آلنیس عین مامانایی که بچه کلاس اولیشون روز اول مدرسهشه، یه دوربین گرفته بود دستش و زرت و زورت از سیریوس عکس میگرفت تا قاب کنه و به در و دیوار خونه گریمولد بزنه. هر از گاهی هم به بغل دستیاش سقلمهای میزد و پز آشناییش با وزیر جدید رو میداد.
همینطور داشت عکس میگرفت که از چشمی دوربین، با حالت اسلوموشن دید سیریوس نمایشیطور داره از پلهها پرت میشه پایین. افتادن وزیر همانا و بلند شدن همهمه ملت همان.
- این که نمیتونه راه بره چطوری میخواد یه مملکتو اداره کنه؟
- وزیر سرنگون شد! اینا همهش نشونهست! آیا نمیاندیشید؟!
- سیریوس بلک یا چلفتی بلک؟
آلنیس راهش رو از بین خبرنگارا، هوادارا، معترضین و سیاهی لشکر باز کرد و تقریبا به سیریوس رسیده بود که دوتا مرد گنده با کت و شلوار سیاه و عینک دودی جلوش سبز شدن.
- خانوم شما نمیتونید از این جلوتر بیاید.
- چی؟ تو اصلا میدونی من کیم؟! چطور جرئت میکنی با آلنیس اورموند اینطوری حرف بزنی؟!
واضح بود که بادیگاردا نمیدونستن آلنیس اورموند کیه؛ تقریبا هیچکس (جز دوستاش) نمیدونست! ولی لحن آلنیس باعث شد که اون دوتا به هم نگاهی بندازن. از پشت عینک دودیاشون چند جمله بین نگاهاشون رد و بدل شد:
- تو میشناسیش؟
- نه، ولی انگار از اون کلهگندههاشه!
- پس حتما رییس میشناستش! اگه بره به رییس بگه حسابی برامون بد میشه!
این شد که اونا عذرخواهی کردن و با ترس و لرز کنار کشیدن. به هر حال تو این دوره زمونه هیچکس دوست نداره سر شغلش و جونش ریسک کنه!
سیریوس حالا داشت سرش رو ماساژ میداد که آلنیس خودشو بهش رسوند. دیدن یه چهره آشنا، اعتماد به نفس و امید رو به صورت سیریوس برگردوند.
- مرلین رو شکر که اینجایی! برگههام نیستن! مطمئن بودم که تو جیبمه، ولی الان نیست! اومدم دنبالشون بگردم که...
- پلهی زیر پات غیب شد.
آلنیس جمله سیریوس رو کامل میکنه که کمی باعث شگفتی اون میشه.
- تعبیر عجیبیه ولی خب آره میتونیم اینجوری هم بگیم. اصلا یه لحظه ندیدم پله رو!
- نه نه، واقعا پلههه غیب شده! نیست!
آلن به پشت سر سیریوس اشاره میکنه، و حق با اون بود. پله آخر به اندازه ارتفاع دوتا پله از زمین فاصله داره. انگار که قبلا یه پله دیگه اونجا بوده و حالا دیگه نیست.
- یا خود گودریک!
مطمئنم اون موقع که رفتم بالا این شکلی نبود! البته شایدم من دقت نکردم...
- غمت نباشه عمو سیریوس! پشمک گزارش تصویری تهیه کرده ازت.
آلنیس دوربینشو مغرورانه روشن میکنه و عکسایی که گرفته بوده رو زیر و رو میکنه. تو عکسای اول معلومه که پلهها کاملا عادیان. آلن دوربین رو به سیریوس میده تا خودش نگاهی به عکسا بندازه.
- اوه اوه اوه چه خوشعکسم من!
عه این یکی چقدر خوب شدهها!
نه ولی تو این یکم تار افتادم.
- اهم!
- باشه باشه! بذار ببینم... آره پلههه اینجا بوده... میگما لنزتو تمیز کردی قبلش؟
- چی؟
- یه لکه افتاده اینجا.
آلنیس دوربینو از سیریوس گرفت تا متوجه منظورش بشه. کنار عکس آخر یه لکه تیره بود؛ و وقتی با دقتتر نگاه کرد از جاش پرید.
- این یه لکه نیست، یه آدمه! یا یه جونور، یا هر چی.
ولی اگه خوب ببینیش دستا و کلهش معلومه!
- اوه شـــــــوت! فکر میکنی غیب شدن پله کار این بوده؟
- یا حتی گم شدن کاغذای سوگندت!
- ولی با این عکس نمیشه تشخیص هویت داد که.
- آره، ولی شاید یکی بتونه کمکمون کنه...
قبل از اینکه گفتگوشون بیشتر ادامه پیدا کنه، یه آقای سیاهپوش دیگه اومد و بالای سرشون وایساد.
- جناب وزیر حالتون خوبه؟ همه منتظر شما هستن.
- اوه بله بله. لطفا ازشون عذرخواهی کنین و بگین مشکلی پیش اومده و با تاخیر در مراسم حاضر میشم!
سیریوس به آقاهه فرصت جواب دادن نداد و همراه آلنیس قبل از هجوم خبرنگارا، به کوچهای که موتورش اونجا پارک شده بود تلپورت کردن.
- بهتره تا قبل از اینکه ملت بخاطر معطل کردنشون از دستت شاکی بشن بری دنبال برگههات. شاید حتی ریموس یه نسخهشو تو خونه داشته باشه. منم میرم ببینم میتونم هویت این یارو رو پیدا کنم یا نه.
سیریوس سری تکون داد و سوار موتورش شد.
یه بازی جنایی کثیف در حال وقوع بود...