيابوناي جادوگريه...بنابراين ما نبايد تابلو شيم و ملت بفهمن كه ما كارآگاهيم..چون ممكنه شرژ فرار كنه...بنابراين مواظب باشين...دوما، بايد با دقت توي همه‌ي مغازه‌ا رو بگرديم، وبه دنبال اون باشيم...آخه يه مشكل عظيم هم اينه كه منا يادمون رفت عكس رو از بيل بگيريم...تازه اون عكسه به درد ما نمي خوره...!
رونان ناگهان قيافه‌ش تغيير كرد،‌و زيرلب گفت:فهميدم...صبر كنين...
به تاخت به سمت اتاق بسيار كوچك و مخصوص اطلاعات خود كه چسبيده به ساختمان دفتر بود، حركت كرد و بعد از 2 دقيقه، با دستاني پر برگشت...
استرجس كه دهانش باز مانده بود، قبل از اينكه بداند انها چيستند، گفت:رونان...اون به چه درد ما توي ماموريت مي‌خورن...؟
ولي خودش جوابش را گرفت...وقتي رونان نزديك شد، به راحتي مي‌شد نام "سرژ تانكيان" را بر روي تعدادي از عكس‌هاي يك مرد با يك ريش بلند ديد...
هلگا پوززخندي زد و گفت:چه ريش قشنگي...!
و عكس را گرفت تا با دقت به ان نگاه كند...استرجس هم عكس ديگري را از دست رونان كشيد تا بررسي كند...رونان اخمي كرد و رو به هلگا گفت:مهم نيست چه شكليه...!مهم اينه كهبايد دستگير بشه...!
هلگا هم زيرلب گفت:درسته...شوخي كردم بابا...!خواستم جو عوض شه...!
بعد، رو به دوستانش گفت:خوب...خوبه...اين عكسا رو قايم كنين كه اونجا توجه جلب نكنه...خوبه...حاضرين...
استرجس سري به تاييد تكان داد و رونان هم زيرلب جواب مثبت داد...
هلگا گفت:بريم...
ترق..........
با هم در كوچه‌ي بسيار شلوغ و پرهياهوي دياگون ظاهر شدند...مردم با شور و شوق به اين طرف و آن طرف مي‌رفتند...با وجود اينكه شب ديروقت بود، همه‌ي مغازه‌ها مشغول كار بودند..
استرجس آهي كشيد و گفت:اصلا نمي‌دونيم از كدوم طرف بايد بريم...
رونان هم دسته كاغذي را كه در دستانش بود، بررسي كرد و گفت:خوب...اين دياگون كوچه‌ي خيلي طويليه، ولي خوبيش اينه كه به كوچه‌هاي كوچيكتر تقسيم نمي‌شه...البته به جز "ناكترن"....كه من 50 درصد احتمال مي‌دم اونجا باشه...آخه مي‌دونين...اونجا مخصوص سياهاس و لوازم سياه رو مخفيانه مي‌فروشن...
بي هيچ حرف ديگري، به دنبال رونان به راه افتادند...او خوب ناكترن را مي‌شناخت...هنوز تازه تابلوي زنگ‌زده‌ي ناكترن معلوم شده بود كه هلگا ايستاد و آن دو را مجبور به ايستادن كرد...برايا اينكه لو نروند، زيرلب گفت:
قيافه‌مون خيلي تابلوئه...! فقط بهمون مي‌خوره كارآگاه باشيم...بهتره يه كم نا مرتب بشيم...!
استرجس كه از اين پيشنهاد خنده‌ش گرفته بود، شروع كرد به به هم ريخن موهاي مرتبش...بعد از دو دقيقه، دوباره به راه افتادند..
وقتي به ابتداي كوچه رسيدند، به خوبي متوجه شدند كه كوچه بسيار خلوت تر از دياگون است...سكوت در آن رخنه كرده بود...
نفس عميقي كشيدند، و درحالي كه هرسه دستشان را بر روي چوب‌دستي‌هايي كه قايم كرده بودند، گذاشته بودند، پا در آن كوچه‌ي خلوت و تاريك و ساكت و سرد گذاشتند...........................................................


تصویر کوچک شده


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۷:۵۹ جمعه ۲۶ اسفند ۱۳۸۴
#87

بیل ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۳ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۰۳ دوشنبه ۵ مهر ۱۳۹۵
از The Burrow
گروه:
کاربران عضو
پیام: 597
آفلاین
ماموریت 2: دستگیری سرژ تانکیان

کاراگاهها توی دفتر هلگا جمعند و دارن استراحت میکنن. تنها غایب مایک لوریه. چهره مایکل کرنر از همه خسته تره و رنگ به روش نیست. معلومه سانتورها حسابی اذیتش کردند. اما سالمه و به نظر نماید زخم برداشته باشه. اما رونان یه زخم روی پشتش داره و جای چند تا سم روی سینش. در باز میشه و بیل میاد تو. همه خودشونو جمع و جور میکنن. بیل یه نگاه به چهره های خستشون میندازه و میگه: راحت باشین. همگی خسته نباشید. ماموریت موفقیت آمیزی بود.

دوباره به چهره تک تکشون خیره میشه، نگاهش پر از حس قدرشناسیه. آهی میکشه و ادامه میده: می دونم چقدر خسته اید و میدونم چه شب وحشتناکی رو گذروندید. اما من مجبورم که عملیات بعدی رو همین جا مطرح کنم.

سارا و رز نگاهی به هم میکنن. استرجس هم میگه: بابا یه استراحتی چیزی؟ ما تازه از راه رسیدیم.
بیل: منم تازه از راه رسیدم و خیلی دلم میخواد بخوابم اما ما الان در شرایطی نیستیم که حتی فرصت فکر کردن به این چیزا را داشته باشیم.
استرجس: من منظوری نداشتم فقط ... .
بیل: میدونم. من به شما ها ایمان دارم. بریم سر اصل مطلب. اول اینکه بدلیل اهمیت استراتژیک دهکده هاگزمید، ژاندرمری اونجا دوباره راه اندازی شده و مایک لوری منتقل شده به ژاندرمری هاگزمید و دیگه در ماموریتها با ما نیست.

مریدانوس: چه خوب! کاش همیشه خبرهای رییس اینقدر خوب بود!!! همه یه نگاهی به مریدانوس میکنند و یه دفعه هلگا میزنه زیر خنده، بقیه هم بدنبالش میخندن. یه دفعه جو اتاق عوض میشه. همه سر حال اومدن.

بیل ادامه میده: خب. اما ماموریت جدید در ادامه ماموریت قبله. الان شرایط خیلی خطیر شده. بر طبق اعترافات کوییرل قضیه اسموت شدن وزیر از طرف ولدمورت طراحی شده بوده.

همه از جا میپرن. مایکل کرنر: آخه چه طوری؟

بیل: خب اینا رو توی اسناد مکتوبی که ماروولو و پیتر بهم دادن نوشته و می تونید بخونید. اما ما الان رابط اونا را دستگیر کردیم. نفر اصلی اجرای این پروژه یه جادوگر بدنامه به نام سرژ تانکیان. باید بگردیم بدنبالش و پیداش کنیم. بر طبق اطلاعات ما کوچه دیاگون هست. اینم عکسش:

تصویر کوچک شده

بیل رو میکنه به رونان و ادامه میده: میدونم چقدر خسته ای. اما تو معاون اطلاعاتی دفتر هستی. پس باید با هلگا و استرجس برید دیاگون و پیداش کنید. به محض اینکه پیداش کردید بقیه رو هم خبر کنید. بقیه هم تا اون موقع یه استراحتی بکنن.

رونان بلند میشه. می خواد اعتراض کنه که چشمم به بازوی زخمی و موهای پریشونش میفته و هیچی نمیگه.
بیل رو به رونان میکنه و میگه: ممنون. موفق باشید.


ویرایش شده توسط بیل ویزلی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۲۶ ۱۸:۲۹:۵۳
ویرایش شده توسط بیل ویزلی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۲۶ ۱۸:۳۱:۰۴
ویرایش شده توسط بیل ویزلی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۲۶ ۱۸:۴۱:۰۳

Soon we must all face the choice
between what is right and what is easy




تصویر کوچک شده


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۱:۴۴ پنجشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۴
#86

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
هی پادمور بیا این جا زود باش....................................هلگا اين حرف رو زد و با دست هم اشاره كرد تا استرجس به نزدش برود......
استرجس خيلي آروم از ميان شاخ و برگ دراز و بلند درختان رد شد و به كنار هلگا رفت و گفت:
چيه بابا ...العان وقت صدا كردنه از جا پريدم بابا
هلگا بهش برخورد و گفت:
بد صحبت كردن با معاون جانشين در حضور همه.........بهت نشون ميدم بزار كوييرل رو بگيريم......گوش كن فعلا....ببين تو با چند نفر از دوستات برو پشت كوييرل از دو طرف حمله كنيم بهتره!!!
استرجس دستي به چونش كشيد و گفت:
ببين نميخواي صبر كني بيل و رونان بيان؟؟؟
هلگا روشو به سمت كوييرل كرد و به اون سمت نگاهي انداخت تا ببينه اون هنوز سر جاش ايستاده يا نه!!!!
وقتي ديد كوييرل هنوز سر جاشه يك آه كشيد و دوباره روشو به سمت استرجس كرد و گفت:
تو بايد دستورو اجرا كني برو ديگه!!!!
استرجس يك اخمي كرد ولي بالافصله به سمت بچه ها رفت و گفت:
خب...مريدانوس و رز دنبال من بياين....سريع.......
رز و مري به دنبال استرجس شروع به دور زدن ميكنن تا در پشت كوييرل قرار بگيرن....در بين راه پاي مري روي يك شاخه خشك رفت و باعث شد صدايي به وجود بيايد......كوييرل به سمت اونها نگاه كرد ولي هر چقدر خودشو راست و چپ كرد نتونست چيزي ببينه به همين دليل به كارش ادامه داد........
استرجس كه قلبش به شدت ميزد روشو به سمت مري كرد و گفت:
تو جلو پاتو بپا كه اوضاع خراب نشه..........
مري سرشو پايين گرفت و خيلي آروم عذر خواهي كرد و به دنبال استرجس به راه افتاد..........
استرجس , رز و مري درست در پشت سر كوييرل قرار گرفتن.....استرجس دستشو به نشانه حاضر بودن جوري تكون داد كه هلگا و بقيه اون سمت ببين........هلگا اشاره كرد كه با نور چوب دستي حمله رو آغاز كنيد.......استرجس سرشو تكون داد و منتظر شد........
هلگا چوب دستيشو در آورد و روشن كرد......
فرياد استرجس همرو از جا پروند و باعث شد كه همه هم از جاشون بپرن ولي بالافاصله به حال خود برگشتند و خود رو جلوي كوييرل ديدند.....همه ي چوب دستيها به سمت كوييرل نشونه گيري شده بود....كوييرل حتي چوب دستي خودشو در نياورده بود و فقط داشت نگاه ميكرد.......استرجس خواست حرف بزنه ولي هلگا اشاره كرد و گفت:
اينجا بزرگتر حرف ميزنه يعني كسي كه مقامش بالاتره....اهم....كوييرل خيلي آروم چوب دستيتو بزار زمين.....و بخواب زمين......حركت بيجا موجب مرگت هست....آروم فقط....
كوييرل دستشو توي جيبش كرد و چوب دستيشو در آورد ولي........
بالافاصله هلگا به سمت كوييرل حركت كرد و كوييرل اونو گروگان گرفت......
همه ي كاراگاها مونده بودن....استرجس يك قدم اومد جلو و با شك و ترديد پرسيد:
چه جوري اين كارو كردي؟؟؟؟ چرا هلگا يك دفعه اومد سمت تو؟؟؟؟
كوييرل چوب دستيو محكم به شقيقه هلگا فشار داد و گفت:
خب ديگه!!!! كسي جلو بياد مغز اين دختر ميپاشه روي زمين.......
مايك كه خيلي داشت به درخت پشت كوييرل نگاه ميكرد آروم لگدي به استرجس زد و با چشم به درخت اشاره كرد.......استرجس به درخت نگاهي انداخت ...درست روي شاخه درخت يك سطل قرار داشت....ناگهان يك جرقه در ذهن استرجس زده شد و همه چيز رو گرفت..........استرجس چوب دستيشو بالا گرفت....كوييرل به چوب دستي نگاه كرد و گفت:
بيارش پايين و گرنه....
بوممممممممممممممممم
ورد استرجس درست به سطل خورد...........سطل مستقيم به سمت كوييرل اومد..........كوييرل به اون سمت نگاه كرد.......بومممممممم....سطل درست خورد به اون و باعث شد نقش زمين بشه....همه ي كاراگاها اومدن كه بپرن روي كوييرل .... ولي هلگا از جاش بلند شد و در حالي كه گردنشو ميماليد گفت:
ساحره ها برگردن اين مرده بابا آسلامي رفتار كنيد......
با اين حرف هلگا همه ي دخترها ايستادن و پسرها پريدن روي كوييرل و اونو گرفتن..........ولي قدرت كوييرل انقدر زياد بود كه همه ي پسرها به يك سمت پرت شدن..........دخترها به همراه هلگا ورد بيهوشي رو به سمت كوييرل فرستادن....كوييرل دستشو بالا آورد ولي داخل دستش چوب دستي نبود.......به سمت پسرها نگاه انداخت.....استرجس چوب دستي كوييرل رو تكوني داد........تمام وردهاي بيهوشي به كوييرل خورد و اونو نقش زمين كرد..........

1 ساعت بعد.......
زندان آزكابان.....
كوييرل پشت ميله هاي زندان داد ميزد:
بيام بيرون همتون رو ميكشم

-----------------------------------------------------------------------
ماموريت بعدي آيا خطرناك هست؟؟؟(خدا ميدونه)
-----------------------------------------------------------------------
در ضمن همون طور كه ديديد كار كوييرل تموم شد.......


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۲۵ ۱۲:۳۹:۴۰
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۲۵ ۱۲:۴۰:۴۲

عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۰:۱۱ چهارشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۸۴
#85

مایک لوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۳ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
از هاگزمید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 545
آفلاین
هلگا: آره بچه ها راس میگه....خود کوییرله...
استرجس: خب حالا چی کار کنیم....؟؟
هلگا: حالا من نمی دونم باید چی کار کنم بیل هم که معلوم نیست کی برگرده....!!!
استرجس: آهان...باید علامت آبی بدیم...آبی یعنی کوییرل رو پیدا کردیم....
هلگا: آره خودم می دونم ...اما اگه علامت بدیم بیل متوجه میشه اما کوییرل هم که خنگ نیست...اون هم می فهمه..
گروه دوم نزدیک شد....


مایک: لطفا آروم تر الان متوجه ما میشه ها......
هلگا: حالا چی کار کنیم.....؟؟؟
استرجس: باید منتظر باشیم تا ببینیم به کدام طرف حرکت میکنه..بعدش تعقیبش کنیم....
هلگا: خب الان بگیریمش کلک کار رو بکنیم....
استرجس: نه......می دونم باید چه کنیم.....
هلگا غرغری کرد......
استرجس: هی..مایک..داری گزارش لحظه به لحظه رو می نویسی؟؟
مایک که داشت چهار دست و پا و روی زمین حرکت می کرد به طرف استرجس اومد و گفت:
آره....ولی نمی دونم یه حسی بهم میگه این یارو کوییرل نیست.....
استرجس: چرا خودشه....
- هی پادمور بیا این جا زود باش....................................


ادامه دارد...............................................


ویرایش شده توسط مایک لوری در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۲۴ ۱۱:۴۸:۳۰

[img]http://www.filelodge.com/files/room24/643657/ImageUTYU.GIF[/im


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۹:۲۳ سه شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۴
#84

بیل ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۳ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۰۳ دوشنبه ۵ مهر ۱۳۹۵
از The Burrow
گروه:
کاربران عضو
پیام: 597
آفلاین
گوشه جنگل ممنوعه: همه جا تاریکه. بوی دریاچه به مشام میرسه. درختها اینجا تنک تر هستن و نور ماه تونسته یکم فضا رو روشن کنه. به جز مایکل کرنر همه اونجا جمعند.

استرجس: چرا ازمون خواستی بیایم اینجا. ما که به جز یه تک شاخ چیز دیگه ای ندیدیم.
هلگا: نه . اینجوری نمی تونیم پیش بریم. سانتورها راه شرق جنگل رو بستن. من و مایک هم که با یه زامبی برخورد کردیم.
مریدانوس: مایکل کجاست؟
رونان سرش رو زیر میندازه و میگه: سانتورها گرفتنش. منم برای نجات جون سارا مجبور شدم بدون اون بیام. اما من میدونم باید چی کار کنم. مایکل رو من نجات میدم.
هلگا: بسیار خوب، پس رونان باید بره دنبال مایکل کرنر...

هنوز حرفش تموم نشده که یه صدای «بووووپ» همه رو از جا می پرونه. بیل با یه نفر دیگه آپارات کردن و وارد جمع اونا میشن.
همه: بیل؟!!!
بیل رو میکنه به هلگا و میگه: ممنون که خبرم کردی. باید سریع باشیم، وقتی نداریم.ممکنه تا همین الان کوییرل فهمیده باشه که ما دنبالشیم و فرار کنه.
همه با تعجب رو میکنن به هلگا. استرجس خیلی بهش برخورده و به هلگا میگه: فکر نمی کنی خودمون بتونیم از پس ماموریت بربیام و احتیاجی نبود بیل رو خبر کنی.
بیل: نه هلگا کار درستی کرده. من برای نجات مایکل اومدم. ماموریت با خود شماهاست.
رز: ببخشید. ایشون کی باشن؟
بیل: ببخشید. یادم رفت. این داداشم پرسی ویزلی هست. اومده برای کمک. جنگل رو خوب میشناسه.
پرسی: بله. ما باید از کنار دریاچه بریم نه از طرف مدرسه.

صدایی همه رو به خودشون میاره. مثل صدای سم پا هست. سارا که شدیدا چهرش نگرانه با صدای آرومی میگه: سانتورها.
بیل رو به هلگا: خب شما همه برین و از طرف دریاچه وارد جنگل بشید. منم همراه رونان میرم تا مایکل رو نجات بدم.

بیل و رونان از گروه جدا میشن و به سمتی میرن که صدای سم از اونجا میاد.

هلگا: من و استرجس و مریدانوس و پرسی جلو میریم. بقیه هم با فاصله دنبال ما بیاین. خیلی به ما نزدیک نشید تا اگه اتفاقی برای ما افتاد بتونید کمکمون کنید. علامت قرمز نشونه خطره و علامت آبی یعنی تونستیم کوییرل رو پیدا کنیم.
استرجس: من هر از گاهی روی درخت ها یه ضربدر نقره ای میزارم تا شما بفهمید ما از کدوم طرف رفتیم.

استرجس، مریدانوس و هلگا بدنبال پرسی راه میفتن و در تاریکی جنگل گم میشن. بعد از چند دقیقه بقیه دنبالشون میرن.

**********************************************************
گروه اول به وسطهای جنگل رسیدن. اینجا تاریکی مطلقه. درختا اینقدر به هم نزدیکن که به سختی میشه راه رفت. چوب مریدانوس با نور ضعیفی می درخشه. یه دفعه هلگا متوقف میشه.
استرجس: چیه؟ زامبی؟ سانتور؟ غول؟ دیمنتر؟
هلگا: بسه. ساکت. اونجا رو نگاه کنین.
پرسی، مریدانوس و استرجس زل میزنن به سمتی که هلگا اشاره میکنه. یه نور عجیب سرخ رنگ در چند صد متریشون به چشم میاد. به طور غیر طبیعی سرخه. گروه دوم هم داره به اونها نزدیک میشه.
هلگا: میبینید؟ یکی داره اونجا حرکت میکنه.
مریدانوس زمزمه میکنه: خودشه. کوییرله.


ویرایش شده توسط بیل ویزلی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۲۳ ۲۲:۲۴:۴۵

Soon we must all face the choice
between what is right and what is easy




تصویر کوچک شده


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۲۱:۵۴ یکشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۸۴
#83

هلگا هافلپافold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۳ یکشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۲ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۲
از كجا باشم خوبه؟!؟!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
رونان نگاهي به صورت خشمگين سانتوري كرد كه روزي رئيس قبيله خودش ميدونستش...اين نگاه را تنها وقتي در صورت اون ديده بود كه يك ساعت پس از آن جنازه دو انسان و سه سانتور روي زمين خونين و مالين به چشم ميخورد!بنابراين دولا شد و در گوش مايكل چيزي رو زمزمه كرد...بعد بلند گفت:
رونان:خيلي خب...مايكل پيش شماها ميمونه ولي من بايد دختره رو ببرم...ولي شماها اشتباه بزرگي كردين...اگه يه نگاه به آسمون و مشتري مينداختين متوجه ميشدين!...سپس سمهاش رو با تمام قدرت به زمين كوبيد و دور شد!...
*********************************
مايك كه از قيافش معلوم بود ترجيح ميده شب توي يه بشكه خرچنگ دريايي بخوابه ولي توي اون شب تاريك و جنگل ممنوعه مجبور نشه با هزارتا جك و جونور بي ريخت سر و كله بزنه در حالي كه سعي ميكرد يه هزارپا علفخوار رو از لاي موهاش در بياره رو به هلگا كرد و گفت:
مايك:واقعا مسخرست...آخه كوييرل اينجا چيكار ميكنه؟...
هلگا:لوموس...آخي بهتر شد!...تو چيزي گفتي؟...
مايك هوا را محكم از بينيش خارج كرد و گفت:فقط گفتم كه بعد از اين ماموريت استعفا ميدم!....
هلگا ناخودآگاه خنده بلندي كرد و گفت:
هلگا:مايك اين خودت تنهايي گفتي يا منم كمكت كردم؟...استعفا ميدي؟...واي خدايا...من رو ببين با كي اومد ماموريت ف...سرت رو بدزد..
يه تير درست از دو سانتي متري مايك گذشت و به درخت كناري خورد!مايك كه گردنش رو نود درجه چرخونده بود و به سختي به تير نگاه ميكرد نفس نفس بلندي زد و در حالي كه توي اون شب سرد عرق از صورتش جاري شده بود و لبهاش هم خشك شده بود يه نگاه به هلگا كرد و گفت:
مايك:لعنت به اين بخت سياه من...اين ديگه از كجا اومد؟...
هلگا با سر به پشت مايك اشاره كرد و گفت:
هلگا:از پشت سرت...بعد چوبدستيش رو گرفت بالا و داد زد:
هلگا:اكسپيتكو متريكو...يه چيزي شبيه يه بقچه سياه درست از پشت سر مايك به طرف هلگا پرت شد و محكم به زمين خورد!هلگا به مايك اشاره كرد و مايك هم سريع جلو اومد و پارچه سياه رو كنار زد....
هلگا جيغي زد و دستش رو روي دهنش گذاشت!مايك كه فقط از قيافه چيزي كه ديده بود ترسيده بود و از هويتش خبر نداشت با قيافه اي متعجب رو به هلگا نگاه كرد!...هلگا در حالي كه نفسهاش سنگين شده بود و اخماش هم توي هم رفته بود گفت:
هلگا:زامبيه مايك...چشماش رو نگاه كن قرمزن...ناخناش...رنگ پوستش...احتمالا يه ارتش از اونا توي جنگلن...بعد سريعتر از اون چيزي كه در توانش سراغ داشت سه تا سپر مدافع(كه همه شكل هيپوگريف بودن!)درست كرد و يكيش رو براي مايكل و سارا...يكيش رو براي رز و رونان و يكيش هم براي استرجس و مريدانوس فرستاد!
بعد مايك با "پتريفاكوس" زامبي رو تركوند و هر دو با بيشترين سرعتي كه در خودشون سراغ داشت غيب شدن و اون طرف جنگل ممنونعه طبق نقشه اي كه هلگا با سپرش براي بقيه فرستاده بود ظاهر شدن!
*******************************************

بچه ها يادتون نره كه فقط تا دو تا پست ديگه بايد اين ماجرا رو ادامه بدين!يعني حداقل كوييرل رو دستگير كنين ولي حتما تا دو تا پست ديگه كوييرل بايد توي چنگ ما باشه...توي پست چهارمي هم نه...پنجمي....


هاف[size=large][color=FF0066]ل[/co







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.