هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (وینسنت.کراب)



پاسخ به: بهترین نویسنده در ایفای نقش
پیام زده شده در: ۱۳:۵۵ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۶
لردولدمورت

چه پست های جدی و چه طنز ارباب از کیفیت خوب و بالایی برخوردار میباشند.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۱۴:۰۱ سه شنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۶
لرد ولدمورت...به دلیل نظارت دقیق و عالی.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین عضو تازه‌وارد
پیام زده شده در: ۱۳:۵۹ سه شنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۶
دلفی. به دلیل فعالیت خوب و هی بهتر تر شدن. بال هم میزنه. فقط کمی افسرده هست که اونم درمان داره.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین ایده‌پرداز
پیام زده شده در: ۱۳:۵۳ سه شنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۶
چند تا ایده خوب دیدم این دوره. یکیش تاپیک قرعه های اسرارآمیز هکتور بود که تو اسلیترین زد. ایده مسابقات هم همیشه جالبن.
ولی یه ایده عالی دیگه هم داشتیم. سیزده به در امسال لرد به عنوان دروغ سیزده همه مرگخوارا رو بیرون کرد. و بعدش که همه برگشتن هکتورو گذاشت همون بیرون بمونه.
این تبدیل به سوژه جالبی شد و هکتور طی ماموریتی که شدیدا زنده و فعال بود به گروه برگشت. حتی سوژه های ماموریت هم طوری تموم شدن که شرایط برگشتن هکتور محیا بشه. این ایده به نظر من فوق العاده بود و رایمو به ایده ماموریت مرگخوارا(به همراه مقدماتش) میدم. اینجور ایده ها سایت رو زنده نگه میدارن و به اعضا انگیزه فعالیت میدن.



ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۳:۵۷ دوشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۶
-ارباب منم. ولی میترسم بگم که منم. چون اعصاب شما در این لحظه تعریفی نداره و تا حالا دیده نشده که اعصاب شما با دیدن من آروم تر بشه. برای همین من ترجیح میدم بی سرو صدا محل رو ترک کنم. ولی دیگه در رو زدم تموم شده. نمیتونم در اتاق شما رو بزنم و فرار کنم که. در نتیجه...

در اتاق باز شد...

و چهره عصبانی و برافروخته لرد سیاه در مقابل کراب پدیدار شد!
کراب فهمید که حدسش درست بوده. او در آرام کردن لرد، مهارت زیادی نداشت.
-ارباب...ببخشید...میبخشید؟

تلاش کراب برای شبیه رودولف شدن هم کارساز نبود. هرچند رودولف هم چندان فرد مورد بخشش قرارگیرنده ای به شمار نمیرفت.

-چی میگی کراب؟ زودتر حرفتو بزن و برو تا نصفت نکردیم.

کراب قصد داشت مقدمه چینی کند. خیلی هم قصد داشت. در راه رسیدن به اتاق لرد، کلی برای این کار نقشه کشیده بود. ولی وقتی بطور ناگهانی چهره خشمگین لرد را مقابل خودتان ببینید، همه نقشه هایتان باد هوا میشوند.
-ارباب میشه برین بیرون؟

لرد جوابی نداد!

چنین سوال بی معنی ای جوابی هم نداشت. نگاه پرسشگر و ابروهای بالا رفته لرد نشان میداد که کراب باید توضیح بیشتری بدهد. کراب هم سعی خودش را کرد.
-ارباب...خب...یه اتفاقی افتاده که فقط به دست شما حل میشه. شما... باید برین.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۴:۴۵ یکشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۶
نرگس نگاهی به رز که کمی گرد و خاک روی گلبرگ هایش نشسته بود انداخت. ایششششی گفت و رو به سمت دیگری کرد.
رز دلیل این رفتار را نمیفهمید. برای همین به طرف گلایول برگشت.
-این چشه؟

گلایول ذوق زده شد. دور وبرش را نگاه کرد و بعد به طرف رز برگشت.
-با...با...با منی؟ تو داری با من حرف میزنی؟

-آره خب. نباید بزنم؟

گلایول گل بی خاصیتی بود. او حتی بو هم نداشت! دائم توسط مریم و یاس مسخره میشد. به زیبایی رز هم نبود. گلبرگ های بزرگ و رنگ پریده ای داشت. قیمتش هم بسیار ارزان بود. او را معمولا برای مراسم ختم و بدبختی و فلاکت خریداری میکردند. سایر گل ها هم علاقه ای به مصاحبت با او نداشتند.

و حالا گلدان رزی پر از غنچه های زیبا او را مخاطب قرار داده بود.

گلایول تاب و توان تحمل این همه ذوق زدگی را نداشت. برای همین در جا خشکید و پژمرده شد.

نرگس جیغی کشید و برگ های ظریفش را از نزدیکی گلایول خشک شده جمع کرد.
-ایش...نه تو زندگیش به درد خورد نه مردگیش. مطمئنم شته هم داره. خدا کنه به من سرایت نکنه.

رز به این فکر میکرد که "عجب بدبختی ای داریما! اینجا دیوونه خونه اس!"
تا این که مشنگی وارد مغازه شد!
-سلام آقا..یه گلدون خوشگل میخوام. برای خودم نیست. قیمت زیادی نداشته باشه.

فروشند با خوشرویی مشنگ را به طرف گل ها راهنمایی کرد.



ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۴:۱۱ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۶
قدح وسط اتاق بود!

وینسنت جلو رفت.
-من شروع میکنم!

همه از شجاعت و صداقت وینسنت به وجد آمدند. ریختن افکار درون قدح لرد، در حالی که همه مرگخواران به این صحنه زل زده اند! کار سختی بود. ولی ظاهرا وینسنت برخلاف چهره ظریف و شکننده اش قلبی از آهن و روحی از فولاد داشت.

طولی نکشید که نویسنده متوجه شد بیخودی یک ساعت از وینسنت تعریف کرده!

وینسنت جلو رفت و جلوی قدح نشست. به فکر فرو رفت. به روز هایی که لرد سیاه او را به خاطر آرایش سنگینش تحقیر میکرد.روز هایی که مرگخواران مسخره اش میکردند. او را لکه ننگ ارتش سیاه میخواندند. روزهایی که هکتور دور از چشمش امتیاز های دوئلش را عوض میکرد و ادعا میکرد وینسنت صلاحیت داوری ندارد. روزهایی که دلفی شب ها بالای سرش می رفت و وقتی خواب بود یکی از پر هایش را در دماغش فرو میکرد.

ولی وینسنت این افکار را عوض کرد.

در ذهنش این روز ها را به شکلی بازسازی کرد که لرد سیاه به او افتخار میکرد. به صحنه ای فکر کرد که لرد و خودش روی سکوی بلندی جلوی بقیه مرگخواران ایستاده اند و بقیه رو به آن ها تعظیم میکنند.

-یاران فادار ما! از این به بعد حرف وینسنت حرف ماست. هر آنچه می گوید دستور و فرمان ماست و حتی از آن بالاتر است. او را دوست بدارید و احترام گذارید!

به دو سه ماموریتی فکر کرد که در واقع شکست خورده بود...

ولی در ذهنش ماموریت ها را به شکلی تصور کرد که کاملا موفقیت آمیز به پایان رسیده باشند.

چوب دستی اش را به شقیقه چسباند..افکار را گرفت و درون قدح ریخت. با لبخندی شیطانی از قدح دور شد. مرگخواران متوجه شده بودند که کاسه ای زیر نیم کاسه است. ولی کسی اعتراضی نکرد. شاید بقیه هم همین نقشه را داشتند.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۳:۵۹ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۶
مرگخواران که به هیچ روشی موفق به در آوردن اشک رودولف نشده بودند دوباره تشکیل جلسه دادند. مرگخواران ریونکلاوی جلوتر از همه نشسته بودند. هر چند حضور حشره ای مثل لینی ضریب هوشی افسانه ایشان را زیر سوال میبرد.

-خب...ارباب اشک نریختن. من میگم بریزیم سرش تا میخوره بزنیمش؟

مرگخواران چیزی را که شنیده بودند باور نکردند. بعضی حتی از این فراتر هم رفتند و گوش هایی را که این جملات را شنیده بود کندند و دور انداختند!

وای بر همه آن ها!

آرسینوس که گوینده سخنان گهربار بالا بود پشت نقاب لبخندی زد.
-چتونه بابا...منظورم کساییه که نتونستن اشک ارباب رو در بیارن. میگم بزنیمشون که ناموفق بودن. از همین رودولف شروع کنیم. من اول بزنم؟

مرگخواران نفس راحتی کشیده و گوش ها را مجددا سر جایشان چسباندند. در این بین چند گوش با هم قاطی شد و چند مرگخوار صاحب گوش های تابه تا شدند. بانز هم مقداری کتک خورد چون زرنگ بازی در آورده بود و شش جفت گوش را به صورت نامرئی خودش چسبانده بود.

-رز میگفت اشک قوی ترین جادوگر این مکان لازمه. نه؟

رز با حرکت برگ تایید کرد.

-خب به نظر من میتونیم اینو عوض کنیم. میتونیم ارباب رو حتی اگه شده برای چند دقیقه از اینجا بفرستیم بیرون. اون موقع قوی ترین یکی دیگه میشه که راحت میشه اشکشو گرفت و مشکل از بیخ حل میشه.

فکر خوبی به نظر میرسید. مرگخواران باید به بهانه ای لرد سیاه را از خانه ریدل ها بیرون میکردند.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۳:۴۱ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۶
-نچ نچ نچ...شش مورد قتل...چهار مورد شکنجه تا حد دیوانگی...هشتاد و سه مورد طلسم فرمان.
-دو مورد فرار از آزکابان با روش افسرده کردن دیوانه سازها در اثر غر زیاد...
-به انحطاط کشیدن جامعه از نظر اخلاقی...
-هفت هزار و سی و سه مورد مسمومیت شدید با معجون...

اتاق کمی تاریک بود. مرگخواران با نگرانی به پچ پچ هایی که از اطراف به گوش میرسید گوش میکردند.
تا این که چشمانشان به تاریکی عادت کرد.
اتاق پر از قفسه بود. و روی هر قفسه تعداد زیادی گوی! این صحنه برای همه به شدت آشنا بود.

-گوی پیشگویی؟ اینا همون گوی های پیشگویی هستن؟ بریم گوی هری رو پیدا کنیم ارباب خوشحال بشن؟

بلاتریکس که در ماموریت مربوط به گوی پیشگویی هری پاتر شرکت داشت جلو رفت. یکی از گوی ها را برداشت. اسم آستوریا گرینگرس روی گوی برق میزد. بلا با دقت به گوی خیره شد.
-نه...پیشگویی نیست...توش کلی نوشته هست. میان و میرن. محو میشن...هووووم...دارم میفهمم...اگه بشکنیمش...پاک میشه!

با شنیدن جمله "پاک میشه" کراب وحشت زده دست هایش را روی صورتش گذاشت. پاک شدن، کابوس همیشگی کراب بود. بلاتریکس ادامه داد:
-نه کراب. متاسفانه اون هنوز پاک نمیشه. اینا گوی سوابق ما هستن. هر جرمی که تا حالا مرتکب شدیم توی ایناس. معنیش اینه که اگه اینا رو بشکنیم...سوابقمون پاک میشه و میتونیم به عنوان شهروندای عادی به زندگی ادامه بدیم.

در تاریکی یکی دو برق دیده شد که مشخص نبود از چشمان کدام مرگخوارها منعکس شده بود. پاک شدن سوابق و برگشتن به زندگی عادی...و این، یک معنی دیگر داشت...خیانت!


ویرایش شده توسط وینسنت کراب در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۲۱ ۱۳:۵۵:۲۷

ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۳:۴۱ شنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۶
کراب احساس کرد این جا همان جایی است که باید دخالت کند. هر چه باشد کسی بیشتر از او زبان رنگ ها را نمیفهمید.
-ببین در جان...
-هوی...صمیمی نشو. برو عقب. معلوم نیست زنی یا مردی. برای احتیاط برو عقب تر حتی. مادرم دروازه همیشه میگفت از کسایی که معلوم نیست کدوم طرفی هستن دوری کن!

کراب شکست خورده بود. برای تجدید آرایشش عقب نشینی کرد.
این بار دلفی بود که مسئولیت گفتگو را بر عهده گرفت.
-ببین در...تو منو نمیشناسی. من خیلی خطرناکم. من مثل اینا نیستم. موهامو که میبینی. بال هم دارم. حالم که بد بشه در و دروازه نمیشناسم. میزنم همه رو با خاک یکسان میکنم. الانم قرصامو نخوردم. میتونی کمی بیشتر نازکنی که اون روی منو ببینی.

مرگخواران قیافه هایی وحشت زده به خودشان گرفتند و متظاهرانه یک قدم از دلفی دور شدند.

در، کمی گول خورده بود!
-خب...من میتونم باز بشم. ولی حداقل یکیتون باید بمونین پشت من. دری که به روی همه باز بشه که در نیست. که با این در اگر در بند در مانند، در مانند!

دلفی با نگاهش بین مرگخواران جستجو کرد.
-تو بمون!

رودولف از جا پرید!
-چرا؟

-زشتی!
-من عمرا اگه بمونم اینجا. میبینین که اشیای با کمالات چطوری از سرو کولم بالا میرن. طی ده دقیقه ممکنه تبدیل به مردی متاهل بشم که همسرش میز بایگانی پرونده هاست.

میز بایگانی از دور چشمکی به رودولف زد.
صدای ضعیفی از دور دست ها به گوش رسید.
-آهاااااااااای...صبر کنین منم بیام.

صدا، صدای هکتور بود که ظاهرا میله را هم کنده بود و همراه میله دوان دوان به طرف مرگخواران میرفت.


-یافتم! در جان...تو بذار ما رد بشیم. کمی بعد از ما یه جادوگر میاد. خیلی تکون میخوره و چرت و پرت میگه. تو اونو راهش نده. هر کاری کرد و هر چی گفت نذار بیاد و به این شکل به وظیفه دری خودت عمل کن.


ویرایش شده توسط وینسنت کراب در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۱۹ ۱۳:۵۲:۱۴

ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.