دامبلدور کمی فکر کرد، چانه اش را خاراند(
) و یواش یواش بسمت در خروجی خانه ریدل حرکت کرد. هری، سدریک، گلرت، گودریک، حسیکا، پدر پرسیوال، سیریوس و لی نیز که تعجب کرده بودند به دنبال دامبلدور حر کت کردند. دامبلدور از در بیرونی خانه ریدل خارج شد و درست جلوی خانه و در کنار صندوق پستی گوش دوتا گربه ناز کوچولو را گرفت و همینجور که میکشید به داخل خانه آورد.
محفلی ها نیز به دنبال دامبلدور وارد خانه شدند و جسیکا بلافاصله بازدارنده شد و با عصبانیت به دامبلدور گفت:
_ چشمم روشن پرفسور!(
) از کی تا حالا زورت به بچه گربه ها رسیده؟!
دامبلدور جواب داد:
_ دختر عزیزم اینها گربه نیستند هر چند خیلی ماهرانه گربه شدند!
سپس دامبلدور چوبدستی اش را درآورد و وردی زمزمه کرد و دو تا بچه گربه خوشگل تغییر شکل دادند و به شکل ایوان و لینی درآمدند...
لینی و ایوان:
محفلی ها:
ایوان و لینی:
گلرت: بکشیدشون!
دامبلدور دستش را بلند کرد و گفت: دوستان من، احساساتتونو درک میکنم ولی بذارید اول ازشون بپرسیم برای چی اومدن اینجا؟
لینی: ما هیچ چی نمیگیم!
ایوان: راس میگه ما تا وکیلمون نباشه هیچ چی نمیگیم!
دامبلدور: باشه پس من شما رو با گلرت و بقیه تنها میذارم.
ایوان تا اسم گلرت را شنید وحشت زده شد و گفت:
_ نه میگیم میگیم. به خدا لرد ما رو اینجا فرستاده ما بی تقصیریم! لرد دلش برای نجینیش تنگ شده و میخواد اونو با خودمون ببریم براش!(
) تازه شنیدیم تو دو تا شدی میخواستیم یاد بگیریم چطوری مام میتونیم دوتا بشیم!
ایوان زیر چشمی به پدر پرسیوال که فکر میکرد همزاد دامبلدور است نگاه کرد.
دامبلدور بفکر رفت و بعد از چند ثانیه گفت: که اینطور! پس تام نجینیشو میخواد! باشه بهش بگید بیاد اینجا با هم مذاکره کنیم مثل دو تا آدم متمدن!
ایوان: واقعا؟ قول میدی؟ اگه بزنی زیرش ایشالا سوکس بشی!
دامبلدور: قول میدم. پسرم قول های من همیشه قابل اطمینانه.
ایوان علامت شوم روی دستش را لمس کرد و لحظه ای بعد لرد ولدمورت جلوی آن ها ظاهر شد و تا چشمش به محفلی ها افتاد به ایوان گفت:
_ ای خائن! منو فروختی؟ منو صدا کردی بیام اینجا میون یه ایل محفلی؟
ایوان: نه نه ارباب. مساله اینجاست که اگه نجینی رو میخواین میتونیدالان پسش بگیرید فقط کافیه با این پیرمرده مذاکره کنید!
لرد ولدمورت به سمت دامبلدور برگشت و دامبلدور با روی خندان به او گفت:
_ سلام تام. از دیدار مجددت خوشحالم.
لرد ولدمورت: ولی من نیستم! حالا بگو چیکار داری؟
دامبلدور: شنیدم تو نجینی رو میخوای خب این راه حل داره. من حاضرم باهات یه معامله بکنم. شما از محفل ققنوس بیاین بیرون. مام از خانه ریدل میایم بیرون و برمیگردیم به محفل خودمون ولی باید سند اینجارو به اسم من بزنی و منم اجازه میدم شما یه گوشه ای توی گورستان ریدل بمونید و زندگی کنید ولی حق ندارید به جاهای دیگه خانه ریدل برید!
لرد ولدمورت: پیرمرد آخر عمری توهم برداشتی! امر دیگه ای باشه! برو ببینیم بابا! بچه ها بیاین بریم!
لینی: نه ارباب به نجینی فکر کنید!
تا لرد ولدمورت نام نجینی رو شنید حالت چهره اش عوض شد(
) و نرم شد و بعد از کلی من من کردن گفت:
_ باشه دامبلدور فعلا تو دست بالاترو داری و من شرطتو قبول میکنم ولی یه روزی دوباره میشونمت سر جات!(
) فعلا نجینی منو پس بده که دلم براش یه کوشولو شده. (
)
دامبلدور نجینی را ظاهر کرد و تام هم مار محبوبش را درآ غوش گرفت و به ایوان و لینی گفت:
_ بچه ها بیاین بریم گورستون.
و اینطور شد که همه چیز با خوبی و خوشی و بدون خونریزی پایان یافت و مرگخواران و اربابشان به محل برازنده زندگیشان یعنی گورستان ریدل بازگشتند.
پایان ماموریت محفل ققنوس