دقایقی از نیمه شب گذر کرده و ماه، بر فراز چمنزار های هاگوارتز، حکمرانی می کند.
سکوت راهروهای مرمرین هاگواتز، حق شکستن ندارند؛ اما پسرکی مغرور، هر روز و هرثانیه قوانین را در هم می شکند. چه کسی می تواند حتی نگاهی ناسزا به چهره ی افسارگسیخته ی تک پسر لوسیوس مالفوی، وزیر جادوی جدید انگلستان، بیندازد؟! هرچند دراکو تظاهر به رضایت دارد؛ لیکن از زمزمه ها و پچ پچه های ناخوشایند دانش آموزان، قلب متحمل سرمایش، می لرزد و در هم می پیچد. کیست که توانایی درک این پسرک مغموم مسکوت را دارا باشد؟
دراکو وارد دستشویی دخترانه ی متروکه ای می شود که این روزها برایش بسی آشناست.نفس های مضطربش خبر از دردی نابسامان می دهند.دردی ناشی از کاهش توان و نیروی او...
حفره ی اسرار را باری دیگر با کلماتی دشوار می گشاید و رنج و محنت بردگی را می پذیرد.تاریکی تالار، دلیلی موجه است برای افزایش وحشت...
- دیر کردی دراکو!
نجوایی خشمگین، تالار را در آغوش گرفته و بر انزوای پسرک سبزپوش می افزاید.با لرزش صدای سردش لب هایش را می گشاید:متأسفم سرورم. نتونستم زودتر بیام.
-می بینم که تنهایی! پس قربانی من کجاست؟ مگر نگفتم اونو همراه خودت بیار پسره ی احمق؟!
-سرورم! من کمی...کمی مردد هستم.هرمیون گرنجر یک گندزاده ست.جون بی ارزش اون...فکر نمی کنم که ارزشی...
-ساکت شو! تو توانایی درک اوامر من رو نداری.اگر نمی تونی اجراش کنی، میتونم کسی دیگر رو اجیر کنم!
فریاد مرد شفاف، باعث زمین خوردن پسرک ضعیف می شود.سوسوی نور، اشک های او را به نمایش گذاشته.مرد، آرام تر از قبل می گوید: فقط چند دقیقه مهلت داری تا همونطور که قبلاً گفتم، اون دختر رو بیاری.وگرنه خونوادت فدای این تصمیم خواهند شد.
دراکو با نهایت قدرتش و با استفاده از چوبدستی، از تالار خارج می شود. اما انگیزه ای برای خروج از دستشویی ندارد.مشتی آب بر صورت سردش می پاشد؛ولی اشک ها گستاخ تر از آن اند که محو شوند.
باز هم صدایی مزاحم آه پر دردش می شود: چی شده پسرجون؟چرا گریه می کنی؟
دراکو نگاهش را به سمت میرتل سوق می دهد:تو دیگه چی میگی؟گمشو بیرون!
-آهای پسرک بی ادب افاده ای!اینجا خونه ی منه.نه تو!
در هوا جا به جا می شود و کمی به دراکو نزدیک تر: حالا بگو ببینم،چرا گریه می کنی؟نکنه باباجونت رو اخراج کردن؟
قهقهه اش به ناگاه متوقف می شود.نگاه لرزان و سرخ دراکو، اشباح را نیز متأثر می کند!
پسرک برزمین می افتد:هرمیون...نه...من هرمیون رو دوست دارم...چِ...چطور می تونم اجازه بدم...
و هق هقش سرتاسر سالن را پر می کند.
میرتل با شادی جیغ می کشد:چی؟ تو اون دختره که همش مزاحمم میشه رو دوست داری؟وااای! من باید اینو به همه بگم!یوهـــو!
از در عبور می کند و تلاش دراکو برای متوقف کردنش بی ثمر می شود.
دراکوی لوس و ازخودراضی،نواده ی سالازار اسلیترین؛نمی تواند انتخاب کند.دختری گریفندوری یا خانواده ای مرگخوار؟!
ناگهان قدم هایش جان می گیرند. «شاید باید خود را فدا کند تا دیگران فدا نشوند.»این جمله همچون ناقوس مرگ در ذهن مخدوشش به تلاطم می افتد...
هیچکس سرنوشت شوم او را در هیچ کتابی نخواهد نوشت؛اما، بی گناهان احتمالی نیز، فدای نفرت بی موقع او نخواهند شد...
و کدام پیشگو خبر از زمانی داد که نواده ی برگزیده، به پیکار با لرد سیاه می رود؟
تصویر شماره ی 6-دراکو و میرتل گریان-درود فرزندم
خوب بود. سوژه جدیدی رو مطرح کرده بودی و از پسش براومدی. فقط دیالوگ هارو به این شکل بنویس و اون ها رو با دوتا اینتر از توصیفاتت فاصله بده.
میرتل با شادی جیغ می کشد.
- چی؟ تو اون دختره که همش مزاحمم میشه رو دوست داری؟وااای! من باید اینو به همه بگم!یوهـــو!
از در عبور می کند و تلاش دراکو برای متوقف کردنش بی ثمر می شود.
تایید شد!
مرحله بعدی: گروهبندی