هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: اتــاق بــازی قـلعه هـاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۳۱:۴۱ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
#51

سلامی دوباره!

نحوه نوشتن پست نتیجه توسط شرکت کننده:


شاید براتون سوال پیش اومده باشه که من به عنوان یکی از شرکت کننده ها چطور باید پست خودم رو بفرستم؟!

من الان اینجام تا بهتون بگم.

بعد از معرفی سوسکی نماینده گروه ها، شما باید چهار شخصیت رو حدس بزنید.
دقت کنید که چهارتا اجبار نیست، هر تعدادی که دلتون خواست رو میتونید حدس بزنید. حالا بیاین فرض کنم یکی از شرکت کننده ها میخواد پست خودش رو بفرسته ، پست ایشون باید این شکلی باشه:


نقل قول:
سلام و احوالپرسی و اینا...

شخصیت گروه ریونکلاو:
من دیزی کران هستم. متولد اسپانیا و در حال حاضر بیکارم. عاشق عینک آفتابی و کراوات هستم. عضوی از گروه ریونکلاو و ارتش مرگخوارانم. هر روز دنبال کار می‌گردم ولی تا الان شغل مناسب خودم رو پیدا نکردم.

شخصیت گروه گریفیندور:
اسم من آقای ایکس هست. من عادت دارم هر روز لباس قرمز بپوشم. توی خواب خر و پف میکنم. همسرم عموما از دستم عصبانیه ولی برای من اونقدرا مهم نیست. در دوران جادوآموز بودنم، جزو بهترین مدافع های کوییدیچ بودم. ویژگی خاصی که همه من رو با اون میشناسند آشپزیه منه. جوری غذا می پزم که انگشت هاتون رو هم می‌خورید.

شخصیت گروه اسلیترین:
من امیلی ام، دختری لوس از خاندان مالفوی. از وقتی یادم میاد هیچ دوست صمیمی نداشتم و تنهایی با من اُخت گرفته. این تنهایی اونقدرا به ضرر هم نبود. داخل همون تنهایی بود که تونستم به بیشتر طلسم ها چیره بشم و تبدیل به یکی از قوی ترین ساحره های خاندان مالفوی و دوران خودم باشم.

شخصیت گروه هافلپاف:

من سوگورو گتو ام. پسری با ملیت ژاپنی. من به وسیله بهترین دوستم ساتورو گوجو به بقیه شناخته شدم. دوستی من و گوجو زبان زد خاص و عام بود. این دوستی اما پایدار نبود. اواخر دوران تحصیلات هر دوی ما بود که گوجو کم کم داشت در تکنیک و طلسم ها از من پیشی می گرفت. همون جا بود که حس کردم من دیگه در کنار گوجو جایگاهی ندارم. بنابراین برای نشان دادن قدرتم ، دست به بزرگترین اشتباه زندگیم، یعنی کشتن مردم قبیله خودم زدم.*


پست شما در کل باید یه همچین قالبی داشته باشه.
رول های جوابتون رو هم در حد امکان خیلی کوتاه و یا خیلی بلند نباشه.

پاسخ گوی هرگونه سوال از جانب تک تکتون هستم.

ممنونم و فعلا!

نکته: تمام اون چهار شخصیت عزیز ساخته و پرداخته ذهن بنده ست. زیاد جدی نگیرید.



~ only Raven ~


پاسخ به: اتــاق بــازی قـلعه هـاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۹:۳۰:۴۳ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
#52
سلام
امیدوارم حال تک تکتون خوب باشه.

بی معطلی میریم سراغ نحوه بازی!


نحوه بازی ناتو( به سبک جادوگران):

این بازی در یک مرحله برگزار میشه. بازی از اونجایی شروع میشه که در ابتدای مرحله هر یک از نمایندگان گروه های چهارگانه هاگوارتز (این نماینده ها قبلا انتخاب شدن دوستان!) طی یک پست سعی می‌کنه یه شخصیت از کتاب یا ایفا رو بدون اشاره مستقیم به اسم و تا حد امکان بدون اشاره به ویژگی خاص اخلاقی و یا ظاهری شخص (به قول سیریوس عزیز خیلی سوسکی و مخفیانه) فرد مورد نظرش رو به بقیه معرفی کنه.

به طور مثال:

نقل قول:
شخصیت گروه ریونکلاو :

یک صبح دیگه در خانه ریدل ها آغاز میشه. جنب و جوش همیشگی دوباره به راه می افته. مامان مروپ داره صبحانه رو آماده می کنه، مرلین در حال راز و نیاز و امور معنویه، سدریک همچنان خوابه و رودولف نیز داره با بلاتریکس سر و کله میزنه.

اما یکی مثل همیشه سرش توی لاک خودشه.‌ همیشه شکست میخوره ولی قرار نیست دست بکشه. هنوز به بزرگترین هدفش نرسیده، بنابراین باید باز برای رسیدن بهش تلاش کنه. همچنان هم می‌دونه که خانواده ش با هدفش مخالف هستن ولی خب کیه که اهمیت بده. درست مثل زمان تحصیلش که بعد از چند سال بیخیال درس و هاگوارتز شد و هر چقدر هم که هم گروهی هاش بهش اصرار کردن که بمون ، رفت. تا جایی که یادش میاد جز نظر چند نفر آدم مهم زندگیش، نظرات بقیه آنچنان براش اهمیت نداشت. در حدی این سر این موضوع جدی بود که خانواده ش اون رو ترک کردن.

از اینکه عضو ریونکلاو بود، خیلی خوشحال بود ولی از نظر اون هوش سرشاری که به اون ارث رسیده باید جای دیگه ای خرج بشه.



بعد از این مرحله شرکت کنندگان عزیز فقط باید طی یک رول شخصیتی که معرفی شده رو حدس بزنند و یک رول کوتاه در مورد اون شخصیت بنویسند.
این رول می‌تونه ادامه رول فرد معرفی کننده باشه یا یک رول آزاد، طنز باشه یا جدی. فقط دقت کنید رول کوتاه و جامع باشه و حتما اسم شخصیت معرفی شده، داخل رولتون ذکر بشه.

الان داخل رول بالا شخصیت مد نظر من، دیزی کران بود. اگر بخوام به عنوان شرکت کننده، شرکت کنم باید یک رول مثل رول پایین بنویسم.

مثلا:
نقل قول:
شخصیت گروه ریونکلاو:
من دیزی کران هستم. متولد اسپانیا و در حال حاضر بیکارم. عاشق عینک آفتابی و کراوات هستم. عضوی از گروه ریونکلاو و ارتش مرگخوارانم. هر روز دنبال کار می‌گردم ولی تا الان شغل مناسب خودم رو پیدا نکردم.

به هر جواب درست چهار امتیاز تعلق میگیره، سه امتیاز بابت حدس درست شخصیت و یک امتیاز بابت رول. بنابراین اگر فردی هر چهار شخصیت رو درست حدس بزنه ، 16 امتیاز میگیره.

در آخر مجموع امتیازات اعضای هر یک از گروه های چهارگانه هاگوارتز، میشه امتیاز نهایی اون گروه. هر گروهی که امتیاز بیشتری بیاره برنده" ناتو "میشه.



نکات :

1- هرگونه تقلبی که صورت بگیره با برخورد جدی رو به رو خواهد شد.
2- لطفا به ساعت و تاریخ شروع و اتمام هر مرحله دقت کنید.
3- در صورت هرگونه مشکل یا سوال میتونید به من پخ بدید.


تاریخ و ساعت شروع بازی طی پیام های بعدی اعلام میشه.


همین و فعلا.



~ only Raven ~


پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۱۷:۳۰:۵۷ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
#53
البته که مرلین وقتش رو از سر راه نیاورده بود که بیاد توی دعوای جغدای ورزش‌کار دخالت کنه، بنابراین فقط ابروشو بالا انداخت به خاطر این‌که اسمش رو بالا آوردن و روی ابرا نوشت: "Do not take the name of Merlin in vain".
جغدا که معجزه پیامبر رو دیدن تصمیم گرفتن دست از دعوا بردارن و هدویگ رو که خودشو چسبونده به دیوار و از دیوار می‌خواست که بگیرتش که یه وقت به اون‌همه جغد سیاه ورزش‌کار آسیب نزنه، رها کنن.

مربی باشگاه به فکر فرو رفت. بال عضلانیش رو زد زیر منقارش و با چشمای درشتش که حتی اونا هم پر از عضله بودن، به هدویگ نگاه کرد. هدویگ هم با حالت مبارزه طلبانه‌ای بهش نگاه کرد.
مربی باشگاه چشماشو تنگ شد و عضلات پلک چشماش رو به نمایش گذاشت که باعث شد چشمای هدویگ حتی گردتر بشن و بیشتر بخواد که به چنین فیزیک خفنی برسه.

- برات یک سری چالش تعیین میکنم... تو هم باید سیاه بشی. و فقط در اون صورت میتونی وارد باشگاه بشی.

هدویگ به دیوار اشاره کرد که رهاش کنه و دیوار هم رهاش کرد، پس با هیجان جلو رفت و گفت:
- سیاه بشم؟! یعنی چی؟! خودمو رنگ کنم؟
- اون دیگه به عهده خودته که چیکار میکنی.

هدویگ اصلا نژادپرست نبود، و این درخواست به نظرش به شدت نژادپرستانه بود و به همین دلیل دچار مقداری بحران هویتی شد. البته هدویگ جغد باهوشی بود و می‌دونست چطوری چنین بحرانی رو حل کنه، بنابراین سریع رفت سراغ سبزی فروشی محل، ترازوش رو برداشت، و علاقه‌ش به باشگاه رو گذاشت روی یک کفه، نفرتش از نژادپرستی رو روی اون یکی کفه.
و البته ترازو بدون هیچ زحمتی موفق شد نشون بده که علاقه هدویگ به باشگاه بیشتر از نفرتش از نژادپرستیه و کاملا آماده سیاه شدن و حتی دریافت مجوز کلمه ممنوع "ن" هستش که بالاترین افتخار بین جغدهای سیاهه و گفتنش توسط جغدای سفید، توهین آمیز و بی‌تربیتیه. بنابراین هدویگ به مربی باشگاه که یکی از ابروهای عضلانیش رو بالا انداخته بود و منتظر بود و حتی انتظارش هم عضلانی بود، نگاه کرد و گفت:
- پس من میرم، سیاه میشم و برمیگردم.


Smile my dear, you're never fully dressed without one


پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۱۲:۴۰:۲۳ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
#54
هدویگ شروع کرد به ناسزا گفتن:
_هوهو هوق هوق!(بوق جغدی میشه هوق)
در این فکر بود که اگه غذای مروپ میشد کمتر افسرده می شد حداقل وقتی که مرد بهش میگفتن غذای مامان یا این که برگرده و با ساکورا خودکشی دونفره کنه ولی از شدت عصابانیت برنگشت و خواست وارد باشگاه بشه که این قدر ذهنش درگیر بود با سر خورد به در شیشه ایی باشگاه یه لحظه فکر کرد مرده ولی بدبختانه هنوز زنده بود!
اروم و با کمال دقت وارد شد دید که یه جغد مشکی نشسته رو یه قفس و داره برای یه مشت جغد مکمل غذایی معرفی میکنه .هدویگ جلو رفت و شروع کرد به فحش و ناسزا دادن :
-هوهو! هوهوهو! هوهوق ، هوق هو ؟!
که یعنی "این چه وعضیه ؟ این کاد ته نژاد پرستیه ! از کی تا حالا حق ما سفید ها رو خوردین ! بوق! ماحقمون رو میخوایم!"
جغد مشکی جواب داد:
-هو هو ! هوق هوق ؟ هوهوهو.
که یعنی "کی این و این جا راه داده ؟ بندازینش بیرون!
هدویگ هم جواب داد :
- هوهو! هوق هوق هو ؟ هوهو.
که یعنی "مادر نزاییده که هدوییگ رو بیرون کنه ! شما که همش باد هستین ! ورزشکارشم که بیاد نمیتونه منو بیرون کنه !"
جغد مشکی هم گفت: هوه ! هوهوهو.
که یعنی "که این طوریه ! بچه ها بریزید!"

این وسط یه جنجالی به پا شد که فقط مرلین می تونست جمعش کنه !




پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۹:۱۶:۵۴ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
#55
در حالی که هدوینگ خوشحال بود و هو هو کنان داشت پرواز میکرد به سمت برج جغدهای هاگوارتز تا شاید اونجا هری پاتر رو پیدا کنه یکی از هیپوگریف های کلاس مراقبت از موجودات جادویی پروفسور لاکهارت از کنترل خارج شد و با یک پرش بلند در آسمان با هدوینگ برخورد کرد و هدوینگ بیچاره اینبار واقعا داشت سقوط میکرد که ...
پروفسور لاکهارت سریعا با پرواز روی جارویش به او رسید و اورا نجات داد اما هدوینگ بالش شکسته بود و گریه کنان تصویر جغد توی پیام رو به پروفسور نشان داد.
- ای جغد نگران نباش ! من لاکهارت هستم و با اجرای یک ورد ساده هم تو رو درمان و هم به تو چنین اندامی رو میدم!
پروفسور چوبدستیش رو بیرون کشید ولی یکی از دانش آموزان روی پروفسور وردی رو اجرا کرد و لاکهارت رو تبدیل به یک جغد کرد!
هدوینگ بیچاره که الان یک بال شکسته هم داشت هو هو کنان همانجا ماند تا اینکه یکی از دانش آموزان دلسوز شبانه برای گردش و تفریح به بیرون قلعه آمد و هدوینگ رو زیر سایه درختی خسته و نا امید دید.
- ای جغد بیچاره احتمالا صحابت گمت کرده، بیا برایت کمی غذا دارم.
- هو هو
هدوینگ پس از گرفتن جانی تازه همراه آن دانش آموز به خوابگاه گریفندور رفت و آنجا هری را دید که آشفته و نگران بود و به دنبال هدوینگ میگشت!
- هدوینگ!کجا بودی؟ به ریش مرلین قسم کل هاگزمید و هاگوارتز رو دنبالت گشتم!
- هو هووووو
هدوینگ شروع به پرواز دور هری کرد و شادی کنان با چشمانش به کیف پول هری اشاره کرد و هری به اون 1 گالیون داد!
هدوینگ پس از تمام آشوب هایی که کشیده بود توانست یک استراحت حسابی بکند و صبح روز بعد با سرعت به سمت باشگاهی که در دهکده هاگزمید برای جغد ها قرار داشت رفت و اما ناگهان با پیامی که روی تابلوی ورودی بود مواجه شد...
-از ثبت نام جغد های سفید معذوریم!


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۹ ۱۶:۵۹:۳۶
دلیل ویرایش: برداشتن متنی که اشتباها به جای خلاصه قرار گرفته بود.


اتــاق بــازی قـلعه هـاگوارتز
پیام زده شده در: ۰:۴۴:۲۹ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
#56
اتــاق بــازی قـلعه هـاگوارتز


با سلام و درود فراوان.

به تاپیک «اتاق بازی‌ هاگوارتز» خوش آمدید.
هدف از ایجاد و تاسیس چنین تاپیکی، انجام بازی‌های جادویی ‌و تفریحات سالم بین گروه‌های چهارگانه مدرسه جادوگری هاگوارتز هستش. نحوه کارکرد این تاپیک بدین نحو هستش که هر فصل از سال یک بازی جذاب پس از انجام هماهنگی‌های لازم بین ناظران تالارها و مدیران ایفای نقش، انجام خواهد گرفت.

بازی تعیین شده برای فصل بهار، «ناتو» و برای فصل تابستان، «مافیا» هستش. بازی‌های فصل‌های پاییز و زمستان پس از تعیین و تایید، معرفی خواهند شد. در هر دوره، یکی از ناظران تالارها، بازی مربوطه رو اجرا و مدیریت خواهد کرد.

در حال حاضر تصمیم براین هستش که پست‌های شما جهت شرکت در بازی‌ها، به صورت رول‌های کوتاه (ادامه دار یا تک پستی، با توجه به نوع بازی) باشه. میزان حداقل و حداکثر کلمات پست شما برای مشارکت در بازی، توسط گرداننده بازی در ابتدای کار معلوم خواهد شد. (حالا یا به صورت کمی، و یا به صورت کیفی)

بازی اول بزودی آغاز خواهد شد!

نام بازی: ناتو
طراح و گرداننده: دیزی کران
توضیحات مربوط به نحوه انجام بازی و زمان مشارکت توسط دیزی کران ارسال خواهد شد.

درصورت ایجاد هرگونه تغییر در عملکرد تاپیک و یا اضافه شدن قانونی، تغییرات لازمه انجام و این پست ویرایش خواهد شد.

باتشکر و احترام.


تصویر کوچک شده

We've all got both light and dark inside us. What matters is the part we choose to act on...that's who we really are



پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۱۲:۵۹:۲۰ پنجشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
#57
هدویگ هو هوی بلندی سر می‌ده و با تمام قدرت بال‌بال می‌زنه بلکه بتونه از دست ساکورا رهایی پیدا کنه. اما ساکورا بی‌توجه به تلاش جان‌گدازِ جغدِ بنده مرلین، پاشو سفت چسبیده بود و در حال حرکت در خیابون بود.
- دوست داری از چه راهی به زندگیمون پایان بدیم جغد من؟
- هو هو.

به نظر ساکورا در تعبیر حرف‌های هدویگ اصلا خوب نبود، چون در حالی که هدویگ گفته بود "ولی من نمی‌خوام بمیرم"، ساکورا خیال دیگه‌ای کرده بود.
- هممم اشک می‌ریزی به معنای این که سم رو ترجیح می‌دی؟
- هو هو هو!

هدویگ که برای دقایقی به نظر تسلیم شده بود، با شنیدن این حرف ساکورا دوباره بال‌بال‌ زدنشو از سر می‌گیره. ساکورا هم هم‌چنان در حال تعبیرهای ساکورا پسند از هوهوهای جغد نگون‌بخت بود.
- نظرت عوض شد؟ می‌خوای چشمات بزنه بیرون؟ فکر کنم دار زدن راهکارش باشه.

اینجاس که فکری به ذهن هدویگ خطور می‌کنه. بالاخره هدویگ جغد بود و جغد در داستان‌ها بعنوان دانای خردمندِ حیوانات محسوب می‌شد. این موردو به این که هدویگ جغد پسر برگزیده بود اضافه کنید، که در واقع هدویگ رو هم به جغد برگزیده تبدیل می‌کرد. اینطوری می‌تونیم به این نتیجه برسیم که هدویگ جغدی بود که در این لحظه بفهمه می‌تونه ساکورا رو با روشی گول بزنه که بعنوان یک پرنده ازش جون سالم به در ببره. مثلا سقوط از بلندی!

بنابراین هدویگ سعی می‌کنه با رها کردن خودش به گونه‌ای که چپکی از دست ساکورا آویزون بشه، حرکت خودکشی به شکل سقوط رو برای ساکورا تداعی کنه.
- هو هو.



پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۱۸:۴۳:۳۵ جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
#58
هدویگ عقب گردی کرد و با شدت هرچه تمام به سمت پنجره بیرون دفتر خودش را کوبید. اما صد حیف که حاصل این کوبیدن چیزی جز ستاره های دنباله دار دور سرش در پی نداشت. پس چاره ای نداشت جز اینکه از بیرون پنجره داخل اتاق را وارسی کند.

با یک چرخش ۳۶۰ درجه بررسی اش را تکمیل کرد. نه، نبود. هری اینجا هم نبود.
تمام چیزی که این جغد مفلوک میخواست هیکل خوش اندام بود اما دریغا که به هر در میزد به در بسته میخورد. البته بسته بعنای واقعی کلمه.

-هو هو هوعع هغ هغ هو .

دیگر جانش به منقارش رسیده بود با اینکه تا اینجای کار تحمل کرده بود بغض جغدی اش ترکید و زار زار شروع به گریه کرد. به خاطر اشک هایش انقدر چشمانش تار میدید که دیگر نمیدانست به کجا میرود. پس میان راه تصمیم گرفت لب کنج پنجره ای موقتا بزند کنار و استراحت کند تا با سایر جغد ها یا جادوگران جارو سوار تصادف نکند. با این حال به خاطر مشغله های شدید ذهنی اصلا متوجه نشد کنارش دختری نشسته سر تا پا بانداژی. اما با صدای دختر خیلی زود به این موضوع پی برد.

- آه این زندگی دیگه ارزشی نداره. مگه نه جغدی؟ مطمئنم این ملاقاتمون کار سرنوشت بوده بیا باهم یه خودکشی دو نفره بکنیم.

-هوع؟ هو هو هو.

-پس باهم هم عقیده ایم. بیا پس زودباش بزن بریم.

شاید هدویک افسرده و نا امید شده بود اما هنوز هزار امید و آرزوی بر آورده نشده داشت هنوز هری را نیافته بود، هنوز به هیکل رول مدلش که در روزنامه دیده بود نرسیده بود پس در کمال نا رضایتی با هوهوی خود درخواست ساکورا را رد کرد اما نه تنها برعکس حرف های او را فهمیده بود بلکه حالا خیلی دیر شده بود چرا که دیگر ساکورا پاهای هدویک را محکم چسبیده بود.


S.O.S


پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۲۱:۱۴:۳۹ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
#59
خلاصه سوژه تا به اینجا:
هدویگ با دیدن تصویر جغد تو پیام امروز، تصمیم می گیره بره باشگاه بدنسازي تا مثل اون خوش هیکل بشه. برای به دست آوردن پول مورد نیاز، دنبال هری می گرده، اما از شانس بدش، مروپ اونو به عنوان ماده ی اولیه غذاش در نظر می گیره و می خواد باهاش جغد شکم پر درست کنه.


هدویگ از مدت ها پیش فکر می کرد اگر در خانه دورسلی ها می ماند و توسط دادلی به عنوان بالشت استفاده می شد، کمتر زجر می کشید.
شاید داشتن هیکلی مشابه جغد روی پیام امروز، ارزش این همه زجر را نداشت. شاید بهتر بود به دفتر هری بر می گشت، روی شانه اش می نشست و مانند یک جغد خوب، نامه رسانی اش را می کرد، البته در صورتی که می توانست خودش را نجات دهد.

- پس این چاقوی مامان کجاست؟
همین که مروپ رفت که دنبال "چاقوی مامان" بگردد، هدویگ فرصت را روی هوا قاپید و از پنجره باز فرار کرد.
- هو هو.
ترجمه این هوهوی هدویگ این می‌شد که: آخیش، هوای تازه!

اگر فکر کرده اید هدویگ همانطور که در زمان اسارت در قابلمه اندیشیده بود، به دفتر هری بر می گردد و مانند بچه آدم یک جغد خوب، زندگی اش را می کند، سخت در اشتباهید. به محض رهایی، با سرعتی بیش از میگ میگ، به سمت دفتر پرسی ویزلی، رییس سازمان حمل و نقل جادویی رفت که مشغول سر و کله زدن با جغدش هرمس بود، به امید این که هری را آنجا پیدا کند.


ویرایش شده توسط رزالین دیگوری در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۶ ۱۹:۵۶:۳۳

اگر تمام جهان نیز تو را گناهکار بدانند، تا زمانی که وجدان خودت تأییدت کند، تو بدون دوست نمی مانی.
جین ایر


پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۰:۳۳:۵۴ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
#60
یکی سر رسید اما او جغد مفلوک را با کاردک از زمین جدا نکرد بلکه با کفگیر جدا کرد و مستقیم در قابلمه انداخت.
-مامان دیگه از مرغ برزیلی منجمد تنظیم بازاری خسته شده! از همین الان مراتب اعتراض مامان به مرغای برزیلی رو با طبخ این جغد تازه سقط شده اعلام می دارم.

مروپ بی توجه به زبان جغد که از منقارش بیرون زده بود و سر پرنده که با هر قدم به دیواره های قابلمه برخورد می کرد به سمت آشپزخانه اش روانه شد.

دقایقی بعد

یکی از پلک های جغد بالا رفت. بوی هویج مشامش را پر کرد. چند بروکلی در اطرافش جست و خیز می کردند. به نظرش آمد که یک برش آناناس بر روی سرش قرار دارد. با گرمای ملایمی که احساس می‌کرد از خود پرسید آیا او اولین جغدی است که جکوزی را تجربه کرده؟ اما صبر کن...چرا در جکوزی باید هویج و بروکلی ریخته شود؟!

با وحشت پلک دومش را باز کرد و در میان قابلمه در حال جوش آمدن شروع به بال و پر زدن کرد.
-هو! هو! هو!

مروپ با تعجب نگاهی به جغد انداخت.
-عه جغد مامان که هنوز زنده س! اشکال نداره جغد مامان...اصلا نگران نباش چون زیاد طول نمیکشه. راستی میبینی غذاهای مامان با چه مواد اولیه تازه و مرغوبی تهیه میشه؟ مامان حتی پر و بالت هم نکنده که خورشتت خوش عطر و طعم بشه.

هدویگ با خود فکر کرد شاید اگر در دنیای موازی با برخورد یک طلسم مرگبار جان به جان آفرین تسلیم می کرد، مرگ سریع تر و دلپذیرتری داشت. در این لحظات پایانی خاطراتش مانند فیلم جلوی چشمش ظاهر شدند. به یاد زمانی افتاد که عمو ورنون محکم بر روی قفسش میکوبید و فریاد میزد:
-یه بار دیگه این جغدو اینورا آزاد ببینم با همین قفس میکنمش تو دماغ کسی که آزادش کرده! شیر فهم شد؟

از خودش پرسید از آخرین باری که دادلی به عنوان بالشت از او استفاده کرده بود چه مدت می گذشت؟ یا از زمانی که آمبریج او را با یک بال گرفته بود و می تکاند تا مبادا نامه ای زیر پرهای سفیدش مخفی کرده باشد.

با خودش تصمیم گرفت این دم آخری کمتر به خاطرات شیرینش فکر کند و مشغول مدیتیشن برای آرامش روحش قبل از مرگ شود تا شاید اینگونه مرگ راحت تری را تجربه کند. دو توت فرنگی را در میان دو بال خود گرفت و در حالی که تکه آناناس از سرش آویزان شده بود، چشمانش را بست.

-مامان پشیمون شد. خورش جغد به اندازه کافی مجلسی نیست. باید جغد شکم پر درست کنه.


Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.