هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: باشگاه ترک اعتیاد ( سه دسته پارو!)
پیام زده شده در: ۲۲:۴۷ جمعه ۱۲ اسفند ۱۳۸۴
#28

هادوك


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۶ پنجشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۲:۱۸ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 15
آفلاین
خيار شور دريايي.....بطيري....اورانگوتان درايايي
در حالي كه هادوكو محكم به تخت بسته بودن اين كلمات از دهانش خارج ميشد گليدي.البوس.ونوسبر سر اون حاضر بودن
گيليدي:بابا يك ساعته فقط ليموناد نخورديا بيبين چه كار ميكني
هادوك:جلبك دريايي منتظر انتقام سخت من باش بذار ازاد شم لهت ميكنم
البوس:بابا كبدت كم تن تن از من خاسته تركت بدم
هادوكژ:ريشو . بوفالو من لبموناد من ليموناد اگه همين الان بازم نكنيد صبر ميكنم تا بازم كنيد
ونوس:اروم اگه نه مجبور ميشم با يه روش سنتي بيهوشت كنيما
هادوك:مادربزرگ....نقشه جغرافيا...كاغذ ديواري
دنگ دونگ بنك
ونوس: سه ضربه كارشو ساخت
ونوس:من ميگم بايد با اينگونه بيمارا اين كارو كرد
بيبينيد عيه يه كودك در خواب ناز رفت
1 ساعت بعد
گيليدي:اوخ
البوس: واي
ونوس:اي
و هادوك داشت با خيال راحت ليمناد ميخورد و لاشه هر سه يه گوشه بود
كه ناگهان يه صدايي از پشت گفت:ياالله


تصویر کوچک شده


Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۹:۴۸ پنجشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸۴
#27

پ.ح.س.گ. گويل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۹ یکشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۵۶ دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۴
از اسلي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 83
آفلاین
معتاديت
در خانه شماره هفت چند نفر كه خيال شومي داشتند نشسته بودن
اشغري اون وافورو بده بياد
خباميدوارم متوجه شده باشين وضعيت اونا چي بود منم اونجا بودم خب ماله اونروزاست كه خام بوديم
_بينم از كي نا رو گرفته رنگش زيادي سياشت تقلبي مقلبي نباشه
_نه بابا از خود اكبر خريدم جون تو(اينو ن گفتم)
خب اميدارم به واقعهي دردنا اين خاطره پي برده باشين معتاديت
4 نفر تو جمع بودن من و اصغر و احمد و ممد
اصغر وافورو برداشت يه نوخود ترياك گذاشت سرشو گرفت رو منقل
عجب بويي ميداد بوش امدمو منگ ميكرد چه برسه به خودش اصغر اول از همه يه پ زد هر سه نفر زدن اخر ه دهني شد دادن به ما حالا اب دهنه همشونم بهشون اوريزون بود اما اگه نميزدم چي من معتاد بوم گفتم اين ماله جوونياست
خلاصه يه پك زدم وقتي برگشتم ديدم يه تا گاو و گوسفند اونجان
گفتم ا اشغري و احمدي و ممدي كجان اما اونجا نبودن
صدايه ماما گاوه و بع بع گوسفنده و ارار خره اعصابمو خرد كرد ديدم اوا دير شده ساعت 8 من بايد ساعت 7 برم سر كار جستم رفتم سوار اتوبوش شدم يه راست رفتم وزارت بخش مبارزه با اعتياد نشستم پشته ميزم روز پر كاري بود هزار نفر از درو ديوار ريختن تو گفتن تو فلان خونه هاگزميد 4 كيلو ترياك پيدا شده به سرعت برق خاستم سواره جارو شم اما متاسفانه چهار تا جارو ميديدم 3 تا ديگه رو امتحان كردم همهشا با مخ اومدم رو زمين سواره اخريه ديگه تونستم بشم بعد از 8 بار خردن به درو ديوار بلاخره به هاگزميد رسيدم مردم راست بردنم سره خونه خودم رنگ از رخسارم پريد
رو دره خونه زده بوده خانه شماره 7 گريگوري گويل رو كارتي كه رو لباس من بودم زده بودن مردمم با يه نگاه فهميدم و عاقبتم اخراج از وزارت ازكابان
ترك اعتياد


جنگ را از لابه لايه اتش و خون بيرون كشيديم تا نفرت از جنگ اييني جاودان شود


Re: باشگاه ترک اعتیاد ( سه دسته پارو!)
پیام زده شده در: ۱۰:۵۳ جمعه ۳۰ دی ۱۳۸۴
#26

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
هري روي قاليچه نشسته بود كه حاجي گفت:
خب پسرم العان فكرت چيه؟
هري:اي بابا حاژي جووون من العان فكرم اينه كه برم پا منژل ژيليدي بشينم !!
حاجي:اي بابا پسرم به يك چيز ديگه فكر كن!!
هري دستي به سر رويش ميكشه و ميگه:حاجي جون دارم به مواد امروز فكر ميكنم
گيليدي وقتي اين حرف هري رو شنيد محكم زد توي سر خودش
حاجي نيم نگاهي به گيليدي كرد و آروم گفت:
تو نگران نباش خودم درستش ميكنم
بعد روشو كرد طرف هري و گفت:
عزيزم تا من جوش نياوردم به يك چيز ديگه فكر كن
هري دوباره شروع به فكركردن كرد و گفت:
باژي ژون من العان دارم به اين فكر ميكنم برم استخر!!!!!!
حاجي:عاليه خوب دو دقيقه بهش فكر كن
هري با حركت هايي كه از خودش نشون ميداد به حاجي ثابت كرد داره فكر ميكنه
*بعد از دو دقيقه*
حاجي:آفرين پسرم تو ترك كردي!!! اين قاليچه خاصيت زد معتادي داره خوب حالا ميتوني بلندشي!!!!!
هري با زحمت زيادي از جاش بلند ميشه !
حاجي روشو به كينگزلي ميكنه و ميگه :
شما بيا بشين عزيزم !!!
كينگزلي به هزار تا زحمت مياد و روي قاليچه ميشينه
حاجي:خب كينگزلي عزيزم به يك چيز فكر كن
كينگزلي ميگه:
حاژي ژون دارم به گيليدي فكر ميكنم
حاجي:آفرين خب چه فكري!!!!
كينگزلي:اين كه گيليدي مرد جوبيه و پژر كاره
حاجي:واقعا كارت عاليه حالا دو دقيقه بهش فكر كن
*بعد از دو دقيقه*
حاجي:دستي به ريشش ميكشه و ميگه :
خوبه كينگزلي جان پاشو تو هم ترك كردي!!!!
كينگزلي از جاش بلند ميشه و ميره كنار هري مي ايسته
گيليدي با تعجب :
حاجي ترك كردن؟؟؟ به همين آسوني؟!!!!
حاجي:آره عزيزم آسون هم نبود
حاجي حاضر ميشه كه از در بره بيرون كه يك دفعه صداي كينگزلي مياد كه ميگه:
گيليدي ژون منقلو شاق كن تا ما بيايم
گيليدي آنقدر عصباني ميشه كه با لگدي به پشت حاجي اونو از اونجا ميندازه بيرون !!!
كله حاجي ميره توي برفهاي بيرون
بومممم
گيليدي در رو محكم به هم زد و رفت به سراغ اون دو تا كه بزنه داغونشون كنه.................
هري:داداژ جيليدي منقل حاضره؟؟؟!!!!
گيليدي :آره جيگررررررررررررر.....................................
آخخخخخخخخخخخخخ

ادامه دارد...........................


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


باشگاه ترک اعتیاد ( سه دسته پارو!)
پیام زده شده در: ۱:۴۱ چهارشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۴
#25

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۲ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۰۶ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
از درون مغاک!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1130
آفلاین
-هوا بس ناجوانمردانه سرد است پسرم!
حاجي در آستانه ي در ظاهر ميشه....
گيليدي:حاجي!!!!
و گيليدي ميپره بقل حاجي و تنفس مصنوعي رو استاد ميكنه.... :bigkiss:

بعد از كمي تنفس هاي شديد و يواش و محكم و رومانتيك! حاجي به همراه گيليدي به سمت هري و كينگزلي ميان كه دارن با انگشتاشون بازي ميكنن!

حاجي:فرزندانم جمع شويد!...جمع شويد كه امروز روز نزول بركات الهي است!
حاجي لحظه اي نفسي از اعماق تهش ميكشد و بعد بوهايي را حس ميكند...
حاجي:ببينم گيليدي تو بويي احساس نميكني؟
و چند بار كوتاه بو ميكشه...
گيليدي با سر اشاره اي به منقل ميكنه...

حاجي با دستش به پيشونيش ميزنه
حاجي:واي بر من!...واي بر من!...اف!....اف حاجي!!...كاش كور بودم و نميديدم اين صحنه را!
و حاجي دستش را جلوي چشمانش ميگيره و در همون حالت حرف ميزنه....
گيليدي در حالي كه نگاههاي مشكوكي به هري و كينگزلي كه هنوز در حال بازي با انگشتانشان بودند ميكرد به حاجي ميگه:
-حاجي نظرت در مورد ترك چيه؟
ناگهان صورت حاجي از پشت دستاش بيرون مياد و نور همه جارا فرا ميگيرد!
--------------------------------------------------------------------------
گيليدي:خب من و حاجي ميخوايم شما رو ترك بديم!
هري و كينگزلي به زمين دارن نگاه ميكنن!
حاجي:خب مرحله اول سنجش ميزان تحمل و صبر و بردباري و ايمان و تقواي! شماست عزيزانم!....بيا اينجا هري جان!

هري يواش يواش به سمت حاجي مياد!
حاجي قاليچه اي رو به گيليدي ميده...

حاجي:عزيز دل برادر!...تو بايد دو مينتز!(دقيقه) اينجا بشيني و پات نبايد از اين قاليچه خارج بشه!

هري:د حاژي اين كه نميشه!....من ژن و بچه دارم!...ژن و بچم خونه منتژرن!
حاجي ميدونم برادر تو اينجا بشين بعدا بهت ميگم چي كار كني!

و هري بر روي قاليچه ميشينه!



شناسه ی جدید: اسکاور


Re: باشگاه ترک اعتیاد ( سه دسته پارو!)
پیام زده شده در: ۱۴:۰۸ سه شنبه ۲۷ دی ۱۳۸۴
#24

هوكيold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
از مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 269
آفلاین
در باز مي شه... بيرون باد به شدّت مي وزيد... گينگزلي رو زمين مونده بود و هري هم كناري افتاده بود و قابلمه رو سرش بود...
كينگزلي مي گه: گيلدي... درو ببند شوژ مي آد!!!!
گيلدي مات و مبهوت مي مونه و مي گه: چي مي آد؟
اولين باري بود كه نمي فهميد كينگرلي چي مي گه!

كينگزلي: شوژ....!!!
گيلدي: چـي؟
كينگزلي: شوژ بابا... شوژ!!!!
هري در حالي كه صداش توي قابلمه مي پيچيد مي گه: داداش گيلدي... كينگژلي خيلي بد حرف مي ژنه... آدم نمي فهمه شي مي گه!!!

كينگزلي دستاش رو دور تنش محكم مي كنه و مي گه: هري ژون... بهش بگو من شي مي گم!!!!
هري مي گه: بابا... گيلدي... داداش كينگژلي منظورش رو نمي تونه خوب برشونه...!
گيلدي خودش رو مي اندازه رو زمين و با بدبختي دستش رو مي كوبه رو سرش و مي گه:خوب... تو بگو چي مي گه...

هري: منژور داداش كينگزلي شوژه!!!!!
گيلدي كه فكر مي كرد اشتباه شنيده، مي ره سمت هري و مي گه: چي؟
هري: شوژ.... بابا!!! شوژ ديگه!!!!
گيلدي كه داشت گريه‌ش مي گرفت مي گه: يه مثال تو جمله بگو ببينم چي مي گي...!
هري: بابا!!! مي گن « هوا بش شرد و شوژناك بود!!!!»!!!
گيلدي: آهــــــــــــان!!!! پس بگو... منظورتون اينه كه-
كينگزلي: بابا... ژود اون در رو ببند شوژ مي آد!!!!
گيلدي مي ره سمت در كه يهو يكي در آستانه‌ي در ظاهر مي شه......


به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: باشگاه ترک اعتیاد ( سه دسته پارو!)
پیام زده شده در: ۱۳:۵۱ پنجشنبه ۲۲ دی ۱۳۸۴
#23

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
هری دستش به لامپ بود و گیلدی بدبخت داشت می چرخید.
هری:آهان......آفرین........یه دور دیگه.......تموم!!!
گیلدی بدبخت که صورتش داشت از شدت کبدی به نارنجی می زد، یهو هری رو از اون بالا انداخت پایین!!!
هری داد زد:
_ اوهوی مرتیکه گلدن بوق!!!! چرا منو مینداژی!!! آی.....
کیزنگزلی شلپ شلپ کنان به سمت هری رفت و در حالی که فش فش کی کرد سعی در کمک هری برای بلند شدن کرد.
کینگزلی با ناله:
_ هری......شقد شنگین شدی، داداش!!!!
هری آخ و اوخ کنان:
_ من؟؟!!! نه!!! فک کنم.....(فش فش) تو ژیادی می کشی!!!
کینگزلی بد بخت اومد دست هری رو گرفت، ولی تا خواست بلندش کنه:
شتلپ.....دوف....دیش .......دنگ!!!
گینگزلی با ناله:
_ آی ننه!!!!
هری با غرغر:
_ آی دده!!!
گیلدی نگاهی به اون ورش انداخت و دید کینگزلی افتاده روی هری، هری هم روی منقل!!!
هری جیغ کشان:
_ اویییییی ......سوختم.......وایییییییییییییی........پاشو......وویییییی
کینگزلی اومد بلند بشه که دستش خورد به قابلمه کنار دستش و قابلمه افتاد روی کله ی هری!!!
هری در حالی که صداش توی قابلمه می پیچید گفت:
_ ییکی اینو برداره....داداش کیژلی!!! واییییییییی ..........سوخت اونجام.................واییییییییییییی
کینگزلی با ترس گفت:
_ این شدای شی بود؟؟؟؟؟ کی منو شدا میژنه؟؟؟ چه توهم قشنگی!!!!لابد بتمن اومده!!!!!
گیلدی که دلش براشون سوخت زی لب زمزمه کرد:
_ کوری عصا کش کوری دگر شود!!!
و اومد به اون دوتا کمک کنه که یهو.............


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: باشگاه ترک اعتیاد ( سه دسته پارو!)
پیام زده شده در: ۷:۳۶ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۴
#22

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
هري:بابا بشرخون ديگه!!!
گيليدي:بابا چرخوندن اين كه ديگه كاري نداره!!!!
كينگزلي:هري ژون راست ميگه ديگه بشرخون بابا از نا رفتم بابا
گيليدي:اه
اون منقل رو ميچرخونه
هري :ژيليدي ژون بيزجمت سر منو ميخاروني!!!!
گيليدي:اي خدا!!!!!
كينگزلي:بابا بچارون ديگه براش داداش!!!!
گيليدي سر هري رو ميخارونه و بعدش ميره يك گوشه ميشينه
هري:حال نداستم خودم بچارونم داداش دستت درست
رنگ صورت لاكهارت كم كم داشت بنفش ميشد!!!
هري:كينگژلي ژون!!!!
كينگزلي:ژونم داداش!!!!
هري:ميگم اين تغيير ژيادي نكردا !!!!!!!!
كينگزلي:آره داداش برچ گردونيم به حالا نوييش!!!!
هري:آره ژونم جيليدي ژون بيا اينو برگردون به حال اولش ژيگر!!!!
گيليدي از جاش بند ميشه و منقل اونارو به حال اولش بر ميگردونه
هري:كينگژلي بده بينم!!!
كينگزلي دستشو ميخواد بكنه توي جيبش كه مواد رو در بياره ولي نتونست رو به گيليدي كرد و گفت:
داداش اينو از توي ژيبم بده!!!
گيليدي:خدايا اين چه بلايي بود به سر من اومد!!!
اون مواد رو از توي جيبش در مياره و ميده دستش
تق
هري:داداش مشل اينكه برق رفت!!!!
كينگزلي:نه داداش اديسون مرد!!!!!!
گيليدي:نه بابا لامپ بالاي سرمون سوخت پاشين عوضش كنيم
اون به هردوي اونا كمك كرد تا از جاشون بلند شن
پس از اينكه به بدبختي هري رفت روي دوش كينگزلي تا بخوان لامپ رو عوض كنن گيليدي لامپ رو رسوند به دست هري ولي اون لامپ رو عوض نكرد
گيليدي:خب هري عوض كن ديگه بچرخون ديگه خودش ميره جا
هري از اون بالا گفت:داداش كينگزلي بچرخ تا بچرخم
گيليدي:واي خدا


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


باشگاه ترک اعتیاد ( سه دسته پارو!)
پیام زده شده در: ۷:۱۳ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۴
#21

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۲ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۰۶ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
از درون مغاک!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1130
آفلاین
بروبچز دور هم جمعن!!
(توضيح:هري دوباره معتاد شده!!!)

هري:كينگژلي بابا خشته شدم!!
كينگزلي:اژ شي؟
هري:بابا اينقدر اينارو ژديم تو رگ خشته شديم...يه شيز جديد نداري بكشيم؟
كينگزلي:نه بابا شيز جديدم كجا بود!!
هري:خب پش ميگم يه كاري كنيم.
كينگزلي:شي كار؟
هري:تو بيا اينور بشين من ميام ژاي تو ميشينم!!
كينگزلي:برو بابا حوشله داريا!!!
هري:خب پش بيا يه كار ديگه بكنيم!
كينگزلي:شي كار؟
هري:منقل رو بشرخونيم!!!
كينگزلي:خوبه!
هري:حالا كي ميخواد منقل رو بشرخونه؟
كينگزلي:تو!
هري:برو بابا من حوشله ندارم!
كينگزلي:پس ميخوايم شي كار كنيم؟
هري:وايشتا!!!

هري پاشو ميزاره رويه سيم سرور كنارش!!

يه دفعه گيليدي از سوراخ منقل ميپره بيرون!!

گيليدي:به ميبينم كه جمع دوستان جمعه!
هري:گيلي بيا اين منقل رو بشرخون!
گيليدي:بچرخونم؟...واسه چي؟
كينگزلي:حوشلمون سر رفته!
گيليدي:حوصلتون سر رفته؟....خب كاري نداره كه بلند ميشين ميايم ميريم سرزمين عجايب يه كم بولينگ ميزنيم حوصلتون مياد سر جاش!!
هري:شرژمين عجايب ديگه شيه؟
كينگزلي:همون توهمه منژورش!
هري:ها خوبه من هشتم!!

گيلدروي:اي خدا!!!!!
--------------------------------------------------------------------------
همين شكلي حال كردم يه پست معتادي بزنم!!!


شناسه ی جدید: اسکاور


Re: باشگاه ترک اعتیاد ( سه دسته پارو!)
پیام زده شده در: ۵:۱۲ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۴
#20

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 929
آفلاین
بخش مرکزی ونوس ... ونوس به بخش مرکزی!
ونوس بدو بدو
هین هین
یک سیاهی رو تخت بخش مرکزی خوابیده!
ونوس: کینگزلی ؟ تو مگه جزایر قناری نبودی؟
گینزلی:چی می شه کرد حالا که ای ژام!
و پیپشو در می یاره که بکشه که ونوس از دستش می کشه!
ونوس: جلوی من و این کارا!!!!!!!!!!!!!!تا ترکت ندم ول کن نیستم هریم من ترکش دادم!
ناگهان دود همه جارو می گیره!
دود محو می شه
ویژژژژژژژژژژژژژژژ
یک مبل وسط بخش مرکزی ظاهر شده و کینگزلی روش نشسته پا رو پا انداخته و داره پیپ می کشه!
ونوس دوباره پیپ رو از دستش می کشه!
دوباره صفحه سفید می شه
صفحه رنگی می شه!
کینگزلی این دفعه با گیلدی نشسته و دارن می گن و می خندن و پیپ می کشن!
تا ونوس می یاد پیپ از دستشون بکشه فلور از ناکجا آباد داد می زنه:ونوس پرستار مهربون این درست بشو نیست هنوز صدتا نقشه ی دیگه برات داره تا سره کارت بزاره!
ونوس":
کینگزلی که همونطور دود پیپ رو بیرون می ده به ونوس می گه:ونوش ژون من خیلی دوشت دارم ترک کنم!
ونوس یک لنگه کفش بر می داره و پرت می کنه طرف کینگزلی و گیلدی و اونا بدو ونوس بدو!آخرشم اون دوتا غیب می شن و ونوس نفس نفس زنان می شینه کف بخش مرکزی و می گه:تا ترکت ندم ول کن نیستم!


دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


Re: باشگاه ترک اعتیاد ( سه دسته پارو!)
پیام زده شده در: ۱۰:۱۹ سه شنبه ۲۶ مهر ۱۳۸۴
#19

پنه لوپه کلیرواتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۹ شنبه ۳۰ آبان ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۲:۱۰ دوشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۹
از پشت دریاها!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 239
آفلاین
پرستار:خب...حالا...آروم...بدون اینکه به خودتون فشار بیارید...با ملایمت...انگشت سبابه تونو بیارید بالا...آفرین سوسک...کالین...توداری اشتباه انجام میدی...اون که آوردی بالا پاته.انگشتتو بیار بالا.
کالین:شخته.
پرستار:یاد میگیری عزیز.
زززینگ...ززززونگ
پرستار درو باز میکنه.
دختر:سلام خانوم خسته نباشید.
پرستار:سلام عزیزم چه دختر مودبی چند سالته خاله؟
دختر:خیلی بیمزه ای.مگه من چهار سالمه اینطوری باهام حرف میزنی.پررو.
پرستار:بی ادب...چیکار داری؟
دختر:باتو کار ندارم.با ونوس کار دارم.
سرشو مثل...میندازه پایین و میره دنبال ونوس.
________________________
ونوس:به به.چقد تو نازی.اسمت چیه؟
دختر:پنه لوپه کلیر واتر.میخوام اینجا ثبت نام کنم.
ونوس:الهی بمیرم.مگه تو معتادی؟
پنی:نه.ولی مامانم گفته به من دست تو دماغم نکنم شلوارمو خیس نکنم.معتاد نشم.منم اومدم پیشگیری کنم.
ونوس:مامانت حرف درستی زده.خب حالا برو پیش دوستات وایسا باهاشون ورزش کن.آفرین دختر گل.
پنی:دیگه نبینم باهام اینطوری حرف بزنیا.زشت بیریخت.
ونوس:واقعا که.تو رو باید تحت مراقبت های ویژه قرار داد.بی تربیت.
پنی یه مشت سنگریزه پرت میکنه طرف ونوس.
__________یک ماه بعد__________
پرستار:آفرین پنی.تو خیلی با استعدادی...حالا انگشتتو بیار بالا بکن تو دماغت...آها...خیلی خوب بود...
پنی:من اژ ژحمات شوما شپاشگژاری میکنم...معلم مهربون.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.