هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۰:۵۶:۰۷ جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
#1
جنگ بین دو جبهه به شدت بالا گرفته بود. همانطور که تلما در گوشه از صحنه در مغزش دنبال شعار های فمینیستی بود ؛ ناگهان صدایی کل معادلات را به هم ریخت.

- انواع گوجه فرنگی ، ایرانی ، بطری پلاستیکی ، شیشه ای، نارنجک ، بمب دستی، بمب غیر دستی و ... برای جو سازی و بالا بردن هیجان جنگ کنونی موجود می باشد.

این صدا فقط متعلق به بیکار ترین فرد آن جمع بود. او که حالا سایه ذهن اقتصادی اسکور را از این قضیه دور میدید؛ خودش دست به کار شده بود تا بلکه بتواند از این آب گل آلود ماهی بگیرد.

- دیزی بی کران مامان ک ارت خیلی زشت بود‌. مامان شاید اهل دعوا و بحث باشه ولی اهل خون و خون ریزی نیست؟هست؟!

پشت بند دیالوگ مروپ صدای نچ نچ و تاسف بود که از دو جبهه بلند شد. دیزی که اوضاع را به شدت قمر در عقرب می دید به سرعت رفت و در گوشه ای غیب شد.

کمی آن طرف تر بعد از پیام بازرگانی شرکت تبلیغاتی کران، تلما بلاخره یک شعار پیدا کرد.

- امممم... یادم رفت ... صبر کنید الان میگم.


تصویر کوچک شده

بیکار ترین مرگخوار اربــــــــــــــاب

~ only Raven ~


پاسخ به: و ناگهان… ارباب
پیام زده شده در: ۱:۰۳:۵۰ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
#2

_شاید براتون سوال پیش بیاد کیک رو کی درست کرده؟!
با من همراه شید تا بهتون بگم!

کمی آن طرف تر

به تابلوی بزرگ رو به رویش نگاه کرد. لبخندی به پهنای آزاد راه تهران_ شمال بر صورتش نقش بست.

- بزن بریم!

دستانش را درون جیب جلیقه کوتاه و رنگ و رو رفته اش فرو برد و خرامان خرامان داخل قنادی "برادران مک دونالد به جز رونالدشان "شد.

- اممم... بخشید کیک من حاضره؟!

آقای صندوقدار نگاهی به دخترک نیم وجبی که جلویش ایستاده بود کرد. دخترک عینک آفتابی بزرگی زده بود و سیس آدمای ها میلیاردر را به خود گرفته بود. سیسی که ذره ای به او نمی آمد.

- هی داداش کونالد، کیک خانم رو بده ببرن!

کونالد کیک ریز میزه ای را از درون یخچال در آورد و به دست دیزی داد.
هنوز کیک جایش را در دستان آن دختر نیم وجبی سفت نکرده بود که صدای وجدان دیزی پس از سال های مدید ، به صدا در آمد.
- خجالت نمی‌کشی این یه مثقال کیک رو میخوای ببری برای تولد ارباب؟! خاک دو عالم تو سرت.

در یک آن در کل وجود دیزی , دگرگونی عجیبی رخ داد. وجدان راست میگفت، خاک دوعالم بر سر او!

- آقا شرمنده هزینه یه کیک سه طبقه چقدر میشه؟!
- 200 دلار خانم!
-بعد 200 دلار معادل چند روز ظرف شستنه؟!
- اممم... بستگی به کثیفی و آلودگی ظرف ها داره... دو الی یک هفته!
- خوبه! فقط یه جفت دستکش به من میدید ؟!
- بله حتما. دنبال من تشریف بیارید.

دیزی به دنبال کونالد راهی ظرف شویی قنادی و چندی بعد کیک همراه با کارت تبریکی راهی خانه ریدل ها شد.


تولدتون مبارک ارباب!


تصویر کوچک شده

بیکار ترین مرگخوار اربــــــــــــــاب

~ only Raven ~


پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۸:۲۱:۲۷ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
#3
با سلام و اینا!

1- چرا و چگونه؟!

2- وزارت خوش میگذره ؟

3- چرا ریون و چرا وزارت؟

4- گویشی که ازش استفاده میکنید قاعده خاصی داره؟ چی شد که به این گویش رسیدید؟

5- اوایل وزارت تون یه ایده حجاب اجباری پروفایل به سرتون زد و اجراش کردید ؛چی شد که به این ایده رسیدید؟

6- تو کابینه تون برای منم بیکار، کاری پیدا نمیشه؟

همین و فعلا!


تصویر کوچک شده

بیکار ترین مرگخوار اربــــــــــــــاب

~ only Raven ~


پاسخ به: كنفرانس هاي شبانه سايت
پیام زده شده در: ۲۰:۵۰:۱۵ دوشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۳
#4
سلام و امیدوارم حالتون خوب باشه.
امیدوارم لرد عزیز تک تک پست های این تایپیک رو بخونن.

سال پیش بود که برادرم طی یه حادثه یهویی از بین ما رفت و خونه ما بعد از مراسمات و تشریفات عزاداری تبدیل به یه خونه بدون روح و شادی شد.حتی همین الان هم اون خونه ، خونه سابق نیست. همیشه انگار یه چیزی کمه و خانواده من دیگه اون خانواده سابق نشد. به قول خواهرم: این خونه ستونش رو از دست داده پس تعجبی ندارد که داره کم‌کم آوار میشه!


لرد اگه این پیام رو می خونید ، فقط خواستم بگم وضعیت خونه ریدل ها بدون حضور شما(البته امیدوارم سالیان سال سلامت باشید.) دقیقا مثل خونه ماست. این خونه ستونش رو از دست داده پس تعجبی ندارد که داره کم‌کم آوار میشه! رفتن شما به قدری آزار دهنده ست که به شخصه دیگه دست و دلم به نوشتن نمیره،هزاران دلیل هم پشتش وجود داره. چون اگه بنویسم دیگه کسی به خوبی شما نقدش نمیکنه و ...‌

یادمه اون اوایل از قضاوت پست هام توسط بقیه می ترسیدم، ولی خود شما کمک کردید و دیگه این ترس رو ندارم. هر باری که بهتون پیام میدادم ، شما بدون هیچ منتی جوابم رو میدادید و نمی دونید زمان لود شدن نامه هاتون من چه ذوقی داشتم.

میشه ازتون خواهش کنم برگردید ؟؟ خونه ریدل ها ، مرگخوار ها ، بقیه ملت و جادوگران بهتون نیاز داره.
همین و فعلا!


تصویر کوچک شده

بیکار ترین مرگخوار اربــــــــــــــاب

~ only Raven ~


پاسخ به: بنیاد مورخان
پیام زده شده در: ۰:۵۷:۳۹ شنبه ۲۶ اسفند ۱۴۰۲
#5
سلام
وقتتون بخیر

نتیجه ترین های ریونکلاو (زمستان 1402)

بهترین عضو:
دیزی کران

بهترین تازه وارد:

آرا به حد نصاب نرسید متاسفانه.




تصویر کوچک شده

بیکار ترین مرگخوار اربــــــــــــــاب

~ only Raven ~


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۱:۴۴:۵۰ شنبه ۵ اسفند ۱۴۰۲
#6

چند ساعتی از منتشر شدن آگهی ها گذشته بود و توجه مردم جادوگر و ماگل به آن جلب شده بود. در گوشه به گوشه شهر حرف از جشنواره استعداد یابی بود‌. در یکی از همین گوشه ها، دختر جوانی از شدت هیجان و ذوق در پوست خود نمی گنجید !

چندی بعد_ سالن بزرگ نورث

دیزی نگاهی به آگهی استعداد یابی و نگاهی به صف طویل روبه رویش انداخت. از صبح تسترال خون اینجا حاضر شده بود ولی هم اکنون نزدیک به ظهر بود و فقط عده ی کمی توانسته بودند ، به داخل سالن رفته و هنر خود را به نمایش بگذارند.

- هل نده آقای محترم بلاخره نوبت همه مون میشه دیگه!

نفرات یک به یک وارد سالن می شدند و با چهره های شاد و بعضاً غمگین خارج میشدند . هر کدام از آن چهره های غمگین دلهره و استرس عجیبی را به افراد حاضر در صف طویل انتظار انتقال میداد. دیزی نیز از این قضیه مستثنی نبود ‌.آن ذوق و هیجان اولیه کم کم داشت جایش را با استرس عوض میکرد. سعی داشت با صاف کردن کراوات و روحیه دادن به خودش، از استرسی که داشت، بکاهد ولی گویا این کار ها هم فایده نداشت.

- اگه باز مثل همیشه بهم بگن نه چی؟!.... این سری قبولم نکن باید با خونه ارباب اینا هم خداحافظی کنم و ببوسمش بذارمش کنار.... اگه بعد اینکه از خونه ارباب اینا خداحافظی کردم ، شب جایی پیدا نکنم بخوابم ، کارتن خواب شم چی؟! ....اگه وقتی کارتن خواب شدم، گرگا بخورنم چی؟!

همانطور که افکار چرت و پرت به داخل مغزی دیزی حمله ور شده بودند ، صف روبه رویش دقیقه به دقیقه کوتاه تر میشد تا وقتی که نوبت به او رسید.

- این سری میشه، من می‌دونم!

خودش هم آن قدری به جمله ای که به خودش گفته بود، اعتقادی نداشت. چند ثانیه بعد دقیقا او روبه روی شهردار ایستاده بود.

- من منتظرم تا استعدادتون رو ببینم!
- من استعداد خاصی ندارم.... راستش اینجا اومدم دنبال کار!

تا به خودش آمد دید هر چیزی که در مغزش بوده را بر زبان آورده. شک نداشت که شهردار کوین به او محکم می توپد و باید دم نداشته اش را روی دمش گذاشته و به سرعت برود.

- چند ثانیه صبر کن شاید بتونم یه کاری برات جور کنم!

ظاهرا ورق برگشته بود!


تصویر کوچک شده

بیکار ترین مرگخوار اربــــــــــــــاب

~ only Raven ~


پاسخ به: جادوگران بیست ساله شد!
پیام زده شده در: ۱۱:۴۸:۲۵ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
#7
سلام، امیدوارم حالتون خوب باشه.

سه سال و نیمی میشه که عضو سایتم و از این بابت خیلی خیلی خوشحال و خرسندم.

جادوگران درست مثل اون دنیای ناشناخته قشنگ و رویایی هستش که از زمان بچه گیم، آرزوی زندگی در اون رو داشتم.

از طرفی هم جادوگران و تک تک اعضای مهربون و همدلش خیلی خیلی بهم کمک کردن. کمک هایی که امیدوارم بتونم جبران کنم.


تولدت مبارک جادوگران!


تصویر کوچک شده

بیکار ترین مرگخوار اربــــــــــــــاب

~ only Raven ~


پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۰:۳۳ چهارشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۲
#8
_ داداش یا خسارت منو میدی یا خسارتت میکنم.

ایوان چند لحظه ای رو با اندیشیدن به جمله ی بی معنی پیک موتوری هدر میده و بعد جرقه ای توی مغز داشته یا شاید هم نداشته ش میخوره. به سرعت چند مشت از شکلات های آیلین رو درون حلق پیک میریزه و دهنش رو سریع میبنده.

- آیلین برو با این پیک عزیز یه گفت و گویی داشته باش تا من ببینم چه خاکی باید توی سرم بریزم.

ایوان پیک و آیلین رو به حال خودشون رها میکنه و میره که به وضع و حال لینی رسیدگی کنه. قطرات آب کدو همانا و لینی که در قید حیات نبود نیز همانا.

- متاسفم دیگه کاری از دستمون بر نمیاد.

مرگخواری که به شکل سنگ قبر بود این جمله رو میگه و دوباره درون قبر پدرش بر میگرده. هنوز خاک روی قبر رو صاف نکرده بود که دستی مرگخوار مذکور رو از قبر بیرون میکشه.
- هنوز مونده تا حلوای منو بخورید!

تیکه ی کوچکی از کدو همانطور که با بال های پیکسی گونه خود این جمله را گفت دوباره مرگخوار مذکور را درون قبر پدرش برگرداند. ظاهرا و باطنن لینی تغییر شکل داده بود.


ویرایش شده توسط دیزی کران در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۱۰ ۰:۵۰:۱۴

تصویر کوچک شده

بیکار ترین مرگخوار اربــــــــــــــاب

~ only Raven ~


پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۱۲:۵۶ دوشنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۲
#9

با فروکش نسبی خشم بلاتریکس، عملیات نجات لرد سیاه بار دیگر از سر گرفته شد. لینی چشم به کمر نارلک دوخته بود و نقشه خوانی میکرد. ملت مرگخواز نیز پشت به پشت لینی و نارلک راه افتادند.

-این راهرو رو که رد کردیم باید بپچیم دست راست تا برسیم به... آخ سرم!

لینی همانطور که سر کوچکش را گرفته بود، نگاهی به بالای سرش انداخت. دیواری بلند بالا راهشان را سد کرده بود.

- همینو کم داشتیم!
- هر کی این دیوار رو ساخته خیلی علاف و بیکار بوده.
- یعنی این دیوار رو اوستای بنا با چوب نعنا تنهای تنها نساخته؟!
- فکر نمیکنم آخه ببین جنسش چوبی نیست! این رو حتما...
مرگخوار جوانمرگ هنوز جمله اش را تمام نکرده بود که یکی از چاقو های بلاتریکس وی را به دیار باقی فرستاد.
کمی بعد بلاتریکس همانطور که چاقویش را تمیز میکرد به سمت دیوار رفت.

- باید سریع خرابش کنیم. تا حالا هم خیلی دیر شده.
- دستتون بهم بخوره جیغ میزنم.
در بیشتر مواقع اصولا از دیوار ها صدایی در نمی آید ولی این بار کاملا برعکس بود؛ از دیوار صدا در آمد ولی از مرگخواران ابدا. حال نه وجود دیوار بلکه صدای دیوار نیز مانع جدیدی بر سر راهشان بود.



تصویر کوچک شده

بیکار ترین مرگخوار اربــــــــــــــاب

~ only Raven ~


پاسخ به: بررسی پست های انجمن ارتش تاریکی
پیام زده شده در: ۱۹:۲۷ دوشنبه ۳ مهر ۱۴۰۲
#10
سلام ارباب.
میشه این رول بنده حقیر جان نثار رو نقد کنید.
یه مدت ازش گذشته ولی چون به نوعی آخرین رولی که زدم حساب میشه، خواستم ببینم چند چندم با خودم.
پیشاپیش تشکر.

خلاصه:
هکتور بابت ماجرایی عصبانی می شه و مرگخوارا رو تهدید به معجون پراکنی می کنه. مرگخوارا با دادن وعده لرد شدن به هکتور آرومش می کنن. ولی مرلین میاد و می گه که مجبورن به وعده شون عمل کنن، وگرنه دچار نفرین خانه ریدل ها می شن. لرد سیاه اینو قبول می کنه ولی طی اتفاقی(طلسم ناقص لینی) پاهاش تبدیل به پای پرنده می شن. مرلین به لرد می گه که تا باطل شدن طلسم نباید هیچ حرکت منفی و ناشایستی انجام بده وگرنه تبدیل به غاز می شه. سر همین قضیه بلا و رودولف خواسته هاشون رو بیان کردن و الان بین مرگخوارها قراره رای گیری کنند.رودولف میخواد خودش ارباب مرگخوارها بشه ولی بلاتریکس میخواد هکتور جانشین لرد بشه.

ارباب خلاصم خیلی بلند شده. به بزرگواری تون ببخشیدش!


تصویر کوچک شده

بیکار ترین مرگخوار اربــــــــــــــاب

~ only Raven ~






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.