هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۰:۵۶ شنبه ۸ شهریور ۱۳۹۹
درخواست دوئل دارم با بیدل نقال،هماهنگ شده مهلتش هم پنج روز هست،این دوئل برای هاگوارتزه



پاسخ به: خانه ی سالمندان!
پیام زده شده در: ۱۰:۳۴ جمعه ۷ شهریور ۱۳۹۹
هنوز کمی دور نشده بودند که فریاد لرد سیاه به هوا رفت :
_ ولمان کنید، ما میخواهیم خورده شویم، ما را برگردانید.
تام و هکتور توجهی به حرف های اربابشان نکردند و راهشان را ادامه دادند.
لرد سیاه که بر اثر بی توجهی خونش به جوش آمده بود در یک حرکت سریع از پاتیل بیرون پرید اما تام و هکتور متوجه شدند و لرد را به پاتیل برگرداندند.
_ خب میگی چی کار کنیم تام؟
تام بدون دماغ نگاهی به اطراف انداخت :
_ در پاتیل رو بذار.
هکتور در پاتیل را آورد و روی کله مبارک ارباب گذاشت :
_ خب حالا خوب شد.
آنها دوباره راه افتادند اما به دلیل سبک بودن در پاتیل، کله ارباب گاها بیرون میامد و تام و هکتور را مورد عنایت زبانی خویش قرار میداد.
_ ولمان...شپلق...کنید..شپلق...احمق...شپلق...ها..شپلق...
_ نخیر اینجوری نمیشه باید یه فکر اساسی بکنیم.
هکتور با شنیدن حرف تام به فکر فرو رفت؛ چند لحظه بعد آنها متوجه موجود آبی جنبنده ای شدند.
_ بگیرش.
هکتور با جهشی بچه را گرفت و آن را روی در پاتیل گذاشت.
_ آخ سرمان، فقط این در را بردارید تا کروشیو ای نوش جانتان کنیم.
ارباب آش رشته ای هنوز هم یک ارباب بود و تام و هکتور نمیخواستند اربابشان خورده شود برای همین سه باره پا به فرار گذاشتند.
_چی کار کردن میشین؟
_داریم بازی میکنیم بچه جان، مگه تو بازی دوست نداری؟
_ آخجون آخجون، من بازی دوست داشتن شدم.
بچه شروع به بالا و پایین پریدن کرد و آنها با موفقیت به خانه ریدل ها رسیدند...چندی بعد بانو مروپ و بلا هم از راه رسیدن.
بانو مروپ در پاتیل را برداشت و با دیدن هلو انجیری اش که بر اثر تکان های زیاد منگ میزد جیغ بلندی کشید :
_ شما با آش رشته مامان چیکار کردین؟ طالبی مامان قبلا کله گردی داشت! من به حساب شما گلابی گندیده های مامان میرسم.
تام و هکتور نگاهی به کله صاف و سرامیکی شده ی ارباب انداختند.
_ ما نیز شما را خواهیم کشت، ما چندین کروشیو به خورد شما خواهیم داد، ما میخواهیم برویم و خورده شویم.
_ گیلاس مامان هیچ جا نمیره.
_ به یک شرط
نگاه های پر از سوال به لرد سیاه خیره شدند.
_ بشقاب و قاشق بیاورید و ما را میل کنید.

ملت بخت برگشته مرگخوار دوباره به فکر فرو رفتند تا راهی بیابند.



پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۲۱:۱۶ پنجشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۹
پلاکس بلک vs لاوندر براون

تعطیلات شروع شده بود و پلا مثل همیشه درس رو بهونه کرده بود تا توی هاگوارتز بمونه.
همیشه براش سوال بود که چرا مثل بقیه از بودن کنار خانوادش لذت نمیبره،ترجیح میداد تنهای تنها تو خوابگاه اسلی بمونه تا اینکه با خانوادش وقت بگذرونه..
دست از فکر کردن برداشت و از اتاقش بیرون اومد،سال جدید رو به خودش تبریک گفت و رفت سراغ جعبه کوچیک کنار شومینه؛ جعبه رو باز کرد و گردنبند یاقوتی رو ازش بیرون کشید.چشم هاش از دیدن زیبایی گردنبند برق میزدن : یاقوت سبز رنگی بین دو تا مار که توی هم پیچیده بودن میدرخشید و زنجیری که مثل مار ها نقره ای رنگ بود. عجیب نبود پدر و مادر اصیلش به اینکه اسلیترینی بود افتخار میکردن.
گردنبند رو داخل جعبه گذاشت و نامه ای که روی زمین بود تو دستش گرفت :
سلام پلای مامان
من و پدرت برات آرزوی موفقیت میکنیم و امیدواریم تو سال جدید باعث سربلندی اسلی باشی.
این هدیه ارزشمند از طرف ماست تا بدونی چقدر دوست داریم و همیشه به یادتیم.
سال نو ات مبارک عزیز مامان.

نامه رو بست و به طبقه بالا رفت، گردنبند رو روی میز گذاشت و زیر لحاف خزید....

نور شدیدی که تو چشمش میزد باعث شد غلطی بزنه ولی نتونست دوباره بخوابه و بلاخره بیدار شد.
قرار بود تا به کوچه دیاگون بره تا برای جذاب ترین پرفسور دنیا هدیه سال نو بخره.
بعد از دوش کوتاه و عوض کردن لباس هاش چون حوصله رفتن به سر سرا رو نداشت گردنبند رو گردنش انداخت و داخل شومینه رفت :
_ کوچه دیاگون....

گرد و غبار رو با وردی از روی لباس ها و صورتش پاک کرد.از مغازه شیرینی فروشی بیرون اومد و به سمت مغازه آقای کریچر به راه افتاد.
هنوز دو قدم نرفته بود که متوجه شد همه بهت زده بهش نگاه میکنن و بعضی ها خودشون رو عقب میکشن،پدر و مادر ها بچه ها رو پشتشون قایم میکردن و هرکسی سعی داشت به نحوی از پلا دور بشه.
پسر جوونی از مغازه ای چند قدم جلوتر با عجله خارج شد اما با دیدن پلا چند لحظه ای خشک شد و همونطور که فریاد میزد:
_ آرتمیسا ریدل برگشته !
پا به فرار گذاشت.با فریاد پسر همهمه ای توی خیابون افتاد و هرکسی به سمتی میدوید،پلاکس که از تعجب خشک شده بود برگشت و پشت سرش رو نگاه کرد. هیچ کس نبود، پس آرتمیسا ریدل کجاست؟ کمی دقت کرد؛ آرتمیسایی در کار نبود، انگشت ها همه پلاکس رو نشون میدادن، اما مگه امکان داشت؟
نگاهی به دستهاش انداخت، صورتش رو لمس کرد، هیچ تغییری نکرده بود، همه چیز مثل سابق بود.
برگشت و توی شیشه مغازه نگاهی به خودش انداخت :
ـ نه...نه..ایـ..این امکان نداره...آخه چجوریییی!؟

زن میانسالی با موهای آشفته ، دماغ دراز و دندون های وحشتناک پلاکس رو نگاه میکرد.
چند قدم عقب رفت، ترسیده بود، او..اون آدم کی میتونست باشه؟ ناگهان با جسمی برخورد کرد و بیهوش روی زمین افتاد...

طبق عادت هرروز چشم هاشو نیمه باز کرد اما با دیدن دور و برش یهو از جا پرید.

_لطفا بشینین خانم ریدل.
صدا رو دنبال کرد و به قاضی رسید.
ریدل؟ریدل دیگه کیه؟سلول های خاکستری مغزش به فعالیت افتادن....آهاااان..تازه دو گالیونیش افتاد و اتفاقات چند ساعت پیش رو به یاد آورد.اما چرا تو دادگاه بود؟ اونم به عنوان مجرم! عرق روی پیشونیش رو پاک کرد.

_ آرتمیسا ریدل که پنج سال پیش به جرم قتل زنجیره ای به حبس ابد محکوم شده بود بعد از دو سال موفق به فرار شد و پس از آن کسی اثری از او نیافت.اما اکنون،این هیولای خطرناک خود را نشان داده و آماده ی اجرای حکم میباشد.
پلاکس با شنیدن این چرندیات بلند شد و فریاد زد :
_چی دارین میگین؟ آرتمیسا دیگه کیه؟ دارین اشتباه میکنین!
نگهبانی که درست کنار صندلی ایستاده بود وردی خوند و پلا به صندلی چسبید.

_ و ما اکنون شما رو دوباره به آزاکابان بر میگردونیم و از مرلین کبیر تقاضای نابودی هرچه سریع تر شما را خواستاریم.لطفا هرچه سریع تر جلسه رو ترک کنید تا دیوانه ساز ها وارد شوند.
پلا شروع کرد به فریاد زدن اما هیچکس توجهی بهش نداشت؛ همه با سرعت بیرون میدویدن تا گیر بوسه دیوانه ساز نیفتن.
اتاق خالی شده بود، هیچ کس نبود که به دادش برسه...یکدفعه چیزی در ذهنش جرقه زد :
_ گردنبند!
نگاهی به گردنبند انداخت که نور شدیدی درون یاقوتش روشن و خاموش میشد. دیوانه ساز ها وارد شدن و به محض ورودشون طلسم باطل شد، پلا سریعا گردنبند رو از گردنش کند و از پنجره به بیرون پرتاب کرد، دیوانه ساز ها به دنبال گردن بند بیرون رفتن.
پلاکس با حرکتی سریع چوب دستی اش رو از جایگاه قاضی برداشت ، داخل شومینه رفت و پودر جادو رو به هوا پاشید :
_خوابگاه اسلیترین.

پایان






ویرایش شده توسط پلاکس بلک در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۶ ۲۱:۲۴:۴۲


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۲۰:۰۰ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۹
سلام دوستان عزیزم

خواهشمندم این تاپیک را خز ننمایید

بسیار متشکرم



پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۰:۰۰ شنبه ۱ شهریور ۱۳۹۹
کی؟
گابریل ترومن



پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۲۳:۳۶ جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۹
کجا؟
دفتر پرفسور اسنیپ



پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۰:۴۶ جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۹
سلام پرفسور وارنر عزیز

این هم تکلیف جلسه دوم بنده

1_ قدرت لوگومبا از ماورا میاد، یعنی کائنات کنترلش میکنن.
این موجود عجیب و غریب هر انسانی رو در ده سال بعد خودش نشون میده بعلاوه تمام اتفاقات مهم افتاده در اون ده سال!

2_ لوگومبایی که بنده مشاهده کردم شباهت زیادی به خودم داشت؛البته بزرگ تر و ورزیده تر...خلاصه که خبری از دختر بچه شیطون پونزده ساله نبود و یه زن جلوی روم ایستاده بود.
عینک خوشگلی روی صورتم بود و همینطور کلاه فارغ تحصیلی.
لباس بلندی به تن داشتم و همینطور ردا که روی شونه هام جا خوش کرده بود.
و در نهایت یه جاروی خیلی خوشگل و جذاب که حرفه ای به نظر میرسید توی دستم بود.

3_ مسلما تمام توصیفاتم مربوط میشه به رشد کردن و بزرگ شدنم.توی این ده سال چشمام هم ضعیف شده بود.
از هاگوارتز فارغ و تحصیل شده بودم و اون لباس ها...وای خدای من من پرفسور بودم.
درمورد جارو هم فکر میکنم به همین زودی ها وارد تیم کوییدیج بشم.



پاسخ به: كلاس گیاهشناسی
پیام زده شده در: ۲۰:۱۱ پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۹
سلام پرفسور عزیز

این هم تکلیف جلسه دوم بنده:

1_گیاه جهنده.
بخاطر اینکه آروم نمیگیره و فقط در حال جهشه!

2_به نظرم میشه از وسایل مشنگی کمک بگیریم؛براش کارتون بذاریم ببینه،مثلا تام و جری و یا پت و مت،خوبی این کار نسبت به بقیه اینه که هیچوقت تکراری نمیشه چون همیشه یه کارتون جدید واسه دیدن وجود داره.

3_همیشه میخواد فرار کنه چون به خاک حساسیت داره و خاک باعث میشه ریشه هاش خارش بگیره؛ولی وقتی چیز جدیدی میبینه خارش بدنش از یادش میره.

4_الان داره تو معده اون یارو گیاهه واسه خودش کیف میکنه لابد.

5_چهار تا ریشه قوی و محکم داره که کمکش میکنه خیلی خوب بدوه،ساقه کوتاه و ضخیمی(نسبت به اندامش) داره و در بالای ساقه اش سه تا برگ پهن داره،رنگش هم سبز یشمیه با رگه های زرد.



پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱۵:۲۰ سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۹
سلام
من هم می‌خوام محفلی باشم
عضو وفادار🤗


علیک سلام دلبندم،
یک جغد همین الان راه میافته به سمتت، دریابش، خب!
راستی اون یکی پستتم پاک کردم، پشت سرهم پست نزن، ویرایش کن باباجان.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۵ ۲۳:۱۷:۵۸
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۵ ۲۳:۱۸:۱۶


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۱:۳۳ دوشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۹
درود

نام:پلاکس بلک

گروه:اسلیترین

چوب:28سانت،چوب درخت مرگ،مغز رگ قلب اژدها

پاترونوس:گوزن ماده

شغل آینده:پرفسور

رنگ مورد علاقه:سبز

حیوان:مار

شخصیت مورد
علاقه:پرفسور سوروس اسنیپ

ویژگی ظاهری:قد متوسط
چشم و ابرو مشکی،مو تا کمر،موی خرمایی تیره،چشم های درشت،بینی قلمی،لب کشیده و نازک،کمی کک و مکی

ویژگی های اخلاقی:مهربون و دلسوز،متین و با وقار،پر جذبه ،گاهی شوخ و پر انرژی،علاقه مند به تنهایی و سفر های مجردی با دوستان،علاقه مند به رشته دفاع در برابر جادوی سیاه و معجون سازی،با محبت و اندکی مغرور،عاشق تدریس

توضیحات:پلاکس در خانواده اصیل بلک متولد شد،خانواده او بسیار سخت گیر و روی برنامه هستند،به شدت زور میگویند و او از این موضوع بسیار رنج میبرد به همین دلیل از بودن در هرجایی بجز خانه لذت میبرد،عاشق هاگوارتز است و دلش میخواهد تمام سال حتی روزهای تعطیل در مدرسه باشد.

وی علاقه بسیار زیادی به دنیای جادو دارد و معتقد است ماگل ها بجای عقل سفال در سر دارند.
نوشتن و خواندن کتاب را بسیار دوست میدارد و انسان بسیار با سلیقه ای است.
گاهی شدیدا تنبل شده و گاهی به اندازه یک اسب بار بر کار میکند.
دوست دارد به دیگران محبت کند و مورد توجه و محبت قرار گیرد.
در زمینه مهندسی و تعمیر اجسام استعداد عجیبی دارد و تا کنون وسیله ای بدون تعمیر از زیر دستش خارج نشده است.
تیکه انداز خوبی است به حدی که تمام هم سن و سال هایش از او متنفرند.با پیر ها و بچه های کوچک رابطه خوبی دارد.
دوست دارد همواره به عنوان یک قهرمان شناخته شود.علاقه زیادی به انجام دادن کار های بزرگ دارد و دوست دارد جهان را
نجات دهد.


تایید شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۲۸ ۱۳:۵۶:۰۷






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.