هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: فاجعه ی جشن یول بال
پیام زده شده در: ۱۲:۴۳:۵۲ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
#11

هافلپاف، محفل ققنوس

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۱:۰۸ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۶:۵۸:۰۵
از همه تون ممنونم!
گروه:
کاربران عضو
هافلپاف
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 179
آفلاین
خب امروز مهلت نظرسنجی تموم می شه بنابراین ادامه ی فن فیکشن رو می فرستم.
..................
پاتریشیا ابرویش را بالا برد و پرسید:"این ربطی به پرونده داره؟"
لایونِی گفت:"بله."
پاتریشیا گفت:"حتما. پروفسور اسپراوت، شما برید به تالار خصوصی، من هم به زودی می آم." پروفسور اسپراوت سری تکان داد و منتظر شد تا آنها بروند و بعد وارد تالار شود.
پاتریشیا گفت:"خب، چی می خوای بهم بگی؟"
لایونِی جواب داد:"دوستم، آلیسا همراه هوگو بوده. اون بهم گفت که فکر نمی کنه ناپدید شدن هوگو کار آلما ریدل بوده باشه. خواهر هوگو هم همین چند وقت پیش از آزکابان فرار کرده، اسمش هانا بوده. اون از هاگوارتز اخراج و به خاطر جادوی سیاه زندانی می شه."
پاتریشیا لحظه ای به فکر فرو رفت و گفت:"ممنونم. خیلی بهم کمک کردی. اسمت چیه؟"
لایونِی گفت:"لایونِی ویزلی."
پاتریشیا گفت:"لایونِی، تو یه روزی می تونی کارآگاه خیلی برجسته ای بشی. من اینو می دونم." او دستی روی شانه ی لایونِی گذاشت.
لایونِی گفت:"ممنونم." و لبخندی زد.
ادامه دارد...


آدمای متفاوت، همونایی‌ان که دنیا رو تغییر می دن.
زندگی یه کوهه. هیچ راه صافی برای رفتن به بالا نیست و همه‌ش می افتی زمین. ولی اگه از جات بلند شی و به راهت ادامه بدی، قول می دم، به قله می رسی.
جی.کی.رولینگ می گوید:"در زندگی شکست نخوردن ممکن نیست، مگر آنکه آنقدر محتاطانه زندگی کنید که می شود گفت اصلا زندگی نکرده اید، و بنابراین به ناچار شکست را تجربه می کنید."


پاسخ به: فاجعه ی جشن یول بال
پیام زده شده در: ۱۹:۲۵:۲۴ سه شنبه ۲۲ اسفند ۱۴۰۲
#10

هافلپاف، محفل ققنوس

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۱:۰۸ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۶:۵۸:۰۵
از همه تون ممنونم!
گروه:
کاربران عضو
هافلپاف
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 179
آفلاین
چون که تا الان هیچ کس نظرشو برام نفرستاده یه نظرسنجی می ذاریم.
نکته ی اول: اگه قبلا حتی درباره ی یکی از فن فیکشن هام نظرتونو فرستادین الان لازم نیست شرکت کنید.
نکته ی دوم: اونایی که رای "بله" می دن اگه دوست دارن می تونن توی پیام شخصی بهم بگن تا خوانندگانمو بشناسم.


ویرایش شده توسط پاتریشیا وینتربورن در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۲۲ ۲۱:۳۲:۰۴

آدمای متفاوت، همونایی‌ان که دنیا رو تغییر می دن.
زندگی یه کوهه. هیچ راه صافی برای رفتن به بالا نیست و همه‌ش می افتی زمین. ولی اگه از جات بلند شی و به راهت ادامه بدی، قول می دم، به قله می رسی.
جی.کی.رولینگ می گوید:"در زندگی شکست نخوردن ممکن نیست، مگر آنکه آنقدر محتاطانه زندگی کنید که می شود گفت اصلا زندگی نکرده اید، و بنابراین به ناچار شکست را تجربه می کنید."


پاسخ به: فاجعه ی جشن یول بال
پیام زده شده در: ۱۵:۱۵:۵۴ سه شنبه ۲۲ اسفند ۱۴۰۲
#9

هافلپاف، محفل ققنوس

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۱:۰۸ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۶:۵۸:۰۵
از همه تون ممنونم!
گروه:
کاربران عضو
هافلپاف
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 179
آفلاین
پایان فصل سوم.
شروع فصل چهارم.
....................
کارآگاهی که آمده بود خودش را پاتریشیا وینتربورن معرفی کرد و از پروفسور مک گانگال خواست که به جای اینکه اتاق جداگانه ای برایش در نظر بگیرند، اجازه بدهد او در خوابگاه مختلط هافلپاف بخوابد. پروفسور مک گانگال گفت:"باشه، اونجا برات یه تخت ظاهر می کنیم. یادم رفته بود تو هافلپافی هستی."
وقتی شام تمام شد، پروفسور مک گانگال گفت:"یول بال تموم شد! همه به خوابگاه هاشون برگردن و وسایلشونو برای تعطیلات کریسمس جمع کنن."
وقتی لایونِی به طرف در خروجی سرسرا می رفت، آلیسا از او پرسید:"تو توی تعطیلات اینجا می مونی؟" لایونِی جواب داد:"آره. خانواده‌م دارن می رن دیدن برادر پدربزرگم، چارلی."
"خانواده ی ما هنوز از خاورمیانه برنگشتن. من و جولیان هم اینجا می مونیم... چی کار داری می کنی؟"
لایونِی داشت با عجله جلوجلو می رفت. گفت:"تو برو تالار عمومی ریونکلا. منم یه کاری دارم، بعدش می آم."
آلیسا و جولیان به طرف تالار عمومی ریونکلا رفت، ولی لایونِی پاتریشیا را دنبال کرد. پاتریشیا داشت به دنبال پروفسور اسپراوت به جایی می رفت که لایونِی فکر می کرد باید تالار عمومی هافلپاف باشد. لایونِی ریونکلایی بود، بنابراین امکان نداشت بتواند بعد از ورود آنها به تالار عمومی هافلپاف با او صحبت کند. او جلو دوید و به پاتریشیا گفت:"خانم وینتربورن، می تونم باهاتون حرف بزنم؟"
ادامه دارد...


آدمای متفاوت، همونایی‌ان که دنیا رو تغییر می دن.
زندگی یه کوهه. هیچ راه صافی برای رفتن به بالا نیست و همه‌ش می افتی زمین. ولی اگه از جات بلند شی و به راهت ادامه بدی، قول می دم، به قله می رسی.
جی.کی.رولینگ می گوید:"در زندگی شکست نخوردن ممکن نیست، مگر آنکه آنقدر محتاطانه زندگی کنید که می شود گفت اصلا زندگی نکرده اید، و بنابراین به ناچار شکست را تجربه می کنید."


پاسخ به: فاجعه ی جشن یول بال
پیام زده شده در: ۱۳:۵۶:۳۰ پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۴۰۲
#8

هافلپاف، محفل ققنوس

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۱:۰۸ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۶:۵۸:۰۵
از همه تون ممنونم!
گروه:
کاربران عضو
هافلپاف
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 179
آفلاین
آلیسا گفت:"می دونی، فکر نمی کنم آلما ریدل مسئول ناپدید شدن هوگو بوده باشه. توی پیام امروز نوشته بود دوتا زن از آزکابان فرار کردن. اتفاقا یکی شون با هوگو نسبت داره و البته دشمن شماره ی یکشه. خود هوگو به من گفت خواهرش، هانا وقتی سال هفتم بوده از هاگوارتز اخراج می شه و یک سال بعد هم به خاطر اجرای یه طلسم نابخشودنی توی آزکابان زندانی می شه!"
لایونِی به فکر فرو رفت. گفت:"آلیسا، وقتی اون کارآگاه رسید همینارو بهش بگو. فکر کنم الان دیگه پیداش بشه." همان موقع هاگرید به همراه یک ساحره ی جوان وارد سرسرا شد. ساحره موهای سیاه بلند، فرفری و پرپشت و چشم های آبی اقیانوسی داشت. یک ردای شب ارغوانی پوشیده بود و روی ردا، یک شنل سیاه بلند که سگک نقره ای داشت. چوبدستی اش را با یک نوار چرمی از کمرش آویزان کرده بود. هاگرید و ساحره به طرف پروفسور مک گانگال رفتند و پروفسور مک گانگال گفت:"خب، کارآگاه‌مون هم رسیدن!"
ادامه دارد...


آدمای متفاوت، همونایی‌ان که دنیا رو تغییر می دن.
زندگی یه کوهه. هیچ راه صافی برای رفتن به بالا نیست و همه‌ش می افتی زمین. ولی اگه از جات بلند شی و به راهت ادامه بدی، قول می دم، به قله می رسی.
جی.کی.رولینگ می گوید:"در زندگی شکست نخوردن ممکن نیست، مگر آنکه آنقدر محتاطانه زندگی کنید که می شود گفت اصلا زندگی نکرده اید، و بنابراین به ناچار شکست را تجربه می کنید."


پاسخ به: فاجعه ی جشن یول بال
پیام زده شده در: ۱۴:۵۲:۵۴ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
#7

هافلپاف، محفل ققنوس

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۱:۰۸ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۶:۵۸:۰۵
از همه تون ممنونم!
گروه:
کاربران عضو
هافلپاف
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 179
آفلاین
یول بال دوباره آغاز شد. بعد از اینکه همه پشت میزها نشستند، پروفسور مک گانگال اعلام کرد که کارآگاهی دارد آماده می شود تا به آنجا بیاید. سپس گفت:"خب، همه به بشقاب هاتون نگاه کنین و اسم غذای مورد علاقه تون رو بهش بگین، این طوری." او به بشقاب طلایی اش نگاه کرد و گفت:"بوقلمون بریانی." بلافاصله بوقلمون بریانی بزرگی در بشقاب پروفسور مک گانگال ظاهر شد.
طولی نکشید که همه شروع کردند به گفتن اسم غذای محبوب شان به بشقاب. لایونِی میگوی آب‌پز و جولیان ماهی داشتند. آلیسا هم سر میز آنها نشسته بود، چون او فعلا همراه نداشت. به نظر می رسید حواس آلیسا اصلا سر جایش نیست. چون او اصلا خوراک سبزیجات دوست نداشت ولی به بشقابش اسم خوراک سبزیجات را گفته بود. وقتی هم که خوراک سبزيجات در بشقابش ظاهر شده بود، اصلا به آن لب نزد و فقط با آن بازی کرد. لایونِی با کنجکاوی پرسید:"چی شده آلیسا؟"
ادامه دارد...


آدمای متفاوت، همونایی‌ان که دنیا رو تغییر می دن.
زندگی یه کوهه. هیچ راه صافی برای رفتن به بالا نیست و همه‌ش می افتی زمین. ولی اگه از جات بلند شی و به راهت ادامه بدی، قول می دم، به قله می رسی.
جی.کی.رولینگ می گوید:"در زندگی شکست نخوردن ممکن نیست، مگر آنکه آنقدر محتاطانه زندگی کنید که می شود گفت اصلا زندگی نکرده اید، و بنابراین به ناچار شکست را تجربه می کنید."


پاسخ به: فاجعه ی جشن یول بال
پیام زده شده در: ۱۴:۲۷:۲۴ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
#6

هافلپاف، محفل ققنوس

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۱:۰۸ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۶:۵۸:۰۵
از همه تون ممنونم!
گروه:
کاربران عضو
هافلپاف
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 179
آفلاین
پایان فصل دوم.
شروع فصل سوم.
.................
همه درحال جنب و جوش شدند. پروفسور مک گانگال به پدر و مادر هوگو، خانم و آقای اندربریج خبر داد و آنها از طریق پودر پرواز خود را رساندند. پروفسور فلیت ویک از آلیسا پرسید:"دوشیزه جانسون، شما همراه آقای اندربریج بودین. اون کجا رفته بود؟"
آلیسا جواب داد:"وقتی داشتیم نوشیدنی کره ای می خوردیم، هوگو به ساعتش نگاه کرد و گفت که می ره به تالار عمومی گرینفدور و زود می آد. اما انتظار نداشتم غیبش بزنه!"
پروفسور فلیت ویک به طرف هاگرید رفت و گفت:"هاگرید، تو از کجا فهمیدی که آقای اندربریج غیبش زده؟"
هاگرید گفت:"من داشتم توی راهروها قدم می زدم که یه دفعه دیدم صدای صحبت از توی کتابخونه می آد؛ صدای دو نفر بود. یکی شون هوگو بود ولی اون یکی رو نمی شناختم، فقط می دونم که یه زن بود. رفتم که ببینم اون زن کیه، ولی هر جا رو که گشتم پیداشون نکردم. بعد فهمیدم یه اتفاق بدی افتاده و اومدم اینجا."
پروفسور مک گانگال که حرف های هاگرید را شنیده بود گفت:"یه خبر خوب و یه خبر بد دارم. خبر خوب اینه که اگه بفهمیم اون زن کى بوده می تونیم هوگو رو هم پیدا کنیم. و خبر بد اینه که دقیقا زندانی فراری آزکابان هم یه زنه؛ آلما ریدل، نوه ی لرد ولدمورت."
ادامه دارد...


آدمای متفاوت، همونایی‌ان که دنیا رو تغییر می دن.
زندگی یه کوهه. هیچ راه صافی برای رفتن به بالا نیست و همه‌ش می افتی زمین. ولی اگه از جات بلند شی و به راهت ادامه بدی، قول می دم، به قله می رسی.
جی.کی.رولینگ می گوید:"در زندگی شکست نخوردن ممکن نیست، مگر آنکه آنقدر محتاطانه زندگی کنید که می شود گفت اصلا زندگی نکرده اید، و بنابراین به ناچار شکست را تجربه می کنید."


پاسخ به: فاجعه ی جشن یول بال
پیام زده شده در: ۱۵:۰۷:۱۷ دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۲
#5

هافلپاف، محفل ققنوس

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۱:۰۸ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۶:۵۸:۰۵
از همه تون ممنونم!
گروه:
کاربران عضو
هافلپاف
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 179
آفلاین
جولیان به طرف لایونِی رفت و لایونِی گفت:"بالاخره اومدی جولیان؟" جولیان گفت:"بله. بیا بریم."
جولیان و لایونِی به سرسرای بزرگ رفتند که دیگر هیچ میزی در آن نبود و در عوض درخت کریسمس بزرگی را وسط سرسرا گذاشته بودند. هزاران میز گرد هم با رومیزی سفید آنجا به چشم می خورد. در طرفی دیگر، یک فضای خالی بزرگ برای رقصیدن بود و روی یک صحنه، گروه موسیقی ای ایستاده بودند. جولیان و لایونِی همراه با بقیه وارد شدند و یول بال آغاز شد.
***
قبل از شام، جولیان و لایونِی از رقصیدن ایستادند و شروع به خوردن نوشیدنی کره ای کردند. هنوز زیاد نخورده بودند که هاگرید با ریش و موی سفید شلخته اش دوان دوان وارد شد. پروفسور مک گانگال به طرف هاگرید رفت و هاگرید فریاد زد:"هوگو اندربریج غیبش زده!"


آدمای متفاوت، همونایی‌ان که دنیا رو تغییر می دن.
زندگی یه کوهه. هیچ راه صافی برای رفتن به بالا نیست و همه‌ش می افتی زمین. ولی اگه از جات بلند شی و به راهت ادامه بدی، قول می دم، به قله می رسی.
جی.کی.رولینگ می گوید:"در زندگی شکست نخوردن ممکن نیست، مگر آنکه آنقدر محتاطانه زندگی کنید که می شود گفت اصلا زندگی نکرده اید، و بنابراین به ناچار شکست را تجربه می کنید."


پاسخ به: فاجعه ی جشن یول بال
پیام زده شده در: ۱۴:۳۶:۱۷ دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۲
#4

هافلپاف، محفل ققنوس

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۱:۰۸ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۶:۵۸:۰۵
از همه تون ممنونم!
گروه:
کاربران عضو
هافلپاف
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 179
آفلاین
یک هفته بعد روز جشن یول بال بود. اساتید از صبح، در سرسرای بزرگ را بسته بودند تا آنجا را تزئین کنند و غذا در تالارهای عمومی صرف می شد. آن روز هیچ کلاسی نداشتند، بنابراین همه در محوطه مشغول برف بازی بودند. البته، همه نه؛ چون لایونِی و آلیسا برعکس دیگران، در تالار عمومی ریونکلا مشغول خواندن کتاب بودند. کتاب محبوب شان را می خواندند؛ جانوران شگفت انگیز و زیستگاه آنها اثر نیوت اسکمندر.
وقتی فقط نیم ساعت به یول بال مانده بود، اکثر بچه ها به خوابگاه هایشان رفتند تا آماده شوند. در خوابگاه پسران، جولیان ردای شب قرمزش را که نوارها و شرابه های طلایی داشت، پوشید و موهایش را شانه کرد. او هم از قبل می دانست يول بال چیست و از وقتی که آلیسا بهترین دوست لایونِی شده بود دوست داشت روزی برسد تا با لایونِی در این مراسم شرکت کند. بنابراین حالا که وقتش رسیده بود، می خواست عالی به نظر برسد.
جولیان خودش را در آینه ورانداز کرد، چوبدستی اش را توی جیب ردایش گذاشت و از خوابگاه پسران بيرون رفت.
منظره ی تالار عمومی خیلی عجیب بود. به جای دانش آموزان سیاه پوش هاگوارتز، حالا دخترها و پسرها با ردا های شب رنگارنگ این طرف و آن طرف می رفتند. پیدا کردن لایونِی در آن جمعیت اصلا سخت نبود؛ چون او مثل خورشیدی بود که بدرخشد. ردای شبش را پوشیده بود، گوشواره ها و النگو های طلای سفید داشت و موهایش را بالای سرش گوجه کرده بود.
ادامه دارد...


آدمای متفاوت، همونایی‌ان که دنیا رو تغییر می دن.
زندگی یه کوهه. هیچ راه صافی برای رفتن به بالا نیست و همه‌ش می افتی زمین. ولی اگه از جات بلند شی و به راهت ادامه بدی، قول می دم، به قله می رسی.
جی.کی.رولینگ می گوید:"در زندگی شکست نخوردن ممکن نیست، مگر آنکه آنقدر محتاطانه زندگی کنید که می شود گفت اصلا زندگی نکرده اید، و بنابراین به ناچار شکست را تجربه می کنید."


پاسخ به: فاجعه ی جشن یول بال
پیام زده شده در: ۱۹:۳۹:۱۳ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
#3

هافلپاف، محفل ققنوس

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۱:۰۸ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۶:۵۸:۰۵
از همه تون ممنونم!
گروه:
کاربران عضو
هافلپاف
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 179
آفلاین
پایان فصل اول.
شروع فصل دوم.
....................
یک هفته از روزی که رئیس هر گروه به دانش آموزانش قضیه ی یول بال را اعلام کرد، می گذشت. لایونِی و آلیسا پشت میز ریونکلا در سرسرای بزرگ مشغول خوردن صبحانه بودند. چند روز پیش، یک پسر گریفندوری به نام هوگو اندربریج از آلیسا درخواست کرده بود همراهش شود و آلیسا هم قبول کرده بود.
لایونِی به پدر و مادرش، لوئیس و لیلیت نامه ای نوشته بود و از آنها خواسته بود برایش یک ردای شب بفرستند. آن روز صبح وقتی جغدها برای آوردن نامه ها وارد سرسرای بزرگ شدند، جغد برفی خانواده ی ویزلی، یعنی اورست بسته ای را که در کاغذ قهوه ای پیچیده شده بود، روی پای لایونِی انداخت. لایونِی که داشت موقع صبحانه کتاب می خواند، کتابش را بست و بسته را روی میز گذاشت. یادداشتی روی بسته بود. لایونِی یادداشت را برداشت و آن را خواند:
"لایونِی عزیزم،
حالت خوب است؟
مادرت امروز از کوچه ی دیاگون این ردای شب را برایت خرید. امیدوارم دوستش داشته باشی. مادر، عمو کمپیکو، عمه ویکتوری، پدربزرگ و مادربزرگ به تو سلام می رسانند.
پدرت،
لوئیس."
لایونِی بعد از خواندن یادداشت، بسته را باز کرد. توی آن، یک ردای شب آبی روشن ساتن بود که دامنی پلیسه و آستین های پفی بلندی داشت. آلیسا گفت:"خیلی خوشگله!" او و لایونِی به سرعت صبحانه شان را تمام کردند و قبل از شروع کلاس ها به خوابگاه شان رفتند. لایونِی ردای شب را امتحان کرد؛ خیلی به او می آمد. وقتی توی آینه خودش را ورانداز می کرد، آلیسا گفت:"خیلی خوشگل شدی!"
لایونِی گفت:"ممنونم." بعد دوباره ردای هاگوارتزش را پوشید و با آلیسا به کلاس معجون سازی رفت.
ادامه دارد...


ویرایش شده توسط پاتریشیا وینتربورن در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۱۲ ۱۹:۴۲:۱۷

آدمای متفاوت، همونایی‌ان که دنیا رو تغییر می دن.
زندگی یه کوهه. هیچ راه صافی برای رفتن به بالا نیست و همه‌ش می افتی زمین. ولی اگه از جات بلند شی و به راهت ادامه بدی، قول می دم، به قله می رسی.
جی.کی.رولینگ می گوید:"در زندگی شکست نخوردن ممکن نیست، مگر آنکه آنقدر محتاطانه زندگی کنید که می شود گفت اصلا زندگی نکرده اید، و بنابراین به ناچار شکست را تجربه می کنید."


پاسخ به: فاجعه ی جشن یول بال
پیام زده شده در: ۱۵:۰۵:۲۳ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
#2

هافلپاف، محفل ققنوس

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۱:۰۸ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۶:۵۸:۰۵
از همه تون ممنونم!
گروه:
کاربران عضو
هافلپاف
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 179
آفلاین
زمستان سردی بود. در هاگوارتز، همه در انتظار کریسمس بودند. برف سنگینی محوطه را پوشانده بود و پسرها هرروز برای بازی با برف به محوطه می رفتند.
یک روز، بعد از کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه پروفسور مک گانگال گفت که همه به تالار عمومی گروه شان بروند. در تالار عمومی ریونکلا، لایونِی ویزلی، نوه ی بیل و فلور درحالی که کتاب می خواند اطراف را زیر نظر داشت. موهای نقره ای بلندی داشت که از مادربزرگش به ارث برده بود؛ با چشم های آبی درشت و صورت گرد. او بسیار زیبا بود و البته خیلی باهوش. همیشه کتاب می خواند و همیشه شاگرد اول کلاس بود.
پروفسور فلیت ویک وارد تالار عمومی شد و لایو‌نِی کتابش را بست. پروفسور فلیت ویک جلوی مجسمه ی روونا ریونکلا ایستاد و به بچه ها گفت:"وزارت سحر و جادو تصمیم گرفته امسال جشن یول بال قبل از تعطیلات کریسمس برگزار بشه. برای اونایی که نمی دونن باید بگم که یول بال یه مراسم رقصه و همه باید با همراه به این جشن برن."
پروفسور فلیت ویک نگاهی به اطرافش انداخت و ادامه داد:"اضافه می کنم که همه باید ردای شب بپوشن. این جشن درست شب قبل از تعطیلات کریسمس برگزار می شه و تا الان فقط موقع برگزاری تورنومنت سه جادوگر برگزار می شده. خب، همه تون برین سر ناهار! زود باشین!"
لایونِی کتابش را زیر بغلش زد و همراه بقیه به طرف سرسرای بزرگ رفت. برای یول بال خیلی هیجان زده بود. او می دانست یول بال چیست، چون مادربزرگش قبلا نماینده ی مدرسه ی بوباتون در تورنومنت سه جادوگر بود و در این مراسم شرکت کرده بود.
بهترین دوست لایونِی، آلیسا جانسون گفت:"لایونِی، جولیان داره نگاهت می کنه." جولیان برادر دوقلوی آلیسا بود ولی به هیچ وجه شبیه او نبود. موهای جولیان قرمز و موهای آلیسا طلایی بودند. اما خب، آنها با یکدیگر دوست بودند.
لایونِی پرسید:"خب که چی؟"
قبل از اینکه آلیسا جواب بدهد، جولیان جلو آمد و گفت:"لایونِی، می شه توی یول بال همراه من بشی؟"
لایونِی گفت:"چرا که نه!" جولیان لبخندی زد و رفت پیش دوستان خودش.


آدمای متفاوت، همونایی‌ان که دنیا رو تغییر می دن.
زندگی یه کوهه. هیچ راه صافی برای رفتن به بالا نیست و همه‌ش می افتی زمین. ولی اگه از جات بلند شی و به راهت ادامه بدی، قول می دم، به قله می رسی.
جی.کی.رولینگ می گوید:"در زندگی شکست نخوردن ممکن نیست، مگر آنکه آنقدر محتاطانه زندگی کنید که می شود گفت اصلا زندگی نکرده اید، و بنابراین به ناچار شکست را تجربه می کنید."







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.