خانم فیگ vs. رز زلر
پذیرایی!
خانه شماره دوازده گریمولد در آرامشی اجباری فرو رفته بود. جیمزی جیغ نمیزد، تدی زوزه نمیکشید، سیریوسی پارس نمیکرد، صدای «ترتر»ی از ماشینها و ابزارآلات مشنگی انبار آرتور به گوش نمیرسید، ققنوسی در سوگ کسی آواز نمیخواند، قابلمه سوپ پیازی روی گاز قل قل نمیکرد و خانم بلکی فحش نمیداد.
- گندزادهها! ژنخرابها! فدای سرتون که خونهی آبا اجدادی مارو به لجن کشیدید!
خوب البته فحاشی خانم بلک اجتناب ناپذیر بود.
خصوصا وقتی جغدی که بر روی تابلواش نشسته، روی سرش کارخرابی کرده باشد. خانم بلک تا جایی که توان داشت به فحاشی ادامه داد اما حتی برای ساکت کردن او نیز کسی اقدامی نکرد.
- بابا اصلا خونهی آبا اجدادی و اصالت به درک!
ببینین این جغد بی صاحاب با کی کار داره منم کپه مرگمو بذارم.
محفلیها میخواستند ببینند ... اما خواستن همیشه توانستن نیست. آرتور ویزلی که به اقتصاد مقاومتی معتقد بود، در مدت اخیر سعی کرده بود تولید داخلی را بالا ببرد و تعداد ویزلیها با رشد روزافزونی مواجه شد. از طرفی بودجه محفل که تنها از راه حلال تهیه میشد، محدود بود و این وسط پیاز هم یک دفعه کشید بالا و منوی غذایی آنها در «سوپ پیاز بدون پیاز» خلاصه شد. محفلیها میخواستند ببینند ... اما حالش را نداشتند! هر یک روی تختی افتاده و سعی میکردند انرژی مصرف نکنند. عاقبت کریچر به داد تنها فرد مورد احترامش در گریمولد رسید و نامه را از جغد گرفت.
- این نامه از طرف ادارهی بهزیستی وزارتخونه بود و برای پروفسور دامبلدور فرستاد.
صدای هیجانزدهی دامبلدور از ناکجاآباد به گوش رسید: «اوه! بالاخره!
بخونش کریچر.
»
- جناب آقای آلبوس پرسیوال ولفریک برایان دامبلدور ... بنا به درخواست شما مبنی بر به عهده گرفتن حضانت کودکی که مشخصات آن در ذیل نامه آمده، بازرسان ما جهت بررسی شرایط محل سکونت شما و اطمینان از وجود محیطی مناسب برای تربیت هرچه بهتر این کودک و رشد او در رفاه و آسایش، فردا مهمان خانه شما خواهند بود. پیشاپیش از همکاری شما با مهمانانتان سپاسگزاریم. نام: جاستین، جنسیت: مذکر، نژاد: سفید مفید، سن: 6 سال
سکوت دوباره برای چند دقیقه حکمفرما شد. این بار بحث مصرف انرژی در میان نبود، بلکه همه در شوک فرو رفتند. صحن علنی گریمولد همچنان خالی بود اما کم کم صدای ملّت از اتاقهایشان به گوش رسید.
- آلبوس ... حضانت؟
- میدونین حضور یه بچّهی بیسرپرست چقدر میتونه نیروی عشق رو در محفل زیاد کنه فرزندان روشنایی؟
- به لطف همّت آرتور کم بچه و عشق و محبّت دورمونه؟
- چرا پای منو میکشی وسط؟ به تو چه که ما چند تا بچه داریم؟
- هیچی ... فقط واسم سواله تو که عاشق خرت و پرتای مشنگا هستی چطور قصد نکردی روشای جلوگیری از زاد و ولدشون رو امتحان کنی!
- حواست به حرف زدنت باشه ها! نکنه گرگا اجاقتو گاز گرفتن که انقدر به نسل من حسادت میکنی پانمدی؟
- دعوا نکنید! من نمیخوام کسی به خاطر من دعوا کنه.
- به تو چه ربطی داره هری؟ تو یه قهرمان باهوشی ... منم یه بی عرضهام که فقط بلدم کتابارو حفظ کنم
- نه هرمیون این حرفو نزن ... تو خیلی هم با عرضهای ... تو با مشت فک مالفوی رو آوردی پایین! این منم که کلّاً هیچوقت هیچ نقشی تو هیچی نداشتم! من فقط بودم که باشم. من نه مرگم نه تلاشم.
- بس کنید! دارم جدی حرف میزنم ... شک ندارم اون نامه جعلی رو ولدمورت فرستاده تا آدماش بیان اینجا و منو بکشن.
- نامه جعلیه؟ ای پدرسوختهها! دعا کنید از تخت بلند نشم وگرنه بابت شوخی جدید بیمزّتون، فلک میکنمتون!
- آروم باش بابا ... کار فرد و جرج نیست، کار شاهزادهی سوار بر تسترالیه که من دفترچشو پیدا کردم ... میخوان برای تحقیق بیان!
- نامه جعلی نبود! مهر وزارتخونه داشت! جنهای خونگی جعل رو تشخیص داد.
- داره که داره! وزیر یه مرگخواره. از ولدمورت دستور گرفته و نامه رو مهر کرده.
- هری تو بی دلیل حسّاس ...
- بی دلیل؟ دلیل بالاتر از این که از وقتی اون نامه رسیده زخمم تیر میکشه؟
- طبق اطّلاعات موثّقی که من دارم، لرد سیاه هیچ برنامهای برای نفوذ به گریمولد نداره.
- اما ...
- بسّه هری. من به سیوروس اعتماد کامل دارم.
- تو همیشه اسنیپو به من ترجیح دادی پروفسور ... هیچ وقت زخممو جدّی نگرفتی!
من دیگه نمیتونم این وضعو تحمل کنم.
درب اتاقی باز شد و هری با عجله از آن بیرون آمد. پلّهها را دو تا یکی پایین آمد و پس از خروج از خانه شماره دوازده گریمولد، در را با عصبانیت پشت سرش کوبید. گریمولد باز هم در سکوت فرو رفت و کسی هم در هال دیده نمیشد.
[تق تق تق تق ... تــق تـــق تـــق تـــق ... گومب گومب گومب گومب!]
- آلوهومورا!
دامبلدورِ مضطرب وقتی از در زدن ناامید شد، در را باز کرد و به سرعت داخل رفت.
- اِهِم!
- عه وا آلبوس! امروز که پنجشنبه نبود!
خانم فیگ سراسیمه چند دکمه روی لپتاپش فشرد و هدفونش را برداشت و به دسکتاپ خیره شد.
- بی ادبی من رو ببخش بلا! بد موقع که مزاحم نشدم؟
- نه ... داشتم سالاد شیرازی درست میکردم. جدیدا گیاهخوار شدم.
با بچّههای انجمن حمایت از حیوانات رفته بودیم مکدونالد استیک میزدیم که تلویزیون فیلم یه سری مردم بی رحم و وحشی رو نشون داد که توی عیدشون گوسفند میکشتن! باورت میشه؟ سنگدلا سر گوسفند زبون بسته رو میبریدن.
اصلا استیک زهرمارم شد با دیدن این وحشی بازیا! اینه که تصمیم گرفتیم پویش گیاهخواری راه بندازیم. توی این پویش ...
دامبلدور همانطور که لبخند میزد و سر تکان میداد، از کنار در حرکت کرد و روی مبلی نشست. در واقع حرفهای خانم فیگ را نمیشنید و فقط منتظر پایان آن بود. انگشتانش را میان هم فرو برده بود و شست هایش را از روی هم رد میکرد.
- راستی! چی شد سر زده اومدی؟
- هوم! اومدم سراغ هری رو ازت بگیرم. احتمال دادم اومده باشه پریوت درایو.
- اومده باشه اینجا؟ مگه تو مقرّ خودتون نبود؟
- چرا ... قصّش مفصّله! پس نیومده اینجا؟
- برام تعریف کن آلبوس!
میدونی که من عاشق شنیدین یه قصّهی طولانیم ... اونم از زبون تو!
- خو ب هری پیش ما بود اما قهر کرد و رفت.
اینجا که نیومده؟
- قهر کرد؟ برای چی؟
دامبلدور از ابتدا هم میدانست که گریزی از تعریف سیر تا پیاز ماجرا برای خانم فیگ نیست! پس بالاخره دست از تقلّای بیخود برداشت و به این کار تن داد.
- صبح یه نامه از طرف [...] بعد هم از این که حرفش رو قبول نکردم ناراحت شد و رفت! گفتم شاید رفته باشه خونه خالهش و این شد که اومدم تا از تو بپرسم. اینجاست؟
- واااای آل!
نمیدونی چقدر ناراحت شدم.
پیاز هم که کشیده بالا ... چه وقت مهمون بود آخه؟
- حالا مهمون خیلی مسأله مهمی نیست!
من نگران هریم. نمیدونی اینجا اومده یا نه؟
- چی چی و مهم نیست؟! میدونی اگه متوجه بشن وضعتون خوب نیست، بچه رو بهت نمیدن؟
اولویتهای دامبلدور با شنیدن این موضوع جابجا شد.
- تو مطمئنی که وضع مالی محفل براشون مهمه؟ پس عشق و محبت و صفا و صمیمیتی که وجود داره چی؟
- شک نکن! من تو انجمنهای خیریهی حمایت از کودکان بی سرپرست بودم، باهاشون سر و کار داشتم.
دامبلدور چینی به پیشانیش انداخت و دست در کپّهی ریشش فرو برد و شروع به خاراندن کرد.
- خوندلش نباش آل! یه کاریش میکنی حالا ... اصلا میدونی اگر ازدواج کنی چقدر به نفعته و شانست زیاد میشه؟ بچه نیاز به یه مادر دلسوز هم داره.
اصلا پذیرایی رو بسپر به من.
- ممنونم بلا ولی تو با این حالت و آرتروز کمرت که کمکی ازت برنمیاد.
- پس سی چهل تا پسر بزرگ کردم واسهی چی؟
خانم فیگ این را گفت و دفترچه تلفنش را از روی میز برداشت و باز کرد.
- خوب بذار ببینم اینجا چی داریم ... آهان! شاهزاده! پسر شاه خدابیامرزه. الان دیگه خودش باید شاه شده باشه ... الو؟ مادر؟ خودتی؟
- اوممممم ... آرررررره مامان! خود خودمم!
- قربونت بشم مادر! راستش زنگ زدم ...
- همیشه قربونم بشو ... وقتی بهم زنگ میزنی بوقی میشم!
- میگم میتونی یه سر به من بزنی مادر؟
- امروز چه کار صمیمانهای واسه پسرت کردی مامان؟
- چی میگی تو بچه؟ الو؟ ای شکر به قبر بابات بیاد که قطع میکنی پسرهی بیشعور!
- بلا من راضی به زحمت نیستما ...
- نه بابا چه زحمتی! صبر کن الان به یکی دیگه زنگ بزنم. آهان! دونالد! قربونش برم سری تو سرا دراورده ... الو؟ دونالد مادر؟
- خفه شو فشفشهی پیر! من پسرت نیستم. من یک مشنگ اصیلم. اوهوی! منشی! یه توییت بزن فشفشهها رو محکوم کن!
- اومممم ... بلا؟ فکر کنم اشتباه گرفته بودی ... زحمت نکش.
- نه بابا چرا تعارف میکنی آل ما که این حرفارو نداریم. این پدرسوخته باباشم همینطوری نژادپرست بود!
صبر کن ... الو؟ امیر جان خوبی مادر؟
- بغبغو!
- الو مادر؟ حالت خوبه؟
- بغبغو!
- وا چرا صدا کفتر در میاری پسرم ... میتونی یه سر به من بزنی؟
- نخیر! شما موهات توی آواتارت معلومه مادر من. من با شما هیچ حرفی ندارم.
- بلا جان من میرم وام میگیرم از بیرون غذا سفارش میدم.
- یه بار دیگه تعارف کنی نه من نه تو! این بچه از اولشم کم داشت. صبر کن تا به یکی دیگه زنگ بزنم، قربونش برم مربی فوتباله پولش از پارو بالا میره ... الو؟ کارلوس؟ خوبی مادر؟
- آقای تاج! مادر من چرا باید بعد این همه سال بهم زنگ بزنه؟ با این شرایط نمیشه انتظار موفقیت در جام جهانی داشت. من استعفا میدم!
- تاج کیه مادر؟ الو؟ عه وا!
- اومممم ... بلا؟
- هیچی نگو آلبوس! الو؟ جانی مادر؟
- اوه یس.
- فدات برم مادر منم ذوق کردم که صداتو شنیدم.
- اوه مای گاد.
- آره به خدا! میگم مادر تو میتونی ... عه وا این کی بود جیغ زد؟ الو؟
-
- الو حسام جان؟
- مادر؟ آهنگ [ملچ] جدید منو [مولوچ] شما پخش کردی؟
- داری سوهان میخوری پسرم؟
- مادر من من به تو میگم کارو شما دادی پخش شما میگی سوهان میخری؟ مث اینه که من به شما بگم پیتزا میخوام ... تو بگی لازانیاهام خوبه .... بابا ننه من پیتزا میخوام!
- ول کن پیتزا رو مادر جان ... میتونی یه سر به من بزنی؟
- مادرجان آهنگ منو کلا سه نفر خریدن که دوتاش خودم بودم ... با کدوم پول بیام؟ بلاک آقا! بلاک! [تق]
- صبر داشته باش آل ... دارم به یکی از دخترام زنگ میزنم ... از قدیم گفتن وفای دختر بیشتره ... الو؟ دخترم؟
- سلام مادر!
- سلام دخترم. میتوانی فردا به من سری بزنی؟
- نه مادر. کلی کار دارم که باید انجام بدم مادر.
- راستی دخترم! چطور به تو گیر ندادن؟
- چوا از خودشون نمیپرسی مادر؟
- مسخره بازی در نیار ... لوس!
- شاید اگر پوشش مناسب داشتی اینطور نمیشد مادر.
- نمیدانم ... شاید حق با تو باشد. بای!
- مخلصت برم مادر. خدانگهدار.
- الو جواد؟ خودتی مادر؟
- اجازه بده با قاطعیت بهت بگم مادر ... کسی که گوشی جوادو برمیداره قطعا جواده!
- جواد جان میتونی امشب یه سر به من بزنی؟
- الان فرداست مادر! الان نیم ساعته که وارد فردا شدیم. پس من اگر غزال تیزپا هم باشم نمیتونم خودم رو به این سرعت به اونجا برسونم. چون برای این که امشب اونجا باشم باید نیم ساعت پیش برسم. متاسفم مادر.
- ها؟
آلبوس اصلا نگران نباشیا ... الان زنگ میزنم به پسر کدخدای ده بالا ... خدا بیامرز مرد مهربونی بود. پسرمم اگه به اون رفته باشه حتما خودشو میرسونه اینجا. الو؟ پسرم؟ خوبی مادر؟ مادر راستش من فردا یه مهمونی دارم ...
پس از چند ثانيه اي گفت گوي گرم، رو به دامبلدور كرد و گفت:
- بفرما! جور شد.
- نمیدونم چطور ازت تشکر کنم بلا ... راستی هری نیومده خونه دورسلیا؟
- نه!
هری پاتر با نفس حبس شده در سینه، مقابل در خانه ریدل ایستاده و خود را با شنل نامریی پوشانده بود. در تصمیمش قاطع و مصمم بود؛ باید بالاخره کار را تمام میکرد و با ولدمورت روبرو میشد تا دیگران قربانی او نشوند. چوبدستیاش را کشید و زیر لب وردی خواند ...
- آلوهومورا!
هیچ اتفاقی نیفتاد. هری نسبت به دامبلدور احساس عصبانیت میکرد که وظیفهای به این سنگینی به روی دوشش گذاشته بدون این که راهی نشانش دهد. پاسی از شب که گذشت و ورد دیگری به ذهن هری نرسید، کم کم به فکر بازگشت به گریمولد و عذرخواهی در ذهنش پر رنگ شد. برای روبرو شدن با ولدمورت نیاز به آموختن چیزهای بیشتری داشت. برگشت و اولین گام به سمت مقابل را برداشت که صدای پایی توجهش را جلب کرد ...
- بخورش کراب!
- نمیخورم!
- معجون زیبایی منو چطور رد میکنی؟
- نمیخوام!
- دستور اربابه!
- دروغ میگی!
موجود عظیم الجثهای به سمت در خروجی میدوید و موجود پاتیل به دستی نیز دنبالش. موجود اول را در را باز کرد با نزدیک شدن موجود دوم، فرصت بستنش را پیدا نکرد و به دویدن ادامه داد. موجود دوم نیز به دنبالش! هری تلاش کرد تا خودش را از مسیر حرکت موجود اول کنار بکشد اما مسیر او مسیر بزرگی بود! کراب به هری خورد و هری به زمین. هری افتاد و کراب رویش.
- گرفتمت! راه فراری نداری کراب ... باید بخوریش!
- این ... این هری پاتره!
- هر کی که هست باشه! نمیتونی حواس منو پرت کنی. بخورش!
- بابا میگم هری پاتره! کلّه زخمی! باید ببریمش تحویل ارباب بدیم ...
- تونلو باز کن ... ملاقه بره تو تونل ... قان قان ...
کراب سعی میکرد از زیر دست هکتور بگریزد و هری از زیر کراب. کراب غلطی زد و هری که آزاد شده بود سریعا شنل را دوباره روی خودش کشید و به سمت در نیمه باز خانه ریدل رفت. در حال ورود به خانه فریاد زد: «بچه حرف گوش کنی باش کراب! بخورش!» و انگتشی به او نشان داد که چون دستش زیر شنل نامریی بود هیچ کس نمیداند کدام انگشت بوده.
هری پاورچین پاورچین حیاط را به سمت عمارت ریدلها طی کرد و وارد شد. ظاهرا مرگخوارها تشکیل جلسه داده بودند. در مقابل او، لرد سیاه روی مبلی نشسته بود و مرگخواران در مقابلش دور تا دور سالن ایستاده بودند. هری بی مقدمه شنل را به کناری انداخت و چوبدستی کشید. مرگخوارها نیز بدون دخالتی کنار رفتند تا میزانسن صحنه به هم نریزد. لرد سیاه قهقهای شیطانی سر داد و گفت:
- بالاخره اومدی پاتر! ژوهاهاهاهاهاها!
میدونستم پیدات میشه ... به هر حال ...
هری که نمیخواست پست از این طولانی تر شود، حرف ولدمورت را قطع کرد و فریاد زد:
- اکسپلیارموس!
- آواداکداورا!
مطابق معمول اخگرهای سرخ و سبز با هم برخورد کردند و در محل طلاقی آنها گنبدی نورانی شکل گرفت ...
دم دمای ظهر بود و محفلی های گرسنه که از صبح علی الطلوع تخت هایشان را ترک گفته بودند، چشم به راه پسر خانم فیگ بودند ... یا به بیان دقیق تر، چشم به راه گاومیشش.
مالی به کمک طلسم هایی که در آن تبحر ویژه ای داشت، یک حیاط خلوت مجازی با هواکش جادویی گوشه هال ایجاد کرده بود اما نتوانست از پس آرتور بربیاید و بالاجبار، به کباب کردن گاومیش به روش مشنگ ها تن داد.
آرتور نیز از صبح داشت با ذغال و نفت ور میرفت ... شاید اگر فرد و جرج محتویات پیت نفت را عوض نکرده بودند، توفیقی در درست کردن آتش به دست میاورد اما به هر حال تا آن لحظه این اتفاق نیفتاده بود.
- یا الله ... یا الله ... سلام!
- به به! خوش اومدین ... پسر خانم فیگ!
خانم فیگ جلو آمد و با لبخند گشادی گفت: بچه ها ... باروفیو، باروفیو ... بچه ها!
- خوشبخت هستم! بچه ها ... گاومیش هسته، گاومیش ... بچه ها هسته!
- مااااا
- ما هم خوشبختیم.حیوونو آب دادی که باروف جون؟
هاگرید با پیش بند قصابی، در حالیکه چاقو و ساطورش را به هم میسابید و زبانش را دور لبش میمالید این را گفت و جلو آمد.
-آب؟ ها ما تشنه نیستیم ... اون کارد مال چه هسته؟
- واسه گوساله دیگه ... بیگیر دس و پاشو!
- ننه؟
این چی چی میگه؟
- روله جان چرا حساس شدی فدات برم؟ نمیشه حیوونو زنده دنده کباب کرد که!
- کباب؟ گاومیشه ره کباب کنین؟
ایهالناس! خجالته ره بکشید! خدا ره قهر میگیره ... من این توهین ره برنمیتابم
باروفیو جامه درید و به سمت هاگرید حمله ور شد. نیمی از محفلی ها باروفیو را گرفته بودند و نیمی دیگر آویزان هاگرید شدند ...
عاقبت با چند تار ریش گرویی دامبلدور و عجز و التماس خانم فیگ، قائله خوابید. هاگرید و باروفیو روی هم را بوسیدند و باروفیو دست به دوشیدن گاومیش برد تا همه دهانشان را شیرین کنند.
- بفرمایید ... بفرمایید دهنتون ره شیرین کنید.
- اجازه بده چند تا لیوان بیارم آقای باروفیو ...
- نه! نکن این کار ره ها... لیوان "سطران" زا هسته. بیاید جلو شیردون حیوون ره به دندون بگیرید!
آرتور برای این که جدل دوباره ای پیش نیاید و ضمنا مطالعاتش بر روی اقتصاد مقاومتی مشنگی را نیز به رخ بکشد، باروفیو را تایید کرد:
- راست میگه! اینطوری از تولید به مصرفم هست و واسطه گری حذف میشه.
- این مهمان های شما کی میرسن؟ این گاومیش شب ها شیره ره نمیده ها ...
آلبوس با نگرانی نگاهی به ساعت کرد و ناگهان متوجه جغد کوچکی شد که روی آن نشسته بود. سریعا جغد را برداشت و نامه ای که به پایش بود را باز کرد ...
نقل قول:
جناب آقای آلبوس پرسیوال ولفریک برایان دامبلدور! بازرسان ما ضمن انجام تحقیقات درباره شما، با خواندن توییتی از خانم جی. کی. رولینگ متوجه انحرافات اخلاقی شما شدند و بنابراین دادن حضانت به شما منتفی است. موفق باشید
- کات! پایان! خسته نباشید.
در باز شد و جادوگر کچلی به لوکیشن گریمولد آمد.
- چی چی و خسته نباشید! آفیش ادامه داره ... این متن از پایه غلطه. کلا باید از اول بگیرید.
- شما کی باشید؟
- من لرد جدیدم! دیشب هری پاتر با لرد قبلی درگیر شد و لرد پودر شد رفت هوا ... من صبح از جانپیچ درومدم. متن شما با کتاب تناقض داره. خانم فیگ فشفشس و نمیتونه توی محفل باشه. همونطور که رز ویزلی سن و سااش به دوران حیات من قد نمیده و دادم دسترسیشو بگیرن.
-