هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۹:۵۲ جمعه ۹ مرداد ۱۳۹۴
بانوی چاق حالا حالا ها داشت لاکریتا را تحمل میکرد که لاکی صبرش را به خاطر تیکه های جواتی که بچه های گریف به اون مینداختند از دست داد، پس رون را با تمام قدرت صدا کرد !
-رووووون !

رون که طبق معمول نمیدانست چیکار باید بکند چشمش به پاتیل بزرگی که روی زمین افتاده بود خورد پاتیل رو برداشت و با خودش گفت :
- اینا که میخوان یکیو بکنن تو گور ، بهتره از همشون استفاده کنم حتما یکیشون اثر میکنه !
و اندکی از هر شیشه را درون پاتیل ریخت و خوب هم زد و اندکی از مواد درون پاتیل را برای لاکی برد . (سرنوشت پاتیل و بقیه مواد درون ان فعلا مشخص نیست.)

لاکریتا تا چشمش به رون افتاد شیشه را از دست او قاپید و گفت :
- وای خیلی ممنون !

سپس پنجول ناجوری روی صورت رون انداخت .
- این هم رو صورتت باشه تا دفعه بعد اینقدر منو معطل نکنی !

رون که به صورت مشکوکی ساکت بود سری تکون داد و به سرعت از لاکریتا دور شد .

لاکریتا با آرامش و آرایش خاص خود شیشه را با احتیاط در جیب مخفی ردای خود مخفی کرد و به سمت خوابگاه راه افتاد که صدایی از پشت سر توجه اش را به خود جلب کرد !

-دوشیزه لاکریتا ؟

این صدای ريتا اسكيتر بود که با سرعت خودشو به لاکریتا رسوند . لاکی به این فکر میکرد که چه قدر به معجون خوش شانسی هکتور نیاز دارد با اضطراب پاسخ داد :
- بله ؟ چی شده ؟
-میخواستم بگم قرار شده فردا صبح با ارشد هر گروه مصاحبه ای داشته باشیم !
-هممم ....ارشد ؟ من ؟ باشه من آمادم !
- خوبه پس این خبرو به ارشد گروهتون برسونید !
-

ریتا که متوجه تغییر غیر عادی لاکریتا شده بود تصمیم گرفت که خداحافظی کنه ، اما هنوز چند قدمی دور نشده بود که برگشت :
-راستی دوشیزه ...قرار شده از 4 حیوانی که نماد های هاگوارتز هستن به طور اختصاصی عکاسی کنیم ، گفتم که اماده باشید !
-


ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۱۰ ۱۶:۴۴:۱۳

هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: سازمان اطلاعات و امنیت جادوگری
پیام زده شده در: ۲۳:۲۷ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
گیبن آرام و بی سر و صدا در راهروی سازمان قدم میزد.
فکر های گوناگونی سرش را بمباران میکردند. اگه ادامه میداد خودش رو در دوره ی جدیدی از زندگی قرار میداد اما اگه نمیرفت ، اگه نمیرفت چی ؟ مطمئنا با حقوق 100 گالیون در قرن نمیتوانست وینکی رو خوشبخت کنه پس بدون فکر به هر چیز دیگری وارد اتاق شد و فریاد زد:
-من آمادم ! :sharti:

در داخل اتاق، مورگانا آرام پشت میزش نشسته بود و بدون نگاه کردن به کسی که درون در ظاهر شده بود به این فکر میکرد که چه طور ممکنه وندلین از ایستگاه دروازه دولت به حسن اباد رسیده باشه ؟ این اصلا منطقی نبود !
بالاخره مورگانا چشمان نافذش رو به چشمان مضطرب گیبن دوخت !
- تو در نزدی ! :no:
- جان ؟
در نزدی! بدون اجازه وارد شدی چه طور میخوای اینجا کار کنی در حالی که ساده ترین اصول انضباطی رو نمیدونی ؟ برو و ایندفعه در بزن !

گیبن که اعتماد به نفسشو از دست داده بود با قیافه ای پنچر از اتاق خارج شد .
- ناک ناک ناک
- بفرمایید ! دیدی حالا بهتر شد ! حالا دیگه نمیخوام وقتتو هدر بدم اسمتو بنویس و وارد شو !

گیبن ارام به سمت میز رفت و با قلم مخصوص خودش اسمشو نوشت !

گــــــیــــــــــبـــــــنــــــ

و به سمت دری رفت که بالاش نوشته شده بود:
-"هنوز وقت هست فرار کن "
گیبن چشم هاشو بست و وارد شد .

مرحله اول:تست دقت

گیبن هنوز با چشم بسته به جلو میرفت که ناگهان سرش با چیز سفتی برخورد کرد. بالاخره چشماشو باز کرد و تصویری رو دید که در این محیط عجیب موج میخورد .!
صدایی از بالا به گوش رسید :
نقل قول:
-نکته عکس را کشف کنید.

گیبن بدون هیچ نگرانی به تصویر نگاه کرد هیچ نکته ای ندید که ناگهان شی در تصویر توجه او را به خودش جلب کرد. در کنار دیوار سفید جسم سفیدی را دید که انگار از خاک سر دراورده بود !
بلافاصله فهمید آن چیست و فریاد زد :
-کله قند

همان لحظه گیبن دری نقره ای را در روبه روی خودش دید و بدون لحظه ای تردید به سمت در رفت!

تست راز داری

گیبن وارد سالن بزرگی شد. صدایی ارام در گوش او بود که به او گوش زد میکرد "تو در این مرحله مغلوب میشوی" !
10 طبقه در رو به روی اون بود! هر طبقه با انواع شکنجه دهنده ها و سلاح ها و حیوانات گزنده تزیین شده بود !

نجوا ها تبدیل به فریاد شده بود:
-"تو اسم 10 تا از جاسوس های وزارت خونه رو به من میگی و من میزارم از هر طبقه سالم عبور کنی" !

گیبن فریاد زد :
-هرگز

اما وقتی قدرتی ماورائی که او را به سمت اولین طبقه میکشاند در دور خودش حس کرد از تصمیمش منصرف شد!
طبقه ی اول مار های گزنده !
قبل از رسیدن به طبقه دوم تقریبا از نیش مار ها بیهوش شده بود . اما حاضر به گفتن هیچ اسمی نبود !
نه طبقه ی دیگر طی شدند ! اما گیبن خارج شده از طبقه ی دهم گیبن سابق نبود !
جای انواع چاقو و شمشیر و کارد روی بدن لاغرش مانده بود!
پایش از چند ناحیه شکسته بود ! و خون قرمزی از فرق سرش رو صورتش میچکید !
اما بالاخره به در طلایی رسید . اما در بدنش به جز درد و زخم و زهر چیز دیگری نبود حتی نمیدانست چطور میخواهد مراحل دیگر را طی کند!

در همین لحظه هوا روشن شد و دیواره های هزار تو از بین رفتند !

مورگانا با ابهت و نجابت خاص خود به گیبن نزدیک شد و با صدای ارامی در گوش او زمزمه کرد:
- کارت واقعا متاثر کننده بود! غافلگیرم کردی! من معمولا این کارو انجام نمیدم اما اینبار رحمت من شامل حالت میشه و میتونی ماموریتت رو تمام کنی !

با گفتن این حرف گیبن در چمنزاری سرسبز ظاهر شد !
دیگر اثری از درد و زخم نبود اروم بلند شد و سعی کرد بفهمه چه اتفاقی افتاده !
با گذشت چند دقیقه درک کرد اون وارد مرحله ی سوم شده بود !

مرحله سوم:مقاومت دربرابر کسانی که عاشقشون هستید.

گیبن آرام قدم میزد و به این فکر میکرد چه طور باید این مرحله رو با موفقیت بگذرونم! لحظه ای رو تصور کرد که با وینکی و بچه هاش در حال بازی در چمنزار بود!
بیشتر دقت کرد این تصور نبود واقعیت بود وینکی رو دید که در حال پاک کردن مسلسلش در زیر سایه ی درختی نشسته !به سمتش رفت ! کنار وینکی نشست و گفت :
-فقط یه کم ،یه کم مونده و بعد از اینکه این شغلو بگیرم میتونیم با هم باشیم برای همیشه !
وینکی صورت غمگینش را از روی مسلسلش برداشت و به چشمان گیبن خیره شد:
- نه ما همین الانشم میتونیم با هم باشیم ، این شغل این کار ! این ادما تو نیازی بهشون نداری ! همشون رو ول کن !بیا با هم از اینجا بریم .

گیبن شوکه شده بود ! حس میکرد نمیتونه نفس بکشه !
از وینکی فاصله گرفت.
قلبش یه چیزی میگفت مغزش چیز دیگه اما تصمیم خودش رو گرفت فریاد زد :
نه من به خاطر تو اینجا اومدم ! اما حالا چیز های مهم تری تو این سازمان پیدا کردم ! من اینکارو تمومش میکنم همین الان .
و چشماش رو بست !

دستی رو روی شانش حس کرد .چشمانش رو ارام باز کرد مورگانا را دید که دستش را روی شانه او گذاشته ! میدانست که شانس کمی برای قبولی در سازمان دارد برای همین از اتاق بیرون امد و مورگانا را بدون هیچگونه حرفی تنها گذاشت ! اما هنوز در ته قلبش امید به قبولی در این مصاحبه داشت !


ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۸ ۱۰:۱۶:۱۴

هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: ستاد انتخاباتی "فلورانسو"
پیام زده شده در: ۱۲:۱۵ جمعه ۱۲ تیر ۱۳۹۴
در ستاد فلورانسو مردم دسته دسته چیز هارو توی افتاب پهن میکردن تا خشک بشه .
گیبن به سرعت پاکت نامه ای را روی میز گذاشت و برای جلوگیری از چیز زدگی ستاد را ترک کرد.

محتویات نامه :
فلورانسو عزیز
میخواستیم بدونیم که کار چیز های شما به کجا کشید ؟عده ای میگن که شما بعد از وزیر شدن از بودجه ی وزارت برای صادرات چیز به سرزمین های دور استفاده خواهید کرد !
چندی پیش هم محموله ای جغد که چیز در پا بند ان ها مخفی شده بود دستگیر شدند !
ایا این جغد ها از طرف شما بودند ؟
شما ارسال مخفی چیز به محفل رو تکذیب میکنید؟
در وزارت خانه بخشی جدیدی تاسیس شده به اسم چیزیاب که مافیا های چیز رو منهدم و افراد باند ان هارا دستگیر میکنه .
رفتار شما بعد از وزیر شدن با این بخش چیست ؟
ایا اون هارو معلق میکنید ؟
یا سعی میکنید با پرداخت چیزپول اون هارو بخرید ؟
یا شایدم کار های خود رو به زیرزمین منتقل کنید تا کسی بویی از چیز کاری های شما نبره !
خوشحال میشیم پاسخ بدید !

شام رو چیز خیلی میچسبه سری به ستاد ما بزن


هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: ستاد انتخاباتی "هری پاتر"
پیام زده شده در: ۱۱:۵۱ جمعه ۱۲ تیر ۱۳۹۴
سلام جناب هری پاتر میخواستم بشینیم تو ستادتون یه کم حرف بزنیم .
تو ستاد خودمون بخوای وارد شی باید شام بخوری ، بخوای خارج شی باید شام بخوری .گفتم اینجا راحت باشیم .

میخوام بدونم چرا باید اقدام به کاندیدا شدن بکنی بدون داشتن تضمینی برای حداقل ، چهل درصد آرا ؟
خب میدونی بیشتر کسایی که میرن و حمایت میکنن از یک کاندیدی شاید حتی صحبت های اون کاندید رو نخوندن و فقط به خاطر دوستی و رابطه ای که از قبل داشتن حمایتش کنن ، شما چطور ؟
ایا در مدتی که اینجا بودین نتونستین دوستان حامیان و پشتیبانانی خوب پیدا کنی ؟
به نظر خودت چرا ستادت اینقدر خلوته ؟میخوام یه دلیل خوب بشنوم به جز معروف بودن دیگر کاندیدا ها در سایت و قدیمی بودنشون .

موفق باشی هری پاتر
زحمت بالا اوردن تاپیکتم کشیدم


هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: ستاد انتخاباتی "آرسینوس جیگر"
پیام زده شده در: ۲۳:۲۳ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴
گیبن ارام و بی سر صدا در حالی که به این فکر میکرد چه چیزی روی پلاکارد ها بنویسد یا اینکه اصلا پلاکاردی باقی مانده به سمت ستاد ارسی میرفت .

از در پشتی وارد ستاد شد که دید چندین نگهبان به سرعت و با صورت های داغون الچهره ای به سمتش می ایند . گیبن که از ترس نای خشتک دریدن نداشت .چوب دستی خودشو به سمت اونا گرفت و گفت :
-الاهمورا. عه اینکه برای در باز کردن بود ،جییییییییگررررررررر .
که ناگهان صدای سوتی به گوش رسید .گیبن که دید که
نگهبانان از اون دور شدند به سرعت به سمت ارسینوس رفت.

عده ای داشتند غذا میپختند .عده ای غذا را میخوردند .بقیه غذا را جا به جا میکردند . بعضی ها شعار هارو تمرین میکردن .
در گوشه ای افرادی به اسم خوارج در حال جمع کردن سلاح بودند چون فکر میکردند در مناظره ی بعدی جنگی بین کاندید ها سر میگیرد .
ارسینوس هم داشت با صبر و متانت خاصی سر وینکی داد میزد .
-صد دفعه بهت گفتم این غذا هارو میبری این ور اون ور بهشون ناخونک نزن.
-وینکی جن خیلی بدی بود . وینکی مسلسل در دهان خود کرد.
گیبن :
- اهممم.
-سلام گیبن . چی شده ؟نگو که باز شعار اماده کردی ! :vay:
- نه شعار چیه فقط اومدم بگم اون عکسی که دیروز با یه مرگخوار دیگه انداختیمو ظاهر کردم گفتم بیام بهت نشونش بدم .
-عه چه خوب ببینمش ؟
تصویر کوچک شده


گیبن که انگار منتظر پاداشی بود به چشم های سوباسایی به ارسی خیره شد و گفت:
-خوشت اومده ؟
-اره خوب شده
خب پس من یه شعار ساختم "نظرات شما .اینده ی ماست .
این را گفت و سپس به سرعت به سمت درب خروج رفت .


ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۱۱ ۲۳:۳۷:۴۱
ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۱۱ ۲۳:۳۹:۱۴

هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۰:۱۸ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴
اربابا نقد بفرما
کافه تفریحات سیاه


هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۰:۱۴ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴
آرسینوس که دیگه جای کارد را روی تک به تک عصب هایش حس میکرد و به خودش و بخت بدش و هکتور و بوته ی گل اسکلتی لعنت میفرستاد با خشم به سیوروس نگاه میکرد و صحبت کردن را به عهده ی هکتور گذاشت.

هکتور هم که با تعجب به ایوان که حالا به کپه ی گل تبدیل شده بود چشم دوخته بود دهان باز کرد و گفت:
-اممم... چیزه اسنیپ جان داشتیم روی یه معجون کار میکردیم که گل هارو باهاش خشک کنیم میخوای تو هم امتحان کنی ؟

اسنیپ که تا اسم معجون را شنید رنگ از رخسارش پرید و سوت زنان گفت:
-نه فکر نمیکنم بخوام ، اصن الان که فکر میکنم تو خانه ریدل موضوعی برای ادامه دادن نیست بهتره برگردم هاگوارتز و روی کلاسا نظارت داشته باشم ،همین جوریشم تمام استادا تاخیر دارن .
این را گفت و به صورت 3g از اتاق بیرون رفت !

آرسی که تا ان موقع خشمش را کنترل کرده بود با دیدن رفتن اسنیپ اندکی خیالش راحت تر شد . حتی فکرشم نمیکرد که هکتور بتونه اسنیپ رو با کلک از اونجا دور کنه ..!

-هکتـــــور ؟
-چی شده ؟
-چی شده ؟ چی شده ؟ نمیبینی که ایوان مث لوبیای سحر امیز همینطوری داره رشد میکنه ؟اگه همین الان یه راه حل پیدا نکنی قول میدم که چشماتو ...
-صبر کن صبر کن فهمیدم . فک کنم بدونم باید چیکار کنیم.یه معجون دیگه دارم .
- اسم معجونو نیار که الان.. الان .. :vay:
که یهو چشمش به شیشه معجونی خورد که روش نوشته بود :
"باغی زیبا داشته باشید"

بدون اندکی تامل در شیشه را باز کرد و محتویاتش را روی اسکلت گل کاری شده ریخت بعد از چند ثانیه همان ایوان اسکلتی ظاهر شد .
ایوان که تازه از شر گل و شاخه ها خلاص شده بود سعی بر فرار داشت که ارسینوس با حرکت سریع چوبدستی اورا بیهوش کرد .

چند دقیقه گذشت سکوت فضا را احاظه کرده بود .که ناگهان هکتور فریاد زد :
-یافتم ! یافتم ! میتونیم اونو پیش رودولف ببریم ، اون جدید متود های قتل و غارت رو میدونه شاید بتونه کمکمون کنه .!
ارسینوس دل خوشی از پیش رودولف رفتن نداشت اما به خاطر دستور لرد هم که شده باید قبول میکرد !

-باشه اما فقط به خاطر لرد .حالا رودولف رو از کجا گیر بیاریم ؟
-فکر میکنم توی ستادش باشه !
-باشه ! بهتره همین الان راه بیوفتیم ! میخوام این قضیه هر چه زود تر ختم بخیر شه !

در یک نیمه شب گرم تابستانی هکتور و ارسیوس با کیسه ای که ایوان دست بسته توی اون گرفتار شده بود به سمت ستاد رودولف حرکت کردند .



هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: در مقابل ولدمورت چه ميكنيد؟
پیام زده شده در: ۱۹:۲۷ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴
مگه کاریم میتونیم بکنیم ؟ همینجوری نگاش میکنیم
یا میزنه میکشمون یا میگه برو مکان زندگیتو به زیر سایه و چتر ما قرار بده !
نه چک زدیم نه چونه شدیم مرگخوار خونه !


هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۴:۴۶ چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۴
1- یک مورد ایراد نگارشی در متن را با ذکر دلیل غلط بودن بنویسید.

وارد سرسرایی شد که کلاسش در آنجا قرار داشت، جلوی درب کلاس اطلاعیه ای زده بودند:
نقل قول:
کلاس تاریخ جادوگری با تدریس مرلین کبیر- ترم 19(تابستانی)مدرسه علوم و فنون جادورگی هاگوراتز

لبخندی زد، با اشاره ی سرش، اطلاعیه را درست کرد!
نقل قول:
کلاس تاریخ جادوگری با تدریس مرلین کبیر- ترم 19(تابستانی)مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز

چرا من هیچ تفاوتی بین این دو جمله نمیبینم مگه نگفته با تگان سر اطلاعیه را درست کرد؟



2- در یک پاراگراف ( حداکثر 5 سطر) اولین بارش باران را توصیف کنید.
هیچ چیز ! هیچ چیز نبود جز سنگ !هر طرف را نگاه میکردی جز سنگ هایی که رنگشان از گرما به ابی میزد هیچ چیز نبود!صدایی امد صدایی که دل سنگ هارا از درون شکافت!کم کم از تابش خورشید کم شد اسمان خالی و داغ جایش را به ابرهایی داد که انگار هر یک دستوری داشتند!چکید!اولین قطره چکید!کم کم باران شدت گرفت و زمین را به زندگی اینده نوید داد!اکنون زندگانی مدیون اولین قطره است.اولین بارش باران!

3- در یک رول کوتاه ( حداکثر 8 سطر) اولین مکالمه صورت گرفته توسط بشر را بنویسید.
-هه
-هواهی ؟ :vay:
-ایدیهاوووهاوها
-ایدهای وینکی داهه
-ایداها :pretty:
-ایداهانا

4- مرلین تا چه زمانی زنده خواهد بود؟
به نظر من مرلین اصلا زنده نیست چون چیزی زندس که زمانی بمیره ولی مرلین اصلا نمیمیره پس نتیجه میگیریم که مرلین اصلا زنده نیست. [!]

5- اول تخم بوجود آمد یا تخم مرغ؟
اول تخم چون در زمان های قدیم امکان بقای مرغ نبوده چون اون موقع گیاه ها هم گوشت میخوردن .و مرغ هم حالت دفاعی نداشته (مثلا نمیتونسته نوک پرت کنه)پس اول تخم بوده که البته معلوم نیست پدر و مادر این تخمه کیه !

6- یک نامه رسمی - اداری به بارگاه ملکوتی بنویسید و در آن تقاضا کنید تا دسترسی جادویی شما افزایش یابد.
نقل قول:
با سلام خدمت پروردگار عظیم و بلند مرتبه
اینجانب "گیبن"
طی نامه ی فوق تقاضا میدارد سهمیه جادویی وی افزایش یابد.
بسیار مایه ی خوحالیست که پروردگار این حقیر را به رسمیت شناخته و به وی دسترسی جادویی کامل را اهدا نمایند.
با تشکر از تمام فرشتگانی که زحمت رسیدن این نامه به مقصد را به عهده دارند .
امضا :گیبن



7- چه مباحثی را برای جلسات آینده پیشنهاد می کنید؟ (2 نمره)
ربط داشتن دروس ارائه شده نسبت به تمرینات داده شده


با تشکر
-------
پ.ن:استادا اون سوالی که عرض کردید حداکثر 5 سطر
بنده رو کاغذ نوشتم شده بود چهار خط و نیم
وقتی توی پیش نمایش دیدمش شد 6 خط وقتی ارسال کردم دیدم شده 8 خط شما به بزرگی خودت ببخش .سایت تقصیر کاره نه بنده



پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۲:۱۷ سه شنبه ۹ تیر ۱۳۹۴
1. در یک رول نوعی استفاده از این افسون رو نام ببرید.

-مرگ بر من
این صدای گیبن جادوگر جوانی بود که تنها و در زیر افتاب از کوچه ی دیاگون عبور میکرد.

-"از اولشم نباید سر این کلاس میرفتم .میگن استادش قراره وزیر بشه برای همین سخت گیری میکنه واای تازه خرید های ستاد هم مونده چه جادویی بر سرم کنم اخه ؟بهتره اول خرید های ستاد رو انجام بدم"

به لیست بلند بالایی که از تو جیب جورابش در اورد نگاه می کرد .
پوففی کرد و مشغول گشتن دنبال مغازه ی نقاب فروشی شد.
بعد از یه ساعت و به زور طلسم سرما خودش رو به مغازه رسوند .

- اخیش رسیدم . مرگ بر من :hyp:
که صدای پیرمردی به گوش رسید .
-فرزندم
-بله ؟
-با این مغازه کاری داری ؟چی میخوای ؟نکنه برای دزدی اومدی؟
-گیبن که از حرف های پیر مرد تعجب کرده بود .خودش رو جمع کرد و گفت :
-نه خیر برای خرید اومدم .تو چیکاره ای ؟نکنه از جاسوسای وزارت خونه ای؟ حواست باشه ها ما فامیلامون اونجا وزیرن"

پیرمرد که به سختی حرف میزد گفت :
-نه اقا من صاحب این مغازم اما کلیدمو گم کردم .درشم با جادو مهر و موم کردم به جز کلید با هیچی باز نمیشه میتونی کمکم کنی ؟

گیبن که داشت نفسشو حبس میکرد که نعره ای بزنه به خاطر این شانس بدش یهو یاد کلاس امروز صبح افتاد با لبخند ضایعی رو به پیر مرد کرد و گفت :
-شاید بتونم کاری کنم برو عقب واستا .

پیر مرد عقب ایستاد .

گیبن چوب دستی و پری رو که مال بیت المال بود از جیبش در اورد و شروع کرد .
" فاکتوسه بیلی "
-
-نه این نبود اهان فهمیدم
" شاکتوس کجا بیتلش"
را گفت و چوب دستی را حرکت داد .
پر ارام ارام شروع به تغییر شکل کرد و به شکل یک کلید درامد .

کلید رو به دست پیر مرد داد و گفت بیا اینم یه شاه کلید
پیر مرد در حالی که با تعجب نگاه میکرد گفت:
-این که شاه کلید نیست.
-پس چیه ؟
-وزیر کلیده ؟
-جان؟

گیبن که متوجه گند کاری خود شده بود سریع کلید رو از دست پیرمرد پر حاشیه قاپید و طلسم درست رو اجرا کرد.

-اها حالا درست شد این کلید اینم لیست خریدام اماده کن بعد از ظهر میام ازت میگیرم.
و به سرعت و دوان دوان از انجا دور شد و پیرمرد را همراه با لیست تنها گذاشت.

عصر همان روز

گیبن:
-اخیش هیچی مثل یه یخ در مرلین تو این روز گرم حال نمیده .
که ناگهان صدای گوفت گوفت در اورا از جا پراند .
-بله ؟
-اقای گیبن ؟
-بله. خودمم فرمایش؟
-شما باید با ما بیاید .
-چی ؟ کجا؟ چرا ؟اصن شما کی هستید ؟
-شما باید همراه ما به ازکابان بیاید و به چند سوال پاسخ بدید.
-چی؟ چه سوالی ؟حواست باشه ها فامیلای ما رئیس ازکابانن.
-استفاده از این جادو خارج از کلاس ممنوعه ولی شما در جلوی چشم همگان از اون استفاده کردید.
-کدوم جادو اقا ؟من تازه ترم اول هاگوارتزم جادو با کدوم ج نوشته میشه؟
-امروز ساعت 3 بعد از ظهر از تمام مغازه های دیاگون دزدی شده مضنون پیرمردیه که میگه شما بهش شاه کلید دادید.
-جـــــــــآن ؟

2. مخترع این افسون چه کسی بود؟ با توضیح.
مخترع افسون کسی نیست جز سیرانوس جیگر فرزند ارچیموس و پدربزرگ ارسینوس که در سن جوانی در حالی که کتاب "جادو ها را در پاتیل بریزید "میخواند این جادو را کشف کرد .فرمول این جادو تا قرن پیش مخفی و جز میراث خاندان جیگر ها بوده اما از چند سال پیش ارسینوس جیگر این فرمول جادوی قدرت مند رو در کلاس های هاگوارتز با جادواموز های جوان به اشتراک میگزاره.

3. به چه دلیل این افسون از نظر وزارت سحر و جادو ممنوع اعلام شده و مجازات استفاده از آن در خارج از کلاس و موارد غیر قانون چیست؟
به دلیل به جنبه بودن ساحره ها پس از انتشار این جادو و استفاده از این جادو برای تبدیل ات و اشغال به وسایل ارایشی توسط وزیر ممنوع اعلام شد و مجازات ان را برای استفاده کننده گان این جادو 30 روز شکنجه در ازکابان قرار داد.







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.