هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۰:۲۰ جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۹۶
‎1- هرگونه سابقه عضويت قبلي در هر يک از گروه هاي مرگخواران / محفل را با زبان خوش شرح دهيد!

ترجيح ميدم دست تو دست سيوروس، جلوى نجينى راه برم، ولى ننگ محفلى بودن رو تحمل نكنم.
پ.ن: در ساليان دور ، در اتاق تسترالهاى مورد علاقه لرد سياه، انجام وظيفه ميكردم.


‎2- به نظر شما مهم ترين تفاوت ميان دو شخصيت لرد ولدمورت و دامبلدور در کتاب ها چيست؟

خب دامبلدور سفيده و چرك تابه و دائم بايد وايتكس ماليش كرد و كلا ريه ديگه واس آدم نميمونه، ولى لرد سياه، معلومه ديگه...گفتن نداره...!

‎3-مهم ترين هدف جاه طلبانه تان براي عضويت در گروه مرگخواران چيست؟

كروشيو...! ميگن كروشيوى ارباب گله.. هركى نخوره خله !
درسته زيادم جاه طلبانه نيس.. ولى هدف مهميه ديگه.

‎4-به دلخواه خود يکي از محفلي ها را انتخاب کرده و لقبي مناسب برايش انتخاب کنيد.

ماندانگاس فلچر
دزدى رو ويلچر


‎5-به نظر شما محفل ققنوس از چه راهي قادر به سير کردن شکم ويزلي هاست؟

اميدوارم يك روز براى رسيدن به اين هدف ، مجبور به خودخورى بشن.

‎6-بهترين راه نابود کردن يک محفلي چيست؟

خب...ميتونيم از بالا شروع كنيم:
ابتدا چشم هارا دراورده ، و جايشان را با گردو پر ميكنيم؛ سپس روده هارا براى طناب بازى، كليه ها را براى تغذيه تسترال ها و استخوان هارا براى خلال دندان نجينى، كنار ميگذاريم. ساير قسمت ها كاربردى نداشته، پس با كاه، پر كرده و به عنوان مترسك در مزرعه ريدل ها ميگذاريم.
پ.ن : در ادامه حتما به تسترال ها ، چايى نبات بدهيد.


‎7-در صورت عضويت چه رفتاري با نجيني خواهيد داشت؟

نه...نه ! اين بخش رو لطفا نه...! جاى نيش هاش بعد ٤-٥ سال، هنوز رو بازومه...

‎8-به نظر شما چه اتفاقي براي موها و بيني لرد سياه افتاده است؟

يكى از قوانين نانوشته ميگه: ميزان خفنيت جادوگر، با ميزان موى او رابطه ى عكس دارد. به عبارت ديگر، موى كمتر، جادوى بهتر!
و در ادامه ، يه فرقى بايد بين لرد سياه و بقيه باشه يا نه ؟

‎9-يک يا چند مورد از موارد استفاده بهينه از ريش دامبلدور را نام برده، در صورت تمايل شرح دهيد.

اين همه سال چطورى زنده مونده به نظر شريفتون؟ حكم سپر رو داره براش.. اينقدر داكسى و امثالهم تو ريشش وجود داره كه طلسم و نفرين ها خود به خود دفع ميشه!
ولى خب ميشه ريشش رو تراشيد و براى تنبيه ازش استفاده كرد، مطمئنم از كروشيو كارساز تره...!


آستوریا!

چهره عوض کردی!

بیا تو...بیا ببینیم ماموریت خفن محرمانه طولانی بسیار سخت و طاقت فرساتو چطوری انجام دادی! بازگشت همه به سوی ماست.

تایید شد.

خوش بازگشتی!



ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۱۱ ۰:۲۹:۰۲


پاسخ به: کوچه ناکترن!!
پیام زده شده در: ۱۷:۳۶ پنجشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۹۶
پيرمرد، دست او را گرفت و كنار خود، روى پله اى نشاند.
-خب، ببين...توضيحش يكم سخته، بيا يه قرارى بذاريم؛ تو به من بگو اينجا چيكار ميكنى و منم راجب مرگخوارها بهت توضيح ميدم. خوبه ؟

پسرك چندان از اين قرارها خوشش نميامد، دوست نداشت در قبال چيزى كه ميگيرد، چيزي بدهد.
اما حس كنجكاوي اينبار بر او غلبه كرد.
-خب...چند روز پيش، يكي اومد خونمون و گفت كه من...كه من...

نفس عميقي كشيد تا جلوى لرزش صدايش را بگيرد.

-گفت كه تو جادوگرى و نامه هاگوارتز رو بهت داد، درسته ؟

پسرك با شك و ترديد به او نگاه كرد.
-تو...تو از كجا ميدونى ؟
-خب، اين روال معموله!
-روال معمول؟ يعنى واسه همه همينكار رو ميكنن ؟

لحنش حاكى از نارضايتيش بود.

-بله، براي همه مشنگ زاده ها. خب، ادامه بده.
-همين ديگه، اومد و توضيح داد چجورى بايد بيام اينجا و رفت. امروزم پدر و مادرم بهم پول دادن كه بيام خريد كنم، خب...اونا زياد راضى نبودن و گفتن كه باهام نميان، پس خودم اومدم و...خب، همين.
-ميشه پولت رو ببينم ؟

پسرك با ترديد، اسكناسش را نشان او داد.
پيرمرد لبخند نصفه اى زد.
-با اين پول نميتونى خريد كني، بايد بري بانك و پول جادويي بگير، بيا من كمكت ميكنم.
-من به كمك تو احتياجى ندارم، كافيه جاش رو نشونم بدى، خودم تنهايي ميتونم برم. حالا هم به قولت عمل كن و بگو چرا اينا مرگخوار شدن.

پيرمرد از لحن تند پسرك جا خورد.
-خب، هرطور كه راحتى. راستش...چندين سال پيش...يه جادوگر خيلى قوى و خيلى خطرناك پيداش شد. جادوگرى كه خيلى سياه بود و هيچكس...خب، يعنى تقريبا هيچكس نميتونست جلوش دووم بياره.
دوران خيلى سختى بود. پر از سياهي، پر از مرگ.
هيچكس نميدونست فردا چي در انتظارشه...

با ياد آورى خاطراتش، دستانش به لرزه افتاده بود و سعى در پنهان كردنشان داشت، ولى پسرك چنان محو صحبت هايش شده بود كه هيچ توجهي به دستان او نداشت.
-تو اون دوران، عده اى از ترس كشته شدن، عده اى براي خودنمايي و بعضيا هم اجباراً به سمتش رفتن...ولى تعداد كسايي كه واقعا، از روى علاقه بهش ملحق شدن، انگشت شماره.

نفسى تازه كرد و ادامه داد:
-حالا هم شايعاتى مبنى به برگشتنش سر زبون ها افتاده و به خاطر همين، مرگخوار ها دوباره پيداشون شده.

چشمان پسرك برق زد.

ذهنش پر از سؤال بود، اينكه آن جادوگر، كه بود و به كجا رفته بود كه حالا بازگشته بود.

ولى سؤال مهمترى در سرش بود.
-چجوري...چجورى ميشه مرگخوار شد ؟



پاسخ به: اتاق شکنجه(نقد پست های انجمن آزکابان)
پیام زده شده در: ۱۳:۴۱ پنجشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۹۶
سلام

ميشه يه دست نوازش به سر اين بكشين ؟



پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۲۳:۰۶ چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۶
هكتور فكر كرد؛
يا حداقل ژستى كه آدم ها موقع فكر كردن ميگيرند را، گرفت!
او كه بود ؟
خوفناك ترين و خفنترين معجون ساز قرن،
و ماموريتش چه بود ؟
حل كردن مشكلات محفل ! خب...! اين هم يك مشكل بود ديگر، يك مشكل پشمالو و او يك مرگخوارِ معجون ساز بود، يعنى هم مرگخوار بود، هم معجون ساز.
پس لگدى به وجدانش زد تا ديگر به حال اكوسيستم ها دلسوزى نكند و مهارتش در معجون سازى را مجبور به فوران كرد.
-باشه دمبلـــــ...دامبلدور...! يه معجون خفن برات درست ميكنم كه بايد روزى يه ملاقه ازش بخورى و در مدت كوتاهى ريشت خيلى خيلى كم پشت تَر ميشه و...دامبلدور ؟

و بعلـــــــــــه ! طبق معمول، دامبلدور خوابش برده بود، ولى هكتور كه از اين عادت خبر نداشت،داشت ؟ نه...من كه فكر نميكنم و چون الان فكر من مهمه، فرض ميكنيم كه نداشت، پس نبضش را گرفت كه نكند در اين وضعيتِ تسترال در چمن، خون او هم گردنش بيوفتد...و بعله! نبضش ميزد! پس زنده بود! هكتور تصميم گرفت او را به حال خود رها كند تا كمى استراحت كند و به طبقه پايين رفت تا معجونش را بار بذارد!

چندى بعد

-خب... اينم عصاره رامورا! خب...تقريبا آمادست...! يكى بره دامبلدور رو بيدار كنه!

محفليون، با شك و ترديد به معجون قهوه اى رنگ نگاه ميكردند.
-حالا اين واقعا كار ميكنه ؟
-معلومه ! چند روز ديگه خودتون تأثيرش رو ميبينين.

دامبلدور خميازه كشان و لخ و لوخ كنان از پله ها پايين آمد.
-اى فرزندِ در راهِ روشنايي، اى هكتور...! ببخش اين پيرمرد خسته ي راه سفر رو!خب،خب! بريم سراغ معجون!

و يك ملاقه از معجون را نوش جان كرد و يك ويزلى كوچك حاضر بود قسم بخورد بلافاصله بعد از آنكه دامبلدور معجون را قورت داد، به چشم خود ديد كه ريش دامبلدور پر پشت تَر از قبل شد! ولى به هر حال او يك كودك بود و كسى حرفش را جدى نميگرفت، كه ايكاش ميگرفتند.
مالى ويزلى كمي به دامبلدور نزديكتر شد.
-چه حسي داري آلبوس؟
-خب...حس ميكنم يه كم سنگين تَر از قبل شده!

و به ريشش اشاره كرد.

-اولش همينطوره دامبلدور، يعنى حدس ميزنم كه اينطور باشه! خب، اينم از اين! حالا با اجازه دامبلدور، هركى ميخواد، بياد جلو و مشكلش رو بگه!



ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۹ ۲۳:۳۲:۲۷
ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۱۰ ۱۳:۲۲:۱۳


پاسخ به: بند موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱۴:۵۳ چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۶
خانه ريدل ها

خبر تموم شد و همه به شكل به هكتور زل زده بودن؛ چند دقيقه گذشته بود و هنوز همه به هكتور زل زده بودن.
-هكتور ؟ اين مردك الان چى گفت ؟

هكتور يه قدم عقب رفت و پاش به رداش گير كرد و با ملاج پخش زمين شد.

-هكتور، الان اگه تشنج كنى و حلزون هم بالا بيارى، فايده نداره. بگو اين مردك چي گفت ؟
-خب...خب سرورم...چي گفت؟! آها...گفت همسايهِ زنِ پسر عموى جدِ پسر...
-بعد از اون هكتور...بعد از اون ؟
-خب...بعدش گفت كه...يه موجود خطرناك فرار كرده...!
-و...؟
-و... اينكه وقتش تموم شده و بايد...
-قبلش هكتور...!قبلش چي گفت ؟

هكتور در وضعيتِ گلو نگو، كوير آفريقا بگو، نفس عميقي و حتي شايدآخرين نفس عميق زندگيشو كشيد، به همه آرزوهاى رسيده و نرسيده، همه اميدهاش براى معجون هاى ساخته شده ونساخته شده (!) و زندگىِ بر...

-هكــــــــــــتور!
-سرورم... سرورم عفو كنين... به ريش سالازار قسم كه اون خيلى معصومه...هيچ خطرى نداره سرورم...فقط ..فقط بعضى وقتا كه گرسنش ميشه...آدم ميخوره... اربااااااب...اون بي آزا....!
-كروشيو...كروشيو هكتور... خيلى كروشيو! آخه آگرومانديولا ! مگه ما به تو دستور نداديم كه دست از سر جونورها برداري ؟

هكتور از حالت ويبره خارج و وارد حالت ويبره حرارتى شده بود.

-يك روز هكتور...! يك روز...!
-يك روز چي ارباب ؟ يك روز خوب مياد ؟
-بله هكتور...يك روز خوب بالاخره مياد كه ما تورو با دست مبارك خودمان، تو پاتيل معجونت خفه كنيم، ولي فعلا يك روز مهلت دارى برى و اون كرمت رو پيدا كنى و سرش رو برامون بيارى، حالا هم از جلو چشممون فرار كن تا اون هيولات وارد قصر ما نشده !

هكتور با سر ، روى رداى لرد شيرجه رفت.
-نه سرورم...منو بكشيد منو بكشيد ولي جون اونو ببخشيد !
-باشه . هرطور مايلى ! آوادا...

ولى هكتور به موقع، با ذكر غلط كردم، غلط (!) از پنجره، پريد تو باغ ! يك روز فرصت داشت، فقط يك روز فرصت داشت كه يا سر كرمش رو ببره و يا يه كلكى بزنه و جون كرم فلوبر بيچاره رو نجات بده...! ولي فعلا مشكل جدي ترى رو به روش بود : چجورى بايد كرمى رو كه هرجايي ممكنه قايم شده باشه رو پيدا كنه ؟


ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۱۰ ۱۳:۴۲:۳۷


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۵۵ سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۶
يا لرد !

ميدونم معمولا كسى روز اول كه عضو شده درخواست نقد نميده(!) ولي خب هميشه دلم ميخواست متفاوت باشم

يه نقدى فرق كله ى اين ميكوبيد، لطفا ؟



پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۳:۴۱ سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۶
پست پايانى

چندي بعد، قصر ريدل ها

-خب...ما به سلامت باشيم كه بالاخره از شر رودولف خلاصتون كرديم...تا عمر دارين، جاودانگى ما رو شكر بگين كه تا مارو دارين، چيزى كم ندارين و...و...اين صداى چيه ؟

صداى گريه و شيونى ييهويي بلند شده بود.
-چيزى نيس ارباب...آمانداس...فكر ميكنم يه آينه از دستم در رفته بوده...!
-آماندا چى شده مگه ؟

بلاتريكس كمى سرخ و سفيد شد.
-ام...راستش چيزه...من پازل چينيم زياد خوب نيس.. بعد دماغ آماندا...خب...يه كم...يعنى يه شيش هفت سانت بالاتر از جاى اصليشه...!

ناگهان از ناكجا آباد ، يك عدد عينك آفتابى، زااااارت افتاد رو صورت لرد سياه و چون دماغى وجود نداشت كه عينك رو نگه داره، عينك شوت شد كف زمين.
-خب...دماغ كه تخصص اصلى ماست...! بيارينش اينجا!

بلاتريكس با خوشحالى، آمانداى كَت بسته رو جلوى لرد شوتيد؛ نگاه همه، با ترس و لرز بين دماغ نداشته ى لرد سياه و صورت آماندا ميچرخيد و ييهو، صداى شترقى بلند شد و صورت آماندا در دود بنفش رنگى گم شد!
-خب...! خب...! از روز اولش هم بهتر شد...!

جايي كه قبلا جاى دماغ آماندا بود، به اندازه يك نات، سوراخ شده بود و با يكم دقت، امحا و أحشاش هم معلوم بود ! آماندا همونجا، جان به مرلين تقديم كرد.
-خب...اينم از اين...به ادامه جلسمون ميپردازيم...! بلاتريكس! برو همه ساحره هامون رو جمع كن و اين خبر ميمون و مبارك رو بهشون بگو و... وا... چتونه ؟!

لرد به سمتي كه همه به اين شكل خيره شده بودند، برگشت و...:
-لرد سياه به سلامت باد...! تاخيرم رو ببخشيد، كوسهه يه كم مقاومت ميكرد، ولي بالاخره موفق شدم غرقش كنم و برسم خدمتتون!


ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۸ ۲۳:۵۷:۱۷


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۶:۰۶ سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۶
خلاصه:
قرار شده كه همه مرگخوار ها پرواز بدون جارو رو از لردسياه آموزش بينين ، ولى خب سخته. لرد سياه دستور ميده برن و بال در بيارن...اما تلاش هاي مرگخواران بي نتيجه بوده؛ در نهايت تصميم ميگيرن از خودشون بادبادك درست كنن و لينى به عنوان نسخه آزمايشى انتخاب ميشه.
___________________

-خب. اين لينى، اينم پشت بوم ! حالا چيكار كنيم ؟

بلوينا نگاه عاقل اندر صفيحى به رز انداخت.
-گفتم كه...بايد صافش كنيم و بعد...
-ميدونم... ميدونم، اما مساله اينه كه چجوري صافش كنيم كه له نشه ؟

هكتور با خوشحالى بالا و پايين پريد.
-واااى ! بياين ! بازم معجون هاى من به دادتون رسيد...! بايد بذاريمش زير پاتيل معجونام، صاف صاف ميشه!
-تسترالِ بى مغز، له ميشه اونجورى!

رودولف، ليني رو كه تازه به عمق فاجعه پى برده بود و جدي تر سعى در فرار داشت، محكم نگه داشت.
-يه راهى كه زنده بمونه، له هم نشه ولى صاف شه...آها فهميدم !




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۵:۱۲ سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۶
‎نام: آستوریا گرینگرس

‎گروه: اسلیترین

‎سن: جوان

‎چوبدستی: چوب درخت سرخدار و ریسه قلب اژدها به طول سی و هفت سانتی متر

‎علایق: جادوی سیاه

آستوریا خواهر دفنی گرینگرس و همسر دراكو مالفوى، عضو گروه اسلیترین است.
‎از دوران تحصیل در هاگوارتز علاقه ی زیادی به جادوى سياه داشته و هر بار نمراتش، باعث می شد معلمانش ناچار به چشم پوشي از تخلفاتش شوند.


معرفی شخصیتت یه کمی کوتاهه. اما بعدا میتونی برگردی و تکمیلش کنی.
خوش اومدی.
تایید شد.


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۸ ۱۵:۲۶:۵۹


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۴:۲۵ سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۶
اى پير ترين كلاه

من يك اصيل زاده ام...و... چي...؟ نه...! اصلا دورگه نيستم.. كي گفته؟... نه كاملا اصيل زاده ام.
براى رسيدن به چيزي كه ميخوام ، هر مانعى سر راهم باشه برميدارم و از فدا كردن هيچ چيزي دريغ نميكنم، اما وقتى بهش ميرسم، ديگه جذابيتى نداره و بايد بهترش رو بدست بيارم...
از هيچي نميترسم..چي...از مرگ...؟ نه بابا كلاه، مرگ كه ترس نداره...!
كافيست ديگر...گروهمان را بده بريم.







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.