سوژه ی جدید
در بند موجودات خطرناک غوغایی بر پا بود. مامورها با عجله و اضطراب این طرف و آن طرف می رفتند و با انواع وسیله های رد یاب در جست و جوی موجودی نامشخص بودند. مسئول بند با اضطراب و در حالی که سر تا پایش را با زرهی آهنی پوشانده بود با احتیاط خاصی از میان مامور های ذره بین به دست گذشت و مقابل در خروجی بند متوقف شد. نفس عمیقی کشید و دستگیره در را چرخاند.
در کسری از ثانیه هزاران میکروفن جادویی به سمت دماغ مسئول پرواز کردند و عکاس ها مشغول گرفتن عکس شدند.
- میشه بگید این آشفتگی برای چیه؟ آیا باز هم شاهد فرار دسته جمعی مرگخواران هستیم؟
مسئول مورد نظر چشم غره ای به گوینده ی سوال رفت و پاسخش را نداد.
- در مورد اوضاع پیش اومده برامون توضیح میدید مسئول محترم؟
مسئول که از دیدن این همه توجه و احترام از خود بی خود شده بود صدایش را صاف کرد و مشغول سخنرانی شد.
- اهم، اهم... با سلام خدمت تمامی خبرنگاران محترم و اهالی رسانه های جادویی، ضمن عرض تبریک پیشاپیش سال جدید جادویی، سمت گرفتن جدید مسئول بند طبقه دوم، ازدواج خاله زاده ی پسر عموی رئیس زندان، قدم نو رسیده ی همسایه ی زن عموی پدر جد عمه ی پسر خاله ی...
و خبرنگارها پوکر فیس وارانه همچنان منتظر اعلام خبر اصلی توسط مسئول بند بودند.
همان زمان- خانه ریدللرد به همراه مرگخوارانی که گویا تحت هیچ شرایطی حاضر به ترک لرد، حتی برای ساعتی هم نبودند، مشغول دیدن اخبار فوری روز بود. تلویزیون جادویی به شکلی سه بعدی مشغول نشان دادن یکی از مسئولین آزکابان و خبرنگار های دور و برش بود.
- ما خسته شدیم. این مسئول بی مسئولیت چرا حرفشو نمیزنه؟ ما اطمینان داریم چیزی نشده و بی جهت بزرگش کرده. مطمئنیم وقتی اعلام کنه خبرش چیزی شبیه به اینه که یه کرم فلوبر از بین میله های زندان عبور کرده و در سطح شهر در جست وجوی هکتور باشه و احتمالا فکر میکنه مادرشه. یکی به ما یه لیوان آب بده مغزمون تشنه شد از بس فکر کردیم.
هکتور که در همان نزدیکی ها مشغول پختن معجون جدیدی بود، بی درنگ نیمی از پاتیلش را درون لیوانی به بزرگی یک سطل خالی کرد و مقابل لرد گرفت.
- ارباب!
- این چیه هک؟
- معجونِ آب!
- الان به ما معجون تعارف کردی؟
پیش از اینکه هکتور فرصت پاسخگویی پیدا کند لینی بال بال زنان روی دست لرد نشست و گفت.
- هکولی، الان به ارباب معجون هاتو تعارف کردی؟ نیش نیشیت کنم؟
- آخه ارباب گفتن تشنشونه منم اولین چیزی که در دسترس بود رو تقدیم کردم.
در میان کش مکش های میان هکتور و لینی و چشم غره های لرد به نظر میرسید مسئول مورد نظر بلاخره تصمیم گرفته بود پس از یک سخنرانی طولانی خبر اصلی را اعلام کند.
فلش بک- چند ساعت پیشنگاهی به میله های بسیار بسیار بسیار بلند زندان انداخت. بدنش را روی عکسی که سه برابر خودش بود کشید و با حسرت دهانش را باز و بسته کرد. تصمیمش را گرفته بود، باید فرار می کرد. تنها راهش هم کندن زمین بود ولی برای این کار وسیله ای نداشت. ولی او باید فرار می کرد. مربی اش به او آموخته بود در هر شرایطی راهی هست و او راهی به وجود می آورد.
چند ساعت بعد- مقابل آزکابانخبرنگار ها از سخنرانی طول و دراز مسئول بند به ستوه آمده بودند که بلاخره مسئول تصمیم گرفت خبر اصلی را اعلام کند.
- باید خبر مهمی رو به اطلاع جامعه ی جادوگری برسونم. یکی از خطرناک ترین و ترسناک ترین موجودات بند ما صبح امروز موفق به فرار از این زندان شده. اینکه این موجود تا چه حد خطرناکه رو ما حتی نمیتونیم توضیح بدیم. شهروندان جامعه جادویی در صورت پیدا کردن هر گونه علامت و نشانی از اون ما رو در جریان بذارن و خودشون تحت هیچ شرایطی اقدامی نکنن و با این موجود در تماس نباشن.
خبرنگار ها که بلاخره به نظر هیجان زده می رسیدند مشغول پرسیدن سوال شدند.
- میشه بیشتر در مورد این موجود توضیح بدین؟
- این موجود از چه گونه ایه؟
- پرورش دهنده ی این موجود چه کسی بود؟
مسئول نفسی کشید و عکسی را از جیبش خارج کرد و و مقابل خبرنگار ها گرفت.
- این اون موجودیه که باید همه اون رو به دقت بشناسن.
فیلم بردار ها فورا روی عکس زوم کردند و از دیدن موجود درون عکس دوباره پوکر فیس شدند.
- کرم فلوبر؟ واقعا شما کل جامعه ی جادویی رو به خاطر یه کرم فلوبر به هم ریختید؟
- این یک کرم فلوبر عادی نیست اون دست آموز هکتوره.
خبرنگار ها دوباره به هیجان و تکاپو افتادند و سیل سوال ها دوباره آغاز شد.
- این موجود چه خطراتی داره؟
- در مورد نوع خطرش به ما بیشتر توضیح بدید.
با شنیدن این سوال رنگ از رخ مسئول پرید و فورا به ساعتش نگاهی انداخت و با عجله گفت.
- وقت من دیگه تموم شده من دیگه باید برم.
و در کسری از ثانیه پشت در های بسته غیب شد.
همان موقع- وسط یک خیابانیک کرم فلوبر کوچک روی زمین می لولید و در حالی که یک تکه کاغذ را روی شاخک هایش نصب کرده بود با بیشترین سرعتی که می توانست جلو می رفت. روی عکس میشد آثار خیسی را دید. از میان قطرات آب چهره ی هکتور را می شد تشخیص داد. به نظر می رسید از روی عکس می شد مقصد بعدی کرم فلوبر را حدس زد. پیش به سوی هکتور!