هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۳:۳۹ یکشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۷
#11
ارباوندا! این موجود چینی کره‌ای و کاتانایش مرگخوارن و نزد ما گرامی. لیک ماه گرفتگی بود و دوئل آیات نخواندیم هنوز. مایلیم یک قربانی تحویلتان دهیم.

+ هماهنگ شده است. یه هفته‌ای باشه.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۶:۲۲ سه شنبه ۲ مرداد ۱۳۹۷
#12
- لایتینا، من خیلی خوش‌حالم که بالاخره اومدیم کتابخونه تکلیفامونو انجام بدیم. ای‌کاش دورئلا هم می‌اومد.
- از وقتی کنکورشو داده کتاب می‌بینه جیغ می‌کشه. کتابای این قفسه رو ببین! "بچه‌داری در ده روز" ، "چرا فرزندم انگشت می‌مکد؟"، "پنج زبان عشق" "دفترچه فرزند نیمه‌تاریک"، "ماجراهای آلبوس و گلرت"...
- صبر کن صبر کن! دفترچه فرزند نیمه تاریک؟ باحال به نظر می‌رسه!

لینی دفترچه را برداشت و روی میزی نشست؛ لایتینا نیز با کتابی در رابطه با نگه‌داری از مار شیرخوار و نحوه گربه کردن مردم، کنارش.

دل لپیکسی گرفته بود. دلش می‌خواست با اربابش حرف بزند و دردودل کند ولی او الآن در هاگوارتز بود و اربابش در نبردی ناکجا در حال kick کردن ass محفلی‌ها شاید باید خودش را خالی می‌کرد. قلمش را برداشت و شروع به نوشتن در کتاب کتابخانه کرد. حشره بود دیگر، فهم و فرهنگ یادش نداده بودند.

دفترچه خاطرات عزیز، امروز تقریبا به تور یه عنکبوت پرواز کردم و نزدیک بود خورده شم بس که حواسم به جفت‌گیری و این حرفاست. اگه تا آخر تابستون یه نر مناسب انتخاب نکنم نمی‌تونم ژن‌هام رو به نسل بعد انتقال بدم. دیگه کم کم باید به فکر بکرزایی باشم. انتخاب طبیعی خیلی سخت داره می‌گیره. قیمت شهدا دوبرابر شده. دیروز رفته بودم یه تتوی موقت باله بگیرم دیدم 300 درصد افزایش قیمت داشته. شاخکام ریخت. اصلا تو این مملکت نمی‌شه زندگی کرد.

دست از نوشتن برداشت تا به حال خود بگرید که ناگهان متوجه ظاهر شدن نوشته‌های زیر یادداشتش شد. چشمان مرکبش را ریز کرد و

اولا که دفترچه خاطرات عمه‌ته. دوم که خسته شدیم از دست شما حشرات. دست از سر کچل ما بردارین. کنار خودمان هم یک حشره بیخاصیت آبی رنگ داشتیم که یکسره رو در و دیوار نقاشی می‌کشید و تولیدنسل می‌کرد و خانه‌مان پر کرده بود از جک و جانور. خوب شد فعلا از دستش راحت شدیم.

لینی با خود فکر کرد چه چقدر خوب است که لرد جانان خودش در مورد او مانند این دفترچه فکر نمی‌کند و دوستش دارد. با لبخند رو به لایتینا گفت: این دفترچه می‌تونه باهات حرف بزنه! امتحانش کن.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۵:۵۰ سه شنبه ۲ مرداد ۱۳۹۷
#13
هکتور سینه‌اش را صاف کرد.
- بذار بهت بگم من کیم. من بزرگترین معجون‌سازیم که دنیا تا به‌حال به خودش دیده. لرد ارباب منو با بالاترین حقوق و عزت و احترام به استخدام در آورده تا-

بلاتریکس با خشونت حرف هکتور را قطع کرد.
- نه! ما باید راستش رو بگیم. هکتور... اون...ام... یه نوع تسترال پیشرفته است! اهم.. ماده هم هست! اسمشم تستراکتوره!

هکتور با اخم گفت: چی؟ عمه‌ت تستراله.

پیش از آن که بتواند چیز دیگری بگویید، تسترال او را به زمین گذاشت و تعظیم تسترالانه‌ای کرد.
- اوه! بانو، من متوجه نبودم. جسارت منو ببخشین. چطور تونستم چنین زیبایی‌ای رو نادیده بگیرم؟

هکتور گیج و ویج به تسترال و سپس به مرگخواران نگاه می‌کرد. بلاتریکس به آرامی در گوشش گفت: اگه می‌خوای خورده نشی نقش بازی کن!

تسترال که لبخند ملیحی زده بود، گفت: بانوی من، شما بسیار زیبا به نظر میرسین. مایلین که برای صرف برانچ بریم بیستروی بسیار شیک مرگخواران بجز رودولف؟

هکتور با حیا بود اما. لایتینا داد زد: عروس رفته گل بچینه. بلبلبلبلبــ
- دوباره می‌پرسم ماه و ستاره‌های من! آیا مایلین با بنده ناهار صرف کنین؟
- با اجازه لرد ولدمورت و بزرگترا، بـــلــ-

رودولف ناگهان از ناکجا آباد پیدا شد و در حالی که گرزی را تکان می‌داد فریاد کشید: مگه این که از رو جنازه‌ی من بگذرین!

بلاتریکس باز میانجی‌گری کرد و آرام بدو گفت: هکتوره! ماده نیست، نگران نباش. حالا هم برو جدول خاموشی رو چک کن. باید تسترال و تستراکتور رو به بهترین قرار زندگیشون ببریم!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۲۲:۲۷ شنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۷
#14
ارباب، گوزن.

1-هرگونه سابقه عضويت قبلي در هر يک از گروه هاي مرگخواران / محفل را با زبان خوش شرح دهيد!

کی این فرما رو طرح کرده ارباب؟ چقدر تبعیض، چقدر نژادپرستی. پس حق گونه‌های بی‌زبان چی می‌شه؟ اربابا، دختر خودتون نیش داره، زبون نداره.
ما تجربه‌های زیادی داشتیم. مرگخواری هم یکیش بوده.

2- به نظر شما مهم ترين تفاوت ميان دو شخصيت لرد ولدمورت و دامبلدور در کتاب ها چیست؟

اربابا، جسارتا، ما سوات نداریم. مدرسه ماگلی ما رو راه ندادن. کتابا رو نخوندیم. حالا کدوم کتابا اصلا؟

3-مهم ترین هدف جاه طلبانه تان برای عضویت در گروه مرگخواران چیست؟

اربابا، ما داشتیم راحت تو میرین به بچه‌های نجیب‌زاده‌ای درس می‌دادیم. یه دفعه یه بانویی با اژدهایانش اومد گفت من breaker of chains ام و همه ما رو آزاد کرد. منم یه اگهی دیدم و اومدم این‌جا کار کنم یه نون بخورنمیری هم در بیارم بدم دهن زن و بچه‌ام.

4-به دلخواه خود یکی از محفلی ها(یا شخصیتی غیر از لرد سیاه و مرگخواران) را انتخاب کرده و لقبی مناسب برایش انتخاب کنید.

یوآن بمپتون: بادمجون خاتون.

5-به نظر شما محفل ققنوس از چه راهی قادر به سیر کردن شکم ویزلی هاست؟
دریافت وام از ثامن الحجج.

٦-بهترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟

خردل فکر کنم.

7-در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی(مار محبوب ارباب)خواهید داشت؟
اربابا، مدیریت نجینی رو کاملا به من بپسرین. بهترین معلم سرخونه‌ای می‌شم که تا به‌حال داشته. همه علوم رو بهش می‌آموزم؛ سم‌پاشی، گزیدن بی‌درمان، زهراندازی حرفه‌ای، آدم‌خواری سلطنتی و هزاران درس مفید دیگه.
8-به نظر شما چه اتفاقی برای موها و بینی لرد سیاه افتاده است؟

شپش مرغی.

9-یک یا چند مورد از موارد استفاده بهینه از ریش دامبلدور را نام برده، در صورت تمایل شرح دهید.

بلند کردن اشیا. در واقع نقش خرطوم رو داره.

- ارباب؟
- ارباب.



سلوين كالوين!

البته كه اين فرم هارو لرد سياه طرح كرده ان.
شپش مرغى؟... ارباب؟... شپش مرغى؟

يه سرى صحبت دارم من با شما... در خصوص نگه دارى از نجينى... اما اينجا نميشه!
بفرماييد داخل!

تاييد شد.


ویرایش شده توسط سلوین کالوین در تاریخ ۱۳۹۷/۴/۳۰ ۲۲:۳۲:۴۳
ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۷/۴/۳۱ ۱۱:۰۰:۲۹

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۴:۴۶ پنجشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۷
#15
دلفی سرش را بالا کرد تا این بار خود را جلوی شخص شنل پوشی ببیند.
- خب خب خب... معرفی کنین جناب.

سکوت.
دلفی قلمش را در مرکب فرو برد.
- من همه‌ی روزو وقت ندارم جناب. هویتتونو مشخص کنین.

صدای بمی بلند شد: به راستی که هویت چیست؟من همه ام و هیچ نیستم. من امیرعباسم، من هم لایتینا فاستم، هم لادیسلاو زاموژسلی. من لرد توآم و دشمنت. من هاگریدم و هوریس، نوریسم و موریس. پس بترس از من.

دلفی پس از سکوت کوتاهی گفت: یعنی ارباب هم مولتی داره؟ ارباب و این حرفا؟
- گوش می‌کنی چی می‌گم اصلا؟
- مث این که باید برم به قدرتان زوپس خبر از تهدیدی-
- اوکی، تسلیم! من مهمانم.

دلفی دستش را روی دهانش گذاشت.
- اوه! چرا زودتر نگفتی؟ بفرما چایی. مامان خوبه؟ کاملیا جون عروسی کرد؟ زن نمی‌گیری، حبیب جان؟
- حبیب کیه؟ گفتم مهمانم.
- مگه تو حبیب مرلین نیستی؟

مهمان خودش را خاراند.
- می‌شه بریم سر گواهی سلامت من؟
- آها! بله، حتما. شما اخیرا دردی، مرضی، چیزی نداشتین؟
- چرا. یکسره کلی سوالات فلسفی به ذهنم خطور می‌کنه که اگه اندکی بیشتر بهش بیاندیشم به درد متعالی و نشاننده ورود به وادی انسانیت منجر می‌شه. مثلا به نظرت چرا ولدمورت و دامبلدور باهم بدن؟ چرا ولدمورت رفت جادوگر بدی شد؟ هری چرا قهرمانه؟
- یواش‌تر، یواش‌تر! افکار عمومی رو چرا تشویش می‌کنی؟ پاتر اواخواهر کجاش قهرمانه؟

مهمان سرش را به زیری انداخت. با پایش متناوبا به زمین ضربه می‌زد. آهی جان‌فرسا کشید و گفت: من باید سر در بیارم. باید بفهمم تا به معنای واقعی عالم بشم...

سکوتی کرد و ادامه داد: برای روانشناسی، باید اول خودتو بشناسی. به سوالم خوب فکر کن. خوب و زیاد... جادو رو به‌خاطر خودش می‌خوای یا هری؟

دلفی به من و من افتاد.
- ... به خاطر هری؟! چی؟
- جوابم رو بده. بهم بگو که هنوز خوبی توت مونده.

دلفی پتانسیل دست به یقه شدن را حس می‌کرد. مهمان شنل پوش وضعیت خوبی نداشت. مهر مشکل روانی حاد را زد و محل تسویه حساب را به او نشان داد که هر لحظه ممکن بود منفجر شود. بگذار بشود. تا وقتی که خودش در امان بود؛ کجایش مهم نبود.
نفسی کشید و منتظر نفر بعدی ماند.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دعواهای زندانيان
پیام زده شده در: ۱:۲۳ چهارشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۷
#16
لیسا محفلی‌ها را برانداز کرد. شاید باید اول کمی صمیمی می‌شد.
- ام... آقای دامبلدور؟ شما چیجوری از این‌جا سر در آوردین؟
- آه، فرزندم. من تو بادیه رقص عرفانی می‌کردم و می عشق می‌نوشیدم. لادیسلاو به چوب‌دستیم زنگ زد که باز یکی از اون ویزلی‌‌های توله سگ فیوز رو دست‌کاری کرده و برق رفته. منم می‌خواستم آپارات کنم برای کار خیر. یه دفعه وسط راه نیروی انتظامی جادوگری منو گرفت که مست رانندگی کردم و فردا، افتادم هلفدونی.

لیسا چند بار پلک زد. خودش را جمع کرد و ادامه داد: راستش خونه ریدل هم جدیدنا خیلی خاموشی داره. خب، کارما یقه بقیه‌تون رو چطور گرفت؟

پنه لوپه جواب داد: من رفته بودم آب رو تصفیه کنم. شغل خانوادگی و این حرفا. یه دفعه می‌گن به جرم سرک کشیدن تو حموم مردونه بازداشتی.
- بله. می‌بینم. چقدر به ناحق گرفتنت. من جات بودم دیگه باهاشون حرف نمی‌زدم.

لیسا به مرد کلاه‌به‌سرِ پروانه‌به‌عصای عصاقورت‌داده‌ی گوشه‌گیر کنارِ سلول، نگاهی انداخت و پرسید: شما چطور، آقای...
- زاموژسلی، لادیسلاو کاردلیکپ پتروونا پونیاتووسکی ژاموزشلی زاموژسلی. اینجانب نیز ضمن مرکب‌سواری، ننگ و نام را ز یاد برده و دیرتر از جناب والد زاموژسلی پیاده گردیدیم. پدر به پا و نان‌خورش سوار. آه! پس به پاس حرمت پدری و پشیمانی، خویش را تسلیم نمودیم و دینگ، اندکی بعد، بس میله‌ی زنگ خورده جلوی خویش دیدیم. پس شد آنچه شد... هیهات توربین‌آ! مبر از یاد صله‌ی ارحام و مکن بر والدت اُف.
- نمی‌کنم. باهاشون قهرم.

پس از سکوتی کوتاه، دامبلدور رو به یارانش گفت: فرزندانم، زمان آن ‌است که اندکی به تفکر در نیروی عشق بپردازیم و سلسله روابط علت و معلولی این بی‌کران نیرو را دریابیم. ما می‌توانیم نیرویی را که آسمان قادر به حملش نبود...

لیسا خطبه را با گستاخی قطع کرد.
- این نیروی عشقتون می‌تونه ما رو نجات بده از این زندان؟


ویرایش شده توسط سلوین کالوین در تاریخ ۱۳۹۷/۴/۲۰ ۱:۲۸:۵۳

تصویر کوچک شده


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۰:۴۹ سه شنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۷
#17
مارشال لوکاس تامسون، ملقب به "سلوین کالوین" در سال 1912 از خانواده ای مذهبی و دوستدار دانش پا‌به‌دنیا گذاشت. همانند برادر ماگل بیشتر شناخته شده اش، سراسر زندگیش را وقف دانش کرد. حاصل تلاش شبانه روزی وی در ارتقای فلسفه جادوگران باستانی من جمله کنفوسیوس و مرلین، چهارده جلد کتاب می‌باشد که به واسطه یکی از آنها، مدال درجه سه مرلین ادبی پس از مرگش به او تعلق گرفته است.

در فرهنگ‌نامه ها از وی با قامتی بلند، چشمانی نافذ، و صورتی سیه‌چرده یاد شده و همواره در پرتره‌هایش به همراه یک کتاب به نقش کشیده شده است.

ورود وی به دنیای جادوگری مساوی با خروجش از زندگی قبلی و جدا شدن از برادر باهوش و والدین سخت‌گیرش بود که نمی‌توانستند جادو را جز سحر و "کلکی عوام‌فریب" یا "حیله‌ای شیطان‌پسند" ببیند. همان‌طور که انتظارش را داشت وارد گروه ریونکلا شد؛ لیک غم مطرود شدن از خانواده، زمان تحصیل در هاگوارتز را برای وی به دوره‌ای سخت مبدل کرد و نتوانست آن‌طور که باید و شاید بدرخشد؛ نه حتی با کمک تنی چند از دوستان و پروفسورهای خبره و دلسوز. در درس‌ها عقب ماند و تا سال پنجم بیشتربه تحصیل ادامه نداد؛ ولی در ذهنش همیشه خود را ستاره‌ی بی‌همتا و پدیده‌ای تکرار‌ناشدنی می‌دید و همیشه در تلاش بود تا این حقیقت را به دیگران ثابت کند؛ هرچند دانشش ناچیز و هوشش ناکافی بود.

مشاهده دست‌آوردهای برادرش در زمینه دانش ماگلی کمک چندانی به او نکرد و آتشی که قلبش را دربرگرفته بود، شعله‌ور‌تر کرد و نفرتش را برانگیخت. تا جایی که به شکار بی‌رحمانه‌ی ماگلان دانشمند و ترورشان پرداخت و چند سال آخر عمرش را در آزکابان سپری کرد. در آنجا بود که به مطالعه پرداخت و کتاب‌هایش را نوشت. سه روز پس از تمام شدن آخرین کتابش، آنگاه که مطمئن شد میراثی باقی گذاشته و خود را به دیگران ثابت کرده، با قرار گرفتن در معرض بوسه‌ی دمنتوری خودکشی کرد و دفتر زندگیش را بست.

----

"سلوین" یکی از اشخاص بی‌گروه و بی‌ نام خانوادگی بود. اون اسم اول متن فقط برای توضیح زندگی نامه بود و قرار نیست ازش استفاده بشه. شناسه‌م رو اگه ممکنه فقط به "سلوین کالوین" تغییر بدین. با سپاس.

تایید شد.
خوش اومدین.


ویرایش شده توسط لایتینا فاست در تاریخ ۱۳۹۷/۴/۱۲ ۱:۳۵:۵۹

تصویر کوچک شده


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱:۱۸ یکشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۷
#18
عمو كلاهه، من همونيم كه دس به سرش كردي. من ميخوام برم ريون چون شنيدم تو تالار هافل همه بايد روزي سه بار برن جنگل هيزم بيارن و تو آشپزخونه كنار جنا كار كنن. عمو من ميدونم كه گروه آبي واقعيم رو از درونم مي بيني. عمو منو بنداز ريون عمو.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۸:۲۵ شنبه ۹ تیر ۱۳۹۷
#19
تصویر نخست؛

مبارزه بس سختی بین دو رقیب قدیمی در جریان بود. پیر و جوان، تیر و کمان - هری هم طبق معمول میخکوب بازی در آورده بود و پشت مجسمه ای قایم شده بود.
- آقا دامبلدور! آقا دامبلدور! جلوتونه! اکسپلیارموس بزنین بهش.
- خودم بلدم فرزند. بی سوات نیستم که. با نیروی عشق... اوخ.

دامبلدور یک آوداکداورای ولدمورت را با طلسم عشق گریندلوالد به سختی منحرف کرد و مواخذه کنان فریاد سرداد: نمی بینی دارم باهاش حرف میزنم بی فرهنگ؟ من دارم نسل بعدی رو پرورش میدم بعد تو این وسط با من میجنگی؟ همین کارا رو میکردی همیشه سر کلاس من تجدید می آوردی دیگه.

ولدمورت دست به سینه ایستاد.
- چرا منو بد میکنی جلو بچه؟ این دروغ میگه پاتر. من حتی ادبیات و ورزش جادویی رو تو سمج 100 زدم. اینقدر این عقده ای بود همیشه به من نمره کم میداد. نجینی، دراکاریس!

دامبلدور از آتش جاخالی داد و با تحسین گفت: چه آپگریدی توم! می بینم که سال‌ها آموزش بی‌فایده نبوده.
- توم؟ توم دیگه چیه؟

هری پا-رازی-تر داد زد: همونی که کلبه داشت دیگه. البته اون سیاه بود، نه سبز.
- من کلبه نداشتم که.
- شما کلبه عمو توم نداشتین؟ چرا دروغ میگی ادبیاتو صد زدی پس؟

دامبلدور سری تکان داد و خطاب به هری گفت: آره دیگه فرزندم. فقط نیروی عشق می تونه کمک کنه درسا رو صد بزنی. حدیث داریم دو تا طلسم یه فرد عاشق به اندازه هفتاد تا حدیث یه فرد ناعاشق کار می‌کنه.

سپس رو به ولدمورت کرد و به صدایی به آرامی زمزمه گفت: من به تو اعتماد دارم توم. می‌دونم که می‌دونی کی شکست خوردی. من الآن هم ریشم رو دارم، هم کلاهمو دارم، هم این مجسمه خیلی خوشگلو دارم که توی کور زدی شکوندیش -جهیزیه گلرت بود-، هم هری پاتر برگزیده رو دارم که طلسما رو منحرف می کنه. بزن به چاک.

ولدمورت نگاه تردیدآمیزی به دامبلدور کرد. سرش را پایین انداخت و گفت: الآن می‌رم؛ ولی برمی‌گردم. به زودی...

درود بر تو فرزندم.

چه عجب از این ورا، لانگ تایم نو سی حتی.

تایید شد!

مرحله بعد: کلاه گروهبندی


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۷/۴/۹ ۲۳:۴۶:۴۳
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۷/۴/۹ ۲۳:۴۷:۵۶

تصویر کوچک شده


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۰:۱۳ شنبه ۹ تیر ۱۳۹۷
#20
سلام عمو كلاهه. منو بنداز هافل. چون من خيلي زردم و حيوون خونگيم گوركنه و به همه كمك ميكنم و هيچ استعداد خاصي ندارم و از اين حرفا. :|


تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.