هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: خاطرات مرگ خواران
پیام زده شده در: ۶:۴۹ جمعه ۱۶ تیر ۱۳۹۶
چمدانش زودتر از خودش وارد ساختمان شد. از پله ها به آرامی بالا رفت، اما همان طور که انتظار داشت کسی نبود. می دانست همه شان این ساعت برای خوش گذرانی می روند کافه تفریحات سیاه و کسی نیست که بخواهد او را سین جیم کند.

روبروی در اتاق قدیمی اش ایستاد؛ مردد بود که دستگیره را بچرخاند یا نه. نگاهش به  اسم خاک گرفته اش افتاد، با حرکت چوبدستی اش خاک را تکاند: آندرومدا بلک. اما او آندرومدا نبود؛ هویتش عوض شده بود. هویتش را عوض کرده بود. یک بار دیگر چوبدستی اش را تکان داد، حالا روی در خوانده می شد "ریتا اسکیتر".
-اینطوری بهتر شد.

دستگیره را چرخاند، اتاقش را خاک گرفته بود. هم قطارانش کارهای روزمره ی خودشان را هم درست انجام نمی دادند، تعجبی نداشت اگر اتاقش بعد از این همه مدت خاک گرفته باشد. در واقع همین که به وسایلش دست نزده بودند جای شکر داشت؛ یکی از تلسکوپ هایش که هنوز گوشه اتاق بود تبدیل به لانه ی عنکبوت ها شده بود.

وقتی که کارش با اتاق گرد و خاک گرفته و وسایل اضافه اش تمام شد، روی تخت، کنار چمدان نیمه بازش، دراز کشید. نمی دانست کار درستی کرده یا نه، نمی دانست در گروه قدیمی اش دوباره می پذیرندش یا نه، اما دیگر برای این افکار فرصتی نداشت. صدای خنده ها و قدم هایشان را می شنید که نزدیک و نزدیک تر می شد.

یک بار جرات به خرج داده بود و تا این جا آمده بود، حالا باید بقیه ذخیره ی جراتش را هم خرج می کرد و خودش را نشان می داد. منتظر ماند تا صدای جیر جیر پله ها را زیر پای اولین نفر بشنود؛ چشمانش را بست و پایش را از سایه بیرون گذاشت:
-سلام.


تصویر کوچک شده

Only Raven


پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۱۴:۲۰ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۶
1- هر گونه سابقه عضویت قبلی در هر یک از گروه های مرگخوران/محفل را با زبان خوش شرح دهید.
زبان خوش:


2- به نظر شما مهم ترین تفاوت میان دو شخصیت لرد ولدمورت و دامبلدور در کتاب ها چیست؟
سرورم با شخصیت ترین و پر ابهت ترین جادوگر کل اعصار هستند.

3- مهم ترین هدف جاه طلبانه تان برای عضویت در گروه مرگخواران چیست؟
استفاده از وجهه و شهرت ارباب در راستای نوشتن کتاب های بیشتر برای تخریب دامبلدور و دیگر اعضای محفل و دست یافتن به ثروت، شهرت و محبوبیت بی پایان.

4- به دلخواه خود یکی از محفلی ها را انتخاب کنید و لقب مناسبی برایش بگذارید.
آلبوس دامبلدور: آلبالو

5- به نظر شما محفل ققنوس از چه راهی قادر به سیر کردن شکم ویزلی هاست؟
تخم مرغ دزدی!
به این صورت که یکی از اعضای محفل دم در مرکز خرید مشنگ ها، منتظر مشنگی با شانه ی تخم مرغ در دست، ایستاده و زمانی که مشنگ مذکور از کنارش رد شد برایش زیر پا می گیرد؛ بعد "هرمیون شان" با محاسبه ی تانژانت اینورت زاویه رها شدن شانه ی تخم مرغ از دست مشنگ مفلوک، محل دقیق فرودش را محاسبه می کند و شانه ی تخم مرغ در دست به خانه ی گریمولد آپارات می کنند. آن مشنگ هم فکر می کند به خاطر خستگی ناشی از کار زیاد دیوانه شده، به روانپزشک مراجعه می کند و آب هم از آب تکان نمی خورد.

6- بهترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟
قارچ ها برای تکثیر نیازمند غذا هستند، باید منابع غذایی شان را از بین برد.

7- در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی خواهید داشت؟
خب.. راستش را اگر بخواهید من کیف پوست دوست دارم، مخصوصا پوست مار! بسیار زیبا و چشم نواز است.

8- چه اتفاقی برای موها و بینی لرد سیاه افتاده؟
هیچ انسانی کامل نیست؛ البته ارباب "هیچ انسانی" نیستند، پس کامل اند. نتیجتا آن که چه اش است مگر؟ به این خوبی!

9- یک یا چند مورد استفاده از ریش دامبلدور را شرح دهید. در صورت تمایل توضح دهید.
همم.. یک کارخانه ی پشم ریسی می تواند ایده ی خوبی برای افزایش منابع "بودجه مان" باشد. البته هر طور ارباب مایل باشند!


پ.ن: ارباب مثل اون تازه واردا که گفته بودید مرحله به مرحله رفع می کنیم ایرادتون رو، میشه مال من هم رفع کنیم؟ البته اگه بپذیرید اصلا من رو!


البته که می شه. تازه اگه ایرادی وجود داشته باشه.

اون جواب سوال پنج...کنکور؟ ...ریاضی؟ ...به قول لینی مغز شما هم در هم گوریده؟

در مورد جواب سوال هفتم، نجینی مایله خودش شخصا جوابتونو بده. یه چیزایی درباره دُم کش(همون دستکشه ولی می کشن رو دم) پوست آدم می گفت.


خوش بازگشتی!

تایید شد.



ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۵ ۲۱:۳۰:۵۰

تصویر کوچک شده

Only Raven


پاسخ به: کانون جادویی آموزش (چوبدستی‌‎چی)
پیام زده شده در: ۲۱:۱۸ جمعه ۲۹ مرداد ۱۳۹۵
1. لقب: ریتا

2. دروس جادویی موردعلاقه: نجوم و اخترشناسی

3. استعدادها و توانایی‌های جادویی: تغییر شکل

4. سال چندمی هستید؟ (در چند ترم از دو ترم برگزار شده شرکت داشته اید) ها؟!

5. در صورت قبولی در امتحاات سمج، چه میزان از قبولی خود را مدیون کانون می‌دانید؟ امتحاات سمج رو نمیدونم، ولی امتحانات سمج هیچی

6. آیا حاضرید در مصاحبه با جادوگرتی‌وی اعلام کنید از بدو تولّد به کلاس‌های کانون می‌رفتید؟ نه


تصویر کوچک شده

Only Raven


پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۴:۳۰ سه شنبه ۵ مرداد ۱۳۹۵
1. کِی؟ (در 5 سطر، دقایق ابتدایی آفرینش کره زمین را شرح دهید. سطر های کمتر و بیشتر کسر امتیاز خواهند داشت. رول یا غیر رول آزاد هستید.)
... و در روز سوم، مرلین که بر تختش تکیه زده بود به زمین دستور داد "باش!"، پس توده ای عظیم از سنگ تشکیل شد و ابری بر فراز آن شروع به باریدن کرد. در این هنگام روونا زبان به اعتراض گشود و گفت:
-زمین را می آفرینی، در حالی که می دانی جادوگران در آن فساد به پا خواهند کرد و خون انسان های بی گناه زیادی در آن ریخته خواهد شد؟

به دنبال بانوی آبی پوش، دیگر یاران هاگوارتز نیز اعتراض نمودند. مرلین آن ها به آرامش دعوت کرد و گفت:
-من چیزی را می دانم که شما نمی دانید... و همه چیز در آخر مشخص خواهد شد!*

*منتخبی از کتاب آیات مرلین، ج 3، ص 216

پ.ن: با مرورگر خودم 5 خط دیده میشه، مرورگر شما رو نمیدونم!


2. چرا؟ (دلیل آفرینش کره زمین را به صورت غیر رول بنویسید.)
در بخش 2 از جلد پنجم همان کتاب، در تفسیر حرف های جناب کبیر آمده است که در آخر، پس از خون های زیادی که به ناحق ریخته می شود، کودکی نیمه اصیل متولد خواهد شد که جهان را از وجود ارباب پلیدی پاک خواهد نمود. مرلین، به جناب گودریک این بشارت را داده بود که آن کودک از پیروان او خواهد بود.


3. چطوری؟ (به صورت رول، خلقت اولین کلاغ را شرح دهید.)
مرلین کبیر بر تخت کبارتش(بر وزن صدارت!) تکیه زده بود و منتظر ورود میهمانانش بود. او یاران هاگوارتز را فراخوانده بود تا قصدش از آفرینش زمین را با آن ها در میان بگذارد.

-پس از آن که باران فرونشست و خشکی ها سر برآوردند، موجودی را بر زمین مستقر خواهم ساخت که بر روی دو پا راه می رود و او را انسان نام است.
-آیا در انسان برای ما سهمی هست؟
-بله ای سالازار، عده ای از آن ها از پیروان شما خواهند بود. شما چهارتن نیز بر روی زمین مستقر خواهید شد و هاگوارتز موعود را خواهید ساخت.

روونا، قدمی به جلو برداشت و پرسید:
-چگونه آن ها را هدایت خواهی کرد و شیوه ی زندگی به آن ها خواهی آموخت؟
-به وسیله ی حیوانات این کار را انجام خواهم داد، بانوی همیشه نگران!
*********


انسان آفریده شد. او موجود ضعیفی بود و هیچ کاری بلد نبود، پس مرلین مار را آفرید تا به او بیاموزد چگونه خود را در غارها مخفی سازد.

-و این مار نماد توست، ای اسلیترین! نماد زیرکی تو و نمادی که پیروانت از آن استفاده خواهند کرد. تو به زبان این موجود تسلط خواهی داشت.

انسان در غارها زیست، اما هیچ برای خوردن نداشت. مرلین شیری را آفرید تا به او شکار کردن بیاموزد و آن شیر را نماد شجاعت گریفندور قرار داد.

حال نوبت آموزش افروختن آتش به انسان بود؛ پس مرلین جانور دیگری را آفرید. جانوری سیاه رنگ و عجیب که بدنش نه از مو و پشم، که از پر پوشیده شده بود.

مرلین این بار رو به روونا کرد و گفت:
-این بار نوبت توست. این حیوان ممکن است دندانی برای دریدن و سمی برای کشتن نداشته باشد، اما هوش و فراست او باعث موفقیتش در آخر خواهد شد. هوش و فراست دو بال پرواز توست، روونا.

روونا تعظیم کوتاهی کرد و گفت:
-متشکرم.

پس مرلین کلاغ را فرستاد تا رسالتش را انجام دهد. او سنگ آتش زنه ای را با چنگال هایش از زمین بلند کرد و بر سنگ دیگری که روی زمین قرار داشت، انداخت تا به انسان آتش افروختن را بیاموزد.

و در آخر، نوبت آموختن دفن کردن و کاشتن دانه ها به انسان بود، پس مرلین آخرین جانور را خلق کرد: گورکن.

-و این نماد پشتکار توست، هلگا. زیرکی، شجاعت، هوش و فراست، همه برای موفقیت لازم هستند.. اما بدون پشتکار فایده ای نخواهند داشت.

و گورکن را فرستاد تا انسان از آن درس گیرد. آیا انسان در موجوداتی که برای درس گرفتن او خلق شده بودند، اندیشه می کرد؟


تصویر کوچک شده

Only Raven


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۹:۳۹ شنبه ۲ مرداد ۱۳۹۵
قدم بعدی در سایت یافتن تاپیکیه که برای نوشتن تو اون راحت باشیم و موضوعش برامون مناسب باشه و با ذوق توش بنویسیم. این هفته این رو امتحان میکنیم. از بین انجمن های شهر لندن، دهکده هاگزمید، محفل ققنوس و خانه ریدل برید و یه تاپیک پیدا کنید و رولش رو ادامه بدین بعد بیاید و لینکش رو اینجا بذارید.


خدمت شما.

دانش آموز رسمی هم نیستیم که!


تصویر کوچک شده

Only Raven


پاسخ به: سالن ورزشي دياگون
پیام زده شده در: ۳:۲۷ شنبه ۲ مرداد ۱۳۹۵
دو مرد به تابلویی که دقیقا رو به رویشان بود، خیره شده بودند و حرفی نمی زدند. بالاخره یکی از آن ها نوشته ی روی تابلو را خواند:
-باشگاه تنیس جدی؟
-باشگاه تنیس جدی؟! محض رضای خدا جک! چرا اصلا تلاش نمی کنی املا یاد بگیری؟ باشگاه تنیس سیریوس، و جالبه که بدونی سیریوس اسمه!
-بیا بریم تو حالا!
و هم زمان دست دوستش را کشید تا از خیابان رد شوند.

لحظه ی آخر، قبل از آن که وارد باشگاه شوند، سرش را بالا گرفت و بار دیگر به تابلو نگاه کرد. زمینه ی تابلو قرمز بود و نوشته هایی زرد رنگ داشت. سعی کرد بار دیگر نوشته ی روی آن را بخواند: باشگاه تنیس سیریوس. حق با دوستش بود. چرا هیچوقت نتوانسته بود املا یاد بگیرد؟

پس از پایین رفتن از چند پله، به در شیشه ای ماتی رسیدند. در نیمه باز بود و می شد از لای آن قسمتی از فضای داخلی را دید. داخل باشگاه، بر خلاف ورودی کوچک آن، به نظر بزرگ می آمد. کف سالن با کف پوش قرمز و طلایی کثیفی پوشیده شده بود و می شد چند مبل چرمی قهوه ای رنگ و قدیمی را هم از لای در دید. نیمی از چهره ی مردی با موهایی بلند که روزنامه ای در دست داشت و روی یکی از مبل ها نشسته بود، دیده می شد.

-سلام، کاری داشتید؟

این را همان مرد، بدون آن که سرش را از روی روزنامه اش بلند کند گفته بود.

-سلام. امم.. منو دوستم برای ثبت نام اومدیم.
و به دوستش نگاه کرد.

-حتما! بیایید داخل تا بریم زمین تنیسمون رو بهتون نشون بدم.

دو دوست پشت سر مرد، که حالا کلاه قرمز رنگی با عکس شیر بر روی سرش گذاشته بود، به راه افتادند.

داخل سالن کم نور بود و طراحی داخلی اش نیز به کم نوری آن اضافه می کرد. سقف سالن نسبتا کوتاه بود؛ دیوار ها و پیشخوان از چوب تیره ای ساخته شده بودند و قدیمی به نظر می آمدند. کف سالن نیز با هر قدمی که بر می داشتند صدا می کرد، که حکایت از چوبی بودنش داشت. نور کمی از پشت پرده های قرمز و طلایی وارد سالن می شد و فضای آن را گرفته تر می کرد.

بالاخره به در شیشه ای انتهای سالن رسیدند، که بعد از ان زمین تنیس قرار داشت. هوا آفتابی بود و نور زیادی که از سطح سبز رنگ زمین چمن شده بازتاب می شد، چشمانشان را اذیت می کرد.

-بگیرید دیگه!

دو دوست با تعجب به چهره ی مربی شان و سپس به دو راکتی که در دست داشت، نگاه کردند و هر کدام یکی را گرفتند.

-خب، درس اول! راکت رو این شکلی می گیرید، بعد توپ رو که با دست چپتون گرفتید رها می کنید و این طوری بهش ضربه می زنید.
و هم زمان ضربه ای نمایشی به توپ زد.

-حالا نوبت شماست.
و توپ را در دست نزدیک ترین شاگردش گذاشت.

فردی که جک نام داشت، راکت را همان گونه که مربی گفته بود در دست گرفت، توپ را رها کرد و هم زمان به آن ضربه زد که باعث شد توپ از بالای تور وسط زمین عبور کند و به سمت دیوار مقابل برود. در همان زمان، صدای پارس سگی به گوش رسید و لحظه ای بعد، خودش هم دیده می شد که به دنبال توپ می دوید.

دو دوست ابتدا به یکدیگر، سپس به جای خالی مربی شان که تا چند لحظه ی قبل کنار آن ها ایستاده بود و بعد به سگ سیاه رنگی که موفق شده بود توپ را قبل از برخورد به دیوار انتهای زمین بگیرد، نگاه کردند؛ آن گاه فریادکشان شروع به دویدن به سمت دری که از آن وارد شده بودند، کردند.

جیمز سیریوس پاتر قدم زنان به سمت باشگاه عمویش، که اسم وسطش را به افتخار او گذاشته بودند، می رفت. با دیدن دو مشنگی که سراسیمه و در حال دویدن از باشگاه بیرون آمدند، سر جایش یخ زد، اما بعد با نهایت سرعتی که می توانست به سمت باشگاه شروع به دویدن کرد.

پله ها را دوتا یکی پرید و وارد سالن اصلی شد.
-عمو سیریوس؟

نگاهی گذرا به سالن خالی انداخت و سپس به سمت زمین بازی دوید. همان گونه که انتظارش را داشت، سگ سیاه رنگ روی زمین افتاده بود و با هر گازی که از توپی که در دهان داشت می گرفت، از کناره های دهانش کف بیشتری بیرون می زد.

نیم ساعت بعد:
جیمز و سیریوس غیر پاتر روی بزرگترین مبل داخل سالن نشسته بودند و جیمز لیوان آبی را که در دست داشت هر چند ثانیه یک بار به لب های سیریوس نزدیک می کرد، اما سیریوس آن را پس می زد.

-چند بار خوبه بهتون گفته باشم که تنیس مناسب شما نیست، عمو؟
-خب حالا، سرم رفت! از اون وقتی که اومده اینجا همه ش داره برای من جیغ جیغ میکنه! بعدشم، من ورزش دیگه ای بلد نیستم که بتونم از آموزشش پول در بیارم. نمی تونم دست رو دست بذارم که! محفل به پول نیاز داره.
-پروفسور دامبلدور گفت اعضای محفل. شما که هنوز عضو محفل نشدید!
-ولی رولینگ خودش گفته بود که من عضو محفلم ها...
-اوهوم.. شما الآن محفلی بالقوه اید، هنوز بالفعل نشدید! راه عضویتش از اونوره!
و با دست به نقطه ای نامعلوم اشاره کرد.

-باشه پسرم، بیا بریم راه عضویتشو نشونم بده. حالا بعدا یک فکری هم به حال این باشگاه می کنیم.

دست جیمز را گرفت و با هم، به سمت همان نقطه ای که جیمز نشان داده بود، به راه افتادند.


تصویر کوچک شده

Only Raven


پاسخ به: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۱۴:۵۲ سه شنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۵
محفلی ها، تلو تلو خوران، یکی پس از دیگری از دستگاه پیاده شدند. هیچ کدام حال مساعدی نداشتند؛ چهره ی اکثرشان زرد، سبز و یا حتی آبی شده بود و سرشان گیج می رفت. چند ویزلی بر روی زمین افتاده بودند. عده ای هم به هر آن چه دم دستشان بود چنگ زده بودند تا بر زمین نیفتند. صدای اعتراض های زیر لب به مرگخواران و غر زدن ها بر جان دامبلدور به خاطر قراردادی که با آن ها امضا کرده بود، با صدای کسانی که سبز شده بودند در هم آمیخته بود و زمانی که بانز شروع به صحبت کرد، کسی صدایش را نشنید.

بانز که می دید اولین دستگاه باعث تغییر رنگ اعضای محفل شده، با خود اندیشید "حالا کجاشو دید! این تازه برای دست گرمی بود!" و می شد حدس زد که لبخندی شرورانه بر لب دارد. او مطمئن بود که این پیشامدها موجب خرسندی اربابش می شد.

حال که چند دقیقه از پیاده شدن اعضای محفل از دستگاه می گذشت، سر و صدایشان کمتر شده بود. بانز با صدایی بلندتر از قبل شروع به صحبت کرد:
-خب، خب، خب! می بینم که حسابی از استفاده از این دستگاه لذت بردید. حالا نوبت دستگاه بعدیه!
و با دست به سمت دستگاه دیگری اشاره کرد، که البته کسی متوجه آن نشد.
-

محفلی ها با ترس و لرز، ابتدا به یکدیگر و سپس به دامبلدور نگاه کردند. هیچ کدامشان نمی توانست تصور کند دستگاه بعدی چه می تواند باشد. همه از جا برخاستند تا به دنبال بانز، که راهنمای آن ها بود، حرکت کنند؛ گرچه کسی نمی دانست او به کدام سو می رود. در راه، فکر این که چرا همه ی این اتفاق ها باید برای آن ها بیفتد، دست از سرشان بر نمی داشت. مگر آن ها چه گناهی داشتند؟


تصویر کوچک شده

Only Raven


پاسخ به: سالن ورزش های ماگلی
پیام زده شده در: ۱۶:۱۲ دوشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۵
با شنیدن صدای لرد سیاه، همه ی سرها به سمت منبع صدا که در نزدیکی شان بود، چرخید. چه مدت بود که ارباب شان آن جا ایستاده بود؟

ایستاده بود؟!

در واقع نحوه ی حضور لرد در آن جا شبیه به ایستادن نبود. لرد سیاه بر پشت رودولف سوار شده بود و هر چند دقیقه یک بار از نحوه ای که رودولف او را گرفته بود، انتقاد می کرد. چهره ی رودولف از تحمل وزن لرد خیلی خوشحال به نظر نمی رسید، اما از ترس آن که لرد، پس از خوب شدن، تنبیهش کند جرات نداشت حرفی به زبان بیاورد و فقط گاهی زیر لب غر می زد.

با دیدن لرد در آن جا، مرگخواران به فکر فرو رفتند؛ لرد چه میزان از حرف هایشان را شنیده بود؟ آیا از نقشه شان آگاه شده بود؟ بالاخره بلاتریکس شروع به حرف زدن کرد:
-ارباب چرا از جاتون بلند شدید؟ شما باید استراحت کنید! هر چی لازم داشتید به رودولف می گفتید براتون حاضر می کرد.
و در انتها، چشم غره ای به رودولف رفت که معنای "چرا ارباب رو آوردی این جا؟" می داد که در جواب، رودولف فقط سر به زیر انداخت.

-ما هیچ وقت به چیزی احتیاج نداریم بلا. رودولف مایحتاج خودشم نمیتونه تامین کنه چه برسه به جادوگر بزرگی مثل ما! سر و صداتون مانع از استراحت ما می شد، سوار بر رودولف اومدیم بهتون اخطار بدیم که اگه یک بار دیگه همچین اتفاقی بیفته، ممکنه بزرگترین تیکه ی باقی مانده ازتون گوش تون باشه که چیز های جالبی شنیدیم. گفتید برای کی می خواستید معجون خواب آور بگیرید؟


ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۹ ۰:۰۵:۳۵

تصویر کوچک شده

Only Raven


پاسخ به: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۱۵:۲۳ شنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۵
باروفیو ابتدا قاشق حاوی مایع قرمز را کمی به بینی اش نزدیک کرد و پس از بو کردن آن و اندیشیدن به این که "یعنی ارباب این تو چی چی ره ریخته؟" که بسیار از او بعید بود، قاشق را به دهانش نزدیک کرد و آن را سر کشید.
-بسیار.. خوشـ ـ ـمزه.. هسته.. اربابـ...
و قبل از اینکه بتواند آخرین کلمه ی جمله اش را به خوبی ادا کند، به سمت مرلینگاه شروع به دویدن کرد.
-نیاز به توضیح نیست. خودمون میدونیم که چه آشپز خوبی هستیم.


هاگرید با دیدن قیافه ی باروفیو، که پس از چشیدن مقداری از مایع داخل ظرف لرد در هم شده بود، تصمیم گرفت به ظرف نزدیک شده و آن را بررسی کند. او این کار را آن چنان آهسته و  با احتیاط انجام داد که گویی سال ها بعد به ظرف رسید. با هر قدمی که بر می داشت، یک بار تمام ساختمان می لرزید و صدای به هم خوردن آویزهای لوستر بالای سرشان می آمد.


پس از آن که به ظرف حاوی رودولف رسید، بینی اش را به رودولف نزدیک کرد و بو کشید. خم شدن هاگرید بر روی رودولف باعث برخورد موهای سر و صورتش با بدن نیمه جان رودولف شده بود.
-نکنـ.. جون داداشــ.. قلقلـ ـ ـکم میـ ـ ـگیره..
و لبخند نصفه نیمه ای زد که باعث شد قیافه ای حتی مضحک تر از قبل به خود بگیرد.
-


هاگرید ابتدا دو قدم عقب رفته، سپس با نهایت سرعتی که می توانست به سمت مرلینگاه دوید، خود را از در آن به داخل انداخت و به باروفیو پیوست.
-اینا چرا اینجوری کردن؟! رفتارشون با رودولف پخته ی من که با دستور سری باستانی پخته شده غیرقابل بخششه. بی لیاقتا! کروشیو!
صدای فریاد آن دو از داخل مرلینگاه به گوش لرد رسید و اندکی از خشمش را کم کرد.


دو ساعت بعد:
در مرلینگاه، با صدای گوشخراشی که کم از ناخن کشیدن روی تابلوی گچی نداشت و از روغن کاری نشدن در حکایت می کرد، روی لولا چرخید و باز شد. ابتدا هیکل باروفیو و سپس در پشت سرش، هاگرید نمایان شد که آهسته و سر به زیر به سمت جایگاه داوران در حال حرکت بودند. زمانی که هر دو به جایگاه رسیدند و روی آن نشستند، باروفیو لب به سخن گشود:
-برای اعلام برنده نیاز هسته که هیئت داوران وارد شور بشه.


تصویر کوچک شده

Only Raven


پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱:۲۵ جمعه ۲۵ تیر ۱۳۹۵
1. شما تو یکی از حساس ترین موقعیتای زندگیتون قرار دارین. بدلیلی که دست خودتونه و درباره ش مینویسین، مرگ و زندگی تون یا یه چیزی به همین مهمی به جادو کردنتون بستگی داره. ولی وقتی شما طلسمتون رو که باز هم دست خودتون هست اجرا میکنین، هیچ اتفاقی نمی افته.

 -عع! سوسک!
صدای جیغ دانش آموزان در خوابگاه دختران گریفندور بلند شده بود و هر کدام سعی در بالا رفتن از دیگری و پیدا کردن وسیله ای برای کشتن سوسک بیچاره داشتند.

سوسک مذکور ابتدا با حفظ خونسردی(!) سر جایش ایستاده بود و فقط مشغول تکان دادن دستانش بود، اما با دیدن دختران خوابگاه که هر کدام لنگه کفشی، چوبدستی ای، چیزی از گوشه کنار خوابگاه پیدا کرده و از هیچ تلاشی برای کشتنش فرو گذاری نمی کردند، تصمیم گرفت از همان پنجره ای که به داخل آمده بود، بیرون رود. بنابراین بال های زیبایش ( ) را گشود و به سمت پنجره ی مذکور پرواز کرد، که موجب بالاتر رفتن شدت جیغ های دختران شد و طیف جیغ ها را از صورتی کمرنگ به بنفش تیره تغییر داد!

-شت! [افکت چسبیدن سوسک به شیشه ی تمیز پنجره و کتلت شدن آن!]

سوسک بیچاره که هم گروهی هایش او را برای به دست آوردن اخباری تازه به خوابگاه گریفندور فرستاده بودند، پشت پنجره های بسته (!) گیر افتاده بود، فلذا به پشت سرش نگاه کرد و با انبوهی از دانش آموزان روی هم تلنبار شده در جلوی در ورودی خوابگاه مواجه شد!

 فلش بک
-ببین ریتا، تو فقط کافیه از پنجره ی تالار گریفندور وارد خوابگاهشون بشی و ببینی اونا برنامه شون برای هاگ چیه. همین!
-همم.. خب.. لن، من اصلا مطمئن نیستم که بخوام این کار رو انجام بدم.
-ولی من مطمئنم تو از پسش بر میای! به اول شدن تو هاگ فکر کن! ما فقط باید نقشه ی اونها برای شرکت تو هاگ داشته باشیم.
-خب چرا خودت نمیری؟ خودت هم که حشره ای دیگه!
-نمیشه، من ناظرم.. نمیتونم از قوانین سرپیچی کنم. بعدشم، سوسک خیلی از پیکسی کوچیک تره! تو میتونی به راحتی خودت رو یه جایی قایم کنی و به حرفاشون گوش بدی، ولی من بزرگم، دیده میشم!
پایان فلش بک

به  حرف لینی گوش داده بود و حالا، از شانس همیشه بدش، در این مخمصه افتاده بود!

آخرین تصمیمش را برای رهایی خودش از آن وضعیت گرفت. باید کاری می کرد! چوبدستی اش را از کنار پای ششم اش کشید، وردی را زیر لب زمزمه کرد و بعد... هیچ اتفاقی نیفتاد! وردش را دوباره خواند و بازهم نتیجه ای یکسان.

-وات د..؟!

قبل از آن که چوبدستی یکی از دانش آموزانی که به خاطر تکان نخوردنش جرات کرده بود و نزدیک آمده بود در چشم ها و شاخک های نازنینش فرو رود، به زیرتختی جست و از پرده بالا رفت و پشت میله اش خود را پنهان کرد. صدای فریاد دانش آموزی که جرات نزدیک شدن را پیدا کرده بود و حال نیمه جان در بغل دیگر هم کلاسی اش افتاده بود، هم چنان به گوش می رسید.

همان طور که از پشت میله ی پرده به دختران گریفی که کم کم جرات کرده بودند تکانی خورده و به تخت نزدیک شوند، نگاه می کرد، با خود اندیشید:
-عجب غلطی کردما! حالا چه طوری از این جا بیام بیرون؟ محض رضای مرلین هم که شده هیچ نقشه ای هم که نداشتند برای قهرمانی! پشتشون فقط به استر گرمه

یکی از گریفی هایی که از ترس روی پای خود بند نبود، خم شد و زیر تخت را نگاه کرد:
-عع! نیست! :worry:
هم گروهی دیگرش فریاد زد:
-عالیه! حالا مشکلمون شد دوتا.. تو خوابگاه یه سوسک هست و ما گمش کردیم!

گریفی ها که تازه متوجه مشکل اساسی، که همان گم شدن سوسک بود، شده بودند همه با هم به سمت در ورودی خوابگاه هجوم بردند تا بروند و از ناظرشان برای یافتن و کشتن آن کمک بگیرند. ریتا که حالا خیالش از رهایی یافتنش راحت شده بود، به آرامی از در خوابگاه بیرون آمد، نگاهی به دورش و برش انداخت و وقتی مطمئن شد کسی در تالار نیست به آرامی از آن خارج شده و سوت زنان، در حالی که سعی داشت توجه کسی را جلب نکند به سمت تالار خودشان به راه افتاد.
-نمردیم و شجاعت گریفی رو هم دیدیم!


2. بگردین برا این طلسم بشدت بغرنج کاربرد پیدا کنین و نام ببرین و توضیح بدین. بسیار بغرنج. بسیار خطیر. 
 
کاربرد اصلی این ورد و اصلا دلیل به وجود آمدن آن محفل ققنوس بوده! باورتان نمی شود؟ منطق (!) پشتش به این صورت است که دامبلدور اولین چیزی که به فرزندان روشنایی ( ) می آموزد این ورد است تا آن ها توانایی تسلط به نفسشان را به دست آورده و در مواقعی که از دست دوستان (و حتی دشمنانشان) بسیار عصبانی هستند این ورد را به زبان بیاورند و خود را از خطر استفاده از طلسم های ممنوعه برهانند!


ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۵ ۱:۳۲:۴۳

تصویر کوچک شده

Only Raven






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.