هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: دفتر اساتيد
پیام زده شده در: ۶:۰۳ جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۳
#11
تافی خیلی مهربون میاد و بتی رو جارو میکنه و جواب میده:
- امروز نقدا اضافه میشن شاگرد عزیزم ، به دلیل پاره‌ای مشکلات ِ شخصی امتیازا و تدریس و نقدا در سه نوبت ِ مختلف ارائه میشن. دیگه شرمنده‌ایم .




پاسخ به: شرح امتيازات
پیام زده شده در: ۱۲:۴۷ پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۳
#12
امتیازات جلسه‌ی سوم فلسفه و حکمت:

هافلپاف: 26

باری ادوارد رایان: 23
رز زلر: 21

ریونکلاو: 34

تراورز: 30
گلرت گریندل‌والد: 26

گریفیندور: 32

گیدیون پریوت: 29
بتی بریسوت: 25

اسلیترین: 20

فلورانسو: 18


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲ ۱۳:۴۰:۵۳


پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۲۱:۰۳ چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۳
#13
جلسه‌ی چــارم:

پروفسور تافتی به جادوآموزا و جادوآموزا به پروف تافی نیگا میکنن. در این بین نگاه تافی میفته به سیریوس بلک و نگاه سیریوس بلک میفته به تافی. تافی لبخند میزنه و سیریوس اخم میکنه.

- بلـــک! بیــا کنارم واسـتا ببینم!

بلک آهی میکشه و اخمی میکنه و رو به ساحره‌ها زبونی درمیاره و میره کنار پروف تافی.

تافی زبون بلک رو درمیاره و یه ضربه میزنه پشت گردن بلک و چوبدستیشو توی حلق بلک فرو میکنه.

ملت:

تافی دست راستش رو میاره بالا و ملت همه به آرامش فلسفی برمیگردن.

- جادوآمــوزا! آقای بلک امروز با جغذشون یه پی‌ام برام فرستادن و پرسیدن که آیا تدریسای من پایه و اساسی هم داره؟ این حرف این‌قدر بامزه‌س که باید همه با هم بخندیم. هر گروهی که بیشتر بخنده سی امتیاز میگیره.

بچه‌ها همه میفتن روی زمین و وول میخورن و از گوشه‌ی شمالی کلاس به گوشه‌ی شرقی کلاس غلت میزنن و میخندن. محیط بسیار بامزه میشه، ویولت نیشش تا بناگوش باز میشه، پاپاتونده‌ی جدی شروع میکنه به هرهر کردن، و آنتونین شرم و حیا و عفت رو کنار میذاره و در حین خندیدن لباساشو یکی یکی درمیاره.

- آنتونین! عفت داشته باش، پروندتو باید بذارم زیر بغلت بفرستمت دورمشترانگ!

آنتونین دچار شرم و ناراحتی میشه و سرشو میندازه پایین. اما توی پرانتز بگم که واقعاً بدن سیفیدی داشته و حسابی تو چشم بوده و جون میداده واسه یه تجربه‌ی...

راوی: بسه دیگه نویسنده! اعضا هنوز هیجده ساله نشدن!

نویسنده سرافکنده میشه و تافی ادامه میده:
- خوب! فکر کنم خنده‌هاتون نشون داد که آقای بلک دیگه از من سوالی درمورد اساس درسم نکنن، وگرنه خودشون رو تبدیل به اساس میکنم و طوری پروندشونو میذارم زیر بغلشون و میفرستمشون دورمشترانگ که اساسی حال کنن.

ملت:

سیریوس از اساس دچار شرم فلسفی میشه و مثل یک فیلسوف شکست خورده به جادوآموزا نگاه میکنه و اینا...

تافتی بشکنی میزنه و نوشته‌های پراکنده‌ای روی دیوار روبه‌رویی‌ش نقش میبنده:

این چیزیه که آقای بلک برام فرستادن:
نقل قول:
پروفسور مرلینا"، این تدریسایی که شما میکنی پایه و اساس هم داره؟


تکلیف‌ امروز شما هم به آقای بلک مربوط میشه.


1. رولی بنویسید و در اون با روشی اموال خاندان بلک رو غارت کنید تا نهایتاً سیریوس تهی‌دست بشه! (30 امتیاز)

امتیازات جلسه‌ی قبل رو هم به زودی اعلام میکنم!



پاسخ به: شرح امتيازات
پیام زده شده در: ۱۴:۵۳ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
#14
نمرات جلسه‌ی دوم فلسفه و حکمت:

هافلپاف: 38

سارا کلن: 27
فرد جرج ویزلی: 30
الادورا بلک: 30

اسلیترین: 33

آنتونین دالاهوف: 30

ریونکلاو: 33

دافنه گرینگراس: 30

گریفیندور: 26

گیدیون پریوت: 24


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۱۷ ۱۲:۱۶:۱۴


پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱۴:۴۶ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
#15
جلسه‌ی سوم:

تافی با اشتیاق و یه لبخند گنـــــــــده وارد کلاس میشه و با صدایی خشن و مردونه نعــــــــــره میزنه:
- برپا!

همه از جا بلند میشن و با ترس و لرز به تافتی خشمگین نیگا میکنن. تافی دوباره صدا رو میده تو ریه و بعد از دهن میده بیرون:
- امروز جلسه‌ی سومـــه. نویسنده نت نداشت بدبخــت و با زور و بلا داره این جلسه رو میتایــپه! کلاً حالتونــو ندارم!

دانش‌آموزا میترسن و در آغوش هم محو میشن و روی گل همدیگه رو میبوسن و دستاشونو تو دستای هم میذارن...

ستاد امر به معروف:

تافتی یه تفــ میندازه رو زمین و برا این‌که جو رو ترسناک‌تر کنه رداشو از وسط پاره میکنه...

- درس امروز درمورد اثباته رفقــا. ما میخوایم خیر ِ سرمون یه چیزیو اثبات کنیم مثلاً! یه رفیق داشتم تو دانشگاه فلسفه‌ی جادوگران لندن که بهم میگفت من اختیار دارم، ازش میپرسیدم چرا، میگفت چون اختیار دارم که اختیار داشته باشم، بعد باز میپرسیدم چرا، جواب میداد چون اختیار دارم که اختیار دارم که اختیار دارم. و بعد من ترجیح میدادم دیگه این بحث ِ شیرینُ ادامه ندم.

ملت:

- و بعد به من میگفت که گرفتار تسلسل شدیم، و تسلسل این مسئله رو برای من اثبات میکنه که جبراً مختارم... و این تسلسل یعنی نظام هستی. سوال اینه بچه‌ها! آیا واقعن میشه چیزیو اثبات کرد یا نه؟ آیا واقعاً تسلسل یعنی نظام هستی؟

ملت با چشایی ورقلمبیده به تافتی زل میزنن.

- یا وقتی که ما شروع میکنیم به اثبات ِ یک مسئله‌. آیا مجبور نمیشیم اثباتمون رو بر اساس ِ یکی از جزئیاتی که به عنوان امری بدیهی و نه اثبات شده پذیرفتیم بنا کنیم؟ آیا با این مصیبت‌ها و گرفتاری‌ها واقعاً اثباتی حقیقی برای یک گزاره داریم؟

تافتی لبخند تلخی میزنه. ملت هم لبخند تلخی میزنن. فضا کدر و مات و محو میشه...

تافی از کلاس بیرون میره.


تکالیف:

1. لردولدمورت پریروز از خانه بیرون آمد و کچل بود. دیروز هم از خانه بیرون آمد و کچل بود. نشان دهید که اگر ولدمورت فردا هم از خانه بیرون بیاید همچنان کچل خواهد بود یا خیر. (10 امتیاز.)

2. رولی بنویسید و در اون چیزی رو به کسی، کسی رو به چیزی، چیزی رو به خودتون اثبات کنید. یا حتی میتونید طوری بنویسید که کسی چیزی رو به شما یا هر کس ِ دیگه‌ای اثبات کنه. کلاً آزاد هستید، فقط مهم اینه که محور سوژه‌تون همین اثبات کردن باشه. (20 امتیاز)



پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱۴:۴۲ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
#16
امتیازات جلسه‌ی دوم:

هافلپاف:

سارا کلن: 27

به این میگن یه سوژه‌ی خوب و پخته. شیوه‌ی پایان‌بندیت واقعاً برام جالب بود.

در مورد ظاهر پست، همیشه بعد از نوشتن دیالوگ یه خط فاصله بذار، به عبارتی دو بار اینترو بزن.

برای ساختن یه موقعیت بامزه‌ از مسائل غیرعادی و محیط هم استفاده کن. به نظرم میاد میشد سوژه رو در بستر بانمک‌تری هم پرداخت کرد.

ولی واقعاً و انصافاً با سوژه خیلی حال کردم... در مورد پیشبرد و پرداخت و روایت و اینا هم توضیحاتی دادم... ولی کلاً ایول!

فرجـو: 30

یک بستر مناسب برای روایت: این‌که قراره کوییدیچ بازی بشه.
یک هسته‌ی مناسب باتوجه به خواسته‌ی من: رفتن سراغ کتابی مربوط به دامبولیسم.
یک خلاقیت که واقعاً عالی بود، یه حرکت ِ فانتزی بالاخــره: ظاهر شدن پدر ِ اندیشه‌ی دامبلویسم.
و پایان بندی ِ خوب: با درنظر گرفتن همون بستری که سوژه رو به واسطه‌‌ی اون شروع کردی.

بعد از تمام علامت‌های نگارشی، حتی - که برای نقل دیالوگه، فاصله یادت نره. حتماً پیش از ارسال پستت رو یه دور بخون تا ظاهر پستت یکدست باشه. بعضی جاها بعد از علامت نگارشی فاصله میذاشتی، بعضی جاها به اشتباه قبل از اون‌هم این کارو میکردی.

ظاهر ِ یکدست یادت نره!

الادورا بلک: 30

خیلی خوب. به کارگیری مناسب کوچکترین نکات برای خلق موقعیت و قصه! از همون رد و بلک بگیر تا خیلی چیزای دیگه! تازه‌واردا میتونن این رول رو بخونن مثلاً، و ببینن به عنوان مثال چه‌طور از محتویات جیب الادورا برای رقم زدن آینده‌ی سوژه و در عین حال پرداخت شخصیت الادورا بلک استفاده میشه. چیزی که شاید نسبت بهش بسیار بسیار بی‌اعتنا باشیم خیلیامون!

ایول.

راونکلاو:

دافنه: 30

پروفسور تافتیو تو تکلیف اول یادت رفت... ولی خوب... یه همچین مورد کوچیکی دیگه کسر امتیاز نداره D: .

گریفیندور:

گیدیون پریوت: 24

نقل قول:
از نظر قامبلیسم شما به این علت پست فطرت ترید چون در این موقعیت تکلیفی به این سختی به ما دادید.


سه امتیاز ازت کم شد!

ظاهر پستت درمجموع خوب بود... چشمام فشاری رو تحمل نکردن D: . اما چیزی که توی نمره دادن خیلی بهش توجه میکنم سوژه‌ست. اولاً که مانوری روی اندیشه‌ی دامبلیستی نداشتی. یعنی رولت نمی‌تونست این اندیشه رو چه در قالب یک روایت خوب، چه طنز یا شوخی‌های جالب، چه ساختن موقعیت‌های کوچیک توضیح بده. سه چهارم رول مربوط میشد به این‌که چند نفر دارن میرن به تگزاس، و در پایان فامیل ِ دامبلدور به اونا میگه پست‌فطرت. یه جورایی از آسون ترین موقعیتی که میشد ساخت به عنوان سوژه بهره بردی...

اسلیترین:

آنتونین دالاهوف: 30

پیوند زدن ِ سوژه با ایده‌هایی مربوط به سال 2012 و بهره بردن از لحنی خاطره‌گو خووب بود...

ولی به نظرم جای مانور بیشتری داشت یا میتونست داشته باشه پیوند زدن ِ ایده‌ی تو و چیزی که من توی تکلیف خواسته بودم. یه جورایی زود خواستی نمره رو بگیری واسه گروهت D:...



پاسخ به: استادیوم آزادی
پیام زده شده در: ۱۵:۳۲ شنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۳
#17
پاپیون سیاه

.Vs

ترنسیلوانیا


پست دوم


همه‌چیز تیره بود، مبهم، بیهوده و خیلی الکی. پوزخند لودو از محوی ِ زمان و مکان می‌گذشت و نگاه پاپا را خشمگین می‌کرد. این بازی فرصتی بود برای انتقام، برای نشان دادن ِ آن قدرتی که به راستی داشت، برای یک پیروزی شیرین و دل‌چسب...

- پاپا! بلاجر داره میاد طرفت!

صدای مرلین بود، آن پیرمرد فرتوت ولی باهوش. پاپا سری تکان داد، چشم‌هایش را ریز کرد، گریندل‌والد را دید که به سمت ادوارد می‌آمد. ادوارد ترسیده بود و مضطرب مواظب بود تا گل نخورد.

چماق به بهترین شکل ممکن بلاجر را هدایت کرد. کوافل از انگشت‌های بلند و باریک گلرت فاصله گرفت. دافنه گرین‌گراس فحشی داد و حالا تافتی و ویکتور بودند که با کوافل به سمت گراوپ می‌رفتند، غول عظیم‌الجثه‌ای که گل نمی‌خورد...

فلش بک

هوا تاریک بود. بانویش کنار ِ او کز کرده بود و پاپا بی‌هوا لبخند می‌زد.

- دوسِـت دارم.

صدای نرم و لطیف بانویش او را نشاند کنار خورشید. احساس کرد آن‌سوی آسمان را می‌بیند و بهشت در تصرف ِ چشم‌های بزرگ و قهوه‌ای اوست. بانویش را به آغوش کشید، بوی لطافت لاله‌ها را می‌داد، بوی آسایش شب‌بوها را. نسیم شروع کرد به وزیدن؛ چقدر به موقع. موهای قهوه‌ای بانویش ریختند روی صورت پاپا. قلقلک شروع شد. هوا گرفت، گریه کرد و باران همه را خیس کرد. پاپا گونه‌هایش را چسباند روی گونه‌های بانویش. آرام زمزمه کرد:
- دوسِـت دارم.

و عشق جایی بود همان نزدیکی‌ها.

پایان فلش بک

- شصت به بیست به سود ترنسیلوانیا. معلوم نیس پاپیون داره چی کار میکنه! ادوراد رایان از ترس هیچ واکنش خوبی نداشته، هر توپی که به سمتش اومده بدل به گل شده...

پاپا وقتی متوجه صدای بم و کشدار گزارشگر شد که در ورزشگاه پیچیده بود، سرش را به عقب برگرداند. موهای طلایی ادوارد برق می‌زد، چالاک به نظر می‌رسید، لبخندش همان طراوات گذشته را داشت، اما در نگاهش ترسی بود که همه چیز را خراب می‌کرد. پاپا با فریاد به او تشر زد:
- خودت باش پسر!

ادوارد فهمید که پاپا با او صحبت می‌کند. سری تکان داد، اما واضح بود نمی‌خواست حرفی بزند، می‌دانست صدایش خواهد لرزید. پاپا برگشت. ویریدیان با سرعت پیش می‌رفت و دافنه در تعقیبش بود...

- حالا کوافل میرسه به تافتی. بروکل هرست بلاجرو میفرسته سمتش، اما تافتی خیلی سریع جاخالی میده. حالا کوافل تو دستای ویکتوره، چه پاسی...

و ویکتور کار را تمام کرد. امتیاز سی برای آن‌ها به ارمغان آمده بود. باران شروع کرد به باریدن. لودو بر سر گراوپ فریاد می‌کشید. پاپا به لودو نگاه کرد، دقیق‌تر از همیشه؛ چشم‌هایش همان نفرت سابق را داشت.

فلش بک

- احساس می‌کنم از همه‌چیز خسته شدم.

- منم.

پاپا بی‌هوا پاسخ بانویش را داد. زیر یک درخت سبز نشسته بودند و از انوار خورشید پذیرایی می‌کردند. بانوی او باز کز کرده بود. ابروهای بلندش در هم گره‌ خورده‌بودند. به زور لب‌خند می‌زد. چشم‌هایش هوای باران کرده بود. دستانش با بغض دست‌های بزرگ پاپا را لمس می‌کردند، و زیر ابروهایش... آن نگاه مهربان و چشم بادامی ِ خرمایی رنگش... خوانشی بودند از گریه، ماتم و زجر.

پاپا فکر کرد با خودش. زندگی چقدر کسالت‌بار بود، چقدر بد بود، چقدر وحشتناک و بی‌معنا. بانویش خسته بود و او هم؛ زندگی آن‌ها را به بازی گرفته‌یود.

خورشید محو شد. ابرها آمدند. آسمان ولی نبارید. برگ‌های سبز رو پوشاندند. بوی بهشت محو شد. جمجمه‌ی پاپا با صدای مبهم طبلی می‌لرزید. شیطان یک ردای بلند سیاه پوشیده بود و پیش چشم‌های پاپا رژه می‌رفت. پاپا سرش را خم کرد به سمت بانویش، اما او رفته بود.

سرش را بالا گرفت، چند‌قدم آن‌سو تر، بانوی پاپا ایستاده بود و دسته‌ی پرندگان مهاجری را نگاه می‌کرد که منظم پرواز می‌کردند. صدای بانو در سرش پیچید و تکرار شد:
- کاش پرواز می‌کردم، رها... آزاد.

پایان فلش بک.

پاپا مشغول پرواز بود، مطمئناً نه رها و نه آزاد؛ ولی پرواز می‌کرد. مرلین ضربه‌ی محکمی به بلاجر زد، ولی ضربه‌اش بی‌هدف بود. کلاوس و حسن مصطفی نزدیک به هم پرواز می‌کردند، اما خبری از اسنیچ نبود. کوافل در دست‌های ویلیام آپ‌ست بود. پاپا موقعیتش را عوض کرد. باید منتظر اولین بلاجر می‌ماند و پیش از آن‌که ویلیام به ادوارد نزدیک شود حمله‌ی آن‌ها را خنثی می‌کرد.

- تافتی کوافلو میقاپیه... چقد عالی... واقعاً تیم خوبی بوده پاپیون، اما گل‌زدن به گراوپ کار هر کسی نیست. اونا صد و ده به چهل عقبن. ببینین تافتی چه حرکات مارپیچی قشنگی انجام میده... اوه!

خون هوا را سرخ کرد. باران تندتر شد. پاپا احساس کرد همان صدای مبهم طبل در سرش تکرار می‌شود. لودو بلاجر را روانه‌ی صورت تافتی کرده بود. گلرت بی‌اعتنا به تافتی با کوافل پیش می‌آمد.

- و حالا آمانداست که یه بلاجرو به سمت ویکتور میفرسته، اما ضربه‌ی آماندا دقیق نبود... اون‌ورو ببینین، گلرت فقط ادوارد رو پیش‌رو داره... صد و بیست!

ادوارد به سمت حلقه‌ی راست رفته بود، اما کوافل در حلقه‌ی چپ گل شد. پاپا به ویکتور نگاه کرد که سمت تافتی می‌رفت. سر جارویش را کج کرد و به آن‌دو نزدیک‌تر شد. موهای ویکتور روی شانه‌هایش بر خورده بود و مهربانی زنانه‌اش شروع به بذل احساسات کرده بود. پاپا دید چگونه دست‌های کوچک ویکتور روی گونه‌های خونی تافتی سر می‌خورد. حتماً چیزی بین آن‌ها بود.

- ویکتور داره با اجرای وردهای متوالی صورت تافتیو بهتر میکنه. واقعاً لحظه‌ی دردناک و عجیبی بود، ضربه‌ی بگمن صورت تافتی رو خورد کرد. چه جوری روی جاروش مونده...

پاپا به بگمن نگاه کرد، با همان پوزخند همیشگی در هوا پیچ و تاب می‌خورد و چیزهایی به آماندا می‌گفت. پاپا سرش را برگرداند سمت تافتی، بی‌اعتنا به گلرت و ویلیام که از کنارش می‌گذشتند تا گل دیگری را بزنند. ویکتور از تافتی فاصله گرفته بود و تافتی... تافتی دقیقاً به پاپا نگاه می‌کرد. دیگر آن تافتی قبلی نبود، صورتش یک چیز دیگر شده بود، اما هنوز لبخند می‌زد و با نگاهش آرامش را به پاپا هدیه می‌کرد.

گلرت کوافل را برای دافنه انداخت و دافنه به سمت ادوارد هجوم برد. چند متر بالاتر از دافنه، کلاوس چشم‌هایش را از پشت عینک خیسش ریز کرده بود و به دنبال اسنیچ می‌گشت.

فلش‌بک:

تاریک بود. سایه‌ی سَحَر دیاگون را خاموش کرده بود. با گام‌هایی بلند سنگ‌فرش‌های سرد را پشت سر می‌گذاشت و فکر می‌کرد. پاپا واقعاً خسته بود.

- تو خیلی زیبایی. شایستگی تو رو نداره. اون یه سیاه‌پوست گندیده‌ی متعفنه. تو یه موجود باشکوهی.

احساس کرد که صاحب ِ صدا گونه‌های زنی را می‌بوسد. صدا از یکی از فرعی‌های باریک و ترسناک دیاگون بود. پاپا کنجکاو شده بود؛ سیاه‌پوست گندیده‌ی متعفن.

صدای بانویش آمد، هما‌ن‌قدر مهربان، همان‌قدر لطیف، و همان‌قدر اثرگذار:
- راست میگی... فقط تو لیاقت منو داری عزیزم. بذار ببوسمت.

چیزی در پاپا لرزید. نشست، ایستاد، جلو رفت، عقب برگشت. اشک‌ها شروع کردند به خیس کردن صورتش. لبان کدر و بزرگش بی‌اختیار به لرزه افتاده بودند. می‌توانست داخل فرعی را ببیند. باریکه‌ی نوری روی صورت مرد افتاده بود، بگمن را به خاطرش می‌آورد.

- لودوی من... لودوی من... عشق واقعی من.

فهمید که چه کسی رویاهایش را به نابودی می‌کشاند. نگاه کرد، به بانویی که در عشقی خفه و مبهم به لودو چسبیده بود و لب‌های سرخ و باشکوهش را روی صورت لودو می‌لغزاند. پاپا برگشت، گام‌هایش را بلند برداشت، و فهمید که دیگر نباید در دیاگون باشد.



پاسخ به: شرح امتيازات
پیام زده شده در: ۱۵:۲۰ چهارشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۳
#18
امتیازات جلسه‌ی اول فلسفه و حکمت:

ریونکلاو: 27

دافنه گرین گرس: 30
مارکوس بلبی: 15

هافلپاف: 24

پاپاتونده: 30
سارا کلن: 10

اسلیترین: 33

مورفین گانت: 30
آرمینتا ملی فلوا: 25

گریفیندور: 36

ویکتوریا ویزلی: 27
آلیس لانگ‌باتم: 30
گیدیون پریوت: 26



پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱۵:۱۱ چهارشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۳
#19
جلسه‌ی دوم:
با زور و بلا و شتاب رسیدم به این جلسه... شرمنده‌ی جادوآموزا !

در ِ کلاس ازجا در میاد و تافی خودشو روی میز و صندلی جادو آموزا پرتاب میکنه و میز و صندلیا یکی یکی میشکنن.

ساحره‌‌ی 1: عجب عضلاتی داره.
ساحره‌‌ی 2: دیدین؟ فقط تنه‌ش خورد به میزا...
ساحره‌ی 3: من امروز باهاش ازدواج میکنم.
راوی:

تافی به‌سرعت بلند میشه و متوجه میشه مورفین زیر هیبتش دچار شکستگی و جراحت شده.

- تد! پاشو مورفینو بکش ببر پیش ِ پامفری! بسپر بش که زیر پنجره‌ی همین کلاس سرپایی درمونش کنه تا من حواسم بشون باشه.

تد بلند مییشه و مورفینو روی زمین میکشه. زمزمه‌ی ساحره‌ها فضا رو پرمیکنه...

- خفــه! امروز حال ِ هیچ زمزمه‌ای رو ندارم... به شدت عجله دارم، دانگ و نوچه‌هاش میخوان منو بگیرن و تو مرلینگاه مدرسه کله‌پا کنن، الآن دنبالمن... سریع این جلسه رو تموم میکنم و بعد میزنم به چاک...

ساحره‌ها:

- ... درس امروز در مورد دو رویکرد مهم ِ فلسفیه، قامبلیسم و دامبلیسم. از دامبلیسم شروع میکنم. آلبوس دامبلدور، جادوگر مشهور دوره‌ی ما، یه جدی داشته به اسم ِ شکلات آبنبات شیرینی تافی دامبل. این آدم یه سری حرفا زده و یه چن‌تا کتاب نوشته و موقعیت جامعه‌ی جادویی رو از منظرهای مختلف توصیف کرده. امروز ما به شیوه‌ی نگاه دامبل به موقعیت و نوع ِ توصیف‌گری اون از جهان میگیم دامبلیسم...

ساحره‌ها مطمئن میشن نیگا کردن به دندونای براق و موهای پرپشت تافی میتونه مفیدتر از گوش دادن به درس باشه...

- ... دامبل محیط و زیست‌جهان ِ خودشو سراسر نفرت و خشم و دغل‌بازی و پست‌فطرتی تشخیص میده و آروم آروم به این نتیجه میرسه که از هر ده آدم نه‌تاشون پست‌فطرتن و اونی که پست فطرت نیست حتما زیر چونه‌ش ریش داره. دامبل با تحقیقات گسترده‌‌ش متوجه میشه که هرچه درازی ریش بیشتر میشه میزان پست‌فطرتی در انسان کمتر میشه.

ساحرا با حسادت و خشونت به ساحره‌‌ها نیگا میکنن که مدهوش تماشای تافین و بین زمین و آسمون در تعلیق...

- امــا قامبل! قامبل به توصیف‌ ِ دامبل از محیط احترام میذاره، اما عملاً در کتاباش نوع ِ علت‌یابی دامبلو به سخره میگیره. قامبل قبول میکنه که همه پست‌فطرتن، اما دلیلش رو موقعیت میدونه، موقعیت حائل و دربرگیرنده، یا به قول خود ِ قامبل زیست‌جهان. قامبل در کتاب «دامبلیسم: قصه‌ای برای بچه‌ها» مینویسه که ماهیت انسان در محیط و زمان و به‌طور کلی موقعیت تعریف میشه و حتی امکان ِ از نو تعریف شدن برای هر انسانی وجود داره، ولی همچنان در موقعیت. مثلاً آقای ایکس میتونه در مدیترانه یک معتاد هروئینی باشه، اما در کارائیب یک مطرب یا فیلسوف باشه. انسان از دید قامبل در جمع ِ انسان‌های دیگه، در زمان، مکان، و به طور کلی موقعیت ِ دربرگیرنده ساخته میشه...

- بومــب!

دانگ و نوچه‌هاش از چارچوب ِ در ِ عبور میکنن و روی کف ِ کلاس پخش و پلا میشن. صدای دانگ از زیر هیکل نوچه‌ها به گوش میرسه:
- بگیرین این لندهورو!

با حرکت سریع چوبدستی تافی تکالیف روی تابلو نقش میبندن، تافی با همه بای‌بای میکنه و به طور اختصاصی رو به ساحره‌ها یه لبخند میزنه و دورخیز میکنه.

ملت: چه خبره؟

و تافی قبل از این‌که نوچه‌ها و دانگ به خودشون بیان، از پنجره میپره پایین.

- باژم تو؟ آآآآآآخخخخخ! عیـــــــــــق! ( صدای درهم پیچیده‌ی مورفین و تافی و مادام پامفری! )


تکالیف:

1. موفین گانت پست فطرت است. تافتی پست‌فطرت‌تر است. آلیس لانگ باتم اصلاً پست فطرت نیست. پاپاتونده خیلی پست فطرت است. ویکتوریا ویزلی تقریباً پست فطرت است.

یک بار از منظر قامبلی و یک بار از منظر دامبلی گزاره‌های فوق را علت‌یابی کنید. (10 امتیاز)

2. قراره مدت زمانی در جایی با یک فرد که که از منظر دامبلی به رویدادها نگاه میکنه وقت بگذرونید. این که چه میشه و چه نمیشه با خودتون، رولی بنویسید و سوژه‌های خلاقانه‌ای رو پیاده کنید! (20 امتیاز)



پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱۴:۵۷ چهارشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۳
#20
امتیازات جلسه‌ی اول:

راونکلاو:

دافنه: 30

راون تالارش از هافل بهتره؟ وای بر تو!
فقط واسه نشون دادن ِ عدل ِ هافلی ازت امتیازی کم نمیشه و اینا. D:

کلن دمت گرم! سی‌ امتیاز تو حلقت.

مارکوس بلبی: 15

در تکلیف دوم جسارت به خرج دادی... ولی استاد سخت‌گیره!

اولاً حواست باشه که از این به بعد چن‌تا علامت تعجب پشت سر هم نداریم، همون یکی کفایت میکنه و بیشتر از اون میشه غلط نگارشی.

وقتی یک پاراگراف رو بستی و تموم کردی اینترو بزن. و یادت باشه بین پاراگراف‌هات یک خط خالی فاصله بذاری که خوندن پستت راحت‌تر باشه، اینو به عنوان ِ یه نکته میگم خارج از فضای تکلیفت...

در مورد تکلیف، انتظار خلاقیت داشتم در نوع پرداخت تفکر کاراکتری که ایفای نقشش میکنی و خوب، این قضیه اتفاق نیفتاد.

توانایی مناسبی داری برا طنز پردازی، خیلی... این‌که این‌طور سریع سوژه‌ی مورد نظرتو پیوند زدی به اتفاق‌ها و مسائل خنده‌دار خیلی خوب بود.

گریفیندور:

ویکتوریا: 27

درود بر تو! در نوع پرداخت فکر کردن انتظار یه اتفاق خیلی خیلی نو رو داشتم، مسائلی که بهشون فکر میکردی شاید خیلی معمولی بود و در نوع پرداخت تفکر هم اتفاق به اون شکل خاصی نیفتاده بود، مثلن ویکتوریا ویزلی داره به چیزی فک میکنه، ذهنش در مورد اون مسئاه دو تا ایده‌ی مختلف داره... این ایده‌ها با هم میجنگن و در نتیجه‌ی این جنگ یه اتفاقی میفته حالا... مثلن ویکتوریا از نظر ذهنی مفلوک میشه!

اما چیزی نوشتی که من نمیتونستم کمتر از 27 بدم بهش، چون نوع پریدن از یه تفکر به تفکری دیگه واقعاً برام جالب بود و به نوعی ایده‌ی مطرح کردن عدم تمرکز برای این تکلیف هم تا حدی خلاقانه بود، هم برای من جالب.

آلیس: 30

خوشم اومد. نوعِ پیوند زدن ذهن و خارج از ذهن...
صرف ِ همچین ایده‌ای...
ایول!

فقط حواست باشه ای‌قده از علامت تعجب استفاده نکنی دیه. در پایان خیلی از جمله‌هات یه نقطه هم کفایت میکرد.

گیدیون: 26

در مورد پاسخت به سوال اول، در عین ِ این‌که فیلسوف خوبی هستی در بینش ِ جادویی هم آینده‌ی درخشانی میتونی داشته باشی.

مملوء درسته.
در مورد خلاقیت و اینا... مواردی که بهشون فکر میکردی یه جورایی خیلی معمولی بودن، در عین این‌که رولت افتاده بود رو دور ِ خاطره‌گویی تا یه حرکت ِ جدید و نو.

چرا ای‌قده آروم آخه؟ مثلن فک کن داری بازی کوییدیچ بلغارستان و ترکمنستاتو نیگا میکنی که فینال جام جهانیه، این بازی برات خیلی مهمه، باید مرلینگاهم بری، توی مرلینگاهت از شلنگ ِ کارخونه‌ای استفاده میکنی که معلوم شده استفاده ازش قطعن سرطان‌زاس... حالا موندی بین سرطان و فشار جسمی و کوییدیچ! در مورد این‌که چیو انتخاب کنی شروع میکنی به فکر کردن...

ولی در مجموع ریتم و ظاهر کار و بستن پرداخت‌هات خوب بود و بیست و پنج امتیازو گرفتی.

اسلیترین:

آرمینتا ملی فلوا: 25

از من بدت میاد؟ واه واه! D:

ایده‌ت خیلی عالی بود، واقعاً آفرین.
اگه در نوشتن رول یکم بهتر کار میکردی میتونستی یه شاه امتیاز بگیری با این ایده.

برای این‌که خوندن رولت راحت‌تر بشه بین پاراگرافا یه خط فاصله بذار.

میشد شوخیا و طنز بیشتری رو چاشنی کار کنی، و این‌که در مشخص‌کردن مرز ذهن و غیر ِ ذهن، یا از خارج از تفکر به تفکر رفتن ظرافت بیشتری رو به خرج بدی و با توصیف کردن یا اضافه کردن شوخی و بیشتر کردن بارِ طنز در این فاصله ریتم مناسب‌تری به رولت و نوع ِبه ذهن وارد شدن ِ کاراکتر بدی.

مورفین: 30 امتیاز!

حرفی نیس آقو!
در خندوندن ِ من هم موفق بودی! د:

هافلپاف:

سارا کلن: 10 امتیاز!

یه جورایی بدون ِ شرح. سوال ِ اول میتونست جای کار بیشتر داشته باشه، ولی در مجموع میشه ده امتیازو داد.

پاپاتونده: 30 امتیاز!

حرفی ندارم آقو!
یه جاهایی از کار خعلی خندونی ما رو...







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.