هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۱۲ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۶

جاستین استیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۰ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۴۰ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۶
از اصفهان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 8
آفلاین
تصویر 3
نیمه شبی اسنیپ با آیینه ی اسرار خیره میشود
او تصویر خودش را در آینه با لیلی میبیند و با او صحبت میکند
اسنیپ:من به خاطر تو هم که شده از هری در مقابل لرد محافظت میکنم
لیلی:ولی من این رو از تو نمیخام
اسنیپ:پس چی از من میخوای
لیلی:علاوه بر این می‌خوام اون رو در مقابل خطر ها حفظ کنی
هری داشت با شما حرف های آن ها را می‌شنید و فکر کرد که اسنیپ علاقه ای به لیلی دارد و اعصابش از دست اسنیپ خورد شد اسنیپ فهمید که او با شما شب گردی میکند
روز بعد هری را به حظور خود آورد
و گفت
دیشب کجا بودی
هری:در طالار گریفیندور
اسنیپ:دوروغ نگو.از بچه ها پرسیدم ولی گفتند از تو خبری ندارند.به خاطر دوروغ گویی تو ۵۰ امتیاز از گیریفیندور کم میشه.
هری:لطفاً کم نکنید.
اسنیپ:پس راس بگو.نکنه پیش آیینه به حرف کسی گوش میدادی هاااان راستشو بگو.داشتی به حرف من گوش می‌دادی اگر گوش می‌دادی به هیچ کس نگو وگرنه ۱۰۰امتیاز از گروهتون کم میشه
هری:بب باشه .ولی به دوستان هم نگم
اسنیپ:به هیچ کس حتی اون دوتا احمق.
هری:اما دوستام که..
اسنیپ:هستن.حالا زود از اتاق من برو بیرون زود .
هری با ترس و لرز از اتاق رفت بیرون وتا آخر عمرش به هیچ کس چیزی نگفت

درود دوباره فرزندم

به نظرم هنوزم جای کار داری. متن تو پر از دیالوگه. رول باید فضاسازی هم داشته باشه، گرچه قاعده خواستی برای مقدار فضاسازی و توصیف وجود نداره؛ اما توی رول تو نداشتن توصیف کاملا حس میشه.

به نمایشنامه هایی که تایید کردم نگاه کن تا متوجه منظورم بشی.

فعلا... تایید نشد!


ویرایش شده توسط 13nim84 در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱۳ ۱۸:۱۴:۴۶
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱۳ ۱۸:۳۱:۵۹

@ \/\/ i /\/


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۵:۵۱ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۶

جاستین استیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۰ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۴۰ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۶
از اصفهان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 8
آفلاین
تصویر شماره 5
هری تازه به هاگوارز آمده بود و باید گروهش انتخاب میشد هرماینی و رون ویزلی در گیریفیندورانتخاب انتخاب شدند و نوبت به هری رسید هری روی صندلی نشست در همان لحظه صندلی شکست و همه اسلیترینی ها مسخره اش کردند دامبلدور گفت صندلی دیگری بیاورند کلاه را سرش گذاشت ولی او آنقدر کوچک بود که کلاه سرش را خورد هری به اشتباه گفت اسلیترین نباشه و کلاه که داشت خفه میشد گفت هری در گی..گیریف...گیریفیندور باشه و کلاه را از سر هری در آوردند و کلاه نفس راحتی کشید

درود بر تو فرزندم.

این یه نمایشنامه نبود... بیشتر انگار یه صحنه رو اومدی یه نفس، با تمام سرعت تعریفش کردی و رفتی. وقت بیشتری بذار، بیشتر توصیف کن، راحت تر بنویس، مطمئن باش که موفق میشی.
فعلا تایید نشد!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱۳ ۱۶:۲۹:۴۴
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱۳ ۱۶:۵۵:۳۳

@ \/\/ i /\/


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۴:۲۱ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۶

کریستوفر همسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۶ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۱۳ سه شنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۶
از اصفهان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 4
آفلاین
="">تصویر شماره 4 کارگاه نمایشنامه نویسی
جینی ویزلی ، دختری ارام و تاحدی خجالتی وتنها دختر خانواده ی ویزلی ، بر روی صندلی چوبی در گوشه ای از کتابخانه در حالی
که موهای لخت و قرمز رنگش را نوازش میکرد ، با اشفتگی کتاب جلوی دستش را به ارامی ورق میزد و اصلا برایش مهم نبود در کتاب چه نوشته شده است ! ناگهان نفس های سرد و بی روح شخصی را احساس کرد؛ با نگرانی برگشت و با پسری لاغر و
موهای بلوند شانه خورده مواجه شد ، از نگاه پسرک فهمید شخصی که روبه رویش ایستاده است بسیار مغرور است.
جینی دراکو را شناخت و طوری وانمود کرد که عمیقا مشغول کتاب خواندن است.
در حالی که گونه هایش سرخ شده بود و عرق از پیشانیش میچکید ، با صدای لرزان که فقط به خاطر عشق به مالفوی بود سرش را به ارامی بالا اورد و میخواست سر سخن را باز کند که نویل به سمت ان ها اومد و گفت :
-چیزی شده جینی ؟
-جینی : نه مشکلی نیست .... نویل ... و دگر بار سکوت میکند.
مالفوی با غرور رو به نویل میکند و میگوید زنبور ویز ویزی بهتره از اینجا بری .
-نویل : ساکت شو مالفوی .
-مالفوی : رفتار دوستانه نیست.
جینی که دیگر صبرش تمام شده است با عصبانیت به هر دوی ان ها میگوید کافی است و هر چه سریع تر از اینجا برید.
مالفوی هم با رفتاری طعنه امیز ان جا را ترک میکند.

درود بر تو فرزندم.

سوژت یه مقداری مشکل داشت... جینی عاشق مالفوی بود؟! چرا؟! چطوری؟!
و مالفوی اونجا از جینی چی میخواست؟ کلا چیشد؟ خیلی سریع همه چیز اتفاق افتاد!
در مورد ظاهر پست، دیالوگ هاتو به این شکل بنویس:

نقل قول:
مالفوی با غرور رو به نویل میکند و میگوید زنبور ویز ویزی بهتره از اینجا بری .
-نویل : ساکت شو مالفوی .
-مالفوی : رفتار دوستانه نیست.
جینی که دیگر صبرش تمام شده است با عصبانیت به هر دوی ان ها میگوید کافی است و هر چه سریع تر از اینجا برید.


مالفوی با غرور رو به نویل میکند و میگوید:
- زنبور ویز ویزی بهتره از اینجا بری .

نویل:
- ساکت شو مالفوی .
- رفتار دوستانه نیست.

جینی که دیگر صبرش تمام شده است با عصبانیت به هر دوی ان ها میگوید کافی است و هر چه سریع تر از اینجا برید.


مطمئنم که اگر یکم وقت بیشتری بذاری، میتونی خیلی بهتر بنویسی. پس فعلا تایید نشد!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱۳ ۱۶:۲۶:۱۷

KrIsToFeR تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۴:۱۰ پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۶

AMIR-FIRE


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۴ پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۳۶ شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1
آفلاین
تصویر شماره پنج

همهمه بسیاری در سرسرای هاگوارتز در جریان بود دانش اموزان خوشحال و پر از شور و شوق بودند در این هنگام پرفسور مک گونگال با زدن قاشق به لیوان بچه ها را ساکت کرد و سپس گفت:<<با اجازه ی مدیر مدرسه گروهبندی را شروع میکنیم.>>سپس اسم بچه هارا خواند پس ازخوانده شدن اسم هری پاتر معروف نوبت به نفر بعد رسید پرفسور مک گونگال ابتدا مکسی کرد سپس با لحنی که تعجب در ان بود با مقدار کمی لکنت گفت:<<ججج..ک دراگون >> همه هاگوارتز تعجب کردند نگاه ها به پسری در انتهای سالن دوخته شد پسری با موهایی بلوند که به سفیدی میزد و صورتی مسمم و چشمانی مشکی اما صورتش رنگ پریده بود و دندان های نیشش از لبانش بیرون زده بود .اخرین بازمانده خاندان قدرتمند دراگون به هاگوارتز امده بود .جک با قدم های محکم که صدایشان در هاگوارتز میپیچید به سمت کلاه گروهبندی رفت چهره اش مسمم بود بر روی صندلی نشست .
کلاه گروهبندی ساکت بود ولی ناگهان به حرف آمد و با صدای بلند خود گفت:<<امممم...خیلی سخته ...پشت این همه جدیت یه قلب مهربان داری که یعنی مناسب هافلپاف هستی ولی نه هوشت خیلی زیاده پس باید بری ریونکلاو ....اما نه
جد تو سالازار اسلیترین بوده پس اسلیترین جایگاه مناسبته ولی خانواده مادریت از نوادگان گودریگ گریفندور بودن .............من برای اولین بار گیج شدم ولی فهمیدم ......سپس اسمی را فریاد زد .....گریفندور!!!!!!>> گریفندوری ها بسیار خوشحال شده بودند جک لبخند کوچکی زد و به سمت میز گریفندور راه افتاد ....چشمش به صندلی خالی افتاد درست کنار هری پاتر نشست .هری به او گفت:<<سلام جک اسم من هری هست ...هری پاتر حاضری با هم دوست بشیم؟؟!>>جک لبخندی زد و بلاخره از آن حالت جدی بیرون آمد سپس رو به هری گفت<<سلام ... باشه حاضرم باهات دوست بشم ولی من یک خون آشام هستم البته خون رو به صورت بسته بندی میخورم ولی ممکنه پشت سرت حرف بزنن .>>سپس دستش را دراز کرد و با هری دست داد بعد خوردن شام آنها به سمت خوابگاه گریفندور راه افتادند و...

درود بر تو فرزندم.

اول از همه در مورد دیالوگ نویسی، دیالوگ ها و توصیفات بعد و قبلش رو به این شکل بنویس:

نقل قول:
پرفسور مک گونگال با زدن قاشق به لیوان بچه ها را ساکت کرد و سپس گفت:<<با اجازه ی مدیر مدرسه گروهبندی را شروع میکنیم.>>سپس اسم بچه هارا خواند پس ازخوانده شدن اسم هری پاتر معروف نوبت به نفر بعد رسید


پرفسور مک گونگال با زدن قاشق به لیوان بچه ها را ساکت کرد و سپس گفت:
- با اجازه ی مدیر مدرسه گروهبندی را شروع میکنیم.

سپس اسم بچه هارا خواند پس ازخوانده شدن اسم هری پاتر معروف نوبت به نفر بعد رسید.


از علائم نگارشی مثل علامت تعجب و سوال هم یکبار استفاده کنی کافیه. تعداد بیشترش جمله رو تعجبی یا سوالی نمیکنه.
سوژت هم بدک نبود. هرچند که جای کار داشت حسابی. اما بهرحال تایید شد!

مرحله بعد: کلاه گروهبندی


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۹ ۱۴:۳۴:۱۱
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۹ ۱۴:۳۴:۳۷


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲:۵۰ پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۶

لینا تاندهold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۲۴ چهارشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۸:۳۷ پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 4
آفلاین
[right]تصویر شماره ۵
زیر لب تکرار میکرد: گریفندور، خواهش میکنم...
کلاه گروه بندی با صدایی که انگار از توی سرش میشنید گفت: دوست داری به گریفندور بری؟هوووم ولی به نظر من اسلیترین برای تو مناسب تره... سپس در کمال ناباوری فریاد کشید: اسلیترین...
برای یک لحظه سالن از سکوت پر شد و بعد صدای جیغ، سوت و دست زدن از سمت میز گروه اسلیترین بلند شد. کلاه را از روی سرش برداشت و با ناباوری به دوست تازه اش رون ویزلی نگاهی انداخت ولی بیشتر از آن نمیتوانست معطل کند. از روی صندلی بلند شد. چند قدم رفت اما برگشت و با التماس نگاهی به پروفسور مک گوناگال انداخت
_پروفسور شاید...بشه...یه بار دیگه...
اما پروفسور میان حرفش پرید و گفت: کلاه گروه بندی یک بار انتخاب میکنه، بهتره بری و سرجات بنشینی آقای پاتر.
هری با ناراحتی سرش را پائین انداخت و به سمت میز گروه اسلیترین حرکت کرد.
انقدر ناراحت بود که اصلا همهمه های اطرافش را نمیشنید. چند نفر برای خوش آمد گویی به پشتش ضربه های آرامی زدند اما او فقط نگاهشان کرد. تا پایان مراسم چند باری نگاهش با نگاه دراکو گره خورد. حالت چشم هایش عوض شده بود؛ به زور کمی رنگ محبت در آن دیده میشد. هری با خود فکر کرد شاید بتوانم درباره ی او بیشتر فکر کنم...دوستی با دراکو...

هنگام رفتن به سمت خوابگاه ها هری به طور اتفاقی صحبت های دو نفر از دانش آموزان را شنید:
-باورت میشه هری پاتر توی همون گروهی افتاده که اسمشو نبرم توش بوده؟
+آره خیلی باحاله. نمیدونم تصادفیه یا نه. به نظرت پاترم مثل اون میشه؟
-انقدر مزخرف نگو. چرا باید مثل کسی بشه که پدر و مادرشو کشته؟در ضمن هیچوقت کس دیگه ای نمیتونه به اون بدی بشه.
-حتی واسه انتقام؟
حالا هری حسابی از آن دو دور شده بود و صدایشان را به درستی نمیشنید اما همین چند جمله چنان طوفانی در ذهن هری بی خبر از همه جا به پا کرد که خواب شبانه را از چشمانش گرفت.
به راستی سرنوشت هری پاتر اسلیترینی چه بود؟

درود فرزندم

جالب بود، این که هری پاترو اسلیترینی کردی ایده جالبی بوده. توصیفاتت خوب بودن و به نظرم به اندازه کافی بودن تا خواننده حس راحتی بکنه. فقط دیالوگ هاتو به یک شکل بنویس و با دوتا اینتر از توصیفاتت جدا کن.

_پروفسور شاید...بشه...یه بار دیگه...

اما پروفسور میان حرفش پرید و گفت:
- کلاه گروه بندی یک بار انتخاب میکنه، بهتره بری و سرجات بنشینی آقای پاتر.

هری با ناراحتی سرش را پائین انداخت و به سمت میز گروه اسلیترین حرکت کرد.


تایید شد!

مرحله بعدی: گروهبندی


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۹ ۳:۲۷:۱۱


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲:۰۶ پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۶

کردلیا گیفورد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۴ چهارشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۰:۴۴ جمعه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۷
از غرب لندن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 7
آفلاین

دقایقی از نیمه شب گذر کرده و ماه، بر فراز چمنزار های هاگوارتز، حکمرانی می کند.
سکوت راهروهای مرمرین هاگواتز، حق شکستن ندارند؛ اما پسرکی مغرور، هر روز و هرثانیه قوانین را در هم می شکند. چه کسی می تواند حتی نگاهی ناسزا به چهره ی افسارگسیخته ی تک پسر لوسیوس مالفوی، وزیر جادوی جدید انگلستان، بیندازد؟! هرچند دراکو تظاهر به رضایت دارد؛ لیکن از زمزمه ها و پچ پچه های ناخوشایند دانش آموزان، قلب متحمل سرمایش، می لرزد و در هم می پیچد. کیست که توانایی درک این پسرک مغموم مسکوت را دارا باشد؟
دراکو وارد دستشویی دخترانه ی متروکه ای می شود که این روزها برایش بسی آشناست.نفس های مضطربش خبر از دردی نابسامان می دهند.دردی ناشی از کاهش توان و نیروی او...
حفره ی اسرار را باری دیگر با کلماتی دشوار می گشاید و رنج و محنت بردگی را می پذیرد.تاریکی تالار، دلیلی موجه است برای افزایش وحشت...
- دیر کردی دراکو!
نجوایی خشمگین، تالار را در آغوش گرفته و بر انزوای پسرک سبزپوش می افزاید.با لرزش صدای سردش لب هایش را می گشاید:متأسفم سرورم. نتونستم زودتر بیام.
-می بینم که تنهایی! پس قربانی من کجاست؟ مگر نگفتم اونو همراه خودت بیار پسره ی احمق؟!
-سرورم! من کمی...کمی مردد هستم.هرمیون گرنجر یک گندزاده ست.جون بی ارزش اون...فکر نمی کنم که ارزشی...
-ساکت شو! تو توانایی درک اوامر من رو نداری.اگر نمی تونی اجراش کنی، میتونم کسی دیگر رو اجیر کنم!
فریاد مرد شفاف، باعث زمین خوردن پسرک ضعیف می شود.سوسوی نور، اشک های او را به نمایش گذاشته.مرد، آرام تر از قبل می گوید: فقط چند دقیقه مهلت داری تا همونطور که قبلاً گفتم، اون دختر رو بیاری.وگرنه خونوادت فدای این تصمیم خواهند شد.
دراکو با نهایت قدرتش و با استفاده از چوبدستی، از تالار خارج می شود. اما انگیزه ای برای خروج از دستشویی ندارد.مشتی آب بر صورت سردش می پاشد؛ولی اشک ها گستاخ تر از آن اند که محو شوند.
باز هم صدایی مزاحم آه پر دردش می شود: چی شده پسرجون؟چرا گریه می کنی؟
دراکو نگاهش را به سمت میرتل سوق می دهد:تو دیگه چی میگی؟گمشو بیرون!
-آهای پسرک بی ادب افاده ای!اینجا خونه ی منه.نه تو!
در هوا جا به جا می شود و کمی به دراکو نزدیک تر: حالا بگو ببینم،چرا گریه می کنی؟نکنه باباجونت رو اخراج کردن؟
قهقهه اش به ناگاه متوقف می شود.نگاه لرزان و سرخ دراکو، اشباح را نیز متأثر می کند!
پسرک برزمین می افتد:هرمیون...نه...من هرمیون رو دوست دارم...چِ...چطور می تونم اجازه بدم...
و هق هقش سرتاسر سالن را پر می کند.
میرتل با شادی جیغ می کشد:چی؟ تو اون دختره که همش مزاحمم میشه رو دوست داری؟وااای! من باید اینو به همه بگم!یوهـــو!
از در عبور می کند و تلاش دراکو برای متوقف کردنش بی ثمر می شود.
دراکوی لوس و ازخودراضی،نواده ی سالازار اسلیترین؛نمی تواند انتخاب کند.دختری گریفندوری یا خانواده ای مرگخوار؟!
ناگهان قدم هایش جان می گیرند. «شاید باید خود را فدا کند تا دیگران فدا نشوند.»این جمله همچون ناقوس مرگ در ذهن مخدوشش به تلاطم می افتد...
هیچکس سرنوشت شوم او را در هیچ کتابی نخواهد نوشت؛اما، بی گناهان احتمالی نیز، فدای نفرت بی موقع او نخواهند شد...
و کدام پیشگو خبر از زمانی داد که نواده ی برگزیده، به پیکار با لرد سیاه می رود؟
تصویر شماره ی 6-دراکو و میرتل گریان-

درود فرزندم

خوب بود. سوژه جدیدی رو مطرح کرده بودی و از پسش براومدی. فقط دیالوگ هارو به این شکل بنویس و اون ها رو با دوتا اینتر از توصیفاتت فاصله بده.

میرتل با شادی جیغ می کشد.
- چی؟ تو اون دختره که همش مزاحمم میشه رو دوست داری؟وااای! من باید اینو به همه بگم!یوهـــو!

از در عبور می کند و تلاش دراکو برای متوقف کردنش بی ثمر می شود.


تایید شد!

مرحله بعدی: گروهبندی


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۹ ۲:۲۴:۵۶

تا مرز سپیدی ها...


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۲:۱۹ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۶

ایزابلا تینتوئیستلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۹ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۶
از دهکده.هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 5
آفلاین
تصویر شماره شش دراکو در دستشویی با میرتل:در دستشویی محکم باز میشود و پسری که ردای سبز رنگی به تن کرده وارد میشود.

به طرف حوض بزرگ در وسط سالن دستشویی عمومی میرود و کنارش روی دو زانو می افتد.

میرتل گریان روح سرگردان دستشویی عمومی از بالای درب یکی از دستشویی ها که نگاه میکرد از بالای درب موجی به خود میدهد و در هوا تاب میخورد و به سرعت به سمت بالای سر دراکو مالفوی پسر مغرور و اصیل زاده و گاها گستاخ میرود

پسرک هق هق کنان سرش را به چپ و راست تکان میدهد انگار به چیزی نه میگوید

میرتل از وضعیت غمناکش دلگیر میشود و یاد بدبختی های خودش میافتد گریه اش میگیرد و زار میزند

دراکو از شنیدن صدای گریه بالای سرش تعجب میکند و سرش را بالا میگیرد و میبیند که میرتل دستانش را جلوی چشمانش گرفته و های های گریه میکند

از دیدن گریه های میرتل دوباره گریه اش میگیرد وهق هق کنان میگوید:تو دیگه چرا گریه میکنی؟

میرتل ناگهانی گریه اش قطع میشود و همزمان به دراکو نگاه میکندو میگوید:با من درست صحبت کن پسرِ بی ادب...تا وقتی روح دستشویی نشی نمیفهمی مشکلات من چی ان....اصلا خودت چرا گریه میکنی؟

دراکو بغض میکند و میگوید:من خیلی بیچاره شدم....تو نمیدونی اینا چقدر بد ان....

و هق هق میکند

میرتل کنارش مینشیند و میگوید:آخی،گریه نکن....

دراکو هق هق کنان میگوید:اون پاترِ بوگندو تو کفشم سوسک انداخت من از سوسک به همون اندازه متنفرم که از خون لجنیا متنفرم کاش همین بود وای تو حیاط تنها نشسته بودم فکر میکردم که یهو بازوم داغ شد فکر کردم ارباب صدامون کرده داشتم سکته میکردم خواستم بلند شم یهو اون ویزلی کک و مکی رو دیدم نشسته داره میخنده و تو دستش یه میله داغ شدست باز کاش همین بود گرنجر خون لجنی جلوی پانسی که از من خوشش میاد کفشامو جادو کرد که لی لی برم آبروم جلوی پانسی رفت....

و دوباره هق هق میکند

میرتل بلند میشود و حرصی جیغ میزند:بلند شو ببینم فکر کردم چیشده...چقدر لوسی....خب برو انتقام بگیر میای گریه میکنی؟پسر به این لوسی ندیدم تا حالا.اه اه

و در هوا موج میخورد و ناپدید میشود.

دراکو نالان از جا بلند میشود و به سمت خوابگاه میرود تا کسی را پیدا کند و درد دلش را به او بگوید غافل از اینکه بداند نویل لان‌گ باتم با یک کتاب جادویی وحشی ایستاده تا دراکو را با آن بزند.

درود فرزندم

خوب بود، درسته که خود سوژه چیزی برای گفتن نداشت اما تو خوب تونسته بودی پردازشش کنی. فقط بعضی جاها نیازی به اینتر نبوده و میتونستی تو همون پاراگراف به نوشتن جمله ت ادامه بدی.
دیالوگ ها رو هم به این شکل بنویس.

میرتل ناگهانی گریه اش قطع میشود و همزمان به دراکو نگاه میکندو میگوید:
- با من درست صحبت کن پسرِ بی ادب...تا وقتی روح دستشویی نشی نمیفهمی مشکلات من چی ان....اصلا خودت چرا گریه میکنی؟


تایید شد!

مرحله بعدی: گروهبندی


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۷ ۲۲:۴۸:۲۰

هافلپاف سختکوشی می‌پسندید
به این شرط پذیرش را همین دید



پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۳:۲۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۶

آنابل انتویسلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۳۸ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۲:۵۳ دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۶
از هاگواتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 5
آفلاین
http://www.jadoogaran.org/modules/xcg ... 9671_256967_5175359_n.jpg


اسنیپ جلو اینه ایستاد و به تصویر جلوی اینه نگاه کرد .تنها چیزی که او در اینه مقابلش می دید عشق قدیمی او لیلی بود .لیلی تنها کسی بود که او عاشقش بود .همان کسی که از بچگی با همدیگر بازی می کردند ،اسنیپ واقعا از جیمز پاتر متنفر بود بخاطر اینکه عشق او را دزدیده است .


لیلی :
_اسنیپ حال هری چطوره ؟

اسنیپ:
_خوبه

لیلی :
_مواظب هری باش اون به تو نیاز داره ، در واقع تو تنها کسی هستی که میتونم بهش اعتماد کنم ،پس لطفا این کارو بخاطر من کن

اسنیپ :
_لیلی اگر تو اینو میخوای حتما .


در همان زمان هری که عادت به شبگردی با شنل پدرش داشت ،حرف های اسنیپ را با اینه میشوند و به رابطه اسنیپ با مادرش پی می برد و برایش جالب میشود که درباره این مطلب از اسنیپ سوال بپرسد . اسنیپ هم متوجه وجود پاتر در ان محل میشود و صبح روز بعد اسنیپ هری رو صدا میکنه و از اون میخواد به اتاقش بیاد .


هری :
_چیزی شده که از من خواستید به اینجا بیام ؟


اسنیپ :
_اره پاتر ، تو دیشب در اون محلی که بودم داشتی به حرفام گوش می کردی؟


هری :
_نه ،چرا اینطور فکر می کنید؟


اسنیپ:
_پاتر ،به من دروغ نگو ، به خاطر این کارت ۵۰ امتیاز از گریفیندور کم میشه 😅😅

درود بر تو فرزندم.

بد نبود. جالب بود. ولی جای مانور بیشتری داشت سوژت. روی جزئیاتش میشه بیشتر کار کرد خیلی.
در مورد ظاهر دیالوگ ها:
نقل قول:

اسنیپ :اره پاتر ، تو دیشب در اون محلی که بودم داشتی به حرفام گوش می کردی؟؟؟؟؟


اسنیپ :
- اره پاتر ، تو دیشب در اون محلی که بودم داشتی به حرفام گوش می کردی؟


از علامت سوال هم یکبار استفاده کنی کافیه. سعی کن از شکلک های خود سایت هم استفاده کنی.

امیدوارم با ورود به ایفای نقش اشکالاتت برطرف بشن.
تایید شد!

مرحله بعد: کلاه گروهبندی


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۷ ۱۷:۲۸:۳۴
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۷ ۱۷:۲۹:۰۵
ویرایش شده توسط Mfateme20@ymail.com در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۷ ۲۱:۰۱:۴۸


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۳:۰۳ یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۶

پاملا آلتون old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۱ یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۴۷ شنبه ۸ مهر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 8
آفلاین
تصویر شماره ی ۷.

-تق تق تق تق.
-بیا تو.

هری وارد اتاق دفتر کار اسنیپ میشود، او را در حالی میبیند که خیلی ریلکس نشسته، داره کتاب میخونه و بعد از اینکه هری وارد اتاق دفتر کار اسنیپ شد، اسنیپ گفت:
-بشین رو این صندلی.
-من اینجا هیچ صندلی نمیبینم.

اسنیپ با حرکت چوب دستی اش یه صندلی ظاهر کرد.
-بشین.
-باشه...اممم با من چیکار دارید پروفسور؟
-تو امروز وارد مغازه ی شکلات فروشی شدی ایا؟
-بله شدم.
-چه چیزایی خریدی؟
-چرا همچین سوالاتی میپرسین پروفسور؟
-به تو ربطی نداره فقط جواب منو بده، اینجا منم که میپرسم نه تو.
-خوب خودتون گفتید مغازه ی شکلات فروشی انتظار دارین من چی بخرم، چوب دستی؟ خوب شکلات خریدم دیگه.
-برای کی؟
-برای خودم!
-پس من چی؟
-چییی؟
-برای من شکلات نخریدی؟واقعا که پنجاه امتیاز از گریفیندور کم میشه چون تو واسه من شکلات نخریدی.
هری:

چند دیقه بعد:
-هری، هری، حالا خوبه؟
-اه، هرمیون من داشتن فکر میکردم به اینکه اسنیپ میخواد به من چی بگه و فکرم واقعا مسخره بود.
-خوب پروفسور اسنیپ صدات کرده برو پیشش.

هری به سمت اتاق اسنیپ رفت و در زد.
-تق تق.
-بیا تو

هری وارد شدو از همون اول رفت یه صندلی پیدا کردو روش نشست.
-پاتر، شنیدم که امروز...
-من مغازه ی شکللات فروشی نرفتم پروفسور.
اسنیپ:
-چیزی شده؟
-اصلا این چه ربطی داشت به موضوع، پاتر؟خوب من داشتم میگفتم که امروز شنیدم با آقای مالفوی دعوات شده، چرا؟
-انتظار دارین چی باشه موضوع دعوامون؟سر چیز همیشگی.
-بیشتر توضیح بده پاتر.
-خوب اون به هرمیون توهین کرد منم چوب دستیم رو دراوردم و شروع کردیم به دوئل.

فلش بک، دهکده ی هاگزمید.
هری به هنراه هرمیون رفته بود به دهکده ی هاگزمید وقتی داشت وارد مغازهی شکلات فردشی میشد دراکو رو دید به همراه گویل و کراپ دارن نزدیک میشن وقتی خیلی نزدیک تر شدن، دراکو گفت:
-پاتر میبینم که مثل همیشه داری با گندزاده ها میچرخی!هه!

هری چوب دستیش رو داشت درمیاورد که هرمیون گفت:
-ارزش نداره هری، ولش کن.
-پاتر شجاعتت کجا رفته.

هری دیگه که خیلی عصبانی شده بود چوب دستیش رو دراورد و گفت:
-استوپفای.

دراکو هم پرت شد به سمت عقب و بیهوش شد، هری و هرمیون هم فرار کردن و رفتن به سمت هاگوارتز تا اینکه پنج دیقه بعد از این اتفاق و اونا هم رسبده بودن به هاگوارتز،اسنیپ او رو اظهار کرد.
پایان فلش بک.

هری تموم فلش بک بالا رو برای اسنیپ توضیح داد.
-خیلی کاری مسخره ای کردی پاتر، من ازت گروه گریفیندور پنجاه امتیاز کم میکنم برای اینکه تو از ورد استفاده کردی تو دهکده ی هاگزمید.
-مگه به کار بردن ورد تو دهکده ی هاگزمید ممنوعه؟
-برای تو بله، حالا برو.
هری:

هری از اونجا دور شد و به سمت بقیه ی دوستانش رفت.

درود فرزندم

به نظر میاد کمی با سبک نوشتن جادوگران آشنا هستی اما به هرحال توصیفاتت کم بودن. درسته که دیالوگ ها خوبن اما باید توصیفی بشه که به خواننده فضا رو انتقال بده.

تایید شد!

مرحله بعدی: گروهبندی



ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۵ ۲۰:۲۵:۱۶


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۴:۵۹ یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۶

بروتوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۷:۳۶ شنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 5
آفلاین
تصویر شماره ی 7

پروفسور اسنیپ با چشمانی که بیشتر از قبل بر افروخته به نظر می آمد، به هری نزدیک شد. او فهمیده بود. هری برای درستی این عقیده اش، حاظر بود دست راستش را بدهد، یا توپ کوییدجش را! البته در نظر هری، از ارزشی برابر بر خوردار بودند!
در کسری از ثانیه، اسنیپ سرش را در چند سانتی متری کله ی این گریفندوریِ هراسان قرار داد.

با همان خونسردی و در عین حال، عصابانیت نهفته اش گفت:
چی باعث شد که همچین کاری بکنی آقای پاتر؟!

بله؛ اسنیپ فهمیده است.از همان یک ساعت پیش که به او اطلاع دادند،پروفسور اسنیپ برای ملاقتی در محل اقامتش او را احضار کرده، حدسش را زده بود.
نمی شود کاری کرد! زمان بهانه تراشی نیست.
برای آنکه لکنت نداشته باشد، چشم از دو جام آتشِ استاد معجون سازی گرفت و در عوض، به دو خط باریکِ گوشتی زیر دماغ، نگاه کرد.

هری:فقط یه کنجکاوی ساده بود! برامون اتفاقی نمی افتاد.
اسنیپ:آه،جدا؟ و چی باعث شد که فکر کنید،تو جنگل جاتون امنه؟!
هری:ما ... ما دیگه سال اولی نیستیم.چیز هایی که یاد گرفتیم ، به مراتب ما رو قوی تر کرده، هرچی که تو جنگل باشه...
-به مراتب از طلسم های ابتدایی، قویتره! تو درک نمی کنی، مثل پدرت! چیز هایی هست که نباید باهاشون مقابله کرد چون توان مقابله نداری!

هری تا بحال اسنیپ را اینقدر عصبانی ندیده بود ولی چیزی که او را بشدت متعجب کرده بود،عصبانیت بیش از اندازه ی اسنیپ نبود. در عمق چشمانش، هاله ای از نگرانی را تشخیص داد!
صدای در، رشته ی افکارش را پاره کرد.

اسنیپ:بیا تو!

سال اولیِ لاغر اندام وارد شد. با آن جثه ی کوچکش، در بین انبوه پارچه های سبز و سیاه، غرق شده بود.صورتش کوچک بود و تقریبا همه ی اجزای آن در وسط قرار داشت.نفس نفس میزد. معلوم بود تمام راه را دویده است.بریده بریده گفت:

پروفسور...پروفسور دامبلدور...خواستن که...شما رو ببینن.
اسنیپ:خب ،آقای پاتر! گمان می کنم کسر امتیاز ومحرومیت موقت از گردش های اطراف مدرسه،تنبیه مناسبی براتون باشه.

هری بدون کمترین حرفی یا اعتراضی، دفتر اسنیپ را ترک کرد. او هنوز هیپنوتیزم آن چیزی بود که در چشمان استاد معجون سازی دیده بود.

درود فرزندم

خوب بود. توصیفاتت با این که خوب بودن اما جا داشت که بیشتر باشن.

تایید شد!

مرحله بعدی: گروهبندی


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۳۰ ۱۳:۰۵:۰۲

زندگی،انعکاس تصویر مرگ است







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.