هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۰:۴۹ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۵
اسلی‌ـمون
وس.

ریون‌ـشون


سوژه: جاروها رو لولو برد! مفنگی هایی که توی ورزشگاهِ محل برگزاری مسابقه ستاره می‌شمردن و فضانوردی می‌کردن، گزارش دادن که یه لولو اومده و جاروها رو ورداشته برده! ریگولوس که از این موضوع باخبر شده، واسه نشون دادن علاقه‌ ـش به پاچه مدیر و مسئولِ برگزاری مسابقات، رفته که دو سه تا جاروی خوشگل بیاره واسه ملتِ مسابقه دهنده! در حالیکه ملت اسلیترین و ریونکلاو تو زمین مسابقه منتظرن، ریگولوس داره جاروهایی رو از بازار سیاه می‌دزده! ولی دزد ما خبر نداره که جاروها رمز تازن!

سوژه: ریگولوس مسئول تهیه ی جارو برای تیم شده، ولی جارو هایی که معلوم نیست از کجا پیدا کرده بدون اینکه خودش بدونه رمزتاز هستن.

وینکی رو مجبور کرد این سوژه رو نوشت. وینکی جن ناراحت! *گریه کنان پستونکش را به گوشه ای پرت میکند*
------------------------------

ورزشگاه

-وینکی پیشنهاد کرد ملت به جای جارو، سوار مسلسل شد و با آبی ها مسابقه داد! وینکی، جنِ خوش پیشنهادِ خووب؟
-ببند دهنتو جن! صبر می‌کنیم تا ریگولوس بیاد.

وینکی پس از شنیدن جواب قاطعانه بلاتریکس لسترنج، سرخورده شد. جنِ سرخورده، با ناامیدی منتظر ریگولوس شد. اما از آن‌جایی که ریگولوس تاخیر داشت و زمین ورزشگاه هم کثیف بود، جارو و بیلی از جیب درآورد و اطرافش را پاکسازی کرد.
-وینکی، شخم می‌زنه، شخم می‌زنه، هِی داره هِی شخم می‌زنه و شخم می‌زنه!

جن، سنگینی نگاه هم تیمی هایش را حس نکرد. وینکی، جنِ بی حس بود!

-از صبح تا شب تو مزرعه دنبال کار و شخمم، مزرعه محصول نمیده ولی من؛ شخم می‌زنم و شخم می‌زنم!

وینکی، آخرین تکه زمین را هم شخم زد. بعد هم بالای بیلش ایستاد و از نوک دماغ، به شاهکارش خیره شد. تکه ای از زمین به مساحت تقریبی 10 متر مربع، کاملا شخم خورده و آماده کِشت بود. جن از بیلش پایین پرید، نهال های نارگیل را از جیب دراکو مالفوی بیرون آورد و آنها را یکی یکی در زمین فرو کرد.

-جــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن!
-وینکی خواست نخلستان نارگیل ساخت. وینکی جن خووب؟
-باور کنین من توی جیبم نهال نداشتم.

هکتورِ خشمگین، وینکی را درون پاتیلش انداخت و بعد از اضافه کردنِ مواد اولیه، معجون وینکی ساخت و از آن معجون به همه داد تا بخورند و قوی شوند و روی ریونکلاوی ها را کم کنند و به ریششان بخندند.

پایان!

-پایان و درد! پایان و مرض! پایان و کفوت! رولتو بنویس یاروئه!


...هکتورِ خشمگین، وینکی را درون پاتیلش انداخت و بعد از اضافه کردنِ مواد اولیه، معجون وینکی ساخت و از آن معجون به همه داد تا بخورند و قوی شوند. اما دست آخر، به طور معجزه آسایی، تکه های بدن وینکی که توسط اسلیترینی ها خورده شده بود، قیام کردند و از شکم آنها بیرون زدند و دوباره به هم پیوستند و یک وینکیِ ریمَستر شده ساختند. نیو وینکی خواست به این حجم از دیوانگی اعتراض کند که ناگهان ریگولوس با جاروهایش سر رسید و مانع از اعتراض‌های ملت شد.
-جاروی تازه آوردم واستون!
-چرا دیر کردی؟
-گفتم دیگه! جاروی تازه آوردم. همین الان از تنورِ کارخونه در اومده.

آن‌سو تر، داور که به دلیل زیاده روی در خوردن آلو، وضع چندان مناسبی نداشت و یک پایش لب مرلینگاه و یک پایش توی دهن تماشاچیان بود، سوت آغاز بازی را زد. بعد هم پاهایش را جمع کرد و به ادامه کارهای نظافتی‌اش پرداخت.

وینکی، سوار بر جارویش در هوا چرخ می‌زد و با مسلسلش بازیکنان حریف را تهدید می‌کرد.
صدای گزارشگر در فضا طنین انداز شد.
-سلام می‌کنم به روی ماهتون! ماهتون عسل و عسلتون ماه! امروز با گزارشی از یه بازی خفن در خدمتتون هستیم. البته اینکه ما در خدمتتون هستیم دلیل نمیشه که خدمتتون در ما نباشه. جالبه بدونین حتی شما هم می‌تونین در خدمت ما باشین. تشریف بیارین امشب خونَمون. یه قناری داریم با کوافل موشک می‌سازه!

در میانه زمین، جن، به سرعت از بین بازیکنان عبور می‌کرد و به دنبال کوافل می‌رفت. برای یک لحظه، کوافل به سمت او تغییر مسیر داد. وینکی، سریعا به سمت کوافل شیرجه رفت. در میانه راه رسیدن به گوی سرخ بود که ناگهان تصویر روبرویش تغییر کرد. طوفانی اطراف جن را فرا گرفت و وقتی ناپدید شد، جن، خودش را در فضای روشنی یافت که با شکل های رنگارنگ دایره ای شکل، پر شده بود.

-وینکی در سرزمین عجایب؟ این یعنی وینکی جن خووب بود که توی سرزمین عجایب فرود اومد؟

هر کدام از شکل ها، مستطیلی باریک در جلوی خود داشت که با کلماتی عجیب تزیین شده بود.
وینکی از جایش بلند شد و به دور و اطرافش نگاه کرد. جن خانگی تمام سعی خود را کرد که وضعیت موجود را درک کند، ولی نتوانست! مغز اجنه کوچک و شرایطی که در آن قرار می‌گیرند، بزرگ است! اینطور بود که جنِ قصه ما، صدها سکته قلبی و مغزی و انفارکتوس و حمله آسمی و مری بارِت کرد و چندین بار هم مُرد و بدنش تجزیه شد و کلاغ ها چشمانش را در آوردند و امعا و احشایش را خوردند و کلی هم بَه بَه و چَه چَه کردند.
اما وینکی نباید این گونه می مُرد. وینکی باید به دستور الادورا بلک ها گردن زده می‌شد. اینطور بود که وینکی از مرگ برگشت. به قصد خونخواهی به کانتیننت حمله کرد، پادشاهی شمال را تحت کنترل گرفت، روستای نیلفگارد را نابود کرد و گاومیش هایش را به باروفیو هدیه کرد. باروفیو هم که از این هدیه جن خانگی خوشحال شده بود، با شعارِ «روستایی حق شناسه و حق ها ره می شناسه» از جن خانگی قدردانی کرد و او را به عنوان وزیر بعد از خودش معرفی کرد.
وینکی، سال‌ها در مسند ریاست ماند و در طی این سال‌ها، حکومت مستبدانه ای را در پیش گرفت. جن خانگی، همه مردم را بخاطر ترس از خدشه دار شدنِ نام سایت، کشت و بعد هم، خود سایت را کشت تا در اوج بمیرد و روزهای بد را نبیند. حق رای را هم به مسلسل ها محدود کرد. سرانجام، وینکی پس از سالها رول نویسی بی سر و ته و کش دادن بیخودی رول ها، بازنشسته شد و به همان سرزمین عجایب سفیدرنگ برگشت تا با رمزتازش به بازی کوییدیچ برگردد و ببیند چه خاکی به سر خودش و هم تیمی هایش بریزد.

سرزمین عجایب سفیدرنگ

در بالای کادر، کلمه is typing... به نمایش در آمد. لحظه ای بعد، مستطیلی روبروی فردی با نام کاربری koor_pashmak ظاهر شد.
-رکورد من هشت تارگته!
-تایید می‌کنم.
-ساعت 9:54 بود که یکی لفت داد. از خواب بیدار شدم و دیدم ساعت 7:43 شده و کسی لفت نداده!
-گل بکارین بچه ها!
-حاصل آخرین درگیری قلب و مغز من، یه اشتباه خوب بود...

وینکی با تعجب به هجوم مستطیل های عجیب و غریب نگاه می‌کرد.

-حوصله ـم سر رفته. سایت رو ببندم؟
-تایید می‌کنم!
-بنده با استناد به مکتب زیگیلیمینیلسم حرف شما رو یک راهبرد دیپلماتیک فاشیسمی در رابطه با سر رفتن حوصله می‌دونم.
-چه جالب! =)))))))))
-میخوام یکی رو بلاک کنم، بقیه رو هم بلاک کنم. کیو بلاک کنم؟
-تایید می‌کنم.

وینکی، از شدت هجوم مستطیل ها سرگیجه گرفته بود. جن، دیگر نمی‌توانست این وضعیت را تحمل کند. باید راهکاری می اندیشید.
جنِ تهمتن، با یک پرش بلند به میان مستطیل های عجیب هجوم برد. از یک مستطیل به دیگری می‌پرید و بالا می‌رفت. وینکی پله ها را یکی دوتا پشت سر گذاشت تا بالاخره به بالاترینِ آنها رسید. از آن چشم انداز، به دنبال جارویش گشت که با آن بتواند به زمین مسابقه برگردد. اما تلاش هایش با شکست مواجه شد. ناچار، به آخرین راه حل ممکن اندیشید: جن، باید نیروی زندگیش را در ازای ساخت یک رمزتاز جدید می گذاشت!

ابرها در بالای سرِ جن، شروع به غریدن کردند. وینکی دستش را به سمت آسمان گرفت و وردهایش را خواند.
-و آن گاه که همه چیز در هم پیچید و وینکی در پیچش روزگار، فیتیله پیچ شد و اربابانش اونو پیچوند، وینکی خواستار ساخت یک رمزتاز جدید شد!

غرش آسمان متوقف شد و جایش را به آسمان صاف و آفتابی داد. کله زئوس در میانه آسمان ظاهر شد.
-باید آزمایشت کنیم... بگو ببینم... گل پری جون؟

X آغاز میوزیک شیش و هشت X


وینکی چادرش را به سر نمود و همراهی کرد.
-بعله؟ :sister:
-اینجایی جون؟
-بعله! :sister:
-زنم میشی؟
-نمیشم! :sister:
-چرا نمیشی؟
-نمیگم! :sister:
-وای وای وای! آخه دوستت دارم من؛ میخوام بوست کنم من، بیا بشین کنارم... اهم! خب! آزمایشت موفقیت آمیز بود. برو به امون مرلین.

X پایان میوزیک X


با محو شدن چهره زئوس، ابرها برگشتند و آسمان دوباره غرید. وینکی با تمام توانش در میان هوای طوفانی جیغ می‌زد.
-وینکی، جن فداکــــار! وینکی جن خوو...
-آبجی! ببخشید دوباره مزاحم شدم...

ابرها کنار رفته بود و کله زئوس دوباره در میان آسمان آبی ظاهر شده بود. وینکی رویش را برگرداند و به کله مذکور نگریست.

-ببین عزیزدلم، مگه تو جن خونگی نیستی؟ یه بشکن بزن برگرد خونه دیگه. این فانتزی بازیا چیه؟

وینکی با تعجب به زئوس نگریست. وینکی این نکته را به کلی فراموش کرده بود. وینکی از شدت تعجب جامه درید و سر به حمام ها گذاشت تا یک جنِ غیرخانگی بشود و به شغل شریف ترساندن مردم روی بیاورد. از آن به بعد دیگر کسی خبری از جن نگرفت. خیلی ها معتقدند اگر با دقت به تلگرام‌‌ـتان نگاه کنید، هنوز هم می‌توانید جیغ های رنگی او را در پس صفحه ببینید.

به ژون شما!


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۱ ۲۰:۵۹:۲۷
ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۱ ۲۱:۰۸:۵۶
ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۱ ۲۱:۳۷:۲۷


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: دفتر ثبت نام دانش آموزان
پیام زده شده در: ۱۴:۱۲ شنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۵


نام:
وینکی، جن خووب!

تاریخ عضویت:
22 بهمن 92 با اولین شناسه! (تاریخش هم مشت محکمی بر دهان آستاکباره! )
19 مهر 93 هم با این یکی!

تعداد ترم هایی که در هاگوارتز شرکت کرده اید ؟
دو

آیا شناسه ی قبلی داشته اید ؟
بلی؛ ب.رایان!

وینکی جن مثبت النام خووب؟



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: کافه تریا مادام پادیفوت
پیام زده شده در: ۱۳:۴۰ پنجشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۵
اندکی آن طرف تر، در خانه ریدل

رودولف، چادر سرش کرده، یک گوشه نشسته و جزوات مرلین را تفسیر میکرد.
-شما ببین مثلا! توی صفحه 95 این جزوه به وضوح نوشته شده که: "و همانا کسانی هستند که نبودنشان در بودنشان بوده. و ما تصمین بگرفتیم تا بودن آنها را در نبودنشان خلاصه کرده و نبود آنها را برای بودندگان، بودنده کنیم!" چقدر زیبا! به این میگن ترویج مهر و محبت!
-این بودن و نبودن و مهر و محبت چیه؟ بیا با ما بریم بیرون و واسه نوامیس ملت ایجاد مزاحمت کنیم.

تراورز، لباسی آستاکبارانه پوشیده بود و با یک دوربین، کمالات ناموس مردم را می سنجید. آرسینوس که به دلیل اتفاقات چند پست قبل، سر تا پایش باندپیچی شده بود، با قیافه ای پوکرفیس به در و دیوار خیره شده بود.

-گوشت گاومیش فرد اعلا ره کسی نمیخواد؟ پروتئین بالا داره. فشار خونه ره میبره بالا! کلی فایده دیگه هم داره!

آرسینوس مسیر نگاهش را به سمت باروفیو تغییر داد. از چند دقیقه قبل، باروفیو دست به کشتن همه گاومیش هایش زده بود و حالا هم گوشت آنها را میفروخت. آرسینوس پرسید:
-فشار خونه دیگه چیه؟
-فشار خونه! خونی که توی رگ های ما هسته!
-بله! امم... وینکی بدو یه لیوان چایی لیمو بیار بخورم. شاید این توهم ها بهتر شه.

وینکی، سینه اش را جلو داد و سرش را بالا گرفت.
-همه اجنه حق دارند به آزادی بیندیشند. آزادی، حق همه موجودات جهانم است. و من، قدم به قدم برای تحقق این آرمان به جلو میروم. راهم، مزین شده با آداب ترس است! راه من، راه درگیری با موجودات پلید و انسان های کوته نظر است. اما تا وقتی نوری در دل دارم، ترس ها برای من در برابر طعم آزادی دور دست، هیچ است!

وینکی برای دراماتیک کردن صحنه، عقب عقب به خارج از کادر رفت. عده ای از مرگخواران که تحت تاثیر سخنان او قرار گرفته بودند به سمتش پریدند و مشغول بوسیدن دست و پایش شدند!

-زنده باد ارباب وینکی!
-تا آخر عمر به ارباب وینکی خدمت می کنم!
-وینکی، کاندیدای اصلح!

و آرسینوس در سکوت به مرگخواران خیره شد.

در خانه گریمولد، محفلی ها مشغول کوتاه کردن ریش دامبلدور بودند.



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۳:۲۵ سه شنبه ۸ تیر ۱۳۹۵
از آنجایی که بلاتریکس خیلی خفن و منودار و دست راست لرد بود، فاخرانه از جزایر بالاک برگشت و با یک غوداااااااای خفن، همه را بلاک کرد. بعد هم طی یک مراسم احضار روح، خداوندگار رول را احضار کرد و او را هم بلاک کرد تا درس عبرتی برای خداوندگارهای رول باشد!
بلاتریکس بعد از این همه بلاک و من بلاک، منوی زوپس را از جیبش در آورد و خودش را هم بلاک کرد تا سوژه ریست فکتوری شود و دست گشت آرشاد از آن کوتاه بماند.

بعد از ریست فکتوری

- می‌رن وینکـــــیــــــــــا آ آ آ آ آ ... ازونا فقــَــَـــَــــَـــَـــط ... مسلسل‌هاشـــوئوئوئوئون ... به جا می‌مونــــه عه عه عه عه ... عجـــب رسمـــیــــــه ... رسم زمـــونه ... قصّه‌ی بوق و ...

شترق

پس گردنی‌ای از جانب آرسینوس جیگر حواله رودولف شد و صدای وزیر سابق در جمع طنین انداز شد.
-سوژه رو به سمتی هدایت کنین که هدایت بشه! مرسی؛ اه!

مرگخواران پس از شنیدن این تدبیر مدبرانه، به پای آرسینوس افتادند و عاجزانه از او خواهش کردند که آنها را به مکتبش راه بدهد و هر چه را میداند به آنان نیز بیاموزد. اما آرسینوس بی اعتنا به آنها سوار اسبش شد و همینطور که ردایش در هوا پیچ و تاب میخورد، در افق محو شد.
مرگخواران، چند دقیقه ای به محو شدن آرسینوس خیره شدند. بعد هم برگشتند سر سوژه شان تا ببینند چه گلی به سرشان بگیرند.

-من یه ایده ای دارم! چطوره سر لرد رو باز کنیم و با تحریک نورون هاش، باعث گریه لرد بشیم؟
-



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۲۱:۱۸ جمعه ۴ تیر ۱۳۹۵
مستندی کوتاه از زندگی کاندیدای آسلام مدار، تراورز
با ما همراه باشید...

***

دوربین روی عده ای از هواداران تراورز زوم کرد که در یک مرلینفطار نشسته بودند و افطار میکردند. تراورز هم بالای منبر نشسته بود و بخش هایی از جزوات مرلین را برای حاضران می خواند.
صدای راوی در پس زمینه پخش شد.
-و ببینید چقدر این کاندیدا آسلام مداره! چقدر این کاندیدا محبوب مردمه. این کاندیدای مردمی به جای اینکه با همراهانش به افطار مشغول باشه و نیازهای خودش رو مهم بشمره، روی منبر نشسته و به ترویج آسلام مشغوله. درود برش!

در همین لحظه، تراورز تکه ای نان را از آستینش بیرون آورد و با یک گاز بزرگ، آن را بلعید.

-و باز هم درود برش! یک کاندیدای اصلح همیشه برای افطار یهویی آماده ست.

تراورز آستینش را پاک و صدایش را صاف کرد.
-سلامی میکنم خدمت همه دست اندرکاران شبکه سه سیما و با آرزوی قبولی طاعات و عبادات، وی لاو یو جادوگر تی وی! امروز اینجا جمع شدیم تا طبق سنت مرلین و عهد و عیالش، افطار کنیم. باشد که رستگار شوید.

به محض تمام شدن حرف تراورز، ملت خبرنگار از در و دیوار برلی مصاحبه ریختند روی سر کاندیدای آسلامی. تراورز که از این حرکت ناگهانی خبرنگاران ترسیده بود، زیر ردایش قایم شد و گفت:
-اه! نکنین این کارو. نمیگین شاید نامحرم باشه اینجا؟ خانوم حجابتو رعایت کن. اون میکروفون و گوشیاتونم بذارین کنار. بر خلاف سفارش مرلینن. آستاکبارین. آستاکبار از همین راه میخواد به جامعه نفوذ کنه و پیروان مرلین رو نابود کنه.

خبرنگاران، با توجه به سفارش تراورز، حجابشان را رعایت کردند و وسایل آستاکبار را دور ریختند تا آستاکبار یک بار دیگر هم ضایع بشود و ملت به ریشش بخندند.
یکی از خبرنگاران که برای حمایت از آسلام، خودش را با گونی پوشانده بود به سمت تراورز رفت و سوالش را مطرح کرد.
-میشه خودتونو رو به دوربین معرفی کنین استاد؟

تراورز از جایش برخاست و با چشمان شهلایش به دوربین نگاه کرد. ناگهان انواع و اقسام گل ها از آسمان توسط افرادی ناشناس بر سر تراورز ریخت و یک موسیقی کاملا آسلامی در پس زمینه نواخته شد. تراورز هم حرکات موزونی را که با شئونات آسلام هماهنگی داشت، از خود به در کرد و خواند:
-به من میگن تراورز، چون که هستم تر و فرز، اگه نمیتونی ببینی تو شکوهم، میگم بذار چندتا لنز!
-
-نمیدونم چند وقت پیش بود، زیر چونه م یه ریش بود، توی دستم یه فیش بود، تراورز توی کیش بود...

ناگهان صحنه تغییر کرد. تراورز و چند فقیه دیگر در میان بیابانی با آب و علف ایستاده بودند و به چرای گاومیش های باروفیو نگاه میکردند. تراورز گفت:
-اینجا مکان بسیار مناسبی برای احداث حوزه مرلینیه هست. همینجا حوزه بسازین.
-چه ایده فوق العاده ای!
-رای ما تراورز!

صحنه تغییر کرد و این بار، تراورز و چند فقیه دیگر، در میان جنگلی انبوه ایستاده بودند و به چرای گاومیش های باروفیو نگاه میکردند. تراورز گفت:
-اینجا مکان بسیار مناسبی برای احداث مرلینفطار هست. همینجا مرلینفطار بسازین.
-درود بر تو!
-تراورز، محبوب دلها!

باز هم صحنه تغییر کرد و این بار، تراورز و چند فقیه دیگر، درست وسط اسطبل گاومیش های باروفیو ایستاده بودند. از آنجاییکه روستایی ها بسیار متواضع هستند، باروفیو هم در همان اسطبل و کنار گاومیش هایش نشسته بود و به فقها نگاه میکرد. تراورز گفت:
-اینجا مکان بسیار مناسبی برای احداث امامزاده مرلین هست. همینجا امامزاده مرلین بسازین.
-من بنده مکتب شمام!
-تراورز، کاندیدای خوش ایده!
- هنه؟

صحنه برای آخرین بار تغییر کرد و به محیط مرلینفطار و خبرنگاران برگشت.

-...این بود داستان من، میسازن از روش چندتا فیلم، میره به کن، ببینش تا بشی فن!

خبرنگاران در سکوتی عمیق به نقطه ای نامعلوم خیره شدند.

-کات!

تراورز از منبر پایین آمد و بعد از اینکه خبرنگاران را با یک اردنگی از صحنه بیرون انداخت به کارگردان نگاه کرد:
-این اشعار و حرکات غیرآسلامی چی بود؟ شرم مرلین بر شما!
-مردم خوششون میاد از این چیزا. غمت نباشه حاجی! رکورد استار وارز جدیده رو میزنیم با این مستندمون. جای راز بقا نشون میدن برنامه مونو!

تراورز ردایش را مرتب کرد و به سمت سفره افطار رفت که ناگهان زنگ آسلامی موبایلش به صدا درآمد.

-سلام مرلین بر شما! کیستی؟
-منم سی جی! محموله ها آماده ست. بیا اینجا!
-اومدیم برادر سی جی! اومدیم.

و تراورز سوار گونی موتوری اش شد و سر راه، چند نفر را هم توی گونی کرد و برد به افغانستان تا با گیاهان آسلامی آنجا معامله کند. تراورز میخواست گیاهانش را تبدیل به چیز آسلامی کند و با فروششان به مورفین، پول خوبی به جیب بزند. تراورز میخواست پولش را در راه های غیرآسلامی صرف کند. تراورز، کاندیدای آب زیر کاهی بود. تراورز، کاندیدای دو رو!


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۴ ۲۱:۲۲:۲۱


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: ستاد انتخاباتی "تراورز"
پیام زده شده در: ۲۲:۲۲ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۹۵
وینکی به عنوان جن پیشگام، حمایت خودشو از کاندیدای آسلامی، حاجی تراورز، اعلام کرد. وینکی جن خوووب؟
از پشت صحنه به وینکی اشاره شد که وینکی باید یه چیزایی رو از حاجی پرسید. پس وینکی هم پرسید تا جن خووب تر شد.

1-وینکی چه چیزایی رو به عنوان پیشخدمت برای افطاری پخت تا هم آسلامی بود و هم ملت خوششون اومد؟
2-وینکی تونست در پشتی رو با وایتکس شست؟
3-وینکی خواست به پنجره ها سفیداب زد. وینکی تونست؟
4- حاجی نخواست مثل بعضی کاندیدا ها قول این رو داد که وزارت رو فعالتر کرد؟
5-برنامه حاجی برای فعال کردن وزارت چطوری بود؟ آیا حاجی تونست و خواست که از خارج سایت هم اعضای بیشتری رو آورد و سایت رو تبلیغ کرد یا فقط به حیطه اختیاراتش پرداخت؟

وینکی جن خووب؟



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: دفتر اساتيد
پیام زده شده در: ۱۰:۰۰ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۹۵
وینکی جن معترض!

نقل قول:
الان واس خودتون همه چیو بریدید رو دوختید یه آبم روش؟


وینکی هم طبق گفته های پدر ارباب، به شیوه معجونیسم مدیریت اعتراض کرد. مدیریت فکر نکرد که هضم همچین چیزی برای اجنه سخت بود؟ اجنه هم دلشون خواست به نظافت و تِی کشیدن راهروهای هاگوارتز مشغول بود. اجنه هم دل داشت. اجنه نخواست یه جا نشست و دید آدما به نظافت مشغول بود!
وینکی از طرف جامعه اجنه به این شیوه اعتراض داشت. وینکی به معجونیسم اعتراض داشت. وینکی به معجون اعتراض داشت. وینکی به تشه اعتراض داشت. وینکی به خودشم اعتراض داشت. شما هم به وینکی اعتراض داشت.

وینکی جن معترض خووب؟



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


نقد کواندیدیون (جمع کاندید)
پیام زده شده در: ۱۸:۵۸ جمعه ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
میان کوچه پس کوچه های هاگزمید

-
-
-بعدش چی شد؟
-ژونم واشت بگه که... لب مرژ مکژیک و ماداگاشکار بودیم. یه پراید وانت داشتیم و هیژده تُن چیژ ناب! داشتیم می‌رفتیم ژِنس رو تحویل بدیم به داوشای اون‌ور آبمون که... دیدیم پلیش بین الملل افتاده دنبالمون! هِی ما گاژ می‌دادیم، هِی اونا نژدیک‌تر می‌شدن. هِی ما گاژ می‌دادیم هِی... من دیگه نمی‌تونم بگم... هوه هوه هوه هوه!

مجری برنامه، امسان کورممدخانی یک نگاه به مهمان برنامه اش، مورفین گانت کرد، یک نگاه هم به کارگردانش کرد. دوباره یک نگاه به مورفین کرد، یک نگاه به ژوزفین کارگردانش کرد. باز یک نگاه به مورفین کرد و اینجا بود که فهمید وقت برنامه‌اش رو به پایان است و روده ملت دراز! پس سریعا جلوی دوربین پرید و همین‌طور که اشک هایش را پاک ‌کرد گفت:
-ممنونم که همراه ما بودین. ماجرای دوست عزیزمون، مورفین، هنوز تموم نشده. فردا همین موقع پیش ما برگردین تا ادامه این داستان تاثیرگذار رو از زبون خود مورفین عزیز بشنویم. ماهتون عسل! خدافس!

تیتراژ پایانی بر روی صفحه تلویزیون نقش بست و جادوگرانی که مشغول تماشای برنامه بودند، با دهانی پُر از افطاری بغض کردند و به نقطه‌ای نامعلوم خیره شدند.
-چقدر تاثیرگذار!
-امسان کورممدخانی ازدواج کنه میره ماه رمضون؟
-از فردا می‌زنم تو کار چیژ!

در بین این‌ همه تاثیرگذاری و بغض و گریه، ناگهان صفحه تلویزیون تغییر کرد و عبارت گزارش فوری روی آن نقش بست. کم کم، عبارت بزرگ محو شد و جای خود را به تصویر یک جنِ گزارشگر داد که به این صورت به دوربین نگاه می‌کرد:
تصویر کوچک شده


جن، صدایش را صاف کرد و گفت:
-وینکی سلام کرد به تموم ملت جادوگری و آرزوی افطار خوبی رو برای ملت داشت! وینکی جنِ آرزومندِ خووب؟

از پشت سر جن صدای ضعیفی به گوش رسید.
-آقا! مترجم بذار رو صدای این جن! مردم نمی فهمن چی میگه!

وینکی با صدایی که از حالت جیغ مانند به بَم و کلفت تغییر کرده بود، گفت:
-وینکی امروز اینجاس که یه نقد خوشگل بر صورت خوشگل‌ترِ کاندیداهای وزارت بزنه و همه رو شادمان کنه و خودش جن خووب بشه! وینکی همه شما رو به سفری در تار و پود انتخابات دوازدهم وزارت سحر و جادو دعوت میکنه. وینکی جن نیکو؟

تصویر جن کنار رفت و جایش را به اولین کاندیدای وزارت دوازدهم داد. صدای مترجم جن در پس زمینه پخش شد...

***


کاندیدای اول
نام: باروفیو، روستایی زحمتکش

باروفیو، یک روستایی بسیار زحمتکشه که عمرشو وقف پرورش گاومیش و پاستوریزه کردن شیر گاومیش کرده. بعضی ها میگن این روستاییِ زحمتکش نقش زیادی در انقلاب فرانسه داشته. به این صورت که با فروش شیر گاومیش در اون دوران و جهانی کردن این محصول خوشمزه، مشت محکمی توی دهن بروسلی زده. بروسلی هم عصبانی شده و با سر دادنِ فریادِ «من تو دهن فرانسه می‌زنم. من فرانسه تعیین می‌کنم! غوووداااا!» به این کشور غیرآسلامی حمله کرده و چندین کارخونه شیر گاومیش سازی هم به سفارش باروفیو در فرانسه بنا کرده.
همچنین در زندگینامه این روستایی زحمتکش اومده که ایشون علاقه بسیار زیادی به خدمت توی قسمت های مختلف کشور جادوگران داشتن و سررشته ای هم توی تعبیر خواب های وزیرا دارن.

شعارهای باروفیو:
مردمی نژاد فقط روستایی نژاد!
شیر گاومیش بِه از شیر گاو!
با شیر گاومیش به فکر استخوان هایتان باشید.
شیر گاومیش با 30% کلسیم فقط 9000 گالیون!

وینکی، جنِ باروفیو شناسِ خووب؟


کاندیدای دوم
نام: حاجی تراورز

تراورز، دقیقا صدتا مدرک فقه و فقه شناسی توی درجات مختلف داره. این مرجع تقلید بزرگ، کتب زیادی در زمینه های مرلین شناسی و فواید مرلین شناسی هم نوشته. یکی از کتاب های معروف این استاد، کتابیه به اسم: مرلین ما، انفجار مرلین بود که در اون به نقد زیگیلیسم و فلسفه های ناپلئون در مورد فقه پرداخته.
این فقیه عالِم، برخلاف بقیه فُقها، استفاده از مسلسل رو حق قانونیِ وینکی‌ها می‌دونه و به همین خاطر، قول یک جامعه مسلسل پرور رو به ملت جادوگر داده.
این فقیه، سال‌ها در کنار بزرگانی مثل: ممد تشت فروش، عمو حلیم فروش، اکبر سلمونی و مامور پلیسِ بزرگ، سرهنگ علیفر، به یادگیری فقه، فلسفه و نخ دندون کشیدن مشغول بوده و چون دیوان سعدی رو حفظ کرده، به انگلیسی تکلم می‌کنه!
تراورز، کاندیدایی بسیار شایس... عخ... خلغفع...

اهالی خانه، با تعجب به صداهایی که از دهان جن بیرون می‌آمد و از خفه شدن او توسط افرادی ناشناس حکایت داشت، گوش دادند. پس از مدتی، جن به ادامه گزارشش پرداخت.

و اما شعار های این کاندیدا رو با هم مرور می‌کنیم. تراورز می‌گه که:
برای ایده ها، محدودیتی نیست!
صلوات بفرست!
حاجی بودیم وقتی حج مُد نبود.
دوتا صلوات بفرست!
حاجیت بازی رو بلده.
سه تا صلوات بفرست.
کلا صلوات بفرست!


کاندیدای سوم
نام: بلیز زابینیِ بذله گو

از پشت کوه‌های سر به فلک کشیده هیمالیا، مردی پدیدار می‌شود... مردی که در هر دستش چندین سلاح سرد و گرم دارد... مردی که چندین بار با مرگ جنگیده و حتی یکی دوبار هم مرگ را خورده! مردی که دستانش به قدرت تبر است و تنش فولاد! مردی که خیلی خفن است...
اما او بلیز زابینی نیست!

بلیزِ ما، از پشت خاکروبه های حیاط پشتی سایت اومده. هیچکس حتی بهش کلید هم نداد و بلیز، خسته ولی خفن طور، به سبک revenant خودشو روی خاکروبه ها کشوند و اومد بالا تا یه بار دیگه بتونه خفانت و گولاخیت خودشو به مردم اثبات کنه و مردم طرفدارش شن و وزیر شه.
در مورد پیشینه یاروی گولاخمون هم بگم که... معاون و سوگلی لرد ولدمورت‌های نسل اول بوده. در حدی که می‌گن لردهای قبلی لقمه میگرفتن میذاشتن دهنش! بلیز هم لقمه رو با big bear می‌زده بر بدن و طوری انرژی می‌گرفته که دو سه بار تا پاکستان می‌رفته و عملیات انتخاری می‌زده. گفته می‌شه علت غیبت طولانیش هم این بوده که پلیس پاکستان دستگیرش کرده و چندین بار هم اعدامش کردن. ولی گولاخه دیگه! نمُرده!
البته عده دیگه ای هم معتقدن که از عشق به فردی به اسم ربکا جریکو سر به زوپسستان گذاشته.
بعضا هم دیده شده که توی افق با زوپسیا مشغول یه قُل دوقُل بازی کردن بوده.

شعارهای بلیز:
دوباره، دوباره، یه بار فایده نداره!
شعار دوم!
شعار سوم!
شعار بعدی!
شعار آخر!


کاندیدای چهارم
نام: لوییس ویزلیِ موقشنگ

لوییس، خیلی خفنه! در خفن بودن لوییس شکی نیست! لوییس، معمار و برنامه ریز خانه گریمولد بوده. طوری که خودِ ریموس لوپین چندسالی پیش اون آموزشِ چگونگی آموزش دادن به یک پاتر رو دیده.
لوییس به حدی خفنه که گفته می‌شه برای مدتی سرمربی تیم ملی کوییدیچ موزامبیک بوده. ولی تو یکی از بازی‌های این تیم، بازیکنی به اسم آرون ممد رمزی زاده گُل می‌زنه و لوییس می میره! اما از اون‌جایی که یک ویزلی هیچوقت نمی میره، لوییس به امر مرلین زنده می‌شه و به قصد خونخواهی به گروه گریفیندور می‌ره و اونجا مکتبی به اسم شلغم مغزی رو بنیان‌گذاری می‌کنه. این مکتب تا سال‌ها رقیب اصلی ارسطو در محافل کوییدیچ بوده و حتی چندباری هم ارسطو رو شکست داده.

شعارهای لوییس:
انتخاب شدن من، به رای شما بستگی دارد.
رای شما، به انتخاب شدن من بستگی دارد.
منِ شما، به رای انتخاب شدن بستگی دارد.
دارد، به بستگی داشتن انتخاب رای منِ شما!


کاندیدای پنجم
نام: ادی کارِ مایکل!

ادی کارمایکل، بیماری مبتلا به همریسم و خفنیسم است. او با همین بیماری ساده توانست ارتش نازی‎ها را در حمله به قطب جنوب ناکام بگذارد. داستان چگونگی مقاومت یک‌تنه او در برابر هیتلر را از زبان خودش می‌شنویم:
والا من که شک دارم تأیید صلاحیت شم، ولی خب قول می‌دم هر هفته جمعه به همه کیک و ساندیس بدم، سه شنبه‌ها هم بیاین سینمای نزدیک خونه‌مون، بلیطاش نیم‌بها می‌شه. بعد اینکه... یارانه دوس دارین؟

او، استادی بلامنازع در تکرار کردن است. در زمانی که رئیس جادوگر تی وی بود، هر تبلیغِ رب گوجه فرنگی چین چین را 34 بار در 34 ثانیه تبلیغ می‌کرد و با همین شگرد ساده موجب ورشکست شدن دشمن قسم‌خورده اش، یعنی کارخانه چین چین و برادران ژاپن ژاپن شد! عده ای معتقدند دشمنی با او به معنی مرگ حتمی است!

شعارهای ادی:
به من رأی بدین. تَکرار می‌کنم، به من رأی بدین.
هنوزم تکرار می‌کنم، به من رای بدین.
دوباره تکرار کنم؟ به من رای بدین!
هنوزم تکرار می‌کنم، به من رای بده داداش!
به من رای بده آبجی!
اگه رای ندین بازم تکرار می‌کنم ها!


کاندیدای ششم
نام: ایرما پینس کتابدار

اشاره می‌کنن وقت کمه پس بریم سر اصل مطلب!
ایشون کتابداره! کتاب زیاد داره. خودشم کتاب نوشته. خیلی هم کتاباش معروفه. خلاصه اینکه اگه بهش رای ندین با کتاب می‌زنه تو سرتون یا هر جای دیگه ای مثل پانکراس یا کبدتون! ضربات x-ray با کتاب از خصوصیات بارز ایرما بود!

شعارهای ایشون:
کتابی که می‌خوانی نباید به جای تو فکر کند، بلکه باید تو را به اندیشیدن وادارد.
کتاب، جن خوبی است!
کتاب حتی می‌تواند وزارت هم بکند!
کتاب بخوانید تا کتابدان شوید.

کاندیدای هفتم
نام: نیوت اسکمندر مقدونی!

عده ای اعتقاد دارن که اون خود اسکندر مقدونیه که با تغییر چهره، خیال تصرف جهان رو تو سر داره. اما خب به نظر من، خود اون یاروهایی که این اعتقاد رو دارن هم می‌دونن چقدر اعتقادشون علمی-تخیلی‌ــه و به اعتقادشون اعتقاد ندارن!

توی ویکیپدیای نیوت نوشته:
یه مدت علیه ساحره ها حرف میزدیم ولی غلط کردیم.

و یه‌کم قبل از این جمله نوشته:
نیروی نظامی ما باید قوی تر شود! نیروی نظامی ضعیف خر است!

ایشون واسه وزارت برنامه‌های زیادی داره و هدفش وزارت بر مردم هست! وینکی، جنِ هدفِ نیوت شناسِ خووب؟

شعارهای نیوت:
پرواز را بخاطر بسپار.
شیفته یا تشنه؟
تشنه یا گشنه؟
گشنه یا مگس کش؟
مگس کش یا چرخ گوشت؟
انواع لوازم خانگی با تخفیف 50 درصد یا با تخفیف 1 درصد؟


کاندیدای آخر
نام: ماندانگاس فلچر، مُرده زنده!

ماندانگاس زامبیه! هزاران سال پیش، عده‌ای از پیروان دالای لاما اون رو توی بیابون های مصر پیداش کردن و به خیال اینکه وزیرشون هست، بهش کلاه وزارت و دسترسی مدیریت دادن و مدیرش کردن و بعد هم ناظرش کردن و کلی کار ازش کشیدن. ماندانگاس خسته، در آخر از شدت کار، با یه پروازِ توپولوف -که قرار بود اون رو به اروپا برسونه- سقوط کرد و بین مرز کانادا و پاتایا افتاد! جدای از اینکه بازمانده ها رو کجا دفن کردن، ماندانگاس رو توی لندن دفن کردن و اون رو توی آرامش رها کردن.
هزاران سال گذشت و ملت دقیقا روی قبر ماندانگاس، ساختمون وزارت سحر و جادو رو ساختن و انتخابات برگزار کردن و از کاندیداها ثبت نام کردن تا اینکه ماندانگاسِ زامبی از قبرش بیرون اومد. مردمِ ترسیده به خیال اینکه ماندانگاس یه کاندیدای جدیده، اسمشو توی لیست گذاشتن و دانگ از همه جا بی‌خبر، کاندیدا شد!

شعارهای دانگ:
مُردگان بر می خیزند...!
مرگ چیز خوبی نیست. پیشنهاد می کنم هیچوقت نمیرین.
ماندانگاس، مُرده ی همیشه در صحنه!
ماندانگاس اینجا، ماندانگاس اونجا، ماندانگاس همه جا!
ماندانگاس، ریگولوس2!


***


-...و این بود نقد وینکی! وینکی نقاد خووب؟


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۵/۳/۲۸ ۱۹:۳۲:۴۸


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۱۸:۵۱ دوشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۵
و ملت دویدند و رفتند سمت مرلینگاه و مرلینی شدند و همه جا را مرلین کردند و پلاکارد در دست گرفتند و شعار دادند و اعتصاب کردند. البته هیچ کدام از این ها ربطی به سوژه نداشت ولی ملت خیلی جوگیر هستند و علاقه زیادی به مرلین کردن دارند.
خلاصه، ملت شعار دهنده از مرلینگاه زدند بیرون و هی شعار دادند، هی شعار دادند و بیشتر شعار دادند و عده ای هم آن وسط تخم گذاشتند و قدقد کنان به شعار دادن ادامه دادند. آخر سر مردم طوری شعار دادند که خود شعار ها هم شعار دادند!

-توپ، تانک، مسلسل؛ وزیر ما شد پرپر!
-آدمایی که خستن، جادوگرانو بستن!
-من تو دهن شما میزنم!
-گل بکارین! 🌹 +
-ننه م گفت: ازت عاصیم! من گفتم که افتخار جادوگرای فارسیم!
-چی‌ بگم؟ همه چی‌ رو به راهه؛ سه تا آلبوم دیگه توی راهه!
-داداش سس داری؟

ملت شعار دهنده و روزه دار، برگشتند و پس از اینکه گوینده روزه ندار را زیر مشت و لگد گرفتند، به شعارهایشان ادامه دادند.
ملت، همینطور شعار دادند تا اینکه وقت افطار شد. بالاخره هر قدر هم که خفن و شاخ و "آره ما شعار میدیم. هه!" باشید، تسلیم شکمتان می شوید و در حالی که به جای پلاکارد، قاشق در دست دارید به هم حمله می کنید و یکدیگر را می خورید.

-مغزش واسه منه!
-چه جیگری!
-ریه هاشو من میخورم.
-اینجا رو! ریش دامبلدور توی شیکم هاگریده!
-وینکی، جن سپید دندان!

جن خانگی، از آسمان در سوژه پرید و همه را به مسلسل بست. بعد هم بازمانده ها را به همدیگر چسباند و آنها را برد و گذاشت توی اتوبوس شوالیه! پشت بندش هم ملت و اتوبوس را دزدید و در رفت. اما چند کیلومتری نرفته بود که غریزه جنی او فعال شد و با سرخوردگی، گروگان هایش را برگرداند و به صاحبانشان تحویل داد.

و تراورز و رودولف در پوکرفیسی عمیق فرو رفتند و به جنون روبرویشان نگاه کردند. پس از یک پوکرفیس طولانی، تراورز فتوا داد:
-استفاده از مرلینگاه حرام است!



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۱۰:۳۵ پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۵
-رودولف؛ اتوبوس پرنده!

مسافران اتوبوس برگشتند و با تعجب به جنِ گوینده نگاه کردند. جن که بسیار شرمسار و قرمز شده بود، خودش را دست به دست کرد و از اتوبوس به بیرون انداخت.
درون اتوبوس، مسافران در حالیکه در هوا شنا می‌کردند به نواختن موسیقی مشغول شدند.
-دیشـب اومـدم خونتون نبــودی؛ راستشو بگو کجا رفتـه بودی؟ :hungry1:

از جلوی اتوبوس رودولف همراهی کرد:
-به خدا رفته بودم سقا خونه دعا کنم؛ شمعی که نذر کرده بودم واسه تو ادا کنم! تصویر کوچک شده


اتوبوس، پروازکنان به مسیرش ادامه می‌داد و هر لحظه بیشتر به زمین نزدیک می‌شد. مسافران و راننده اتوبوس، بدون توجه به وضعیتی که در آن قرار داشتند به رقص و پایکوبی مشغول بودند.

-دروغ نگو، دروغ نگو، تو رو...

شمپخس!

موج حاصل از برخورد اتوبوس به زمین به حدی بود که علاوه بر ناتمام گذاشتن شعر رودولف، زندگی عده ای از مسافران را هم ناتمام گذاشت!
تراورز، سرش را از میان چند جسدی که بر رویش افتاده بودند بیرون آورد و گفت:
-برادر؛ صد دفعه به شما گفتم این آهنگ های آستاکباری رو توی اتوبوس پخش نکن. عذاب مرلینی میاره!

رودولف شرمسار شد.
-بله. ببخشید حاجی! برم سمت اون مرلینگاه عمومی که بشوره ببره؟
-برو برو. وقت افطار هم هست.

رودولف بی توجه به بازماندگانی که گول قیافه جدیدش را خورده و او را با یک ساحره باکمالات اشتباه گرفته بودند، به سمت مرلینگاه تغییر مسیر داد.

درون مرلینگاه/مرلینفطار

مرلینگاه عمومی که به دلیل پذیرایی از روزه داران مرلینی، تغییر کاربری داده بود و به مرلینفطار تبدیل شده بود، شلوغ‌تر از همیشه بود.

-بفرمایین پذیرایی کنین از خودتون! عه... لا مرلین الا المرلین! نکن آقا! نکن! بیا پایین از رو سرِ برادر روزه دارِ ما!

مسافرانی که از اتوبوس شوالیه به رودولف چسبیده بودند با نارضایتی از سر و کول ساحره خیالی‌شان پایین آمدند.

-ما هم باکمالات شدیم.
-شیر گاومیشه ره بنوش، گاومیش شی!



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.