هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: هری پاتر (۹)
پیام زده شده در: ۱۴:۲۱:۰۶ چهارشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۲
#7

هافلپاف، محفل ققنوس

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۱:۰۸ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۳۳:۳۳
از همه تون ممنونم!
گروه:
کاربران عضو
هافلپاف
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 180
آفلاین
پایان فصل دوم.
شروع فصل سوم.
....................
آن روز وقتی که کلاس ها تمام شدند و همه به تالار عمومی گروه‌شان بازگشتند، همه متوجه دو اعلامیه ی جدیدی شدند که روی تابلوی اعلانات چسبانده بودند. اولی می گفت که اولین مسابقه ی کوییدیچ آن سال در تاریخ ۲۵ سپتامبر برگزار می شود، بین هافلپاف و اسلیترین. دومی هم می گفت که اولین کلاس پرواز سال اولی ها در تاریخ ۱۳ سپتامبر که فردای آن روز بود، در محوطه برگزار می شود.
کاترینا و جودی خیلی خوشحال شدند، چون هردو عاشق کوییدیچ بودند و پرواز را خیلی دوست داشتند.
روز بعد، کاترینا و جودی برای کلاس پرواز به محوطه ی قلعه رفتند. مادام هوچ، که البته حالا موهایش سفید شده بود، به آنها گفت با فاصله ی مناسبی از بید کتک زن در دو صف منظم بایستند. بین هر دو نفر، یک جاروی پرنده بود. مادام هوچ گفت:"همه دست راست تون رو بگیرین بالای جارو و بگین بالا!"
کاترینا فریاد زد:"بالا!" بلافاصله جارو به دستش رسید. ولی جودی و بقیه ی بچه ها آنقدر موفق نبودند. جودی آخرین نفری بود که جارو به دستش رسید. بعد، مادام هوچ گفت:"خب، حالا همه روی جاروهاشون بشینن و نیم متر از روی زمین بلند شن." باز هم کاترینا اولین نفری بود که کاری را که مادام هوچ گفته بود انجام داد.
یک پسر گریفندوری به نام متیو، روی زمین افتاد و استخوان دستش ضرب دید. مادام هوچ او را به درمانگاه برد تا مادام پامفری درمانش کند.
خلاصه، ضرب دیدگی دست متیو هیجان انگیز ترین چیز آن روز بود. بقیه ی روز کاملا یکنواخت بود، تا اینکه شب شد و همه رفتند بخوابند. وقتی تازه چشم های کاترینا گرم شده بود، صدای جیغی از تالار عمومی به گوش رسید.
همه دویدند تا ببینند چه خبر شده. وقتی چراغ را روشن کردند، متوجه شدند هیچ کس آنجا نیست، فقط یک یادداشت روی زمین افتاده بود. کاترینا آن را برداشت و خواند:
"من لاوینیا بونز را دزدیدم."
جودی پرسید:"من لاوینیا بونز را دزدیدم؟ یعنی چی؟ کی همچین کاری می کنه؟"
کاترینا که به دیوار خیره شده بود گفت:"معلوم نیست؟ دلفینی ریدل."


آدمای متفاوت، همونایی‌ان که دنیا رو تغییر می دن.
زندگی یه کوهه. هیچ راه صافی برای رفتن به بالا نیست و همه‌ش می افتی زمین. ولی اگه از جات بلند شی و به راهت ادامه بدی، قول می دم، به قله می رسی.
جی.کی.رولینگ می گوید:"در زندگی شکست نخوردن ممکن نیست، مگر آنکه آنقدر محتاطانه زندگی کنید که می شود گفت اصلا زندگی نکرده اید، و بنابراین به ناچار شکست را تجربه می کنید."


پاسخ به: هری پاتر (۹)
پیام زده شده در: ۱۸:۴۱:۵۵ سه شنبه ۱۹ دی ۱۴۰۲
#6

هافلپاف، محفل ققنوس

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۱:۰۸ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۳۳:۳۳
از همه تون ممنونم!
گروه:
کاربران عضو
هافلپاف
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 180
آفلاین
خیلی ممنون از اونایی که فن فیکشن منو می خونن. واقعا کارتون برام ارزشمنده.


آدمای متفاوت، همونایی‌ان که دنیا رو تغییر می دن.
زندگی یه کوهه. هیچ راه صافی برای رفتن به بالا نیست و همه‌ش می افتی زمین. ولی اگه از جات بلند شی و به راهت ادامه بدی، قول می دم، به قله می رسی.
جی.کی.رولینگ می گوید:"در زندگی شکست نخوردن ممکن نیست، مگر آنکه آنقدر محتاطانه زندگی کنید که می شود گفت اصلا زندگی نکرده اید، و بنابراین به ناچار شکست را تجربه می کنید."


پاسخ به: هری پاتر (۹)
پیام زده شده در: ۱۷:۴۴:۵۲ سه شنبه ۱۹ دی ۱۴۰۲
#5

هافلپاف، محفل ققنوس

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۱:۰۸ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۳۳:۳۳
از همه تون ممنونم!
گروه:
کاربران عضو
هافلپاف
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 180
آفلاین
خیلی از بچه ها با تعجب به یکدیگر نگاه کردند. کاترینا می دانست فلیکس فلیسیس چیست، چون هری به او چیزهایی درباره ی آن گفته بود. مثلا گفته بود که یک بار به عنوان جایزه، یک بطری از آن را در کلاس معجون سازی گرفته است و با کمک آن توانسته ولدمورت را نابود کند.
ولی کاترینا دلیل تعجب بچه ها را نمی دانست. وقتی این را فهمید که اسلاگهورن گفت:"بچه ها درست کردن این معجون خیلی سخته و یک ماه طول می کشه." به طرف یک بطری روی میزش رفت که تویش معجونی سبز رنگ ریخته شده بود. گفت:"و این جایزه ی کسیه که بتونه یه معجون زیبایی بی نقص درست کنه که دستورش توی صفحه ی ۴۸ کتابتون نوشته شده. شروع کنید!"
همه به طرف یک میز رفتند و وسایل معجون سازی شان را پهن کردند. کاترینا شاخ دو شاخش را خرد کرد و مایع نقره ای رنگ تویش را توی پاتیل ریخت. بعد که بال مگس بال توری را هم اضافه کرد، ناگهان مایع نقره ای بالا آمد و کل پاتیل با آن پر شد.
کاترینا زیر پاتیل را روشن کرد و پوست مار افعی، گل برگ گل جیغ کشان و پروانه ی خشک شده را هم تویش ریخت. رنگ نقره ای معجون بلافاصله نارنجی شد.
پروفسور اسلاگهورن که داشت از آنجا می گذشت گفت:"وای! تا حالا کسی رو ندیده بودم که به این سرعت معجونش آماده بشه! خدای بزرگ!" کاترینا لبخندی زد.
بعد از تمام شدن مهلت معجون سازی، اسلاگهورن بطری فلیکس فلیسیس را به کاترینا داد. به همه گفت:"بچه ها کاترینا تونست بهترین معجون زیبایی ای رو که تا حالا دیدم بسازه. آفرین کاترینا!" کاترینا خیلی خوشحال بود. واقعا انتظار آن جایزه را نداشت.


آدمای متفاوت، همونایی‌ان که دنیا رو تغییر می دن.
زندگی یه کوهه. هیچ راه صافی برای رفتن به بالا نیست و همه‌ش می افتی زمین. ولی اگه از جات بلند شی و به راهت ادامه بدی، قول می دم، به قله می رسی.
جی.کی.رولینگ می گوید:"در زندگی شکست نخوردن ممکن نیست، مگر آنکه آنقدر محتاطانه زندگی کنید که می شود گفت اصلا زندگی نکرده اید، و بنابراین به ناچار شکست را تجربه می کنید."


پاسخ به: هری پاتر (۹)
پیام زده شده در: ۱۵:۵۱:۰۹ سه شنبه ۱۹ دی ۱۴۰۲
#4

هافلپاف، محفل ققنوس

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۱:۰۸ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۳۳:۳۳
از همه تون ممنونم!
گروه:
کاربران عضو
هافلپاف
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 180
آفلاین
سپس ۱۰ امتیاز به هافلپاف داد. هافلپافی ها برای کاترینا دست زدند.
پس از درس وردهای جادویی، همگی به کلاس معجون سازی رفتند. پروفسور اسلاگهورن که نزدیک به ۱۰۳ سالش بود، به همه خوش آمد گفت. بعد گفت:"خب، من برای روز اول تدریسم، مثل همیشه معجون های مختلفی درست کردم. کی می تونه بگه اینا چه معجونایی ان؟"
دختر ریونکلاویی ای دستش را بالا برد. اسلاگهورن گفت:"بله، دوشیزه...؟"
"اِلا آقا، اِلا نورنسین."
اسلاگهورن گفت:"لطفا بیا جلو و تک تک این معجون هارو معرفی کن، دوشیزه نورنسین."
اِلا به طرف اولین پاتیل رفت و گفت:"این معجون عشقه قربان. البته باعث عشق نمی شه، باعث یه وابستگی شدید می شه که به خاطر بوشه. مثلا برای من، بوی یه کتاب نو رو می ده." سپس الا به طرف پاتیل دوم رفت. "این معجون مرکب پیچیده‌ست. باعث تغییر چهره می شه و درست کردنش خیلی سخته." پاتیل سوم‌ هم معجون پرواز بود که به کمک آن جاروهای پرنده را می ساختند.
الا به سر جایش رفت و کاترینا پرسید:"ببخشید آقا، درباره ی پاتیل چهارم هیچی نگفتین!"
اسلاگهورن به طرف پاتیل چهارم رفت و گفت:"و اما پاتیل چهارم. این پاتیل حاوی یکی از سخت ترین معجون های دنیاست. فلیکس فلیسیس."
ادامه دارد...


آدمای متفاوت، همونایی‌ان که دنیا رو تغییر می دن.
زندگی یه کوهه. هیچ راه صافی برای رفتن به بالا نیست و همه‌ش می افتی زمین. ولی اگه از جات بلند شی و به راهت ادامه بدی، قول می دم، به قله می رسی.
جی.کی.رولینگ می گوید:"در زندگی شکست نخوردن ممکن نیست، مگر آنکه آنقدر محتاطانه زندگی کنید که می شود گفت اصلا زندگی نکرده اید، و بنابراین به ناچار شکست را تجربه می کنید."


پاسخ به: هری پاتر (۹)
پیام زده شده در: ۱۴:۴۲:۱۹ سه شنبه ۱۹ دی ۱۴۰۲
#3

هافلپاف، محفل ققنوس

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۱:۰۸ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۳۳:۳۳
از همه تون ممنونم!
گروه:
کاربران عضو
هافلپاف
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 180
آفلاین
پایان فصل اول.
شروع فصل دوم.
.....................
روز بعد با خبری وحشتناک آغاز شد.
کاترینا و جودی رداهایشان را پوشیدند و برای صرف صبحانه به سرسرای بزرگ رفتند. سر صبحانه، وقتی جغدها برای رساندن نامه ها وارد شدند، جغدی قهوه ای رنگ یک "پیام امروز" و یک نامه برای جودی آورد.
جودی نامه را برداشت. کاترینا گفت:"می شه پیام امروزت رو بردارم؟"
جودی جواب داد:"البته."
کاترینا پیام امروز را برداشت. خبری که توجهش را جلب کرد، خبر فرار "دلفینی ریدل" از آزکابان بود. کاترینا با تعجب گفت:"تا حالا کسی از آزکابان فرار نکرده، البته به جز سیریوس بلک!"
جودی که حواسش به نامه اش بود، پرسید:"چی گفتی؟"
کاترینا توضیح داد:"دلفینی ریدل از آزکابان فرار کرده! اون با بابا یه نبرد داشت. بعد بابا فرستادش آزکابان. الان اون فرار کرده!"
"دختر ولدمورت؟ خب معلوم بود که فرار می کنه. اون آخرین مار-زبان، آخرین وارث سالازار اسلیترین و دختر خبیث ترین جادوگر جهان بود!"
جودی این را گفت و دوباره حواسش را جمع نامه کرد. کاترینا پیام امروز را به او پس داد و شروع کرد به خوردن بقیه ی صبحانه اش.
***
پس از صبحانه،‌ همه به اولین کلاس شان رفتند که کلاس وردهای جادویی بود. پروفسور فلیت ویک، با اینکه موهایش سفید و قدش از قبل هم کوتاه تر شده بود، هنو به اندازه ی سابق جوان بود. او که دسته ای کتاب زیرش گذاشته بود، گفت:"خب بچه ها، من قراره امروز اولین وردتون رو بهتون یاد بدم. اول از همه هرکس به بغل دستی‌ش نگاه کنه. اون می شه یارش."
کاترینا به بغل دستی اش نگاه کرد. او و جودی یارهای یکدیگر بودند. فلیت ویک ادامه داد:"حالا این پرها رو بگیرین." پری پرواز کنان به طرف هر دو نفر آمد. کاترینا پر خودشان را گرفت. فلیت ویک دوباره گفت:"حالا چوبدستی هاتون رو دربیارین و آهسته بگید وینگاردیوم له‌وی اوسا."
کاترینا گفت:"وینگاردیوم له‌وی اوسا." پر بلند شد و در هوا به پرواز درآمد. فلیت ویک فریاد زد:"آفرین دوشیزه پاتر! تا حالا کسی رو ندیده بودم که به این زودی بتونه این ورد رو انجام بده!"
ادامه دارد...


آدمای متفاوت، همونایی‌ان که دنیا رو تغییر می دن.
زندگی یه کوهه. هیچ راه صافی برای رفتن به بالا نیست و همه‌ش می افتی زمین. ولی اگه از جات بلند شی و به راهت ادامه بدی، قول می دم، به قله می رسی.
جی.کی.رولینگ می گوید:"در زندگی شکست نخوردن ممکن نیست، مگر آنکه آنقدر محتاطانه زندگی کنید که می شود گفت اصلا زندگی نکرده اید، و بنابراین به ناچار شکست را تجربه می کنید."


پاسخ به: هری پاتر (۹)
پیام زده شده در: ۱۸:۰۶:۰۲ دوشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۲
#2

هافلپاف، محفل ققنوس

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۱:۰۸ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۳۳:۳۳
از همه تون ممنونم!
گروه:
کاربران عضو
هافلپاف
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 180
آفلاین
قطار هاگوارتز در ایستگاه هاگزمید توقف کرد و همه پیاده شدند. هاگرید، با ریش و موی بلند خاکستری اش آنجا ایستاده بود. فریاد زد:"اونایی که سال اولی نیستن! درشکه ها منتظرن! بقیه! بیاین دنبال من."
سال اولی ها آنجا ماندند ولی بقیه به طرف درشکه هایی رفتند که هیچ اسبی نداشتند. البته کاترینا می دانست که آنها اسب دارند، چون هری به او گفته بود فقط افرادی که مرگ یک نفر را به چشم دیده اند می توانند تسترال ها را ببینند.
درشکه ها که رفتند، هاگرید گفت:"سال اولیا، شما به زودی برای اولین بار نمای قلعه ی هاگوارتز رو می بینین. سلام کاترینا! بابابزرگت خوبه؟"
کاترینا که هاگرید را می شناخت گفت:"حالشون خیلی خوبه. بهت سلام می رسونن." هاگرید لبخندی زد، سپس گفت:"خب، دنبال من بیاین."
او سال اولی ها را به طرف دریاچه ی سیاه راهنمایی کرد. در دریاچه، چندین قایق چوبی به چشم می خوردند. در هر قایق، یک فانوس نیز بود که به چوب بلندی بسته شده بود.
هاگرید به خاطر جثه ی بزرگش، یک قایق را اشغال کرد. در بقیه ی قایق ها، چهار نفر نشستند. کاترینا و جودی با دوتا پسر نشستند.
کاترینا چوب فانوس را گرفت تا نیفتد توی آب. بعد، قایق ها همگی خود به خود شروع به حرکت کردند. چند دقیقه بعد، نمای قلعه ی خیلی خیلی بزرگ سنگی ای با برج و باروهای بی شمار آن طرف دریاچه نمایان شد.
قایق ها در کناره ی دریاچه ایستادند و همه پیاده شدند. کاترینا زیرلب به جودی گفت:"دارم از هیجان می میرم!" هاگرید همه را به طرف پله های ورودی هاگوارتز راهنمایی کرد که دو طرف شان دو سردر اژدها بود. همه از پله ها بالا رفتند و جلوی در تلنبار شدند. هاگرید در زد.
در باز شد. پروفسور مک گانگال پشت در بود. با اینکه موهایش سفید شده و چین و چروک هایش خیلی بیشتر شده بودند، هنوز همان جدیت سابق را داشت که هری و آلبوس برای کاترینا تعریف کرده بودند (و البته کاترینا یک بار خودش دیده بود).
مک گانگال گفت:"اوه، هاگرید. سال اولیا رو آوردی؟ مرسی، از اینجا به بعد خودم راهنمایی‌شون می کنم." سال اولی ها به دنبال او، وارد یک سرسرای ورودی شدند که چنان بزرگ بود می شد تمام دهکده ی گرینویچ را در آن جا داد! از پشت دری در سمت راست، صدای همهمه ای می آمد. اما تا کاترینا خواست درباره ی منبع آن همهمه فکر کند، مک گانگال در دیگری در سمت چپ را باز کرد و همه وارد اتاقی پشت آن شدند.
مک گانگال گفت:"همون طور که اکثراً می دونید، هاگوارتز دانش آموزانش رو به چهار گروه تقسیم می کنه که برگرفته از نام خانوادگی چهار بنیان گذار این مدرسه‌ن؛ هافلپاف، ریونکلاو، اسلیترین و گریفندور. شما قبل از هرچیزی باید گروه‌بندی بشید. ولی ما هنوز آماده نیستیم. همین جا بمونین تا من برگردم و بهتون بگم." سپس خارج شد.
کاترینا هیچ نگرانی ای نداشت، چون می دانست نحوه ی گروه‌بندی چطور است. بارها آن را شنیده بود. جودی هم همیم طور بود، ولی بعضی از بچه های دیگر انگار نگران آزمون یا چیزی شبیه به این بودند.
سرانجام پس از مدتی نه چندان طولانی، مک گانگال برگشت و گفت:"دنبال من بیاین."
آنها از اتاق خارج شدند و از دری که از پشت آن صدای همهمه می آمد، عبور کردند. آنها حالا وارد سرسرایی بزرگ با چهار میز طویل بودند. سقف سرسرا، آسمان شب ستاره باران را نشان می داد. کاترینا آهسته به جودی گفت:"این سقف جادو شده تا تصویر آسمون پشتشو نشون بده. هرماینی که زن دایی بابامه بهم گفته." جودی به او لبخندی زد:"نمی دونستم."
مک گانگال سال اولی ها را به طرف جلوی سرسرا برد. روی چهارپایه ای که آنجا روی یک سکو بود، یک کلاه کهنه ی رنگ و رو رفته گذاشته بودند. مک گانگال کنار چهارپایه ایستاد، طوماری در دست گرفت و گفت:"اسم هرکی رو که خوندم، بیاد اینجا و روی این چهارپایه بشینه. جودی جنکینز!"
جودی رفت و روی چهارپایه نشست. مک گانگال کلاه را روی سر جودی گذاشت.‌ ناگهان چین های کلاه که مثل یک دهان بودند، باز شدند و کلاه فریاد زد:"هافلپاف!"
افراد میزی در سمت راست سرسرا، جودی را تشویق کردند. جودی بلند شد و پشت آن میز نشست.
"رِینا بالسترود!"
دختری با موهای طلایی کوتاه روی چهارپایه نشست. کلاه فریاد زد:"اسلیترین!" افراد میزی کنار میز هافلپاف رینی را تشویق کردند.
"کاترینا پاتر!"
صدای همهمه ای در سرسرا پیچید. کاترینا رفت و روی چهارپایه نشست. وقتی مک گانگال کلاه را روی سر کاترینا گذاشت، کلاه فریاد زد:"هافلپاف!"
کاترینا خیلی خوشحال بود. او رفت و کنار جودی نشست. افراد آن میز، نگاه هایی مهربان و چهره هایی سختکوش داشتند. کاترینا احساس می کرد به جای دیگری جز هافلپاف تعلق ندارد.


آدمای متفاوت، همونایی‌ان که دنیا رو تغییر می دن.
زندگی یه کوهه. هیچ راه صافی برای رفتن به بالا نیست و همه‌ش می افتی زمین. ولی اگه از جات بلند شی و به راهت ادامه بدی، قول می دم، به قله می رسی.
جی.کی.رولینگ می گوید:"در زندگی شکست نخوردن ممکن نیست، مگر آنکه آنقدر محتاطانه زندگی کنید که می شود گفت اصلا زندگی نکرده اید، و بنابراین به ناچار شکست را تجربه می کنید."


هری پاتر (۹)
پیام زده شده در: ۱۶:۰۴:۲۴ دوشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۲
#1

هافلپاف، محفل ققنوس

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۱:۰۸ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۳۳:۳۳
از همه تون ممنونم!
گروه:
کاربران عضو
هافلپاف
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 180
آفلاین
قطار هاگوارتز داشت حرکت می کرد و خانواده ها داشتند برای بچه هایشان دست تکان می دادند. در یکی از کوپه ها، دختری به نام "کاترینا پاتر" داشت به خانواده اش نگاه می کرد و برایشان دست تکان می داد.
کاترینا، دختر آلبوس پاتر و ناتالیا پاتر بود. هری، جینی و برادر کوچکش، کوین هم با آلبوس و ناتالیا آمده بودند تا با کاترینا خداحافظی کنند. هری و جینی هم با آنها زندگی می کردند.
کاترینا جواب دست تکان دادن کوین را داد، ولی فکرش در قلعه ی بزرگی بود که داشت به آنجا می رفت؛ هاگوارتز. یعنی توی کدام گروه می افتاد؟ واقعا نمی دانست، ولی دوست داشت در هافلپاف بیفتد.
قطار راه افتاد و دختری وارد کوپه ی کاترینا شد. دختر پرسید:"ببخشید، می تونم اینجا بشینم؟"
کاترینا گفت:"البته."
دختر لبخندی زد و جلوی کاترینا نشست. کاترینا گفت:"اسم من کاترینا پاتره. من نوه ی هری پاترم."
دختر خندید. "آره، فهمیدم. منم جودی جنکینزم. خوشوقتم. زندگی با هری پاتر چطوره؟"
کاترینا گفت:"خوبه. ما یه خونه ی قشنگ داریم که توی دهکده ی گرینویچه. اونجا همه ماگلن، ولی ما اونجا زند‌گی می کنیم."
جودی و کاترینا خیلی زود با یکدیگر دوست شدند. هردوی آنها اصیل زاده بودند، ولی با ماگل ها رفتار خوبی داشتند.
ادامه دارد...


آدمای متفاوت، همونایی‌ان که دنیا رو تغییر می دن.
زندگی یه کوهه. هیچ راه صافی برای رفتن به بالا نیست و همه‌ش می افتی زمین. ولی اگه از جات بلند شی و به راهت ادامه بدی، قول می دم، به قله می رسی.
جی.کی.رولینگ می گوید:"در زندگی شکست نخوردن ممکن نیست، مگر آنکه آنقدر محتاطانه زندگی کنید که می شود گفت اصلا زندگی نکرده اید، و بنابراین به ناچار شکست را تجربه می کنید."







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.