بسمه رب اخراجی ها ! ! ! پیرمرد با چسمان بسته گفت :
- جیگر نوخوای چشمان منو وا وکنی ؟
بارتی با عجله چشمان او را باز کرد و گفت :
- ببخشید پدر جان حواسم نبود ، خب اینم از این ،درست شد .
- من کجا بیدم جیگر؟
- شما الآن در کوچه ی ...
بارتی بیچاره می خواست جواب بده که کروشیوی برای یاد اوری از طرف لردی کچل خودمون نثارش شد . پیرمرد دنبال شخص کننده این کار گشت تا این که چشمش به لردی افتاد و گفت :
- ای کچل تو بیدی ؟ موام از این کارها بلد بیدم مخوای نشونت بدم ؟
پیرمرد که فکر کرده بود حرکات موزونی که بارتی از روی درد انجام می داد رقص یا زیمناستیک است خواست تا پشتکی بزند ولی
- آی کمرم دیسک و روگرفت، آی
ولدی :
واقعاً که شما مشنگ ها مشنگید !
- بر من گویی مشنگ کچل؟ الآن من بهت وگویم .
پیرمرد با یک حرکت زیبای
عصایش را بر فرق سر کچل ولدی نشاند . ولدی از این کار او
شد و خواست کروشیوی جانانه نثار پرمرد کند که بارتی جلوی پای او افتاد و گفت :
- ارباب جان مادرت نکشش و اذیت نکنش ،من با بدبختی تونستم از مغازش تا اینجا بیارمش ،دیگه حال ندارم ،ای گوجه ،ای کچل بی ابوهت ،ای باقلوا ،ای ...
لرد که از پاچه خواری های بارتی خوشش آمده بود گفت :
- بارتی فقط به خاطر تو ،وگرنه می دونی که من .. .
- چه وگویی کچل ؟ بگو ببینم من کجا رو باید باز وکنم ؟
بارتی به مغازه ی بورگین اشاره کرد و گفت :
- اوناهاش مشغول شو
- چه پررو اول شما ها باید نصف مزد کار من رو ودید .
- این همه چایی خوردی ؟
- به من چه من باید کارم رو وکنم و بدون پول هم هچ کار نوکنم
لرد به بارتی گفت :
- ببین بارتی من به این یارو مشکوکم . دم من داره می خواره
- چیت وخاره جیگر؟
- بتو چه ، ببین بارتی من دیگه ناجور داره دمم می خواره
ایگور که اون پشت وایستاده بود گفت :
- قربان می شه برای خوانندگان این پست شفاف سازی کنید ؟
لردی با سر علامت مثبت داد و رو به دوربین گفت :
- بینندگان عزیز ببخشـــــــــین خوانندگان گرامی ،اگر شما انیمیشن آن سوی پرچین را دیده باشید ،لاک پشتی کچل و با شباهت زیاد به من سردسته ی گروهی است . او هروقت قرار است مشکلی پیش بیاید یا کار ی انجام دهند که خطرناک است و به ضررشان است دمش می خوارد و من چون آن شخصیت را زیاد دوست دارم هر وقت مانند او احساس مشکل می کنم می گم دمم می خواره .
- خب جیگر بسه دیگه همه وفهمیدند حالا پول مرا ودی ؟
- بارتی به این پیرمرد پولشو بده تا شروع کنه
- حالا شد جیگر
بارتی که مقداری پول مشنگی داشت به پیرمرد داد . پیرمرد پول ها رو شمرد بعد دوتا شون رو جدا کرد و گفت :
- جیگر این پولتون بی گوشه بیده
بارتی پول را عوض کرد و گفت : خوبه ؟
- اره ولی طلاها یادت نره
ولدی گفت بارتی قضیهی طلا چیه ؟
- هیچی ارباب بی خیال
بعد از ده دقیقه پول گرفتن و دعوا بین مرگ خوران بالاخره پیرمرد کارش را شروع کرد .
دو ساعت بعد - بارتی من تایرد از دست این الد من
-
چی ؟
- بی سواد می گم من از دست این پیرمرد خسته شدم .
- اهان خب من چکار کنم که ..
- وا وکردم وا وکردم
مرگ خوارها :
بالاخره بعد از مدتی تونست .
- خب ریم تو
- کجا وخواید برید ؟
- باز کردی دیگه می خوایم بریم داخل
- من اینو وا نکردم که
- پس چی رو وا کردی پدرجان ؟
- کیف ابزارمو
مرگ خوارها :
لرد با عصبانیت گفت : باتری این دیگه کیه آوردی ؟
- ار ..ار .. ار
- بازم عر عر کردی که جواب منو بده
- وا وکردم واوکردم
مرگ خوارها دوباره خوشحال شدند و همگی به سمت در ورود به مغازه رفتند و بارتی نیز خواست پیرمرد را بفراموشونه که ...