هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: مجمع جادو و جادوگری
پیام زده شده در: ۲۰:۵۷ جمعه ۴ شهریور ۱۳۸۴
#10

مونالیزا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۸ پنجشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۰۸ پنجشنبه ۲ تیر ۱۳۹۰
از گودریک هالو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 823
آفلاین
اميش : واي خداي من. اين همون خبرنگار موناليزا نيست
موناليزا : سلام بر همگي
دامبل : تو هنوز ياد نگرفتي يكم كنترل بيشتري روي دسته جارو داشته باشي
موناليزا : - به من گفتن اينجا يه قتل صورت گرفته منم اومدم ببينم به در بخوره واسه روزنامه . مثل اينكه دير رسيدم
همه سكوت كردن كه ارتا گفت : قتل
اسپراوت با عجله وارد مغازه ميشه و مياد جلو دامبل ، ميگه : راستي هري پاتر كجا رفت اخه به من قول داده بود ريشه درخت ميليارس رو برام بياره
دامبل : با هري چيكار داري ؟
اميش با عجله از اون ور مغازه ميگه : بس كنيد ديگه . اخه مگه اينجا مغازه قنادي نيست
موناليزا سريع يه دستگاه عجيب و غريب در مياره
حاضرين با چنان تعجب به اون نگاه ميكنن كه انگار يه اسلحه جادوي از كيفش اورده بيرون
موناليزا براي اينكه بيشتر از اين نگاهش نكن ميگه : چيزي نيست . اين يه دستگاه جديد كه ميشه توش نوشت يعني ديگه خودكارهاي همه كاره بدرد نمي خورن الان دوره كامپيوتره
همه :
دامبل ميگه : خب دوستان من بايد برم تو مدرسه چون ...
سيبل ناگهان داد ميزنه : دمبل تو براي چي ميخواي بري مدرسه براي اينكه اينجا باهميم
اميش فورا مياد جلو ميگه : چي با هميم
صداي باز شدن در مياد



------ ارتا ادامه برو ----------


How can you escape...if they can see everything? V.M

وقتی اونها میتونند همه چیز رو ببینند ... چطوری میتونی فرار کنی؟ وی ام


Re: مجمع جادو و جادوگری
پیام زده شده در: ۱۹:۴۹ جمعه ۴ شهریور ۱۳۸۴
#9

پروفسور اسپراوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۳ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۰ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۸۴
از تو لباسم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 20
آفلاین
بعد از اين که کينگزلی رو بردن بيمارستان ملت (‌همين برو بچز ) ميان تو کوچه
يه دفه اميش مثل زندانی ها که از آزکابان آزاد می شن می دويه ميره سر کوچه ( تو راه در حال دويدن ) :
- ديووونه شدم از دستتون
دومبل می دويه دونبالش :
- بچه باز تا جو زده شدی که و يکی می زنه سرش !!!
اميش در گوش دامبل : ... به اون جو نگرفته ها بگو بيان بستنی فروشی فلوريان فورتسكيو ...
Ara از اون ور کوچه :‌ اينا چی دارن پچ پچ می کنن ؟ ... سيبل زود باش بگو چی دارن می گن !؟
سيبل : متاسفم ... محرمانس
اون سر کوچه :
اميش باسه خودش می ره به طرف دياگون و دومبل می دويه می آد اين سر کوچه و در گوش بعضی ها يه چيزايی ميگه ...
همه به بهانه هایی مختلف پخش و پلا می شن ...
-------------------
تو قنادی
دومبل :‌ یادش بخیر موسس اینجا مرحوم مرلین کبیر بود ... خداییش خوب مردی بود ...
سیبل : صب کن !!! ... دارم یه چیزایی می بینم ! یکی سوار چوب جادو داره میاد ... ساحره هم هست ...
امیش : خودشههههههههه !!!
دومبل : ( یکی دیگه هم می زنه تو کله امیش )‌ : بچه تو داری رو اعصابم می ری ها ... آروم بگیر دیگه ...

سکوت همه جا رو فرا گرفت که با صدای شکسته شدن شیشه و وارد شدن یک جارو و سر نشینش شکسته شد !...
همه :‌
::::::::::::::::::::::::____::::::::::::::::::::::::

دوشيزه موناليزا ... ادامه بديد ...


ویرایش شده توسط پروفسور اسپراوت در تاریخ ۱۳۸۴/۶/۴ ۲۰:۵۸:۵۵

hede of haffelpoff house

تصویر کوچک شده


Re: مجمع جادو و جادوگری
پیام زده شده در: ۱۸:۳۵ جمعه ۴ شهریور ۱۳۸۴
#8

کارادوک دیربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۴:۴۰ سه شنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۰۹ سه شنبه ۲۱ اسفند ۱۳۸۶
از جهنم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 329
آفلاین
اميشاف: واي نــــــــــــــــــــــــــــه!
لودو دسپاچه گفت: اي واي! اسپراوت! حالا چي كنيم؟
اسپراوت مثه دكتراي 40 سال سابقه‌اي گفت: هووممم... حالش بهتر ميشه...
سيبل دوباره جاي چشاش عوض ميشن و ميگه: موهوهاهاهاهاهاها! يه صداي ويژويژ ميشنوم... يني چي ميتونه باشه...
آرتا: الان زنگ ميزنم سنت‌مانگو...
آرتا شماره‌رو گرفت و يكي گوشي رو برداشت: كيه؟ (صداي موزيك هوي متال هم ميومد!!)
آرتا: سنت‌مانگو؟
- اين چي ميگه؟ جكي؟ بيا ببين اين يارو مثه اينكه خله!
- هاه؟ كاري داشتي؟
آرتا: بله، اونجا سنت‌مانگوئه؟
- اي بابا! چي ميگي؟ اصن سنت‌مانگو خودتي! و گوشي رو كوبيد!
لودو: اي خاك... بلد نيستي يه شماره بگيري... سيبل، يه سر به چشم درونت برو سنت‌مانگو ببين شمارش چنده؟!
سيبل: برو بابا!
آرتا:
اسپراوت: صبر كن... و دفترچه تلفونشو در مياره... ميخواستي فيليتون بزني؟
آرتا: نه... ميخوام تله‌گروف بزنم؟!
لودو: تلگراف!
آرتا: حالا هرچي!
اسپراوت: صفر، بيست و يك، نهصد و يازده، سه هزار و شونصد و هشصد و شونزده، بيست و هفت، ششصد و چهل يك، هشتصد
سيبل: مطمئني عدادرو درس گفتي؟
اسپراوت: از تو كه بهترم بلد نيستي به ترتيب بشمري!!
- بيـــــــــــب... بيـــــــــــــب... مشترك مورد نظر در دسترس نميباشد. هارو يبيارو مشترك تيسهي بات لورا وراسيبسئدب دسترسو نمي‌پلو!
آرتا: اين دختره چي گف؟ اصن تو شمارۀ كيو داده بودي؟ واي! اينكو ووبيل (موبايل) بود!
لودو: درستش يه چيز ديگه ميشدا!!
اسپراوت: :-D واستا ببينم... آهــــــــان! بيا... صفر دويست و هشتاد و يك...
آرتا: اي بابا! من سنت‌مانگوي تهرانو ميخوام! چرا كد قروينو ميگي؟!
اسپراوت: واست...
لودو جهيد و دفترو از اسپراوت گرفت: واستا ببينم... آهــــــــان! سنت‌مانگوي تهران نيست... ولي اينجا نوشته بيمارستان سوانح و سوختگيهاي امام خميني مرحوم (ره)...
آرتا: اصن زنگ بزن وزارت جادوگري!
بازم لودو شيلنگ برداشت و شمارۀ وزارتو گرفت...
- هلووووووو.... هلووووووووو...
- اين چي ميگي؟
- هلووووو؟؟؟ ايديت! و گوشيرو كوبيد!
آرتا: بابا اين همون روفوس اسكرين‌سيوره!! بازم زياد مشروبا... %$#@ خورده!!
امي: حالا چيكار كنيم... بدبخت از دس رفت...
هري: شامبي شامپو، يه ورد بخون رو اين سياسلوت!
دامبل: آيبيبل وينينيينيل بيليل سيبيل... ناگهان يه صدايي اومد... كينگزلي رف ببينه، كه ديد سقف توالت اومده پايين!
هري: افسون هم نخواستيم! الان زنگ ميزنم هرمي جون بياد!
آرتا: بينيش بينيم!... و رف اونور خيابون... هوووووووي! مش ممد! مش ممد!‌ شومارۀ سينت‌مونگو چنده؟!
ممد: من نمدانم! صب كون! شونصد و شصت‌هزار و شصت و سه ميليون و شيش.
آرتا: چخ ممنون!
و برگشت و شماره‌رو گرفت...
بعد از سه دقيقه، صداي آژيراي جاروهاي بيمارستان بگوش رسيد...
امي: اين همون صدايي‌ا كه پيشگويي كردي سيبل...
يكي از مأمورا جارو رو شكوند و يه برانكارد از جارو درآورد.
ملت:
مأمور: چيه؟ آدم نديدين؟ يبولو بوبولو فوبولو موبولو شوبولو!
كينگزلي بلند شد و صاف چسبيد به برانكارد. و برانكارد لوله شد تو جارو و مأموره رفت...
لودو: هووووووووووووووي... ما فاميلشيما!

(][)(][)(][)(][)(][)(][)(][)
شازدۀ مرگخورا، ادامش بده!
(][)(][)(][)(][)(][)(][)(][)



Re: مجمع جادو و جادوگری
پیام زده شده در: ۱۸:۰۸ جمعه ۴ شهریور ۱۳۸۴
#7

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۲ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۳۹ یکشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۴
از خانه ریدل ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 312
آفلاین
- وای! خون! یه خون سیاه؟
آمیشاف میپره یخه کینگزلی رو میگیره.
قررررررچ..
پیرن پاره میشه...
کینگزلی هم یه کله میخوابونه تو صورت امیشاف.. امیشاف پرت میشه رو اسپراوت... از کلش خون اومده و با رنگ سیاهی که از کله اسموت کینگزلی روی سرش باقی مونده قاطی میشه..
ناگهان سیبل حرف میزنه: اوه... یه علامت میبینم.... علامت مثل رعده... مثل... اوه هری پاتر!
امیشاف و کینگزلی دست از سر هم برمیدارن..
- هری؟ زرشکک!
البوس غیرتی میشه: هوی با سوگلی من درست صحبت کن! هری تیکه تن منه!
تق تق تق
هری کمی صبر میکنه میبینه کسی در کافه رو باز نمیکنه.. دورخیز میکنه تا شیرجه بزنه توی در...
1.. 2.. 3..
در این لحظه دامبلدور در رو باز میکنه و هری با مخ میفته کف کافه!
- وای... سوگلی من!عشق من! هری پاتر من! تو باید زنده بمونی با تام بجنگی... اخی... اخی...
هری: اهو اهو... بابا ولم کن! تو اون خراب شده ویزلیا خانم ویزلی ولم نمیکنه اینجا هم گیزر تو افتادم!
دامبلدور: خیلی خوب بابا چرا میزنی؟
اسپراوت: بابا یکی به داد کینگزلی برسه.. اون واکسن آزمایشی سرطان ماگلی بود.. ممکنه کینگزلی سرطان بگیره...


آرتا ادامه بده


[b][size=medium]اولین جادوگر در تمامی دوران ها که توانسØ


Re: مجمع جادو و جادوگری
پیام زده شده در: ۱۷:۴۲ جمعه ۴ شهریور ۱۳۸۴
#6

کارادوک دیربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۴:۴۰ سه شنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۰۹ سه شنبه ۲۱ اسفند ۱۳۸۶
از جهنم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 329
آفلاین
همه به سيبل چپ چپ نگاه ميكردن؛
سيبل: خب تقصير من چيه اين شيكم هرچي ميبينه ميخواد بخوردش؟! من فقط آينده‌رو پيش ميگم.
ناگهان همه به شكل خيره شدن.
كينگزلي كه قرمز شده بود، حرفي براي گفتن نداشت.
ناگهان چشاي سيبل از دماغش ميان بيرون و ميگه: هه هه هه هه هه! يه سپيد ميبينم! سوار بر جارو، مثه آذرخش ميتازه! هه هه هه هه هه!
ملت:
سيبل: ده، شيش، يك، صفر، دو...
- يووهووووووووووووووو!
همه سرارو برگردوندن سمت در، ولي فرصت نيافتند چون آرتابانوس با سر رفته بود تو ديوار روبروي در!
آرتا: شلام بشه‌ها! خوفيد؟ به به! ببينيد! دامبولي شامپو!
دامبلدور: اي‌واي! بازم اين قاطي كرد!
لودو: مگه اين تازگي داشت؟ و يه سطل آبو درسته خالي ميكنه رو سر آرتا!
آرتا: ه... ه... س... سلا... سلا... ااااااااااااااااااااااه! د پيشته! سلام بچه‌ها!
ملت: سلام!
آرتا: ك... ك... هاپيشته! كينگزلي چرا اين شكلي شدي؟ ا... ا... ا... هاپيشته! امي چرا گريه ميكني؟
امي: اون... اون كينگزلي %$#@ (به علت قانونمندي نويسنده، ( ) هرگونه فحشي سانسور ميشه!)... باعث شد بلا ازينجا بره!
آرتا كه جريانو فهميد، گفت: هاپيشته... يني... سر راه يكي رو سوار جارو ديدم، ولي صورتش ناواضح بود، نكنه بلا بوده؟
امي: چرا... خودش بوده... كينگزلي، نففففس كش! نفس آخرتو بكش! ميـــــــــــــــــــكشمت!
سيبل: واي... نه... يه پيرهن پاره ميبينم!!

(][)(][)(][)(][)(][)(])
تامي جون، ادامش بده؛
(][)(][)(][)(][)(][)(])



Re: مجمع جادو و جادوگری
پیام زده شده در: ۱۷:۱۷ جمعه ۴ شهریور ۱۳۸۴
#5

پروفسور اسپراوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۳ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۰ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۸۴
از تو لباسم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 20
آفلاین
اسپراوت مثل برق ازجلوشون رد ميشه ٬ چيزی که تو دستش گرفته مثل يه مار به هم می پيچه !
اسپراوت : زرمرتا جان بجنب اينو دم کن زود باش که الان می ميره !
مادام رزمرتا : اه اه اين چيه ... خب بده دمش کنم ! عصاره دم شدشو می خوای چی کار ؟
اسپراوت : بريز تو يه ليوان ٬ کار دارم ... به به کيا اينجان ! ... چرا اينجوری نگام می کنين ؟
دامبل : هيچی بابا اين سيبل دوباره پيشگويی کرده
همه بجز اميش و سیبل می زنن زير خنده
دامبل : خب حالا بشين اينجا ببينم ...
رزمرتا : پروفسور ... حاضره
اسپراوت : دست درد نکنه رزمرتا چقدر اين بلوزه بهت مياد !!!!
کينگزلی که باز نتونسته بود جلو شيکمش رو بگيره : اين چيه ؟ اخ جون بده بخورمش !
و با يک حرکت سريع از دست اسپراوت قاپ می زنه و می ده بالا !!
اسپراوت : نههههه نخورش
اما ديگه کر از کار گذشته بود و کينگزلی خورده بود !
يدفه کينگزلی چشماش و گوشاش قرمز می شه و تمام اون جوشونده رو رو صورت بلا بالا مياره !
همه :
بلا : اه چيکار کردی !! ...
و سريع سوار يه چوب جاروش می شه و از اون جا می ره تا ماسک مخصوصش رو بزنه .
امشاف : اه ... تو هم با اين پشگويی هات !!
همه به سيبل خيره می شن !

--------------

آرتا جان ادامه بده ...


hede of haffelpoff house

تصویر کوچک شده


Re: مجمع جادو و جادوگری
پیام زده شده در: ۱۶:۵۱ جمعه ۴ شهریور ۱۳۸۴
#4

سيبل تريلاني


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۷ شنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۴۸ شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۵
از از برج شمالي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 45
آفلاین
سيبل تريلاني وارد ميشه
دامبلدور:هي...فكر مي كردم لرد تو رو شكنجه داده و عقلتو از دست دادي...
سيبل:نگران نباش آلبوس هنوز اينقدر عقل دارم كه بفهمم پات قراره به ميز كناري گير كنه و با مغز بري رو كينگزلي
دامبلدور:
يه دقيقه بعد دامبلدور يه نوشيدني كره اي پر رو خالي ميكنه رو كينگزلي
بلا:هي...پيشگويي هاي اين زنه سيبل واقعا درستن ها...
اميش ميپره پيش سيبل
اميش:ميشه فال نوشيدني كره اي بگيري واسه من؟
ملت:فال نوشيدني كره اي؟اين ديگه چه صيغه ايه؟
سيبل:شيشه تو بيار ببينم
ملت:
سيبل:هوم...خوشحالي ميبينم...از اينكه يه دختر مو سياه و چشم سياه كنارت نشسته خوشحالي
همه سرها به طرف بلا بر ميگرده
اميش:
سيبل:و قراره با اين دختر بيرون بري
اميش:
سيبل:ولي تو شيشه ات يه طالع نحس ميبينم...يكي قراره تا چند دقيقه بعد بياد اينجا و نذاره تو با بلا بري بيرون...چقدر هم زشته طرف...چند ثانيه مونده...5...4...9...اهم..ببخشيد...3...2...1
در باز ميشه و...
-----------------------------------------------------------------------
اسپراوت عزيز ادامه بده



Re: مجمع جادو و جادوگری
پیام زده شده در: ۱۶:۱۷ جمعه ۴ شهریور ۱۳۸۴
#3

امیشاف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۴:۳۳ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۸۶
از همین بقل!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 88
آفلاین
امیش:نـــــــه...
بلاتریکس:نگمـــــــه....
امیش:بلا تو...اینجا...باورم نمیشه...پیش من نشستی..واسه خاطر من.....
آلبوس با کف دست محکم میزنه تو سر آمیش...
آلبوس:بچه مگه بهت نگفتم انقدر جو گیر نشی...
آمیش:آخه..باورم نمی شد...پیش من نشسته..

ده دقیقه بعد.....
همه دور هم نشستن و دارن نوشیدنی کره ای هارو بالا میرن که یه صدای بلند همه رو از جا میپرونه....




سیبل جان ادامه بده...


شاید که این جهان، جهنم جهان دیگری باشد ... آلدوس هاکسلی


Re: مجمع جادو و جادوگری
پیام زده شده در: ۱۵:۳۶ جمعه ۴ شهریور ۱۳۸۴
#2

البوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۳ یکشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱:۵۸ چهارشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 77
آفلاین
دامبلدور : لودو سرت خيلي خوشگل شود مي توني بجاي چوب مدافهها ازش استفاده كني
همه زدن زيره خنده
البوس بلند ميشه ميره طرف مادام ازش تقاظاي يك ليوان اب كدو حلواي ميكنه شيكم كه نتونسته بود جولو اون شيكمشو بگيره مي پره وست ميگه البوس منم ميخوام
البوس: البوس كه دلش سوخته بود برا اونم ميخره
شيكم: مرسي البوس هميشه به تو وفادار خواهم موند
در همين وقت بود كه يهو در از جا كنده شد امييشاف وارد ميشه مياد جلو كه با البوس دشت بده
اميشاف: درود بر دامبلدور
البوس:اميش اين چه كاري بود جو نگيردت
اميش كه خيلي خجالت كشيده بود ميخواست از اونجا بره كه بلاتريكس وارد شد
اميش يهو جا خورد
بقيش با اميش



مجمع جادو و جادوگری
پیام زده شده در: ۱۵:۰۲ جمعه ۴ شهریور ۱۳۸۴
#1

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۲ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۳۹ یکشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۴
از خانه ریدل ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 312
آفلاین
It is not From Riddles House!
اینجا مربوط به خانه ریدل ها نیست. همه اعضای مجمع میتونن شرکت کنند.
نمایشنامه های بی ربط پاک میشه.
پست بی ربط پاک میشه.
فحش ویرایش میشه.
پینگیلیش پاک میشه.
نمایشنامه زیادی بیخود پاک میشه.
بیشتر حالت تمرین داره و اعضای مجمع در بیرون از سایت رفیق هستند.
شخصیت ولدمورت رو وارد نکنید.
آخر هر نمایشنامه نوبت نفر بعدی رو که باید بزنه ذکر کنید.
کسی که نوبتش نیست نباید نمایشنامه بزند مگر با اجازه دامبلدور
-------------------------------------------------------------------------
داخلی - کافه سه دسته جارو
----
همه چیز مرتب و منظم... طبق معمول سابق!
کینگزلی شکلبوت در حالیکه لباس کاراته پوشیده و رنگ سفید لباس کاملا با رنگ سیاهش سته! وارد میشه..
- اوهوی بی وفا دیگه دوستم نداری؟
مادام رزمرتا که کینگزلی رو در این لباس میبینه میگه: اوه... برادر شیکم! چه تیپی زدی... قضیه چیه؟ تهاجم فرهنگی؟
کینگزلی کمربندشو سفت میکنه: تهاجم فرهنگی دیگه چه کشکیه! میدونی من یه سال تو جزایر بوگاگی کاراته آفریقایی یاد گرفتم؟ حالا ببینم کودوم مرگخواری جرئت داره بیاد جلو؟
هوشت.... هوشت... هوشت....
سه نفر با هم روی کله اسموت کینگزلی ظاهر میشه ..
- به به صلام کجایی تو؟ :bigkiss:
کینگزلی: از رو این کمر لامصب من بلند شین! ا... تویی دومبولی؟
دومبول دست کینگزلی رو میگیره و بلندش میکنه: پس میخاصتی کی باشه؟
کینگزلی دامبلدور رو در آغوش میکشه.. و نگاهش به دو نفر پشت سر دامبلدور میفته..

- چیه داداش؟ مودی ندیدی؟
- و لودو!
لودویک بگمن، ستاره کوییدیچ.. با لباس راهراه زرد و سیاه و زیرشلواری سفید در حالیکه چماقشو رو شونش گذاشته از ذوق با چماق میکوبه تو کله کینگزلی.

-----------


نم کشیده انگار دامبلدور ادامه بده ببینیم چه میشه


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۴/۶/۴ ۱۵:۵۵:۱۱
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۴/۶/۴ ۱۹:۳۶:۰۹

[b][size=medium]اولین جادوگر در تمامی دوران ها که توانسØ







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.