مسابقه میان گریفیندور و راونکلاو7 بازیکن سوار بر جاروهایشان در آسمان آبی پرواز میکردند و لباس های سرخ خود را به پرواز در می آورند.
- هی بچه ها، زود بیاین اینجا، همین الان یه جغد از هاگوارتز اومد
- ای خدا، باز تو شروع کردی، مگه هر دفعه نمیاد؟ بزار حالمونو بکنیم دیگه
- سیریوس؟!
ریموس زمزمه کرد: تو هنوز یاد نگرفتی نباید بهش اعتراض کنی؟ خب سخنرانی های همیشگیه دیگه. میتونیم چرت بزنیم
سپس بر روی چمن های نرم فرود آمد و با حرکت چوبدستیش جارویش را به انبار برگرداند.
چند دقیقه بعد
شگفتی در چهره همگان موج میزد. هیچکس سخن نمیگفت و هرکس به دیگری نگاه میکرد.
- استر آخه معنی نمیده با اژدها پرواز کنیم اژدها هیچی نمیفهمه
- بهتره از هاگرید بپرسیم. امکان نداره یه اژدها رو تو هاگوارتز بیارن و اون نفهمه چه برسه به 14 تا اژدها
استرجس سری تکان داد. چند لحظه بعد سگی نقره ای از اتاق خارج شد. همه شگفت زده بودند اما ناراحتی نیز در بین آنان بود.
ناراحتیشان از بی نتیجه بودن تمریناتشان بود. تمریناتی که مدام انجام داده بودند اکنون در نظرشان بی ثمر می آمد. اما در همین هنگام جسیکا بار دیگر لب به سخن گشود : حالا چطوری تمرین کنیم؟
استرجس با ناراحتی گفت: یه مرحله دیگه به کوییدیچ اضافه شده.
همه حدس میزدند ان مرحله چیست اما سکوت کردند و استرجس ادامه داد: شکار اژدها.
چندی بعد ورود جغدی به انجا توجه همه را که در افکار خود غوطه ور بودند به خود جلب کرد. سیریوس نامه را از جغد گرفت و جغد با خوشحالی به او نوکهای نرمی زد و سپس بیرون رفت.
سیریوس نامه را بلند خواند:
آره. درسته. اژدهاها رو به من سپردن. نمیدونید چقدر خوشحالم. برای اعضای گریفیندور اژدهای گوی آتشین چینی و برای اعضای راونکلاو اژدهای پوزه پهن سوئدی در نظر گرفتن. اعضای مدرسه یادشون رفته بهتون بگن برای شکار اژدها باید به جنگل آمازون جادوگرا برید.خیلی اونجا رو دوست دارم. درباره رام کردن اژدها نمیتونم کمکی بهتون بکنم. راستی این پیشنهاد من بوده. خداحافظ.
لارتن درحالی که اخم کرده بود گفت: ببینم جنگل آمازون جادوگرا که یه ورزشگاه کوییدیچه. چه ربطی به اژدها داره؟
همه به او نگاه کردند. سینیسترا پاسخ داد: اره ولی یه در در شرق ورزشگاه درست شده. میگن پشتش یه زمینه که خیلی محافظت میشه. حالا میفهمم برا چی.
لیلی غرولند کرد: اما نباید انتظار داشت با توجه به مورد علاقه بودن این مکان برای هاگرید فقط اژدها توش باشه. بنابراین باید خیلی مراقب خودمون باشیم. موجودات مورد علاقه هاگریدو که میشناسید!!
در ورزشگاه جنگل آمازون جادوگران ساعت 12- استر انصراف میدادیم دردسرش از این کمتر بودا. خب من الان دارم خفه میشم. این مثلا لباسه تو ساختی؟
- غر نزن لارتن، میخواستی بلوز بنفشه رو انتخاب کنی
- اون زنونه بود.
اعضای تیم گریفیندور سوار بر جارو مستقیم به سمت در شرقی ورزشگاه میرفتند. بلافاصله با نزدیک شدن آنها در خود به خود باز شد و آنها یکی پس از دیگری وارد شدند. ابتدا نوری سفید، و سپس تاریکی و آنگاه ...
گویی در میان رنگ سبز غوطه میخوردند. جنگلی عظیم، با درختانی تنومد در روبرویشان بود. اعضای تیم گریفیندور اوج گرفتند. ریموس چوبش را به سمت آسمان گرفت و وردی را زمزمه کرد. سپس فریاد زد: هی بچه ها ، این آسمون اینجا شبیه سازی شده
سپس بار دیگر به سمت بخشی از درختان رفت.
- آی!
- بچه ها این صدای سینیسترا نبود؟
- انگار که بود
اعضای گریفیندور به سمتی رفتند که صدا را شنیده بودند. در آنجا با منظره وحشتناکی روبرو شدند. یک حیوان وحشتناک درحالی که بزاغ خود را بر روی چمن میریخت با دستش مشغول فشردن سینیسترا بود. گویا میخواست جویدنش را آسانتر کند.
- اراندریوسیوگزمی
جانور به عقب پرتاب شد و سینیسترا به سوی زمین سقوط کرد. استرجس سریع دست بکار شد و با یک حرکت سریع مانع خرد شدن استخوانهای سینیسترا شد. سپس فریاد زد: اصلا شروع خوبی نبود.
با وقوع این اتفاق همه چوبدستی به دست و نزدیک به هم حرکت میکردند. آن جنگلی که در ابتدا زیبا بنظر آمده بود اکنون خطرناک بنظر می آمد
ناگهان صدای غرشی همه را به وحشت انداخت. استرجس نگاهی به اطراف انداخت. انها تا وسط جنگل پیش آمده بودند. اما، گویی یک چیز عظیم مانع عبور خورشید میشد. همه به آسمان نگاه کردند. چیزی غول پیکر درست روبروی خورشید گویی به سمت آنها می امد. استرجس فریاد زد: یه اژدهاست.
اژدها شکار را دیده بود. حمله کرد و در همین لحظه سینیسترا چوبش را خارج کرد: تیبانتیموریمین
قلاده ی آتشینی به سمت سر دایناسور رفت و در گردنش افتاد و سر دیگر نیز در زمین فرو رفت. دایناسور پیچ و تاب میخورد و میخواست خود را آزاد کند. استرجس با خوشحالی به اعضای گریفیندور نگاه کرد. اگر انقدر آسان بود که سریعا میتوانستند برگردند.اما اتفاق عجیبی افتاد.نوری بدن عظیم دایناسور را فرا گرفت و قلاده آتشین باز شد و از گردنش فرو ریخت. استرجس به سرعت به سمت قلاده رفت و مشغول بررسی آن شد.
- بچه ها این اثر یه ورده.
- اژدها و ورد جادویی؟
- فک کنم این همون چیزیه که این اژدها ها رو هوشمند میکنه. چون هوشمند شدن شکارشونم سخت تره
سعی میکرد کلاس مراقبت از موجودات جادویی را به خاطر بیاورد. صدای هاگرید در ذهنش پیچید: اژدهاها تنها در یک صورت کاملا در اختیارت خواهند بود و برای اینکار باید بهش یه تکه از پوست باسیلیسک پیدا کنی و اون رو دور گردنش ببندی. دایناسور ها این رو یه هدیه با ارزش میدونن و تا ابد بهت خدمت خواهند کرد. اما پیشنهاد میکنم اگه روزی خواستید اینکارو بکنید حتما ورد چسبناک رو روش انجام بدید. چون اگر هدیه رو ازدست بده دیوونه میشه.
به بچه ها نگاه کرد. گویی فکرش را با صدای بلند گفته بود. همه به هم نگاه کردند. پوست باسیلیسک رو از کجا باید می آوردند؟. با ناامیدی پرواز میکردند. تنها یک روز تا مسابقه مانده بود. عاقلانه بود که اصلا تمرین را رها میکردند.اما ناگهان صدای فریاد جسیکا بلند شد:
- یه باسیلیسک چشاتونو ببندید.
همگی فورا اطاعت کردند. خش خش جانور را میشنیدند. در همین هنگام سیریوس دست به عمل خطرناکی زد. چوبش را بلند کرد و با توجه به صدای مار نعره زد:
- تیریوکبستانایوی
صدای تالاپ به سیریوس فهماند که موفق شده است. لای چشمانش را باز کرد. مار با چشمانی از حدقه در آمده طناب پیچ بر روی زمین افتاده بود. فریاد زد:
- موفق شدم
سپس چوبش را به حالت مستطیل شکلی حرکت داد:
- کاترویپسوت
از مار قطعه هایی به شکل مستطیل پدید امد. سیریوس چوبدستیش را بالا برد اما صدایی از کنارش گفت:
- ترابستیوم
گویی پوستهای مار کنده میشدند و به همان حالت قبل در روی هم چیده میشدند.
سیریوس گفت: مرسی ریموس
پس از مدتی به قدر کافی پوست مار داشتند و وردهای چسبندگی را هم روی همه شان اجرا کرده بودند. فقط مخفیگاه اژدهاها مانده بود.
چند ساعت بعد
7 عضو گریفیندور در میان درختان جنگل به آرامی حرکت کرده و با دقت گوش میدادند. هیچ صدایی نبود که خبر از وجود اژدها بدهد.
- هی بچه ها اونجا رو
همه به مکانی که جسی نشان داده بود خیره شدند در آن بخش درختان به طرز عجیبی شکل یک در را به خود گرفته بودند. همه به آنجا نزدیک شدند. روی در برجستگی بود.همه به آن نگاه کردند. ریموس زمزمه کرد: آلوهومورا
در تکانی نخورد. نباید هم میخورد. همه با وردهای مختلف به در حمله میبردند اما در حتی یک تکان کوچک هم نمیخورد.
- اینسندیو
آتشی به سمت در رفت. همه با ناامیدی به آن نگاه کردند اما ناگهان شکل یک اژدها برروی در پدید امد. گردنش در مکانی بود که برجستگی قرار داشت. گویی همه فهمیده بودند. سیریوس یکی از پوست ها را برداشت و بر روی در گذاشت. در دو تکه شد و تمام اعضا سوار برجارو وارد شدند. و آنگاه بود که فهمیدند که چه کار خطرناکی کردند. آنها به مخفیگاه اژدهاها آمده بودند. بدون هیچ برنامه ای. آتش اژدهاها تمام اتاق را پرمیکرد و آنها تنها کاری که میتوانستند بکنند جاخالی دادن بود. سیریوس سعی میکرد با بالا رفتن و آزاد کردن خود از شر آتش پوست ها را پرتاب کند. اما گویا با بالا رفتن او اژدهاها هم بالا می امدند.
- بچه ها برید بالا. اینا دنبالتون میان. اینطوری من میتونم با طلسم بالا برنده این پوستا رو روشون بزارم.
همه اطاعت کردند. طبق گفته سیریوس اژدهاها بلند شدند و به سمت آسمان پرواز کردند. سیریوس لبخندی زد. چوبش را تکانی داد اما ناگهان ایستاد. یک اژدها بر روی زمین مانده بود و او را نگاه میکرد. با تعجب به او نگاه کرد. از همه کوچکتر بود و از همه...
با دست به سرش کوباند. از بین آنها تنها یک اژدهای طلسم شده بود. درنتیجه 7 تا در مخصوص انها در اینجا بود. سیریوس پوست باسیلیسک را با حرکت خاصی به چوبدستیش به دور اژدها بست. اژدها لبخندی زد و سپس گویی منتظر فرمان باشد به سیریوس نگاه کرد
- همینجا بمون.
سپس به آسمان رفت.دوستانش در گوشه ای که محافظ جادویی در قرار داشت گیر افتاده بودند. چوبش را به سمت اژدهاها گرفت و فریاد زد:
- تیبانتیموریمین
قلاده های آتشین آنها را گیر می انداختند و انها بدون جادو هیچ شانسی نداشتند.اعضا با تعجب به او نگاه کردند. فریاد زد: بعدا وقت برای توضیح دادن هست حالا باید بریم. ناگهان یادش امد که باید برود و اژدهایی را که شکار کرده بود بیاورد.. کاش میشد که اژدها خودش می امد.
بلافاصله با فکر کردن به این جملات گویی بادی از سوی زمین وزیدن گرفت و انگاه آن اژدهای کوچک در برابرشان بود.
سیریوس با حرکتی نرم به روی اژدها پرید و جارویش توسط طلسمی به دنبالش روانه شد آنگاه مشغول توضیح دادن به دوستانش شد و در همین حین به گوشه و کنار جنگل خیره شده بود
7 ساعت بعد
اعضای کوییدیچ گریفیندور سوار بر اژدهاهایشان به پرواز در آمده و به سمت در خروجی میرفتند.
- هی بچه ها، ببینم الان ساعت 8 شبه. اونوقت ما کی میتونیم تمرین کنیم؟
ناگهان گویی انبوهی از طلسم ها به هوا برخاستند و سپس صدای هاگرید به گوش رسید: شما در مرحله شکار اژدها پیروز شدید. از در رد شده و به زمین کوییدیچ بیایید.
همه با تعجب به هم نگاه کردند. هاگرید اینبار آنها را گول زده بود. این هاگرید گویا زمانی که پای اژدها وسط می امد حتی به دوستانش نیز راز را نمیگفت. آنها برای مسابقه اژدها شکار کرده بودند نه تمرین
در زمین کوییدیچ 14 بازیکن و 14 اژدها. قسمت تماشاچیان با وردهایی مخصوص محافظت شده بود. سوت داور به صدا در آمد و با اینکار گویی طلسمی دور داور را نیز گرفت. اژدهاها به دستور بازیکنان از زمین بلند شدند. ریموس به بازیکنان تیم حریف نگاه کرد. ناگهان متوجه شد جستجوگر را در میانشان نمیبیند. به دور و بر نگاه کرد و آنگاه او را دید. سوار بر اژدهایی کوچک به سمت مکانی میرفت که چیزی زرد رنگ در آنجا پرواز میکرد. در ذهنش خواست که اژدها جلو برود و مانع او شود. اما... اژدها حرکت نمیکرد بلکه نوری آتشین به سمت آنجا در حرکت بود. جلوی اژدهای جستجوگر را سد کرد و اسنیچ دور شد. ریموس لبخندی زد.به جلو فشار آورد و اژدها به حرکت در آمد.سرعت اسنیچ با توجه به کندی سرعت اژدهاها، آروم تر شده بود. صدای سوت به صدا در آمد. گریفیندور یک گل جلو بود. به اطراف نگاه میکرد. میخواست که توپ را ببیند و سپس آن را دید، درست در کنار گوشش بود. توپی طلایی که میدرخشید. دستش را دراز کرد و خواست آن را بگیرد اما ناگهان...
نوری آبی رنگ به بخشی از پوست اژدها برخورد کرد. اژدها غرشی کرد. لوپین میخواست متوجه اتفاق شود و آنگاه آن را دید. پوست باسیلیسکی را که در میان زمین و هوا تاب میخورد. صدای هاگرید در گوشش میچرخید: با از دست دادن پوست باسیلیسک دیوانه میشود. خواست چوبش را در آورد و آن را احضار کند اما... چطور آن کنده شده بود. مگر ورد چسبندگی نداشت؟ آن نور آبی رنگ... آنگاه متوجه اتفاق شد. به دنبال کسی گشت که اینکار را کرده بود. اما نیازی نبود اژدها به سمت کورنلیوس آگریپا که چوبش را در دست داشت پرواز میکرد. چوبش را در اورد:
-آکسیو پوست باسیلیسک
پوست باسیلیسک با سرعتی باور نکردنی به سمت او آمد. ریموس آن را گرفت و سریعا روی گردن اژدها گذاشت. اژدها نیز آن را حس کرد و سپس سوت داور بود که به او طعم تلخ باخت را فهماند. اما گویی اینطور نبود. تمام طرفداران گریفیندور فریاد میزدند. به دستش نگاه کرد. اسنیچ به طرزی باور نکردنی در دستش بود. اما او که اسنیچ را نگرفته بود. بلکه فقط...
سخنان مادام هوچ در ذهنش موج زد: اسنیچ به سمت پوست باسیلیسک جذب میشود.
پس دلیل سرعت آرام تر اسنیچ جذب شدنش به طور مداوم بود و سپس وقتی که یک چیز را در میان همه انها یافته بود به سمتش شتافته بود و او ان را احضار کرده بود. گویی این فهمیدن همچون شکلات شیرینی بود که طعم تلخ را از ذهنش پاک کند. اینبار نیز گریفیندور پیروز شده بود