هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۲:۵۴ جمعه ۱۵ مهر ۱۳۹۰
دامبلدور کمی فکر کرد، چانه اش را خاراند() و یواش یواش بسمت در خروجی خانه ریدل حرکت کرد. هری، سدریک، گلرت، گودریک، حسیکا، پدر پرسیوال، سیریوس و لی نیز که تعجب کرده بودند به دنبال دامبلدور حر کت کردند. دامبلدور از در بیرونی خانه ریدل خارج شد و درست جلوی خانه و در کنار صندوق پستی گوش دوتا گربه ناز کوچولو را گرفت و همینجور که میکشید به داخل خانه آورد.

محفلی ها نیز به دنبال دامبلدور وارد خانه شدند و جسیکا بلافاصله بازدارنده شد و با عصبانیت به دامبلدور گفت:
_ چشمم روشن پرفسور!() از کی تا حالا زورت به بچه گربه ها رسیده؟!

دامبلدور جواب داد:
_ دختر عزیزم اینها گربه نیستند هر چند خیلی ماهرانه گربه شدند!

سپس دامبلدور چوبدستی اش را درآورد و وردی زمزمه کرد و دو تا بچه گربه خوشگل تغییر شکل دادند و به شکل ایوان و لینی درآمدند...
لینی و ایوان:
محفلی ها:
ایوان و لینی:
گلرت: بکشیدشون!

دامبلدور دستش را بلند کرد و گفت: دوستان من، احساساتتونو درک میکنم ولی بذارید اول ازشون بپرسیم برای چی اومدن اینجا؟
لینی: ما هیچ چی نمیگیم!
ایوان: راس میگه ما تا وکیلمون نباشه هیچ چی نمیگیم!
دامبلدور: باشه پس من شما رو با گلرت و بقیه تنها میذارم.

ایوان تا اسم گلرت را شنید وحشت زده شد و گفت:
_ نه میگیم میگیم. به خدا لرد ما رو اینجا فرستاده ما بی تقصیریم! لرد دلش برای نجینیش تنگ شده و میخواد اونو با خودمون ببریم براش!() تازه شنیدیم تو دو تا شدی میخواستیم یاد بگیریم چطوری مام میتونیم دوتا بشیم!
ایوان زیر چشمی به پدر پرسیوال که فکر میکرد همزاد دامبلدور است نگاه کرد.

دامبلدور بفکر رفت و بعد از چند ثانیه گفت: که اینطور! پس تام نجینیشو میخواد! باشه بهش بگید بیاد اینجا با هم مذاکره کنیم مثل دو تا آدم متمدن!

ایوان: واقعا؟ قول میدی؟ اگه بزنی زیرش ایشالا سوکس بشی!
دامبلدور: قول میدم. پسرم قول های من همیشه قابل اطمینانه.

ایوان علامت شوم روی دستش را لمس کرد و لحظه ای بعد لرد ولدمورت جلوی آن ها ظاهر شد و تا چشمش به محفلی ها افتاد به ایوان گفت:
_ ای خائن! منو فروختی؟ منو صدا کردی بیام اینجا میون یه ایل محفلی؟

ایوان: نه نه ارباب. مساله اینجاست که اگه نجینی رو میخواین میتونیدالان پسش بگیرید فقط کافیه با این پیرمرده مذاکره کنید!

لرد ولدمورت به سمت دامبلدور برگشت و دامبلدور با روی خندان به او گفت:
_ سلام تام. از دیدار مجددت خوشحالم.
لرد ولدمورت: ولی من نیستم! حالا بگو چیکار داری؟
دامبلدور: شنیدم تو نجینی رو میخوای خب این راه حل داره. من حاضرم باهات یه معامله بکنم. شما از محفل ققنوس بیاین بیرون. مام از خانه ریدل میایم بیرون و برمیگردیم به محفل خودمون ولی باید سند اینجارو به اسم من بزنی و منم اجازه میدم شما یه گوشه ای توی گورستان ریدل بمونید و زندگی کنید ولی حق ندارید به جاهای دیگه خانه ریدل برید!

لرد ولدمورت: پیرمرد آخر عمری توهم برداشتی! امر دیگه ای باشه! برو ببینیم بابا! بچه ها بیاین بریم!

لینی: نه ارباب به نجینی فکر کنید!

تا لرد ولدمورت نام نجینی رو شنید حالت چهره اش عوض شد() و نرم شد و بعد از کلی من من کردن گفت:
_ باشه دامبلدور فعلا تو دست بالاترو داری و من شرطتو قبول میکنم ولی یه روزی دوباره میشونمت سر جات!() فعلا نجینی منو پس بده که دلم براش یه کوشولو شده. ()

دامبلدور نجینی را ظاهر کرد و تام هم مار محبوبش را درآ غوش گرفت و به ایوان و لینی گفت:
_ بچه ها بیاین بریم گورستون.

و اینطور شد که همه چیز با خوبی و خوشی و بدون خونریزی پایان یافت و مرگخواران و اربابشان به محل برازنده زندگیشان یعنی گورستان ریدل بازگشتند.

پایان ماموریت محفل ققنوس


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما


شوالیه های سپید
پیام زده شده در: ۳:۵۶ جمعه ۱۵ مهر ۱۳۹۰
در سالیان دور، زمانی که هنوز جنگجویان با شمشیر و تیر و کمان میجنگیدند قملرو پادشاهی زیبایی وجود داشت که سرتاسر آن را دشت های سرسبز، جنگل های بی انتها و کوه های سر به فلک کشیده احاطه کرده بودند.

در این سرزمین شاه آرتور حکمرانی میکرد و مردم نیز او را دوست داشتند و به وجود آرتور عادل و مهربان افتخار میکردند. همه چیز آرام و خوب بود تا اینکه روزی از سرحدات سرزمین خبر آوردند گروهی که خود را شوالیه های سیاه می نامند به مردم حمله کرده اند و آن جا را آتش زده اند و مردمش را کشته اند. تنها فرد سالم مانده از آن حمله خود را به کاخ شاه آرتور رسانده بود.

آن فرد که لباس هایش پاره و سر و صورتش مملو از خون بود را نزد پادشاه آوردند و او جریان آن حمله را اینطور بازگو کرد:
_ داشتیم سر مزرعه مون کار میکردیم و محصولمونو برداشت میکردیم که یدفعه آسمون سیاه شد و خورشید غیب شد و همه جا بی اندازه سرد شد. همه یاد خاطرات وحشتناک زندگیمون افتاده بودیم و بعد یه عده سیاه پوش اسب سوار وارد دهکده شدن و همه جارو آتیش زدن و همه رو کشتن. خیلی عجیب بودن، شمشیراشون چوبی بود و موقع حمله یه چیزایی زیر لبشون زمزمه میکردن.

آن گروه سیاه پوش اسب سوار بوسیله همان شمشیرهای چوبی یا در واقع چوبدستی هایشان و البته زمزمه های زیر لبشان موفق شدند شاه آرتور را ساقط کنند و یک نفر از بین خودشان را که همه او را "ارباب" خطاب میکردند به کرسی قدرت بنشانند.

سال ها گذشت و آن سرزمین در هاله ای از سیاهی مطلق فرو رفته بود که روزی از سرحدات سرزمین خبر آوردند گروهی سپید پوش اسب سوار که خود را شوالیه های سپید می نامند به سرحدات سرزمین حمله کرده اند و تعدادی از شوالیه های سیاه را کشته اند و در حال پیشروی به سمت کاخ ارباب شوالیه های سیاه هستند. جاسوسان خبر آوردند در پیشاپیش آن گروه یک پیرمرد سپید روی و سپید موی بوده است و همه آن ها چوبدستی در دست داشته اند و هنگام حمله چیزهایی زیر لب زمزمه میکرده اند.

اما شوالیه های سیاه و اربابشان در طی این سال ها فوق العاده قوی شده بودند و تصمیم نداشتند باین راحتی کاخ پادشاهی و حکمرانی آن سرزمین را تسلیم کنند...


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما


Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۲۲:۵۳ پنجشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۰
لوسیوس که دست هایش بسته بود مانند بچه های بی آزار در میان محفلیان اینور و آنور را نگاه میکرد و معصومانه پلک میزد.

گلرت: خانم اجازه من بگم؟
جسیکا: بگو
گلرت: اعدامش کنیم؟
جسیکا: نخیر!
سدریک: خفه ش کنیم؟
جسیکا: نچ!
گودریک: زبونشو از حلقش بکشیم بیرون؟
جسیکا: نــــه!
پدر پرسیوال: میگم دخترم اسید بپاشیم تو صورتش راحتش کنیم ...
جسیکا: ابدا!

گلرت که مشخص بود ناراحت شده با ناامیدی گفت:
_ای بابا نکنه میخوای آزادش کنیم؟

جسیکا: بله آزادش میکنیم ولی نه باین راحتی. اونو مبادله میکنیم. با یکی از مرگخوارا تاخ میزنیم! لوسیو با ریگولوس تاخ میزنیم!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۱۴ ۲۳:۰۷:۰۹
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۱۴ ۲۳:۲۲:۱۳

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما


Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۰:۳۷ پنجشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۰
سیریوس در حالی که خمیازه میکشید() و سرش را میخاراند آهسته چشمشانش را باز کرد و با تعجب به محفلی ها که اطرافش ایستاده بودند نگاه کرد و باز نگاه کرد() و باز نگاه کرد() و بازم نگاه کرد() ...

جسیکا: سیریوس جان دستت درد نکنه برو اون مار درازه رو بکش بیا!

سیریوس: جان؟ من؟ من؟

پدر پرسیوال: په نه په من! میخوای من پیرمرد ششصد ساله برم؟

گلرت: سیریوس نکنه ترسیدی؟

سیریوس: چی؟ من؟ ترس؟ من و جیمز شرخرای مدرسه بودیم زمان تحصیلمون!

گودریک: دو صد گفته چون نیم کردار نیست!

سیریوس: الان بهتون ثابت میکنم دیگه اون روی سگ منو بالا آوردید!

سیریوس تغییر شکل داد و رفت که نجینی را پیدا کند...

------

لینی و ایوان مستقیم به خانه شماره دوازده میدان گریمولد آپارات کردند و به طبقه بالا که اتاق لرد ولدمورت آنجا بود رفتند و در زدند ...
لرد: بیاین تو و نجینی منو بهم بدید دلم براش یه ذره شده.

لینی: ارببببببباب متاسفانه باید خدمتتون عرض کنم خبرای بدی داریم. ما نتونستیم نجینی رو بیاریم!

لرد: یعنی خبر از این بدترم هست؟

ابوان: ددم وای ارباب! وا مصیبتا! بله هست ... دامبلدور دو تا شده!


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما


Re: آزاد، قوی، جنگجو و سر بلند باش!(عضویت در محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۰:۰۷ چهارشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۰
سعی میکنم به مرور یک فرم عضویت ایده آل بدست بیارم و این تغییراتو با توجه به نحوه پر کردن فرم توسط اعضا انجام میدم. البته قصد نداشتم باین زودی ها فرمو تغییر بدم ولی بعضی موارد گویا واقعا لزومی نداره پس فرمو به این ترتیب اصلاح میکنم:

1) در محفل ققنوس از گرگینه(ریموس) گرفته تا غول(هاگرید) و حتی مرگخوار(سوروس) داریم. شما هم کمی از پیشینه و نحوه فعالیتت بگو.

2) تام رو من وارد دنیای جادوگری کردم و همیشه سعی کردم بهش بفهمونم کارش اشتباهه ولی گوش نکرد. به دامبلدور اعتقاد داری؟

3) به قدرت عشق اعتقاد داری؟

4) حدس میزنی اسم رمز ورود به دفتر من چی باشه؟

5) حاضری تمام و کمال در مقابل ولدمورت بایستی و با اون بجنگی؟

6) کار گروهی در محفل ققنوس خیلی مهمه. حاضری با هم گروهیات کنار بیای و همکاری کنی؟

7) بنظرت عمل های زیبایی متفاوت مانند عمل بینی و گونه و کشیدن پوست و ... تاثیری در بهبود ظاهر لرد ولدمورت داشته؟

موفق باشی.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۱۳ ۰:۲۱:۱۵

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما


Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۰:۲۵ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
خانه ریدل در تصرف محفل ققنوس

داخل خانه ریدل

دامبلدور و جسیکا و گودریک و گلرت و سدریک دور میز غذاخوری خانه ریدل نشسته بودند و دامبلدور شروع به صحبت کرد:

_ خب همونطور که گفتم باید نجینی رو بعنوان غول مرحله اول بکشیم تا تصرف خانه ریدلو تثبیت کنیم.

سپس دامبلدور از جایش برخاست دستی به عینکش زد، ریش هایش را مرتب کرد و چوبدستیش را بسمت گلویش گرفت و گفت بطنین:

_ محفلیان بی باک، فرزندان گودریک، ساحره ها و جادوگران شیر دل، کدامیک از شما حاضره بره و نجینی رو بکشه؟

همه ساکت بودند که ناگهان یکی گفت: ...

--------

خارج خانه ریدل

ایوان و لینی که در حیاط خانه شماره دوازده گریمولد بودند بقصد پیدا کردن نجینی نیت کردند و چشمانشان را بستند تا به سمت خانه ریدل آپارات کنند. یک ... دو ... سه ...

که هر دو به حفاظی نامریی برخورد کردند و در پشت در خانه ریدل افتادند. ایوان بعد از اینکه گنجشک های دور سرش را شمارد به لینی گفت: یعنی چی آخه؟

لینی بعد از اینکه دست ایوان را از روی صورتش کنار زد گفت: یعنی پیچ پیچی! یعنی اون پیرمرد ریش دراز دور خانه ریدل حفاظ جادویی ایجاد کرده و حتما هم فقط محفلیا میتونن داخلش بشن!

ایوان: یا سالازار! اگه لرد بفهمه تیکه بزرگمون انگشت شصتمونه!


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما


Re: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۱۴:۰۸ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
سوژه جدید

جسیکا پاتر در حالی که چوبدستیش را به صورت دورانی میچرخاند بلند گفت:
_ اسپکتوپاترونوم! ()

از چوبدستی جسیکا یک قوی سفید زیبا بیرون آمد و جسیکا ماهرانه دستش را چرخاند و آن را در پهنه آسمان آبی و زیبا مانور داد. در همین حال ناگهان یک باز شکاری سپید از سوی دیگر آسمان ظاهر شد و با نوک به داخل شکم قو رفت و قو دود شد و از بین رفت.

در روی زمین گلرت پوزخند میزد () گودریک سوت میزد () و پدر پرسیوال بلند میگفت: کیه؟ کیــــــه؟
جسیکا که حسابی عصبانی بود در حالی که چوبدستیش را روی دستش میزد به آنها نزدیک شد و گفت:
_ کار کدوم یکیتون بود؟ چطور جرات کردید سپر مدافع خانم معلمتونو از بین ببرید؟

همه ساکت بودند و هیچ حرفی نمیزدند. جسیکا وقتی دید کسی صحبت نمیکنه گفت:
_ الان معلوم میشه! زود همتون یه سپر مدافع بسازید میخوام ببینم!

در همین هنگام دامبلدور از در ورودی پادگان وارد شد و به سمت آن ها آمد. پدر پرسیوال که کلی خوشحال شده بود به استقبال پسرش رفت و بعد از اینکه لپ اونو کشید، گفت:
_ چطوری بوس کوچولوی من؟
آلبوس: پدر! بوس؟
پدر پرسیوال: همون آلبوس دیگه!
آلبوس: پدر محترم! من دیگه بزرگ شدم خوب نیست جلوی جمع اینطور با من برخورد کنی!

جسیکا، گودریک و گلرت هم نزدیک شده بودند و از این برخورد تعجب کرده بودند. پرسیوال دستش را روی شانه آلبوس انداخته بود و آلبوس در حالی که گلویش را صاف میکرد گفت:

_ سلام بر ساحره شجاع محفل، سلام بر جد شیردلم و سلام بر گلرت، دوست همیشگیم. ()
مارو ببخشید. عوارض کهولت سنه و پدرم نمیتونه خودشه کنترل کنه.

در همین حال ناگهان صدای خنده وحشتناکی از خارج از پادگان آمد و سیاهی همه جا را در برگفت. صدا به پشت درهای پادگان رسید و بلند گفت:
_ دامبلدور! پیرمرد! پادگانتو محاصره کردیم! همتون باید تسلیم بشید. ()

صدا صدای لرد ولدمورت بود...


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما


Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۱:۰۵ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
پدر گرامی سلام

فک میکنم این مورد بخاطر تمی هست که استفاده میکنید. پیشنهاد میکنم از تم پیش فرض یا مثل من از تم griffindor استفاده کنید.


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما


Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۵۷ دوشنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۰
دامبلدور : بله اینجا الان کاملا خالیه!
جسیکا: موافقم کاملا خالیه!
گودریک: خالی خالی!

گلرت: یافتم! یافتم! یه مرگخوار یافتم! بچه ها بگیریدش!

وقتی گرد و غبار فروکش کرد... ریگولوس که پای چشم چپش کاملا بادکرده بود نالان و زاران روی زمین افتاد. جسیکا خود را روی ریگولوس انداخت و گفت: نه نه ... رحم کنید ... ریگولوس بی آزاره ریگولوس دلش پاکه!

گلرت: عمه ببخشیدا! خیلی ببخشید ولی ریگولوس ناز شما یه مرگخوار آدم کشه!
همه محفلیا به حمایت از گودریک برخاستند و خواهان محاکمه ریگولوس شدند و همه نگاه ها به سمت دامبلدور برگشت.

دامبلدور از جایش برخاست، دستی به ریش هایش کشید و بالای سر ریگولوس رفت و در حالی که سعی میکرد به جسیکا اطمینان خاطر بدهد گفت:
_ جنگجویان شجاع من کمی صبر کنید. ریگولوس الان بی خطره و به احترام جسیکا که الان بهترین عضو ماست باید به ریگولوس یه فرصت دوباره بدیم.

دامبلدور دستش را روی شانه ریگولوس گذاشت و گفت:
_ فرزند عزیزم من ازت میخوام یه کاری انجام بدی. اگه موافقت کنی مام از محاکمه تو صرفنظر میکنیم چون همه اشتباهات قبلیتو بعنوان یه مرگخوار با این کار میتونی جبران کنی!

ریگولوس که حالت تدافعی گرفته بود سریع گفت: چی میخوای دامبلدور؟!

دامبلدور: ازت میخوام همون کاری رو بکنی که سوروس میکرد!

---------

مرگخواران در خانه خالی محفل ققنوس بودند و در حال عیش و نوش بودند.

ایوان: بچه ها چه حالی میده! این خونه هه چه گنده س!
لینی: آره جون میده واسه بخور و بخواب و تفریح
آگوستوس: آرررررررررره!

در همین حال لرد ولدمورت از طبقه بالا محفل که در حال بررسی آن بود به اتاق پذیرایی و جایی که مرگخواران بودند آمد و در حالی که از خشم در حال انفجار بود گفت:
_ الان باید تک تکتونو بدم نجینی بخوره! نشستید گل میگید و گل میشنوید در حالی که محفلیا خانه ریدلو گرفتن!

ایوان: ارباب ببخشید ولی بنظر من که ما بذاریم اونا همونجا بمونن و مام همینجا بمونیم!

لرد که چوبدستیش بوضوح جرقه میزد تعره زد:
_ ببند! ببـــــــــند! () اینجا فقط میتونه محل دفن تو باشه! زود میشینید یه نقشه طرح میکنید و میرید دوباره خانه رریدلو پس میگیرید. من الان خوابم میاد و سرم شلوغه کارم زیاد دارم مزاحم من نشید!


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما


Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۳۰ یکشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۰
سوژه جدید

هوا سرد و گزنده بود. ایوان و لینی طبق معمول به دستور لرد ولدمورت مشغول گشتزنی شبانه در اطراف محوطه خانه ریدل بودند. ایوان در حالی که دستکش هایش را به هم میمالید و جلوی دهانش میگرفت داد سخن داده بود و از رشادت ها و دلاوری هایش برای لینی میگفت.

رفتند و رفتند تا به نزدیکی گورستان ریدل ها رسیدند. ایوان همچنان مشغول صحبت بود:
_ آره خلاصه رفتم توی مقبره گودریک و یدفعه دیدم روح گودریک بالای سرمه. آقا منو میگی یه نگاه اینور کردم یه نگاه اونور کردم...

در همین حین ناگهان صدای شترق بلندی آمد و نوری که ترکیبی از قرمز و آبی بود در وسط گورستان ریدل درخشیدن گرفت.

لینی: ایییییییم اوووووم اون چی بود ایوان؟
ایوان: ممممممن ننننننمیدونم
لینی: میگم تو که اینقد شجاع و دلیری همینجا بمون تا من برم نیروی کمکی بیارم!
ایوان: نه نه منم بات میام! امکان نداره تو این موقعیت تو رو تنها بذارم!

-------

بعد از مرگ دامبلدور و در مراسم ترحیم او ققنوس او یعنی فاوکس برای آخرین بار در هاگوارتز دیده شد و بعد از آن دیگر کسی فاوکس را ندید. بعد از سال ها فاوکس به گورستان ریدل آمده و خود را آتش زده و از خاکستر او دوباره دامبلدور زنده شده بود ...

------

لینی و ایوان سراسیمه وارد اتاق خواب لرد ولدمورت شدند و در حالی که داد و بیداد میکردند دوتایی با هم شروع به صحبت کردند:
_ داداخلخل گوگوررسستاتانن ررییددلل روروحح اواوممددهه

لرد که ناغافل از خواب پریده بود و بسیار عصبانی بود نعره ای زد و گفت:
_ ببندید جفتتون. نمیگید ارباب سکته کنه و بمیره چی میشه؟ نمیگید من دیگه هورکراکس ندارم این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست! نادان ها! کم خردها! حیف نونا!

بعد از اینکه لرد گوش لینی و ایوانو کشید بهمراه اونا راه افتاد و داخل گورستان ریدل ها شد تا به اونا ثابت کنه اینجا روح نداره. لرد همینطور میرفت و میرفت ولی لینی و ایوان در ورودی گورستان ایستاده بودند و جلو نمیامدند.

لرد رفت و رفت تا درست به وسط گورستان رسید که ناگهان پیرمرد ریش سفیدی را که لباسی شبیه کفن و یکدست سفید پوشیده بود دید و همانجا میخکوب شد. لرد بعد از چند ثانیه که توانست دهانش را باز کند گفت:
_ رررررررروح پرفسور! رووووووح دامبلدور!

دامبلدور هم گفت: سلام تام! چقد دلم برات تنگ شده بود

لرد با تمام توان به سمت ورودی گورستان دوید و از کنار لینی و ایوان رد شد و در جواب سوال اونها گفت که:
_ شما وایسید من الان میرم لباس خوابمو عوض میکنم میام!


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.